جهت پیشگیری اعلام می فرماییم که جواب سوال "آیا می تونم در یک درخواست، نقد چندین پست رو درخواست کنم؟" همچنان منفی می باشد!
استثناهایی که می بینین از قبل هماهنگ شدن. شما هم می تونین هماهنگ کنین.
قوانین ما همچنان سر جاشونن.
بررسی
پست شماره 91 زمان برگردان مرگخواران، رودولف لسترنج:
نقل قول:
رز به همراه هکتور به سمت پروشگاه رفتند تا پدر و مادر هکتور رو پیدا و به جلسه اولیا و مربیان بیاورند...دیگر مرگخواران اما با نگاه هایی پرسشگرانه به یکدیگر در سالن اجتماعات خانه ریدل ایستاده بودند!
ترجیحا سعی کنین 1-شخصیت هاتون یک جا بمونن. 2- از محدوده تاپیک خارج نشن.
جایی که فکر می کنین لازمه خارج بشن این کار رو به صورت محدود و سریع انجام بدین. یعنی مثلا نصف شخصیت هاتون نرن دنبال عینک هری پاتر بگردن و بقیه این جا بمونن. هر نوع پراکندگی باید در اولین فرصت جمع و جور بشه. وگرنه کم کم گسترده و گسترده تر می شه و نمی شه جمعش کرد. تبدیل به گره می شه.
نقل قول:
_خب حالا چیکار کنیم؟واقعا بریم بیاریم پدر مادرمون رو؟
_وقتی ارباب میگن بیارین باید بیاریم دیگه!
این دیالوگ ها اضافی بودن. فایده خاصی نداشتن. برعکس...این حس رو به خواننده القا می کردن که شما قصد دارین سوژه رو توجیه کنین. منطقی کنین. که در سوژه های طنز این کار لزومی نداره. سوژه می تونه مسخره باشه. شما و شخصیت ها باید همون "مسخره" رو قبول و ایفا کنن.طوری که خواننده هم قبولش کنه.
سوژه ای که لرد اولیای مرگخوارا رو احضار می کنه منطقی نیست...ولی خیلی جالبه. جالب بودنش بر بی منطق بودنش غلبه می کنه.
نقل قول:
اما در جهت دیگر سالن رودولف در حال شال و کلاه کردن بود تا از خانه ریدل خارج شود...همین تعب مرگخواران را بر انگیخت...
این سه نقطه ها این جا چیکار می کنن؟!
نقل قول:
با باز شدن درب پاتیل درزدار و ورود رودولف،سوز سرمای پاییز پاتیل درزدار که روز خلوتی را هم پشت سر میگذاشت،در بر گرفت!
اوضاع و احوال کافه، هوا، و صحنه ورود رودولف رو در یک و نیم خط توضیح دادین. به همین سادگی. خواننده رو هم با توضیحات بی دلیل و طولانی خسته نکردین!
اهمیت فضا سازی در هر نقطه پست با نقاط دیگه فرق می کنه.
جایی هست که شخصیت مثل داره برای اولین بار وارد جایی می شه که دنبال چیزی بگرده.
این جا باید درباره اتاق به طور کامل و دقیق توضیح داده بشه. درباره احساس و رفتار شخصیت هم همینطور. جزئیات باید نوشته بشه. درو باز کرد؟ چطوری باز کرد؟ چه احساسی داشت؟ در با چه سرعتی و با چه صدایی باز شد؟ اولین چیزی که بعد از ورود دید چی بود؟ هوای اتاق چطوری بود؟
ولی جایی هست که موضوع ما یه چیز دیگه اس. مثل این جا! که اهمیت خاصی نداره که تو پاتیل درزدار چه خبر بود و پیش بند گارسون چه رنگی بود.
نقل قول:
رودولف به سمت میزی که ساحره ای پشت آن روی صندلی ها لم داده بود،رفت...به نظر میرسید که رودولف راست میگفت...او با ساحره با کمالتی قرار داشت!
البته فقط از دور ساحره با کمالات! زیرا که با نزدیک شدن به این ساحره خوش هیکل، چهره نچندان زیبا که بی شباهت به چهره رودولف نیز نبود،نمایان میشد!
رودولف به سمت میزی که ساحره ای پشت آن روی صندلی ها لم داده بود،رفت.
به نظر میرسید که رودولف راست میگفت...او با ساحره با کمالتی قرار داشت!
البته فقط از دور!
زیرا که با نزدیک شدن به این ساحره خوش هیکل، چهره نچندان زیبا که بی شباهت به چهره رودولف نیز نبود،نمایان میشد!هم شکل نوشتن این قسمت می تونه عوض بشه...و هم جای لینک به نظر من درست نیست. وقتی خواننده بره لینک رو ببینه همه چی تموم می شه. توضیحات شما دیگه به درد نمی خورن. برای همین، اول باید توضیحاتتونو می دادین و لینک رو آخر جمله می ذاشتین.
نقل قول:
_سلام و قمه!این چه ریخت و قیافه ایه؟نمیگی سرما میخوری؟
اولین دیالوگ مادر رودولف عالی بود. هر سه جمله. سلام و قمه؟
شما مادر رودولف رو معرفی کردین...خیلی کم و کوتاه. در حد دو دیالوگ. این اتفاقی بود که باید میفتاد! چون این سوژه ای نیست که هر عضو بیاد در یک پست درباره اولیای خودش بنویسه و تمومش کنه. فوقش می تونه معرفی کنه. و بعد این سوژه های معرفی شده جمع بشن تو خانه ریدل.
معرفی شما از مادر رودولف خوب و کافی بود. ظاهرش رو هم که دیدیم!
نقل قول:
رودولف واقعا نمیخواست با حضور مادرش در جلسه،آبرو و اُبُهَتی که در طی این مدت کسب کرده بود،به فنا برود!
به نظر میرسید دیگر مرگخواران هم همین ترس را در مورد خودشان داشتند...پدرمادرها تمام اسرار فرزندانشان را میدانستند!
این خط آخر تاکید و یادآوری خیلی خوبی بود...که بقیه نویسنده ها از مسیر خارج نشن.
قسمت خانه ریدل پست شما می تونست خیلی کوتاه تر بشه. در حد یکی دو خط کافی بود. مگه این که اون قسمت هم کمی خاص تر می شد. مثلا رودولف با دستپاچگی حاضر می شد. حتی لباس می پوشید و وقتی بقیه مسخرش می کردن درشون میاورد. یعنی با آرامش و مثل همیشه از خونه خارج نمی شد که خواننده حس می کرد خبراییه!
قسمت پاتیل درزدارش خوب و واضح بود.
..........................
بررسی
پست شماره 97 زمان برگردان مرگخواران:
نقل قول:
خلاصه: لرد تصمیم گرفته تا جلسه ای با اولیایی مرگخواران ترتیب بده. به همین خاطر به مرگخوارا دستور میده که برن پدرمادرهاشون رو بیارن.
رودولف میره تا مادرش رو بیاره.میوکی سوجی هم با گله ای از روباه ها که برادر و خواهراش هستن تو خونه ریدل هستن تا در جلسه،خواهر و برادراش به عنوان اولیا حضور پیدا کنن. هکتور که توی پرورشگاه بزرگ شده به پرورشگاه برمیگرده تا ردی از پدر مادرش پیدا کنه و وقتی میفهمه که مسئولین پرورشگاه از رودخونه درش اوردن،به سمت رودخونه میره،ولی رودخونه خشک شده...هکتور رو رز همراهی میکنه اما پدر مادر رز که رون ویزلی و هرماینی گرنجر هستند، به خونه ریدل رفتند!
خلاصه باید تا جایی که ممکنه کوتاه باشه. ولی هیچوقت نباید قسمت های اصلی و مورد استفاده داستان سانسور بشه. خلاصه شما عالی بود.
این جا ممکن بود یکی این جوری خلاصه کنه که: لرد اولیای مرگخوارا رو دعوت کرده. اولیای چند نفر اومدن. بقیه هم در راهن!
خلاصه های این شکلی رو می شه تو سایت دید... ولی به هیچ دردی نمی خورن. کسی که اینو می خونه مجبوره برگرده کل پست ها رو بخونه که بفهمه کی اومده و چیکار کرده!
خلاصه شما، خلاصه، واضح و کافی بود. و آخرش هم به اولش پست شما ربط داشت. که همین باعث می شه خواننده راحت تر وارد داستان بشه.
نقل قول:
به نظر میرسید حق با هرماینی باشد...هرچند نه مرگخواران و نه هرماینی و رون و نه حتی خواهر و برادران میوکی سوجی احساس خوبی به یکدیگر داشته نداشتند.
اینم مهم بود...که نویسنده ها تشخیص بدن که این جا جنگ مستقیم فایده ای نداره. فضا باید پر از استرس ولی آروم باقی بمونه. حداقل فعلا!
نقل قول:
_سلام...عه؟چه هرماینی باکمالاتی!
_رودولف!
_ببخشید ننه!
_نمیبخشم رودولف!
فکر می کنم حتی دل ساحره ها هم برای رودولف سوخته باشه.
چهار تا دیالوگ کوتاه...ولی با کلی معنی!
نقل قول:
_عروسم کو؟
_من اینجام!
_واه واه واه..این چه ریخت و قیافه ایه؟چرا موهات اینجوریه؟چرا شونه نمیکنیش؟چرا خونه کثیفه؟چرا لباس رودولف مرتب نیست؟!
_ننه...من اصلا لباس ندارم!
_ساکت رودولف...اصلا ببینم بلا...بچه ام چرا لباس نداره؟زن هم زن های قدیم!
مادر رودولف رو نمی شناسیم! حتی اسمش رو هم نمی دونیم هنوز...ولی اصلا ناآشنا نیست. شخصیتی که براش ترسیم کردین شخصیتیه که همه می شناسن. همه می تونن دربارش بنویسن و برای همه جالبه. مخصوصا با توجه به شخصیت خاصی که بلاتریکس داره.
شکلک ها خیلی خوب و گویا هستن. همشون به جا..همشون به درد بخور! صرفا برای این که "باشن" زده نشدن. وظیفه ای دارن و وظیفه شونو به خوبی انجام دادن.
سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. شخصیت خوبی رو که قبلا وارد داستان کرده بودین به اندازه کافی گسترش دادین. رودولف رو در موقعیتی قرار دادین که قبلا مشابهش رو ندیدیم. و همه اینا خیلی خوب بودن.
...................
بررسی
پست شماره 99 زمان برگردان مرگخواران:
نقل قول:
در حالی که مرگخواران با تعجب به ویزلی های همواره گشنه خیره شده بودند،کیلومتر ها آنطرفتر،رز و هکتور روبروی رودخانه ی بدون آب ایستاده و به بستر خشک آن چشم دوخته بودند.
این سوژه هکتور سوژه خیلی خوبیه. ولی با توجه به اصل سوژه یه مدت بعد گره می خوره.
گاهی باید راهی رو انتخاب کنیم که دلمون نمیاد ولی به نفع سوژه اس.
این قسمت اگه به عنوان سوژه جداگانه داده می شد خیلی خوب پیش می رفت. این جا کمی حیف شده...یعنی باید حیف بشه. وگرنه از سوژه اصلی جلو می زنه. برای همین در اولین فرصت باید تموم بشه.
نقل قول:
بلاخره رز که از چشم دوختن خسته شده بود،رو به هکتور کرد و گفت:
_خب هکتور...چیکار کنیم؟
_چشم بدوزیم به رودخانه خشک!
دیالوگ مسخره هکتور عالی بود. وقتی شخصیت ها رو خوب بشناسیم، می تونیم تشخیص بدیم که کجا می تونه چه حرفی رو بزنه و چه رفتاری داشته باشه. مثل دیالوگ بعدی رز که اینم عالی بود:نقل قول:
_ببین هکتور...تو یحتمل از زیر بُته به عمل اومدی!
نقل قول:
_دقیقا همینه هک...اون پاتیل خانواده توئه!
این ایده فوق العاده بود. خیلی خوب بود. هم جالب بود. هم خنده دار و هم خیلی مفید. از این سوژه خیلی می شه استفاده کرد. که هکتور با اصرار پاتیلش رو به عنوان والدینش ببره تو جلسه!
نقل قول:
رز امیدوار بود که موفق شده باشد! او میخواست که سریعا به خانه ریدل برگردد و از شر همراهی هکتور خلاص شود...هرچند اگر میدانست پدر و مادرش هم اکنون در خانه ریدل حضور داشتند،همان همراهی هکتور را ترجیح میداد!
همونطور که گفتم این سوژه باید سریع جمع می شد. که شما هم جمعش کردین. و قبل از جمع کردن اونقدر خوب ازش استفاده کردین که کسی افسوس نمی خوره که چرا تموم شد.
انتظار داشتم این قسمت مربوط به هکتور یه جورایی سر هم بندی شده باشه...ولی نشده بود. خیلی خوب بود.
نقل قول:
_از این مالی یاد بگیر...نیگا کن چقد بچه اورده...نمیتونی نصف مالی باشی برای بچه ام چندتا پسر دختر بیاری؟
بلاتریکس به بالاترین حد عصبانیت خود رسیده بود! فقط همین مانده بود که مادر شوهرش او را با مالی ویزلی مقایسه و تازه مالی ویزلی را برتر از او بداند!
مقایسه با مالی که احتمالا برای بلاتریکس منفورترین شخصیته، بهترین انتخاب بود. و این موقعیت پر استرس که می تونست جو رو کمی آشفته کنه خیلی خوب و درست جمع و جور شده:نقل قول:
اگر در آن لحظه لرد شروع به صحبت نمیکرد و بلاتریکس طبق معمول دوباره تمام هوش و حواسش معطوف اربابش نمیشد و عصبانیتش را فراموش نمیکرد،بدون شک او یک طلسم مرگ روانه مادر رودولف و یا اصلا خود رودولف میکرد...اما حالا اربابش در حال صحبت بود...
نقل قول:
در همین حین بود که زنگ خانه ریدل به صدا در آمد...شاید یکی دیگر از اولیای مرگخواران رسیده بود!
پایان خیلی ترغیب کننده ای بود.
این پست از اول تا آخرش خوب بود. دیالوگ های عالی که در تخصص شماست...طنز خوب...شخصیت های جا افتاده ای که تو موقعیت بدی قرار دارن، و سوژه ای که به بهترین شکل ممکن پیش رفته.
و در پایان سوژه به شکل بسیار مفیدی جمع و جور شده. مثلا اگه در قسمت تیکه انداختن مادر رودولف به بلاتریکس تموم می شد، احتمالا مسیر داستان رو به شکل بدی منحرف می کرد. شما از همه احتمالات بد پیشگیری کردین. خیلی خوب بود.
نقد می کنیم...نمی بخشیم!
.................
بلویناما هم با شما موافقیم. خیلی لسترنجه!
بررسی
پست شماره 304 اتاق تسترال ها، بلوینا بلک:
در نقد قبلی گفته بودم خیلی پشت سر هم می نویسین....هنوزم هم خیلی پشت سر هم و بدون فاصله می نویسین. برای این که متوجه منظورم بشین یه نگاهی به چهار پستی که تو همون تاپیک قبل از پست شما زده شده بندازین. ببینین چقدر فاصله گذاشتن و کجا فاصله گذاشتن. خیلی هم مهم نیست که دقیق و درست بذارین...ولی بدون فاصله خوندن پست سخت می شه.
قانون کلی رو تکرار می کنم. بین توضیح شخصیت و دیالوگش فاصله نذارین. مثلا:
بلاتریکس چوب دستی اش را به گوشه ای پرت کرد.
-اینم که درست کار نمی کنه!بین دیالوگ های پشت سرهم فاصله نذارین. مثلا:
-چرا دیر کردی رودولف؟
-من؟
-بله تو!
-دیر کردم؟
-بله...دیر کردی!
-چرا خب؟بقیه جاها می تونین فاصله بذارین...بعضی جاهاهم که لازمه فاصله بذارین. برای نشون دادن مکث...تردید...
برای محکم کاری، من فاصله های همین پست رو می ذارم و با پیام شخصی براتون می فرستم. چون اگه این جا بذارم خیلی طولانی می شه.
نقل قول:
سرانجام دستگیره ی در را گرفت و به ارامی آن را به سمت پایین کشید.
پرتو های نور به سمت خانه ی همیشه تاریک ریدل هجوم آوردند.
جمله های شما خوبن. درست، واضح و گویا. این خیلی مهمه. چون جمله های درست، مهمترین عاملی هستن که باعث می شن بتونین منظورتونو درست برسونین.
شما قسمت مهمی از سوژه رو به عهده گرفتین. مادربزرگ وارد می شه و ما مجبوریم شخصیتی براش معرفی کنیم. شخصیتی که به درد بخوره و سوژه ساز باشه.
نقل قول:
_خیر ...اینجا خانه ی ما نیست،ما هم نوه ی شما نیستیم ،شما دچار توهم شدید و همین حالا از همان راهی که آمدید بازمیگردید.
این دیالوگ خیلی خوب بود. هم خنده دار بود و هم به شخصیت لرد میومد. طنز نوشتن برای شخصیت لرد، در شروع کار سختیه. اعضای کم تجربه نمی دونن با این شخصیت چیکار کنن. تا کجا پیش برن که خراب نشه ولی خنده دار باشه.
شما این کار رو خوب انجام دادین. دیالوگ های بعدی لرد و شکلک هاش هم خیلی خوب بودن. این نشون می ده شما به شخصیت ها دقت می کنین. سعی می کنین بشناسینشون. دیالوگ های ساده، ولی درست و خنده دار:
نقل قول:
_باورم نمیشه ...تام خودتی؟
_به ما نگو تام!
_تام عزیزم...قربون چشمای سبزت بشم چقدر بزرگ شدی!
_فرمودیم به ما نگو تام!
پیرزن در حالی که اشک شوق در چشمانش جمع شده بود و دستانش از شدت هیجان به لرزه افتاده بود با لحنی ملایم ادامه داد:
_نمیخوای مادربزرگ عزیزتو دعوت کنی داخل؟
_خیر نمیخواهیم...
نقل قول:
به امید آنکه بتواند شیشه معجونی بفروشد در حالی که پاتیلش را زیر بغل زده بود ویبره زنان به پیرزن نزدیک و نزدیک تر میشد!
یک جمله...و هر سه ویژگی هکتور توش جمع شده. این کارو نکنین. خواننده رو پس می زنه! یا کمی عوضش کنین یا از یکیشون استفاده کنین. مثلا "پاتیل رو زیر بغلش زده بود" کمی اجباریه. انگار خواستین هر طور شده پاتیل رو وارد این قسمت کنین. ولی مثلا اگه می نوشتین "سوار پاتیلش شده بود و با قدرت ویبره جلو می رفت" کمی متفاوت می شد. توی ذوق نمی زد. معجون های هکتور یکی از سوژه هایی هستن که برای این که تکراری نشن باید خلاقانه نوشته بشن. معجون شما خوب بود:نقل قول:
_معجونِ : دعوت کن داخل دم در بده: بدم خدمتتون؟
نقل قول:
اندی بعد سالن جلسه مرگخواران:
وقتی زمان یا مکان یا هر تیتری رو می نویسین، اولا قبل و بعدش(هر دو) فاصله بذارین...و هم این قسمت رو bold یا ضخیم کنین که از بقیه متن جدا بشه. این جوری:
هکتور با ویبره ی خفیفی چمدان را دست گرفت و همراه با پیرزن دور شد !
اندی بعد سالن جلسه مرگخواران:
_سوجی...سوجی صبر کن من اون دمو میخوام!نقل قول:
_سوجی...سوجی صبر کن من اون دمو میخوام! به لباسم میاد!
خب این سوژه رو می شناسیم و خیلی هم خوبه که آوردینش تو داستان. بلوینای توی سوژه ها دور از چشم لرد می تونه چشم بدوزه به دم و چشم و مو و هر چیزی که می خواد!
شکلک هم خوب بود! اگه این جا شکلک دوستانه یا مغرورانه ای گذاشته می شد تاثیرش رو خراب می کرد. انتخاب شما خوب بود.
وسط دیالوگ یه شخص نرین سر خط.
نقل قول:
این دیالوگ چسبیده به رودولف...حک شده رو پیشونیش اصلا! اگه ازش به همین شکل استفاده کنین شخصیتتون با رودولف قاطی می شه. چون گاهی اشاره نمی کنیم که کی داره حرف می زنه. دیالوگ رو می نویسیم و با استفاده از سر نخ ها خواننده می فهمه که طرف کیه. اگه تو دیالوگی گفته بشه :" ببخشید...می بخشید؟" همه رو این حساب می ذارن که این رودولفه. برای همین بهتره بلوینا تکرارش نکنه.
نقل قول:
به تک تک شما دستور میدهیم در طول این مدت هر کاری از دستتان بر می اید انجام دهید تا هر چه زودتر از خانه ی ما برود .
سوژه خوبی به نفرات بعدی دادین. ما هنوز نمی دونیم مادربزرگ دقیقا چه جور آدمیه و چه شخصیتی داره. با توجه به شخصیتش، تلاش مرگخوارا برای بیرون کردنش باید جالب باشه.
سوژه رو خوب پیش بردین. مادربزرگ وارد خونه شده و نفرات بعدی فرصت دارن که هر ویژگی ای که می خوان بهش اضافه کنن.
دیالوگ ناهماهنگ با شخصیت وجود نداره.
هنوز کمی زیادی و مستقیم از سوژه های شخصیت ها استفاده می کنین. که به مرور زمان کم تر می شه.
دیالوگ های اضافه و به درد نخور(که در پست قبلی که نقد کرده بودم وجود داشت)حذف شدن.
این پستتون خیلی بهتر از قبلی بود. همینطور ادامه بدین.