هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه دوئل وندلین شگفت انگیز و آلپرولبر دامبلدور: مزاحم!

توضیح بی توضیح!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب شنبه 5 اردیبهشت) فرصت دارید.

____________________

سوژه دوئل ریگولوس بلک و نیوت اسکمندر: موجود جادویی

توضیح: خودتون یکی از موجودات جادویی رو به عنوان سوژه انتخاب کنین.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب شنبه 5 اردیبهشت) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
ریگولی بلک قبول میکنه،فقط عین عمه جنگ روانی راه ننداز سریع پست رو بده دیوانه میشم میزنم همتونو له میکنم -_-
ببخشید،باغ وحش درونمه،من نیستم -___-


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
من ریگولی بلکو به دوئل دعوت میکنم



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۸:۴۰ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
Challenge accepted به قول پا خوش حال تون!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
سلام تام.

فرزندم این شگفت انگیز ـتون چند وقتیه رفته روی اعصاب ما. هی میاد دم در خونه گریمولد زنگ میزنه در میره. توی چهارشنبه سوری هم پریده بود توی آتیش بچه های محفل! تو خودت می دونی که من زیاد به خشونت مایل نیستم ولی خب دیگه، اینو هر کاری کردیم ارشاد نشد. حتی فایروال هم روش گذاشتیما ولی افاقه نکرد!
دیگه مجبوریم بزنیم لهش کنیم.


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

موفقیت برای انسان بی جنبه مقدمه گستاخی ـست...


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نتیجه دوئل هری پاتر و رون ویزلی:


امتیاز های داور اول:
رون ویزلی: 22 امتیاز – هری پاتر: صفر امتیاز

امتیاز های داور دوم:
رون ویزلی: 22 امتیاز – هری پاتر: صفر امتیاز

امتیاز های داور سوم:
رون ویزلی: 21 امتیاز – هری پاتر: صفر امتیاز

امتیاز های نهایی:
رون ویزلی: 22 امتیاز – هری پاتر: صفر امتیاز

برنده دوئل: رون ویزلی!


ساعتی بود که روی سکوی سنگی نشسته بود. نگاهی به بالای سرش انداخت.
-ظهر شد...نیومد. می دونستم نمیاد! اونم از حرفش پشیمون شده.

لبخندی زد. هری بهترین دوست او بود. خودش هم نمی دانست که چرا آن بحث بی معنی را درباره استعدادهای جادوگریشان شروع کرده بودند. و نمی دانست چرا نتوانسته بود جلوی خودش را بگیرد و هری را دعوت به دوئل کرده بود!
پشیمان بود...ولی ظاهرا هری هم پشیمان شده بود که به محل دوئل نیامده بود. دوستیشان باارزش تر از این حرف ها بود.
از جا بلند شد. چوب دستیش را داخل جیبش گذاشت. واقعا نمی دانست اگر هری آمده بود قرار بود چکار کنند!

از پارک خارج شد. قدم زنان به طرف هاگزمید رفت که همهمه ای توجهش را به خود جلب کرد.

-حتما شایعه اس. امکان نداره. هری خیلی ماهر بود.
-منم باور نکردم. ولی ویلبرت می گفت مطمئنه.
-چه اتفاق غم انگیزی!

شنیدن اسم "هری" کافی بود که رون به جمعیت نزدیک شود.
-چه خبره؟ درباره چی حرف می زنین؟

دو سه نفر با دیدن رون دستپاچه شدند. کسانی که او را می شناختند و از دوستی نزدیکش با هری پاتر مطلع بودند...ولی ظاهرا یک نفر در گروه بود که رون را نمی شناخت! با حرارت شروع به توضیح دادن کرد.
-با یه درخت برخورد کرده...ظاهرا سرعت خیلی زیادی داشته. از اون بالا سقوط کرده. می گن اوضاعش وخیمه. تو سنت مانگو خیلی بهش رسیدن. استخوناشو بازسازی کردن ولی هنوزم شانس زیادی برای زنده موندن نداره...وقتی رسیدن بالای سرش غرق خون...

رون بقیه حرف های فرد ناشناس را نشنید...دور و بری هایش هم با اشاره چشم و ابرو و ضربات پنهانی آرنج، دوستشان را ساکت کردند.

هری در بیمارستان بود. رون به خود لعنت فرستاد. وقتی که او خودخواهانه برای دوئل با بهترین دوستش انتظار می کشید هری در حال عذاب کشیدن بود.
با عجله به طرف جارویش رفت و پرواز کرد.

دیر رسید...

هرگز نفهمید که دلیل سرعت سرسام آور هری شوق بیش از حدش برای رسیدن به محل دوئل بود. رون هرگز نخواست فکر بدی درباره دوستش بکند...ولی واقعیت این بود که غرور هری گاهی قوی تر از حس رفاقتش می شد!

___________________


نتیجه دوئل رودولف لسترنج و نارسیسا بلک:

امتیاز های داور اول:
رودولف لسترنج:26 امتیاز – نارسیسا بلک: 27 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – نارسیسا بلک: 27 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
رودولف لسترنج:25 امتیاز - نارسیسا بلک: 26 امتیاز

امتیاز های نهایی:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز - نارسیسا بلک: 27 امتیاز

برنده دوئل: نارسیسا بلک!



- بفرمایین. تا سرد نشده شروع کنین.

مهمانان با تعارف رودولف شروع به خوردن غذا کردند. رودولف هم خودش را با سوپش سرگرم کرد. چیزی نمی خورد. نقشش را خوب بازی می کرد. لبخندی که بر لب داشت به خوبی اضطراب درونش را پنهان می کرد.
زیر چشمی نگاهی به جام نوشیدنی که در مقابل بلاتریکس قرار داشت انداخت.
-من حالم خوب نیست. یه آبی به صورتم می زنم بر می گردم!

از جمع جدا شد... به اتاق خوابش رفت و در را بست. جلوی آینه ایستاد و به تصویر خودش در آینه خیره شد.
-دارم چیکار می کنم؟ واقعا حقش اینه؟ نمی تونم بهش بگم؟ با هم می ریم یه جای دور!...ولی نه!...حرفمو باور نمی کنه و همه چی خراب می شه.


فلش بک

-داری شوخی می کنی؟

هیچ اثری از شوخی در چهره سوروس اسنیپ دیده نمی شد.
-نه! قضیه همینه که گفتم. لرد سیاه از شکست بلاتریکس در سه ماموریت آخر عصبانیه. می گه بلا دیگه مهارت گذشته شو نداره. وفاداری بدون قدرت به درد نمی خوره. لرد عصبانیه...ولی بیشتر از عصبانیت نسبت به اون، به وفاداری تو و نارسیسا شک داره. لوسیوس قضیه رو فهمید و به نارسیسا گفت. برای همین منم به تو می گم. این تنها فرصتت برای اثبات وفاداریه. خودتو نجات بده. می دونم که علاقه خیلی زیادی بهش نداری. اون به هر حال کشته می شه. به فکر خودت باش.

رودولف علاقه داشت. ولی مسلما جان خودش باارزش تر بود. وقتی لرد سیاه از قوی ترین مرگخوارش، بلا صرفنظر کرده بود مطمئنا جان رودولف هم در خطر بود.

پایان فلش بک

چهره اش در آینه بسیار پریشان می نمود.
-مجبور بودم. کارم درست بود. اون معجون رو می خوره و خیلی زود کارش یه سره می شه. مگه اون قلبا به من وفادار بوده که من به اون باشم؟

با صدای فریاد بلاتریکس به خودش آمد.
-رودولف؟ حالت خوبه بیا دیگه. غذات داره سرد می شه.

سرو وضعش را مرتب کرد و به مهمانانش پیوست. همچنان بی اختیار به جام بلاتریکس نگاه می کرد. جامی که با دست خودش زهر را در آن ریخته بود!
جرعه ای از نوشیدنی خودش نوشید.
-چرا نمی خوره!

بلافاصله بعد از فکر کردن به این سوال، دست بلاتریکس به طرف جامش رفت.طوری که انگار ذهن رودولف را خوانده باشد! جام را برداشت و سر کشید.

رودولف دیگر هیچ صدایی نمی شنید. فقط منتظر بود...بشدت عرق کرده بود. احساس گرما و خفگی می کرد. نمی خواست به خودش اعتراف کند که از کارش پشیمان شده. چیزی که رشته افکارش را پاره کرد صدای سرفه های پی در پی بلاتریکس بود.
زهر داشت تاثیر خودش را می گذاشت.
نارسیسا و لوسیوس ابتدا سکوت کردند...ولی وقتی سرفه های بلاتریکس شدید تر شد خواهرش سراسیمه از جا بلند شد.
-آب...یکی آب بیاره. چت شد بلا؟ نفس بکش...

بلاتریکس در آغوش خواهرش تقلا می کرد. گلوی رودولف می سوخت...قلبش هم همینطور. نفس کشیدن برای او هم سخت شده بود. انگار رازی که در قلب داشت راه نفسش را بسته بود. بی اختیار فریاد زد.
-اون نوشیدنی سمی بود!

جن کوچکی لنگ لنگان لیوان آبی آورد و به نارسیسا داد. بلا کمی آب خورد و آرام تر شد.
-اوه...داشتم خفه می شدم. تو چی گفتی رودولف؟ کدوم نوشیدنی؟ نوشیدنی من؟ اون که دست توئه. وقتی رفتی اتاق من اشتباهی نوشیدنی تو رو روی میز ریختم.مال خودمو برای تو گذاشتم و برای خودم یکی دیگه آوردم.... نگران نباش. نوشیدنیم مشکلی نداشت.حالت خوبه؟....رنگت پریده!

ظاهرا چیزی که راه نفس رودولف را بسته بود راز نبود!

احساس خفگی بیشتر و بیشتر بود. و حالا او بود که تقلا می کرد.
در آخرین لحظه پوزخند سوروس اسنیپ را دید...چطور به او اعتماد کرده بود؟!

____________________

نتیجه دوئل ریگولوس بلک و لاکرتیا بلک:


امتیاز های داور اول:
ریگولوس بلک: 26 امتیاز – لاکرتیا بلک: 24 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ریگولوس بلک: 26 امتیاز - لاکرتیا بلک: 23 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ریگولوس بلک: 25 امتیاز - لاکرتیا بلک: 23 امتیاز

امتیاز های نهایی:
ریگولوس بلک: 26 امتیاز - لاکرتیا بلک: 23 امتیاز

برنده دوئل: ریگولوس بلک!


با عجله وارد ایستگاه شد. نفس نفس زنان جمعیت را کنار می زد و راهش را برای رسیدن به قطار باز می کرد.
-ببخشید...لطفا اجازه بدین...من دیرم شده...عذر می خوام!

خوشبختانه چمدانش کاملا سبک بود. برای این که چیزی داخل آن وجود نداشت. چمدان قرار بود در مقصد پر شود.
دوان دوان خودش را به قطار رساند.
- من اومدم!

چهره مامورایستگاه باز شد.
-به به...خوش اومدین...ما هم منتظر شما بودیم. جنابعالی کی باشین؟

ریگولوس که با شنیدن جمله های اول خوشحال شده بود، متوجه شد که مامور قصد دست انداختنش را داشته.
-ریگولوس بلک هستم. جزو مسافرای ذخیره بودم. یه جغد فوری برام فرستادین که دوریا منصرف شده و من می تونم به جاش برم.

نگهبان نگاهی به لیستش انداخت.
-اوه...آقای بلک! متاسفانه دوشیزه بلک اطلاع دادن که در راه هستن و تا چند دقیقه دیگه می رسن. شما نمی تونین سوار بشین.

ریگولوس با عصبانیت چمدانش را روی زمین انداخت.
- چی چیو نمی تونم سوار بشم؟! من باید برم. من ماموریت دارم. من مرگخوارم. بذارین برم!
-چی؟....مرگخوارین؟ دستگیرش کنین!

ریگولوس با دیدن جن های مسئول امنیت ایستگاه که به طرفش می آمدند کمی آرام شد.
-نه بابا...مرگخوار چیه؟ گفتم مرگ خواهرم بذارین من برم! ماموریت دارم...از طرف ارباب بزرگ، لرد تاریکی ها نیست ها...یه ماموریت دیگه دارم!

کسی اهمیتی به ماموریت ریگولوس نداد.

زیر لب فحشی نثار قطار کرد و چمدانش را برداشت. قدم زنان از قطار دور شد.

-سلام ریگولوس.تو هم داری می ری سفر؟

حوصله کسی را نداشت...ولی وقتی سرش را بلند کرد با لاکرتیا بلک مواجه شد. قصد داشت بدون دادن هیچ جوابی از او دور شود.ولی به یاد لرد سیاه افتاد. این اولین ماموریت او بود. نمی خواست دست خالی برگردد. تصمیم گرفت با لاکرتیا حرف بزند. شاید قبول می کرد!
-اوممم...خب...راستش من یه مشکلی دارم. می شه چند لحظه بیای اون طرف قطار؟ اینجا خیلی شلوغه. می خوام یه چیزی بهت بگم.


بیست دقیقه بعد:

-بلیط لطفا!

ریگولوس بلیطش را به مامور قطار داد. مامور مهری روی کاغذ زد و آن را به ریگولوس پس داد.
-شانس آوردین آقای بلک. مسافر اصلی پیداش نشد. بفرمایین. سفر خوشی براتون آرزو می کنیم.

ریگولوس لبخندی زد و چمدانش را کشان کشان به داخل قطار بود.چمدان این بار سبک نبود.با خودش فکر کرد:
- چقدرم سنگینه! اشتباه کرد. باید درخواستمو قبول می کرد! من که بهش گفتم هر طور شده باید سوار این قطار بشم. حالا باید وسطای راه یه جایی رو پیدا کنم از شرش خلاص بشم.

چمدان را بالای سرش در قسمت بار ها گذاشت و روی صندلی نشست.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۳۰ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
روبیوس و ریتا

نه...اگه هر دوتون موافق باشین و مخصوصا اگه هیچکدوم پستی ارسال نکرده باشین مشکلی نداره.تمدیدش می کنیم.
این که می گم وسطا بهتره مهلت اضافه نخوان به این دلیله که ممکنه یکی با عجله رول دوئلشو فرستاده باشه. بعد حریفش بیاد درخواست مهلت کنه. در این صورت حتی اگه اولی موافقت کنه هم زیاد منصفانه نیست.
در مورد شما چنین مشکلی وجود نداره. ممنونیم که به جای بی خیال شدن و اهمیت ندادن اطلاع دادین.

مهلت دوئل شما تا دوازده شب جمعه 28 فروردین تمدید شد.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
صحيح است.
شرمنده ايم.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
سام علیکم!

با توجه به مشکلات شخصی من و هاگرید، واقعا وقت نمی کنیم به دوئل برسیم!
اگه ممکنه تا آخر هفته در خواست وقت اضافی دارم.. میدونم قوانین اینه که نمیشه وسط دوئل درخواست وقت اضافه کرد ولی اگه میشه با این درخواست موافقت کنید!
با تشکر!

پ.ن: هاگرید هم موافق وقت اضافیه.. باهاش حرف زدم! اما اگه بتونه همین امروز میاد اینجا و موافقت خودشو اعلام میکنه.


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
البته که درکتون می کنیم وندلین.

ملت! درخواست های نقد رو لطفا در تاپیک نقد ارسال کنید نه زیر پست دوئل.

توصیه می کنم ارسال پست های دوئلتون رو به دقایق آخر موکول نکنین. هر اتفاقی ممکنه بیفته و مانع ارسال به موقع پست بشه. فراموش نکنید که یک دقیقه تاخیر هم تاخیر محسوب می شه.

__________________

نتیجه دوئل دوریا بلک و آرسینوس جیگر:( سوژه: معجون شانس)


امتیازهای داور اول:
دوریا بلک: 24 امتیاز - آرسینوس جیگر: 27 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
دوریا بلک: 25 امتیاز - آرسینوس جیگر: 27 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
دوریا بلک: 25 امتیاز – آرسینوس جیگر: 26 امتیاز

امتیاز های نهایی:
دوریا بلک:25 امتیاز – آرسینوس جیگر:27 امتیاز


برنده دوئل: آرسینوس جیگر


درهای زنگ زده زندان با صدای خفه ای باز شدند. دو دیوانه ساز، در حالی که بازو های زندانی بخت برگشته را گرفته بودند او را کشان کشان به طرف سکوی اعدام بردند.
زندانی امیدش را از دست نداده بود...این را می شد از صدای فریادش که در تمام زندان پیچیده بود فهمید.
-صبر کنین لعنتیا. دارین اشتباه می کنین. من نباید اعدام بشم!

دیوانه سازها موجودات با احساسی نبودند...ولی وظایفشان به به خوبی انجام می دادند. زندانی را روی زمین کنار کنده درختی نشاندند و سرش را روی کنده خم کردند.
رئیس زندان شروع به خواندن حکم کرد.
آرسینوس جیگر فرزند سینوس به جرم قتل پنج ساحره محکوم به اعدام ...

آرسینوس چیزی نمی شنید. نه به دلیل ترس...نه به این دلیل که سرش روی کنده اعدام قرار داشت...تنها به این دلیل که در آن لحظه، آرسینوس مایل ها دورتر سرگرم نوشیدن نوشیدنی و جشن گرفتن بود!


یک روز قبل:

-جیگر...ملاقاتی داری!

آرسینوس با بی اعتنایی از جا بلند شد. حتما خانواده اش برای آخرین بار به ملاقاتش آمده بودند. در حالی که پاهایش روی زمین کشیده می شد به اتاق ملاقات رفت. خبری از خانواده اش نبود. برای یک لحظه فکر کرد اشتباهی رخ داده...ولی به محض این که تصمیم به برگشتن گرفت، چشمش به او افتاد!

دوریا بلک!

دوریا را سالها بود که ندیده بود. در هاگوارتز همدروه بودند. دوریا دختر ساده و مهربانی بود. و حالا آنجا، در آزکابان، پشت میز ملاقات نشسته بود. سینی فلزی حاوی دو جام مخصوص آزکابان که پر از مایعی سرخ رنگ شده بودند، در مقابلش قرار داشت.

جلو رفت.
-دوریا؟...تو اومدی ملاقات من؟

دوریا از جا بلند شد. با مهربانی دست های آرسینوس را گرفت.
-اوه...اومدی...حالت چطوره؟ مادرت خیلی نگرانت بود. می دونی که. به خاطر بیماریش نمی تونه حرکت کنه. از من خواست بیام دیدنت. راسته که فردا صبح قراره حکمت رو اجرا...
دوریا سرش را پایین انداخت. ولی حواس آرسینوس جای دیگری بود.چشمانش به جام های مملو از نوشیدنی دوخته شده بود!


صحنه اعدام!

سر آرسینوس روی کنده قرار داشت. به خودش لعنت می فرستاد. به بخت بدش. به این که برای شادی دل مادر آرسینوس به ملاقاتش رفته بود. به لحظه ای که جام را از دست های آرسینوس گرفته و نوشیده بود.
دوریا مطمئن نبود چه اتفاقی افتاده. بعد از نوشیدن نوشیدنی سرش گیج رفته بود. و وقتی بیدار شده بود، در قالب آرسینوس و به شکل آرسینوس در بند بود.

آرسینوس معجون ساز بزرگی بود. حتی نگهبانان آزکابان هم نتوانسته بودند ته مانده معجون هایش را از لابلای ردایش پیدا کنند. دو جام نوشیدنی مایه نجاتش شده بود. کمی معجون تغییر شکل برای دوریا...و کمی معجون خوش شانسی برای کمک به فرار خودش! درست به موقع!

دوریا در حال نفرین کردن آرسینوس بود که صدای زوزه تبر به گوشش رسید!

________________

نتیجه دوئل مرلین کبیر و مورگانا لی فای:( سوژه: آرزو)
(اون اورجیناله و متفاوته امتیاز ماست! این دو تا از ما تقلید کردن!)

امتیاز های داور اول:
مرلین کبیر: 26 امتیاز- مورگانا لی فای: 25 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
مرلین کبیر: 26 امتیاز - مورگانا لی فای: 25 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
مرلین کبیر: 26 امتیاز- مورگانا لی فای: 25 امتیاز

امتیاز های نهایی:

مرلین کبیر:26 امتیاز – مورگانا لی فای:25 امتیاز

برنده دوئل: مرلین کبیر


-آرزو کن!

مرلین با تعجب به مورگانا نگاه کرد. ولی مشخص بود که مورگانا هم درمورد چیزی که شنیده شک دارد. وقتی از کمک مورگانا ناامید شد به آرامی پرسید:
-ببخشید...فرمودین چیکار کنم؟

صدا دوباره به گوش رسید...صدایی که منبع خاصی نداشت. ولی مسلما متعلق به مقامی بالاتر از پیامبران بود.
-گفتم آرزو کن. شما امروز به مقام پیامبری رسیدید. پیامبران هم محدودیت هایی دارند. قادر به انجام هر کاری نیستند. نباید بیش از حد به دنبال هوس های خودشون باشن. ولی امروز استثناست. برای آخرین بار! شما حق دارید یک آرزو کنید و مطمئن باشید بر آورده خواهد شد.

مرلین شگفت زده شده بود...و بیشتر از آن خوشحال! کاش زودتر به او اطلاع داده بودند. کاش فرصت کافی برای فکر کردن داشت.
مرلین جادوگر بدجنسی نبود...ولی در لحظه ای که هر آرزویی بر آورده می شود، هر شخصی توانایی بد شدن دارد! با صدایی بلند تر از حد معمول جواب داد:
-حوری! من کلی حوری می خوام. همیشه دور و برم باشن. در اوج زیبایی و ظرافت. عاشق من باشن.
چهره مرلین سرخ شده بود. از شدت هیجان و خوشحالی...شاید برای همین بود که متوجه نگاه بهت زده مورگانا نشد.


دو ماه بعد!


-گفته بودم انتقام می گیرم.

مورگانا لبخندی زد. چهره اش پر از درد بود. ولی آرامش خاصی داشت. مرلین به کمک عصایش جلو رفت.
-گفته بودم! و الان داری می میری...حسش می کنی؟ فرشته مرگ رو می بینی؟ داره بهت نزدیک می شه. سخت بود. ولی بهت گفته بودم که راهش رو پیدا می کنم. پیغمبرا هم می میرن.

حق با مرلین بود. مورگانا داشت می مرد. ولی از این بابت ناراحت نبود.


فلش بک


-آرزوی مرلین برآورده می شه...و تو! مورگانا لی فای. چه خواسته ای داری؟

چهره مورگانا در هم کشیده شد.
-من...جاودانگی نمی خوام...عشق نمی خوام...زیبایی و آرامش هم نمی خوام. من...می خوام...می خوام که هر دو چشمش کور بشه! برای همیشه!

انگشت اشاره مورگانا مشخصا به طرف مرلین گرفته شده بود.

پایان فلش بک

آرزوی مورگانا هم بر آورده شده بود. مرلین هرگز نتوانست از عصایش جدا شود. هرگز نتوانست زیبایی حوری هایی را که همیشه در اطرافش بودند ببیند.

مورگانا مرد...ولی آرزوی مرلین را هم با خود به گور برد!

_______________________

نتیجه دوئل گلرت پردوفوت و روونا ریونکلاو: (سوژه: جادو در گذشته)


امتیاز های داور اول:
روونا ریونکلاو:27 امتیاز – گلرت پردوفوت: 25 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
روونا ریونکلاو:26 امتیاز – گلرت پردوفوت 24 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
روونا ریونکلاو:26 امتیاز – گلرت پردوفوت: 25 امتیاز

امتیاز های نهایی:
روونا ریونکلاو:26 امتیاز – گلرت پردوفوت: 25 امتیاز

برنده دوئل: روونا ریونکلاو


مضطرب بود...

از تمام توانش برای پنهان کردن این اضطراب استفاده می کرد...ولی بی فایده بود!

آوازه مهارت گلرت در دوئل را شنیده بود. نمی توانست شایعات را نشنیده بگیرد.

-میگن وسط دوئل تکثیر می شه! طرف یهو می بینه با سیصد تا گلرت طرفه!
-برادر من با چشمای خودش دیده که از هر دو چشمش شعله های آتیش در میومد. حریف هر چی سعی می کرد فرار کنه آتیش دنبالش می کرد.
-من شنیدم وسط دوئل یهو استخونات شروع به شکستن می کنه.آروم آروم...با زجر زیاد! اولش نمی فهمی چی شد...تا این که تمام وجودت خرد می شه.


و روونا حالا در انتظار گلرت بود. برای دوئل!

تمرین کرده بود. ولی خب...اعتماد به نفس زیادی نداشت. همکارانش از بهترین جادوگران دوران بودند. در حد توانشان به او کمک کرده بودند.
گودریک گریفیندور جنگیدن با شجاعت را به او آموخته بود. و البته طلسم های دفاعی فوق العاده قوی را. هلگا با مهربانی دست بر شانه اش گذاشته بود.
-تا آخرین توانت بجنگ. تو توانایی های زیادی داری. ازشون استفاده کن. دستپاچه نشو.

و سالازار اسلیترین مغرور! در مقابل درخواست کمک روونا لبخندی زده بود.
-من وقت زیادی ندارم! فقط یه طلسم بهت یاد می دم.

روونا می ترسید. نه برای خودش. برای کسانی که دوستش داشتند و بعد از مرگش غمگین می شدند.
ترس بی فایده بود...گلرت سر رسید! هر چند با چند دقیقه تاخیر! روونا هم تاخیر کرده بود. برای همین اعتراضی نکرد.گلرت چوب دستی ساده و ظاهرا بی خاصیتی در دست داشت.
-آماده ای دختر؟ من چند دقیقه دیگه جایی قرار دارم! بعد از ناقص کردن تو باید به قرارم برسم. دوئل کردن بلدی؟ هیچ شباهتی به مدرسه سازی نداره ها!
و قهقهه بلندی سر داد. صدایش در تار و پود وجود روونا می پیچید. چوب دستیش را محکم در دست گرفت.

داور دوئل شروع به شمارش کرد.

ده...نه...هشت...سه...دو...

در فاصله ای که داور مشغول شمارش بود، در ذهن روونا غوغایی بر پا بود.
-نمی تونم...نمی تونم...امکان ندارم بتونم. حتی تا حالا امتحانش هم نکردم! ولی...مجبورم. این تنها راه حلمه. من تمام زندگیمو برای علم و دانش گذاشتم. مهارت زیادی تو دوئل کردن ندارم. مجبورم ریسک کنم...ولی فکر نمی کنم موفق بشم.

ذهنش را متمرکز کرد...سعی کرد جملات سالازار را به خاطر بیاورد.
-خب...تمرکز می کنم. باید واقعا بخوام. وردش چی بود...لعنتی...الانه که آتیش بگیرم!...چی بود؟ آواداکداورا.

حتی چشمانش را هم باز نکرده بود. ولی گرمای ناگهانی چوب دستی او را متوجه کرد که طلسمی اجرا شده. منتظر عکس العمل گلرت بود.ولی خبری نشد!
هیچ صدایی نمی آمد...به خودش جرات داد و چشمانش را باز کرد. گلرت روی زمین افتاده بود. با چشم ها و دهانی باز!

مرده بود!

روونا خوشحال نشد!
-واقعا اجرا شد! هیچ خونی در کار نیست...چرا باید مرده باشه؟ این دیگه چه جور طلسمیه؟...سالازار راست می گفت. وقتی گفت "طلسم مرگ" حرفشو باور نکردم! چقدر وحشتناکه که یک طلسم جون کسی رو بگیره!

با افسوس سرش را تکان داد. تنها طلسمی که از با یک توضیح کوتاه از سالازار یاد گرفته بود او را پیروز میدان کرده بود.طلسم پیچیده ای بود. ولی او تک تک جملات سالازار را به خاطر سپرده بود.ذهن فعال و هوش روونا این بار هم نجات دهنده اش شده بود.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۱ ۲۳:۵۸:۱۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.