- واي به حالتون اگه مثل تمرينا بازي كنيد. وايستيد ببينم! الكسا اون چوبو یه واكسي چيزي بزن. يونا!! اون دستكش چيه پوشيدي؟ مال مادربزرگت بوده؟! لونا جان مجله ی پدرت اون عینکت رو یه کم تمیز کن!.. آه... چو!...
آنيتا كه عصبي شده بود و دستاش مي لرزيدن، داشت براي صد و بيست و نهمين بار طول رختكن رو طي مي كرد و بچه ها رو كه خوابشون گرفته بود نمي ديد و درنتيجه همچنان در حال سخنراني بود. تازه وقتي ساعتش رو نگاه كرد و ديد عقربه ی ساعت شمار نزدیک ساعت 3 بعدازظهره، دست از فک زدن برداشت و سرش رو بالا آورد و بازیکنان تیم قدرمتند ریونکلاو رو خواب آلود ديد!
يكي از تماشاچيا كه مشتاقانه منتظر شروع بازي بود، رو به دوستش كرد و پرسيد:
- اين صداي چيه؟ يكي داره داد مي زنه؟!
بازيكنان راونكلا هم صدای هرپوی کثیف، داور مسابقه، رو شنيده بودن و مي دونستن كه بهتره هرچه زودتر از رختكن بيرون بيان. اونا هم كه هنوز خوابشون مي اومد، همديگرو گرفته بودن تا نيفتن، روبروي گريفندوري ها ايستادن. و يك دقيقه ي بعد آنيتا كه چند تا از انواع و اقسام قرصها خورده بود به اونها ملحق شد.
صداي گزارشگر در ورزشگاه می پيچيد:
- بله! بالاخره بازيكنان راونكلا اومدن ولي چرا اينطورين؟ عادي نيستنا! به هر حال! كاپيتانا با هم دست دادن و...
با رسيدن ثانيه شمار روي سه، داور سوت شروع بازي رو زد. بازيكنا كه سوار جاروهاشون شده بودن، به سمت پستاشون رفتن.
داور سرخگون رو پرتاب كرد. جسيكا تو هوا اونو قاپيد و به سمت دروازه ي راونكلا رفت. الكسا بازدارنده اي رو به سمتش فرستاد اما جسيكا سرخگون رو به آليشيا پاس داد و به سمت راست زمين رفت. لونا كه هنوز كمي خواب آلود بود، بازدارنده رو پرتاب كرد اما به جاي برخورد با آليشيا به استرجس - مدافع گريفندور - خورد! داور هم كه اين صحنه رو ديده بود، اخطاری جدی به لونا داد؛ که البته بعد از گذشت 5 دقیقه، لونا تازه متوجه شد که چه دسته گلی به آب داده!
آليشيا همچنان به سمت دروازه حركت مي كرد. وقتي نزديك دروازه رسيد به پروفسور كوييرل پاس داد. پروفسور كوييرل هم حلقه ي راست رو هدف گرفت و محكم سرخگونو به طرفش پرتاب كرد. يونا كه جهت حركت سرخگون رو تشخيص نداده بود، به سمت حلقه ي چپ شيرجه رفت و درنتيجه سرخگون به راحتي وارد حلقه ي راست شد.
گزارشگر فريادي از خوشحالي كشيد و گفت:
- گـــــــــــــــــل!! بروبچه های غیور گریفیندوری، هنوز دو دقیقه از اول بازی نگذشته، گل زدند!! ببينيد تماشاچيا چه تخلیه انرژی ای راه انداختن!!
طرفداران گريفندور در ورزشگاه شونصد و پنجاه و نه هزار و دویست و چهل و یک(!) نفري هاگوارتز، داشتند به افتخار اولین گل تیم محبوبشون، موج مکزیکی می رفتند! و البته هری یه ذره ماگما به اطراف پروند!
چو كه صحنه ي گل خوردن رو ديده بود، لبش رو گاز گرفت و به خودش گفت كه تنها شانس بردن راونكلا پيدا كردن گوي زرينه. زیر چشمی نگاهی به رون انداخت و وقتی دید که بیخیاله و بی هدف، عزمش رو جزم کرد تا گوی زرین رو پیدا کنه. بنابراین با دقت به اطراف نگاه میکرد و زیر لب می گفت:
-بیا اسمیگل... آه! هی میگن اینقده از این کتابای فانتزی نخونم، من باز میخونم!... گوی زرین کجایی؟! چرا پیش من نیایی؟!...آهع!.... د کودوم گوری رفتی دیگه؟! پاشو بیا حوصلم رو سر بردی!! شت!
آنيتا مشغول داد زدن سر دويل و پني بود، كه بازي دوباره از سر گرفته شد. نيم ساعت گذشته بود و راونكلا بدون زدن حتی یک گل، پنج گل نوش جان کرده بود!
آنيتا که ديد خیلی ضایعه هر دو دقيقه يك بار گل مي خورن، از داور وقت استراحت گرفت و با خشانت تمام به سمت رختکن حرکت کرد و البته در طول راه یکی دو تا هم پس گردنی به دویل و لونا زد!
بعد از رسيدن به رختكن، آنيتا در حالي كه مرتب تكرار مي كرد:
-مي دونم به چي احتياج داريد!
به سمتWC به راه افتاد. و با بطري ای پر از آب، پيش بچه ها برگشت. پني یکی از ابروهاش رو انداخت بالا و پرسيد:
- آنيتــــا خانوم! براي رفتن به اونجا وقت استراحت گرفته بودی؟!
آنيتا لبخند پت و پهنی زد و با خوشحالی گفت:
- نوچ! اهم... من براي آوردن و آماده كردن اين رفته بودم!
بطری رو بالا گرفت و بدون توجه به بهت زدگی بچه ها و در حالی که نیشش تا بناگوش باز بود، ادامه داد:
- توي اين آب معمولي نيست!! اين آب توسط خود مرلين بزرگ جادو شده!(
) نيرو و قدرت مي بخشه!!
بچه ها به شدت متعجب شده بودند و با چشمانی از حدقه در اومده، تمام سعیشون رو می کردند که بطری زودتر بهشون برسه!
يك ساعت بعد (!) گزارشگر با صدایی خسته و خواب آلود، گفت:
- بله! بازيكنان ریونكلا بالاخره تشریفشون رو آوردن! بابا درک داشته باشین! من قرار دارم بايد زود برم، اییش!
کارگردان که اوضاع رو بیریخت میبینه، از اون طرف بال بال میزنه که" هوی بوقی، میکرفون دستته، مثلا"! گزارشگر هم سعی میکنه قضیه رو ماست مالی کنه:
- بله شوندگان و بينندگان عزيز! داشتم مي گفتم كه ريوني ها اومدن تا بازي از سر گرفته بشه! سوت آغاز بازی زده میشه!
سرخگون دست دويله. به راحتي از دو بازدارنده ي اندروميدا و استرجس جاخالي مي ده و بعد به پني پاس مي ده. پني هم بعد از كمي پيشروي، حلقه ي چپ دروازه رو هدف مي گيره و سرخگون رو پرتاب مي كنه. تدي به طرف سرخگون شيرجه مي ره اما فقط نوك دستش اون رو لمس مي كنه و سرخگون با قدرت فراوان، وارد حلقه مي شه.
صداي تشويق تماشاچيان آبی پوش و ارزشی، ورزشگاه رو پر مي كنه:
- ویوه ویوه، ریون!... بوق بوق بوق بوق، ریون!
صدای گزارشگر در ورزشگاه طنین انداز میشه:
- بله! تیم ریونکلاو داره فرت و فرت گل میزنه و کم کم گل زدن هم داره به خز شدگی نزدیک میشه! و باز هم گلی دیگر! این گریفیندوری ها هم مثل اینکه خوابشون برده!... و گلی دیگه!! باب ایولا! چه هیجانی! آقا اون تخمه رو رد کن بیاد!!
چو و رون هم مشغول پيدا كردن گوي بودن كه ناگهان رون گوي رو مي بينه. به چو كه در سمت ديگر زمين بود نگاهي مينندازه و مي فهمه كه چو هنوز گوی رو نديده. پس بي خيال و سوت زنان به طرف گوي مي ره. دستش رو دراز مي كنه و به راحتی، اون رو مي گيره!
طرفداران گريفیندور با فریادی بلند تر از فریاد سرژ شادمانی خودشون رو بابت گرفتن گوی زرین نشون میدن و سر از پا نمي شناسن! یه عده هم از شدت جو گیزری، شروع به تنفس دادن می کنند!
آنيتا به سمت چو مي ره و با ناراحتی و در حالی که به شونه ی چو میزنه،ميگه:
- ميدونم که تمام سعيت رو کردی! عیبی نداره! گریه نکن!!
اما چو عین خیالش نیست و در حالی که فكر میکنه تشويق ها به خاطر گل زدن ها هست، همچنان به دنبال گوي مي گرده. بلاخره گوي رو در نزديكي رون مي بينه و با يك شيرجه ی استادانه(!) اون رو مي گيره!
چو گوی رو بالای سرش می بره و با خوشحالی داد میزنه:
- آخ جون ما برديم!! ... ما بردیم!... بیاین من رو ماچ کنین دیگه!!
ورزشگاه یه دفعه ساکت میشه و ريوني ها در حالی که چماقاشون رو از زیر لباسهاشون در می یارن، به این حالت :
، به چو نگاه میکنند!
و در اون لحظه ی خطیر، تنها چیزی که به گوش می رسید، صدای قورت دادن آب دهان چو بود!!