1=شخصیت خود را به طور مختصر توضیح دهید:
خب فكر كنم من ديگه نيازي به معرفي ندارم. اسنيپ هستم. وفادارترين يار ارباب ولدمورت كبير.البته اين چند ماهي يه عده ارزشي و نامرد و ناجوانمرد و كثيف و ........(بقيشو كوييرل سانسور كرد :proctor: ) برام حرف در آوردن كه من با اون پير خرفت دست به يكي كردم. حتما شما هم شنيدين ديگه. بگزريم.
كلا آدم خشني هستم و از عشق و دوستي نفرتي زياد دارم. هري و دار و دستش رو هر جا ببينم بايد حتما اذيت كنم.از اين آلبي هم كه گفتم. اصلا خوشم نمياد. هر جايي كه يه محفلي رو ديديم بايد حتما يه گوشمالي حسابي بهشون بديم.اساسا تغيير گروه رو هم بر همين اساس انجام دادم. اصلا از اين گريف و گريفيها خوشم نمياد.مخصوصا اين هگر(
).
2=-به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید؟
خب. اسنيپ نباشه كه اصلا مرگخوار معني نداره.اوكي منم ميگم.
روزهايي بود كه تو هافل براي خودمون مشغول ..... بوديم كه اين آني اومد و گفت:
هي نيكلاس!!!! اين بازوي من داره ميسوزه. ارباب احضارمون كرد. بازوي تو نميسوزه؟
من: نه. نميسوزه.
آني: فكر كنم كه به خاطر شناسته. چون شناسه عوض كردي دستت نميسوزه.
من: منم ميخوام بيام پيش ارباب.
- راستي چرا دست تو ميسوزه؟ تو هم كه شناستو عوض كردي؟
آني: چون من هنوز آناكينم.
و اين شد كه به خاطر ارباب و عشق به خدمت كردن به ارباب اومديم و شناسه اسنيپ رو گرفتيم.
ولي خداييش ارباب بدون اسنيپ ميخواد چيكار كنه؟
3=-فرض کنید در یک کوچه تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصلاح سفید گیر اوردید!!...چگونه به او حمله میکنید؟
فرض كنين اون محفلي يا سفيد اين هگر ارزشيه.
خب خب خب، هگر جون. خوفي. چطوري جيگر؟ و بعد ناگهان مثل يك مرگخوار و اسلي اصيل يه نعره ميزنم و چوبم رو ميكشم.قبل از اينكه هگر بخواد كاري كنه.يه طلسم خلع سلاح ميفرستم و چوب دستيشو ميگيرم.
حالا من ميمونم و هگر دست و پا چلفتي.
خب. فكر كنم همه انواع طلسمهاي سيا رو روش امتحان كنم. يعني در واقع باهاش تمرين كنم.و در آخر با طلسم آوادكداوار يه حال كوچلو بهش ميدم.
در تمام مدت اين اتفاقات آلبوس دامبلدور گوشهاي قايم شده و داره جون كندن هگر رو تماشا ميكنه.
اه اه اه اه. اون چيه داره ميريزه؟آلبي!!!! خجالت نميكشي؟داري ميشاشي؟ يا خودتو خيس كردي؟ مرد گنده خجالت نميكشه.
4=فرض کنید که افراد محفل شمارا محاصره کردند و شما یکی از هورکراکسهای اربابتان در دستتان میباشد....چطور عمل میکنید؟
خب من تا پاي مرگ با اونها ميجنگم.با همشون ميجنگم. ولي فكر نكنم بتونن بر من غلبه كنن.
خب ما فرض رو بر اين ميگيريم كه محفليها منو تو جنگل گير آوردن.
سردستشون كه همون پير خرفت باشه از روبرو به من نزديك ميشه و با چوب دستيش به جيب من كه هوراكسس ارباب توشه اشاره ميكنه و ميگه:
اسنيپ واقعا كه خيلي پستي. من به تو اعتماد كرده بودم. به خاطر تو در مقابل همه ايستادم. حيف
من: هه هه هه. تو فكر كردي كه من ارباب رو ول ميكنم و ميام طرف تو؟ اگه ديدي كه من يه مدتي پيش تو بودم، براي اين بود كه هوراكسس ارباب رو براش پيدا كنم و بهش برگردونم.
آلبي: ديگه جاي هيچ بحثي نميمونه. به نفعته كه هوراكسس رو به ما بدي و خودت صحيح و سالم بري.
من: عمرا !!!! تا آخرين قطره خونم باهات ميجنگم. ولي هوراكسس رو بهت نميدم پير خرفت.
افراد محفل از اين توهين من به خشم ميان و به سمتم حمله ميكنن. ولي اين بزرگترين اشتباه اونهاست. چون يه مرگخوار با تجربه مقابلشون وايستاده. من از اين قفلت محفليها استفاده ميكنم و در يك چشم به هم زدن خودمو از تير رس طلسمهاشون دور ميكنم. با يك دستم هوراكسس رو از روي شلوار لمس ميكنم و با دست ديگم يه طبسم به سمت هگر ( اه شرمنده. يادم نبود. هگر كه تو مرحله قبل مرده بود) نه استر ميفرستم. طلسم به سينش ميخوره و صاف ميفته زمين.محفليها از بلايي كه سر استر اومد گيجتر ميشن. بي هدفتر از قبل به من حمله ميكنن. منم سريع سرم رو خم ميكنم و طلسم خلع سلاح رو براشون ميفرستم. حالا همه بجز آلبي خلع سلاحن.
آلبي يه طلسم كروشيو برام ميفرسته. با يه جا خالي باعث ميشم كه طلسمش به جسي بخوره. يه طلسم آوادكداوار به سمتش ميفرستم و كارش رو تموم ميكنم.
5=ولدمورت یکی از هورکراکسهایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید....اما شما نتوانستید از آن بخوبی مراقبت کنید!!...چه میکنید؟
آني ديدي چه خاكي به سرم شد؟
آني: چي شد مگه؟
من: هوراكسس ارباب رو گم كردم. فكر كنم افتاد دست محفل.
آني: به من نزديك نشو خائن. برو از من دوري كن. شانس آوردي رفيقم بودي. وگرنه خودم ميكشتمت.
من كه 2 راه بيشتر ندارم. يا بايد فرار كنم و خفت يه خائن و فراري رو بدوش بكشم، يا بايد خودمو قبل از اينكه دست ارباب به من برسه بكشم.
و من راه دوم رو انتخاب ميكنم.
6=دامبلدور به شما نصیحت میکند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید...در جواب چه میگویید؟
آلبي: بيا پسرم. برگرد به خونت. محفل به تو احتياج داره. تو هنوز راه بازگشتي داري.
من: زكي. اينو باش. من تازه دارم پيش اربابم جا ميفتم. حلا برگردم پيش تو و اون محفل بوقيت؟
آلبي: ولي پسرم. اينو در نظر داشته باش كه تو توي گريف بزرگ شدي. اونجا براي خودت كسي شدي. اونجا بود كه همه بهت ميگفتن روح بزرگ.
من: اينجا هم خودمو شناختم. و به خاطر اسلي و گروه مرگخواران بود كه من الان ميدونم بايد چيكار كنم
آلبي: چيكار كني دلبندم؟
من: آوادكداوار.
يك كمي ارزشي شد. شما به بزرگواريتون ببخشيد.
[b][size=large][color=000099][font=Arial]كسي ميدونه شناسه قبلي من چي بود؟
1=[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=12601]اينه؟[/