هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۵۷ دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۵

بلوینا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۷
از دُم سوجی پالتویی خواهم دوخت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
با عرض درود و خسته نباشید و ارادت و از این جور صحبتا,خدمت شما .

امیدوارم که حال اربابمون همچنان خوب باشه.
ارباب , از اونجایی که تازه وارد هستم و فعالیتمم مقداری دیر اغاز کردم امدم که این
پست بنده رو یه نقدی بکنید بیزحمت
به دلیل اینکه نمیخوام از همین اول کاری بجای پیشرفت پسرفت کنم! یا سطح رولم پایین تر از حد "قابل قبول" باشه و الا ماشاالله ...
حتی کوچکترین مشکلی هم بود به بنده بگین تا توی رول های بعدی بیشتر حواسمو جمع کنم و تا حد ممکن نکات رو رعایت کنم.(یعنی اینکه حالا چون تازه وارد هستم نخوره تو ذوقم و از این قبیل بحث ها ...نه!اصلا اتفاقا پیشرفت رو دوست دارم و نسبتا انتقاد پذیرم پس رحمی نکنید!)

با سپاس فراوان.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ یکشنبه ۹ آبان ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
رودولف!


نقل قول:بله...نقد...ولی با شکلک شاد و خوشحال! شما بسیار خوشحال که می تونی درخواست نقد کنی.


بررسی پست شماره 567 خانه ریدل، رودولف غرزن:


نقل قول:
در همین هنگام مرگخواران به دو دسته تقسیم شدند... یک قسمت با چشمانی از تعجب گرد شده و دهانی پر زِ کف به لرد خیره شده بودند و یک قسمت با دهانی زِ کف پر شده و چشمانی از تعجب باز به لینی!
صحنه می تونست کمی عجیب تر باشه...کمی متفاوت تر. کمی می شد از سادگی درش آورد.
همیشه می گم راحت بنویسین. سخت نگیرین. لازم نیست نوشته هاتون همیشه خیلی خنده دار یا خیلی خاص باشه. ولی موقع نقد کردن قضیه فرق می کنه. موقع نقد کردن ملاک های یک پست خوب رو در نظر می گیرم. برای همین توضیح دادم که دچار دوگانگی نشین که اونجا می گه ساده و راحت بنویسین و این جا می گه خاصش کنین.

یه از هم گسیختگی خفیفی بین شروع پست شما و پایان پست قبلی وجود داره. به این مورد دقت کنین. چون خواننده بدون وقفه و پشت سر هم می خونه. باید سعی کنیم طوری بنویسیم که اگه دو پست رو در امتداد هم قرار بدن، خواننده احساس نکه چیزی عوض شده. این جا رو ببینین:
چشمان مرگخواران این بار با نگاهی متعجب به طرف لرد برگشت! یعنی این اثر معجون بود؟
در همین هنگام مرگخواران به دو دسته تقسیم شدند... یک قسمت با چشمانی از تعجب گرد شده و دهانی پر زِ کف به لرد خیره شده بودند و یک قسمت با دهانی زِ کف پر شده و چشمانی از تعجب باز به لینی!


این جا صحنه و داستان همونه...ولی شکل توضیح دادن باعث شده یکپارچگی داستان کمی مختل بشه!


نقل قول:
لینی اما تعجب نکرده بود...کف کرده بود،لاکن نه از تعجب...از ذوق!
این جاش خوب بود. طنزی که از طرف نویسنده نوشته می شه، پایه و اساسش فقط جمله ها هستن، نه شخصیت ها و داستان! این طنز احتیاج به مهارت داره. احتیاج به استعداد پرورش یافته داره و با رعایت شرایط، طنز خوبی و قوی ای از کار در میاد که معمولا قدرتش از ظاهرش مشخص نیست ولی تاثیر زیادی روی کل پست می ذاره. این جا جاییه که نویسنده یک قدم میاد جلو! جلوتر از شخصیت ها...و جلوتر از داستان. چیزی که باید مواظبش باشیم اینه که بعدش بره عقب! برگرده سر جاش. همون جلو نمونه. حرفشو بزنه و بره. حداقل برای مدتی!


نقل قول:
_بله ارباب...همیشه به همین خوشرنگی و زیبا رویی و باهوشی بودیم!
_بسیار خوش رنگ و درخشنده ای...سریع برو تو گل تا قهوه ای بشی!
_چرا ارباب؟
_هیچ کدوم از یارانمون نباید از سرورشون که ما باشیم درخشنده تر باشن...ما درخشنده ترین موجود رو زمین هستیم!
دیالوگا خیلی خوب بودن. خیلی منطقی. شخصیت ها هم همینطور. شکلک های درست، این خوب بودن رو کامل کرده بود.


نقل قول:
لینی نیازی نبود تا سی خاطر دخترو خودش را در گل بپلاکند، زیرا همین حالا هم به نظر رنگش از آبی درخشنده،به قهوه ای تغییر یافته بود!
جمله خوب بود...ولی شکلک آخرش به نظر من کل مزه شو از بین برده. یه حالت "خیلی بامزه بود...نه؟" رو منتقل می کنه...که خوب نیست!


نقل قول:
_اره...اصلا نمیشه ارباب عاشق هکتور بشه خب...میدونید؟
عاشق شدن لرد می تونه بامزه باشه. همونطور که تو یکی از نقدای قبلی گفتم، مهم اینه که داستان عادی پیش نره. مثلا لرد نره عاشق بلاتریکس بشه...ولی در این داستان، مسیری که طی می شه جالب تره. این که مرگخوارا چهار چشمی مواظب لرد هستن و هر حرکتش رو به شکلی تعبیر می کنن. این جا دیگه مهم نیست که لرد عاشق می شه یا نه...همین مسیر جالب تر از هدفه. و شما کار خیلی خوبی کردین که داستان رو در مسیر رسیدن به هدف قرار ندادین:
نقل قول:
در همین حین اما صدایی از اتاق لرد آمد که تمام مرگخواران را به سکوت فرو برد!
_هکتور...بیاد در محضر ما یک دقیقه!
این جا بازم مشخص نیست که معجون روی لرد تاثیری گذاشته یا نه...و هکتور شخصیت خاصیه. همین باعث می شه شما سوژه رو خیلی خوب پیش برده باشین.


اتفاق جالبی که در پست شما افتاده اینه که خبری از رودولف نیست...و با وجود این پست شما چیزی از نظر شخصیت کم نداره. این خیلی خوبه.

دیالوگ هاتون خوب بودن. شکلک ها خوب بودن. شخصیت ها خوب بودن. سوژه رو هم خوب پیش بردین...همین کافیه دیگه! خوب بود.

غر نزن دیگه! دو خط می نویسم و...

.........................

میوکی


نقل قول:
سلام
یعنی عمرا فکر نمی کردم کسی بتونه از این شکلک استفاده ای بکنه!...ولی شما کردین!


بررسی پست شماره 75 گلخانه تاریک، میوکی سوجی:


ورود به سوژه یکی از مواردیه که خیلیا باهاش درگیرن. این که چطوری و کی وارد سوژه بشیم. برای این یه قانون کلی نمی شه گذاشت. به نظر من بیشتر بستگی به شخصیت ما و نوع نوشتنمون داره. بعضی از شخصیت ها اونقدر جدی و منطقی و عاقل هستن که واقعا نمی شه یهو پرتشون کرد وسط سوژه...و بعضی از شخصیت ها...هر کاری ازشون بر میاد!
این وسط یه خطوط قرمزی وجود داره که حتی اونا رو هم تحت شرایطی می شه زیر پا گذاشت. مثلا مرگخوارا تو خانه ریدل جلسه دارن(یا محفلیا تو گریمولد. فرقی نمی کنه)...و یهو شخصیتی که مرگخوار(یا محفلی) نیست می پره تو...
این زیاد منطقی نیست. ولی با توجه به میزان خل و چل(!) بودن شخصیت، اینم می شه قبول کرد.


نقل قول:
_ هیییعش دُمــَـــم هیییییعش
_ آی پــــــام!
_ دستـــــم! مـــامـــان!
_ریشــــم!
_ گوشـــــم!
_ ببخشید...آخ معذرت...واقعا شرمنده...اوپس ندیدمش پام رفت روش!
بقیه مرگخواران سالم در سالن با حیرت به دخترک چشم بادومی ناشناسی که به محض ورود، نصف حُضار را دچار صدمه کرده و مشغول ابراز پشیمانی بود، خیره شدند.
ورود شخصیت خوب بود...ولی صحنه نه.
توضیحش کافی نیست. خواننده نمی فهمه دقیقا چه اتفاقی افتاد! تا جایی که ما می بینیم میوکی یه دختر عادیه...چرا ملت با ورودش (اونم به این شدت و وسعت) صدمه دیدن؟
شما طوری پیش رفتین که انگار خواننده باید از قبل میوکی رو می شناخت. در مورد ظاهرش هم همین طوره:
نقل قول:
دختر گوش های روباهی اش را سیخ کرد و سریع پاسخ داد:
ما هیچ پیش زمینه ای از میوکی نداریم. برای همین این جا ذهن خواننده به جای داستان درگیر این می شه که: دختر؟ گوش روباهی؟!
ولی یه نکته ای هست که این قضیه رو ملایم تر می کنه. نمی ذاره خواننده زده بشه. اونم لحن نوشته تونه. لحنش ساده و صمیمیه. این حس رو به خواننده نمی ده که "تو وظیفه داری میوکی رو بشناسی و من هیچ تلاشی برای معرفیش نمی کنم"....بر عکس...خیلی ساده درباره میوکی نوشتین:
نقل قول:
سوجی دمش را تکان داد و لبانش را با حالتی متفکر جمع کرد. بعد مدتی اشک در چشمانش جمع شد.
همین خواننده رو آروم و اونو به شخصیت شما نزدیک می کنه!


نقل قول:
_ میوکی سوجی؛ از آخر به اول بخونین شما... فی...فیلم آوردم بفروشم...اصلٍ اصل... جدایی آرتور از مالی 2018...سکوت گرگینه ها...یه فیلم گریه دار هم تازه برام آوردن...
ایده خیلی خوبی بود برای ورود به سوژه...و ایده خیلی خوبی بود برای ادامه داستان. قضیه پیاز تموم شده بود. هر چی که می شد دربارش نوشت، نوشتن. و وقتش بود که ایده جدیدی داده بشه. جدایی آرتور از مالی و سکوت گرگینه ها انتخاب های خوبی بودن.


نقل قول:
رودولف دست هایش را به هم مالید و رو به لرد سیاه کرد.
_ سرورم شما به فیلم خیلی علاقه داشتین؛ نه؟
_ نه!
_ سرورم به نظرمـ...
- حالا که خیلی اصرار میکنین، یکی میخریم.
دیالوگ ها و شکلک ها خیلی ساده، ولی ماهرانه نوشته شدن. همون دیالوگ یک کلمه ای لرد خیلی خوب شخصیتش رو منعکس می کنه...و این که در دیالوگ بعدی بدون این که کسی حرفی بزنه نظرش عوض می شه هم به همون خوبیه! شما شخصیت ها رو خوب می شناسین و خوب منعکس می کنین.


نقل قول:
_ یه سریال دارم اسمش سال های دور از خانس. یه ساحره بود توش...اوشین ... بدبختو با یه کیسه برنج عوض میکنن...
این انتخاب عالیه...البته یه ریسکی وجود داره. اونم اینه که ادامه دهنده، باید سریال رو دیده باشه که بتونه دربارش بنویسه. در غیر این صورت باید کلا بی خیال سریال بشه و درباره لرد بنویسه. این سریال با میانگین سنی سایت زیاد تناسب نداره. خیلی قدیمیه. طرف می تونه چیزی درباره سریال ننویسه. ولی فکر می کنم ادامه دادن سوژه بدون هیچ اشاره ای به سریال کمی ناقص می شه.اگه این سوژه ماموریت بود، این انتخاب خوبی نبود. چون ماموریت باید ادامه داده بشه...و خیلیا ممکنه سریال رو ندیده باشن. اون جا باید از فیلم یا سریال خیلی شناخته شده تری استفاده کنیم. ولی در سوژه عادی مثل همین یکی، می تونیم بهترین انتخابمون رو انجام بدیم و منتظر شخصی بمونیم که بتونه ادامه بده.


خیلی ساده و روشن و راحت نوشتین...طوری که حتی مرگخوارای توی سوژه هم مشکلی با حضور ناگهانی و بی منطق میوکی پیدا نکردن. خواننده هم مشکلی پیدا نمی کنه.
دیالوگ ها تون خوب بودن. شخصیت ها خوب بودن. مسیر سوژه رو خیلی خوب و درست هدایت کردین. شخصیت میوکی هم با وجود این که معرفی نشده، اصلا نا آشنا و نچسب به نظر نمی رسه. فکر می کنم خیلی خوب بتونه خودشو جا بندازه! چون اینطور که می بینیم مشکلی با ورود به جمع های غریبه و حتی خطرناک نداره!


خوب بود. میوکی خوش اومد!




بدون نام
سلام
میشه این نقد بشه لطفا؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ شنبه ۸ آبان ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دراز دست!


نقل قول:
اربابا خیلی بین قسمتاش فاصله افتاد، نه؟!
ارباب گفتنم بلدی تو؟
بله...فاصله افتاد! بدیش اینه که فراموشش می کنیم...حسش از بین می ره.


نقل قول:
اربابا آخه باید اون حسِ نوشتنش بیاد.
اینم درسته. باید حسش بیاد...ولی وقتی یه مدت ولش می کنی حسش از بین نمی ره؟ برای من این جوری می شه. هرکار یا مطلبی رو یه مدتی ول کنم حسش کلا از بین می ره. دیگه نمی تونم ادامه بدم.


نقل قول:
ولی خب خعلی دوست دارم این سری رو. حالا این همرو گفتم که... چیز... می دونم نباید هر پستی که می زنم بیام اینجا بدو بدو که نقد کنین، ولی خب این مجموعه رو خیلی دوست می دارم. گفتم ینی راه داره اینو نقد کنین باز؟:)
نه دیگه حرف اینو از اول زدیم. این یه مجموعه اس. یکیه. نمی تونم بگم بین دو قسمتش شونصد پست بزن. چون همه رو یک پست در نظر می گیرم.


نقل قول:
ارباب؟! ارباب!
بلدی ظاهرا!


نقل قول:
+ حس می کنم روز به روز بدتر می نویسم. قشنگ روند نزولی و اینا.
اگه این حس رو داشته باشی نوشته هات روز به روز بدتر می شن. حتی اگه خوب بنویسی هم بد می شن. فکر کن پستت احساست رو می فهمه...وقی فکر می کنی بده، واقعا بد می شه. بهش بر می خوره!


بررسی پست شماره 390 خاطرات مرگخواران، همین دختره!


چه کار خوبی کردی لینک قبلیا رو هم گذاشتی. هم برای من خوبه. هم برای خواننده هایی که شاید قبلیا رو نخوندن.


داستانت خیلی خوبه. سوژه خیلی جذابی داری. پیدا کردن یه سوژه جذاب و جدید کار سختیه. ولی چیزی که سخت تره اینه که بعدا خرابش نکنیم! طوری ننویسیم که خراب بشه. یه چیزایی هستن که می تونن خرابش کنن.
یکیش درگیر احساسات شدنه. احساسات شخصی. نویسنده باید قادر به کنترل احساسش باشه. در مورد اشخاص...در مورد اتفاقات و در مورد خودش!
گاهی وسوسه می شیم...مثلا شخصیتی تو داستمانمون هست که بهش علاقه داریم. وسوسه می شیم براش پارتی بازی کنیم! یا احساساتمونو زیادی وارد داستان کنیم.
یکی دیگش شعاره. اینم وسوسه برانگیزه. یه حرفایی هست که می خواییم بزنیم! و گاهی تو داستان فرصتش پیش میاد. این که لابلای داستان مخفیش کنیم اشکالی نداره. فقط باید مواظب باشیم همچین مستقیم فروش نکنیم تو چشم خواننده. تحمیل نکنیم. داستان رو فدای شعار نکنیم.

شما شجاعت زیادی در انتخاب کلمات داری. این گاهی می تونه خواننده رو غافلگیر کنه. ولی مواظب این شجاعت هم باش. کنترلش کن...که روی نوشته هات تاثیر منفی نذاره.
نمی دونم الان کجای داستانت هستی و چقد دیگه باقی مونده. برای همین نمی تونم بگم که وقتشه کمی جلو بری یا نه. اینو خودت باید حساب کنی. داستان اونقدر قشنگ هست که خواننده رو با خودش بکشه. ولی هز چند وقت یک بار باید خواننده رو تغذیه کنیم. یه چیزی بهش بدیم. مثل بچه ای که اسباب بازی نشونش می دن که جلو بره. این که کی این "چیزا" رو به خواننده نشون بدی رو باید درست تشخیص بدی.


خیلی قشنگ می نویسی...خیلی دلنشین. خالی از غرور و خودنمایی! جمله هات قشنگ و تاثیر گذار هستن. از اون جمله های تو خالی نیستن که در پوشش کلمات سنگین و پیچیده قایمشون می کنیم...و وانمود می کنیم حرفای خیلی عمیقی زدیم که هر کسی قادر به درکشون نیست. هنر تو همینه. حرف های سنگینی می زنی که هر کسی می تونه بفهمه و درک کنه و قبولشون کنه....حس کنه!


نقل قول:
- یه عالمه آدم بودیم بچه. هممون شش داشتیم و کلیه و دماغ و مثانه.
می گم...رفتی نشستی کلی فکر کردی و سپس این اعضای بدن رو برگزیدی؟!


شخصیتت داره سعی می کنه دیگران رو بیدار کنه! یه تکونی بهشون بده و وادارشون کنه تغییری ایجاد کنن.
این جا همون جاییه که باید مواظب شعار زدگی باشی...مواظب احساسات...
شخصیتت اصلا آزاردهنده نیست. اصلا مغرور و "فقط منم که همه چیو می دونم" نیست. همین حالتش رو حفظ کن. چون به این شکل خیلی راحت می شه دوستش داشت.


نقل قول:
بعد، یک چیزی توی محفظه تغییر کرد. . همه تلاش می کردند به خاطر بیاورند که کجا بوده اند. همه چیز چه شکلی بوده. همه امیدوار شده بودند.
مواظب کلماتت باش. سنگینی شونو حفظ کنن..."توی محفظه" کمی با فضای سنگین این قسمت ناهماهنگ بود."همه چیز چه شکلی بوده" هم همین طور.
جدیتت رو حفظ کن.
این قسمت هیجان انگیز بود...حرف های شخصیتت داره تاثیر خودش رو می ذاره. به نظر من جا داشت این قسمت کمی کند تر پیش بره. این تغییر کمی به تدریج تر انجام بگیره. شاید قصد داشتی این رو ثابت کنی:
نقل قول:
- ترسناک نیست که همه به این زودی قانع می شن..؟ راضی می شن..؟ عجیب هم نیست حتی؟!


ولی اهمیتی نداشت. حتی اگه توضیح تغییر، آروم تر پیش می رفت، خودش در مدت زمان کوتاهی اتفاق می افتاد و تاثیر بدی روی این قسمت نمی ذاشت.


قشنگ بود...مثل قسمت های قبل. مواظبش باش. سنگین نشه. پیچیده و غیر قابل فهم نشه. احتیاجی به این کار نداری. داستان و سوژه تو به اندازه کافی جذاب و قشنگ هست.

داریم می بینیم که وقتی می خوای چقدر می تونی خوب و درست بنویسی(و حرف بزنی) و از کلمات و جمله ها استفاده کنی و حتی به بازیشون بگیری...و خب...چشم ما روشن!
چشاتو در میاریم...بالاخره...یه روزی...


برو از جلوی چشممون دور شو.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
ارباب؟! ارباب!

اربابا خیلی بین قسمتاش فاصله افتاد، نه؟! اربابا آخه باید اون حسِ نوشتنش بیاد. ولی خب خعلی دوست دارم این سری رو. حالا این همرو گفتم که... چیز... می دونم نباید هر پستی که می زنم بیام اینجا بدو بدو که نقد کنین، ولی خب این مجموعه رو خیلی دوست می دارم. گفتم ینی راه داره اینو نقد کنین باز؟:)

+ حس می کنم روز به روز بدتر می نویسم. قشنگ روند نزولی و اینا.

ارباب؟! ارباب!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آرسینوس عزیز

از اون جایی که شما تازه واردین و هنوز با قوانین نقد این انجمن آشنایی ندارین لطفا قوانین رو یه بار بخونین.

.................

بررسی پست شماره 234 آموزشگاه مرگخواران، آرسینوس جیگر:


نقل قول:
چشمان زنوفیلیوس پر از اشک شدند. زنوفیلیوس نان داد. زنوفیلیوس آب داد. زنوفیلیوس خیس عرق شد. زنوفیلیوس داشت در قطرات عرق خودش غرق میشد.
دلیل این که می گم پشت سر هم نقد نخوایین!
همون اشکال پست قبلی!
برای رسوندن منظوری که مورد نظر شماست، کافی نبود.
این سبک جالبیه...ولی باید درست نوشته بشه که تاثیر لازم رو بذاره. مال شما کمی ناقص نوشته می شه. باید بیشتر کشش بدین!


نقل قول:
اما پیش از غرق شدن، او به سمت جمعیت خندان و خوشحال و قدر دنیا را دانان مرگخواران فریاد زد:
دلیل این که می گم پشت سر هم نقد نخوایین!
همون اشکال پست قبلی!
جمله هات ایراد دارن.
یه چیزی که خیلی واضحه اینه که شما وقتی یه مدت نمی نویسی، اشکالای اولیه نوشته هات بر می گردن.
این جا یه فاعل دارین...لزومی نداره وسط جمله دوباره از "او" استفاده کنین. و "قدر دنیا دان" درست تره. البته در پست طنز دنبال کلمات کاملا درست نمی گردیم، ولی اگه قراره اشتباه یا مسخره یا اغراق آمیز نوشته بشن، این حالتشون باید خیلی مشخص تر باشه.


نقل قول:
حتی لوسیوس هم به سرعت خودش را از یک گوشه ای کشید از اتاق بیرون که جلوی چشم ملت نباشد.
چه بلایی سر جمله بندیت اومده؟...خودش را از یک گوشه ای کشید از اتاق بیرون؟!


نقل قول:
داخل مرلینگاه، زنوفیلیوس کودک را روی یک میز گذاشت. سپس در حالی که میزان محکم بودن کمربند به دور بینی اش را امتحان میکرد، شروع کرد به باز کردن پوشک کودک
این جاش خوب بود.
طنزت یه کمی احتیاج به تقویت مجدد داره. خیلی به شکل "من می خوام طنز بنویسم" نوشته شده. طنز باید نامحسوس باشه! طوری که انگار اتفاقا خودبخود دارن میفتن و نقش نویسنده زیاد پررنگ نباشه. وقتی سعی کنیم پست رو خنده دار کنیم نویسنده زیادی جلو میاد....نقشی بیشتر از چیزی که حقشه می گیره...و این تاثیر بدی روی کار می ذاره. مثلا این قسمت:
نقل قول:
به محض باز شدن پوشک، بو، همچون ماری سبز رنگ و طویل از میان در مرلینگاه خارج شد. از میان پله ها و سالن خانه ریدل گذشت، سپس وارد حیاط شد. البته گیاهان و گل های موجود در حیاط هم نتوانستند بو را تحمل کنند و همگی سکته ناقص زدند و رفتند به دنیای پس از مرگ. خود بو هم افسرده شد و رفت خانه سالمندان خود را بستری کرد.
ایده خیلی خوب بود...اتفاقای واقعا خنده داری می تونیست بیفته. ولی به همون دلیل بالایی نشده. نویسنده یه کمی باید ذهنشو آزاد بذاره. اجازه بده طنز خودش بیاد. اینجا ایده اومده...ولی شما گرفتیش و سعی کردی به زور بهش شکل بدی...که نشده! اگه خودش شکل می گرفت بهتر می شد. اگه سعی نمی کردی پیچیده کنیش. ساده تر ادامه می دادی. این قسمت بهتر بود:نقل قول:
در همین مدت زنوفیلیوس نیز موفق شد پوشک کودک را عوض کند. البته به این صورت که پوشک را روی سر کودک بست و سایر لباس هارا هم موفق شد در چشم و چال وی فرو کند.



طنز پستت کلا ضعیف نیست. ولی پستی و بلندی داره. بعضی جاهاش خوبه و بعضی جاهاش تاثیر خوبی روی خواننده نمی ذاره.
با ادامه فعالیت باز مثل قبل می شی...خوب و ضعیف رو از هم تشخیص می دی و جداشون می کنی...ولی به محض این که نوشتن رو کنار بذاری بر می گردی سر خط. برای همین اگه می خوای کیفیت نوشته هات کم نشن، سعی کن فعالیتت مستمر باشه.


برو قوانین رو سه بار دیگه بخون که منم هی مجبور نشم حرفامو تکرار کنم.

...............................

بررسی پست شماره 235 آموزشگاه مرگخواری، زنوفیلیوس لاوگود:


نقل قول:
زنوفیلیوس نا امید در میان مرگخواران ایستاده بود و بچه را روی دستش بلند کرد تا بهتر در معرض دید مرگخواران قرار گیرد. بعد با صدایی که از ته چاه در می یامد که دلیل ته چاهی بودن آن کمربندی بود در جلوی دماغش جا مانده بود. فریاد زد:
شروعتون خوب بود. کمی طنز...کمی استفاده از سوژه پست قبل...حفظ ارتباط با پست قبلی. همینا کافیه!


نقل قول:
ملت مرگخوار به زنوفیلیوس توجهی نکردند. هیچ کس هیچ گاه به زنو فیلیوس توجه نمی کرد. زنش به او توجه نکرد و غیب شد، دخترش به او توجهی نکرد و زفت عضو محفل شد، در وزارت خانه به او توجهی نشد و اخراج شد. زنو فیلیوس با بچه ای که همچنان ونگ ونگ می کرد در گوشه ای نشست.
اینم یکی از قسمت هاییه که به سبک خاصی که در نقد آرسینوس بهش اشاره کردم نوشته شده. سبکی که از یه موضوع ساده و عادی و منطقی شروع می شه. جلو می ره...و کم کم کنترل ماجرا از دست نویسنده خارج می شه و به یه نتیجه مسخره و غیر منطقی می رسه.
این سبک قشنگه...ولی همون طور که در نقد آرسینوس اشاره کردم باید با دقت نوشته بشه.
نقطه قوت شما اینه که از سوژه های واقعی کتاب استفاده کردین. زنی که وجود نداره...دختری که دنبال هری می ره...
می تونست بیشتر باشه. به نظر من توضیحات شما برای "در یک گوشه نشستن" و ناامید شدن کمی کم بود. کمی زود بود!


نقل قول:
پاتیل صبر زنوف سر آمد
اصطلاح ساده و قشنگی بود. همون طور که در نقد قبلی اشاره کرده بودم.


نقل قول:
جیغی شبیه به جیغ های دخترش کشید. این بار توجه تمام خانه، تمام همسایه ها، حتی توجه تسترال های خانه به زنوف جلب شد.
قسمت های بی دلیل و بی هدف رو حذف کنین. این قسمت بی دلیل بود. خنده دار نیست...جالب نیست. فقط دو خط رو اشغال کرده. یا باید جذاب ترش کنین، یا ازش صرف نظر کنین.


نقل قول:
به استحضار می رساند مرگخوار حاضر (زنوفیلیوس لاوگود ده آبادی اصل) شما به دلیل نداشتن رفتار خشن در ماموریتی که به شما داده شد از لیست مرگخواران حذف و موظفید که خانه ریدل و زیر سایه اربابتان را ترک کنید.
چرا؟
من متوجه نشدم؟
چرا باید زنوفیلیوس به این شکل از سوژه حذف می شد؟
می تونست کنار گذاشته بشه. این اشکالی نداشت. می تونستین بهانه ای پیدا کنین و وظیفه رو به مرگخوار دیگه ای بسپرین. حذف شدن کامل زنوفیلیوس، وقتی می تونست قابل قبول باشه که دلیل خوبی براش می آوردین. دلیلی که ارزش حذف شدن رو داشت.
این حرکت به نظر من بهترین انتخاب ممکن نبود...ولی نکته مثبت ماجرا این جاست که هیچ لطمه ای به سوژه نزده. زنوفیلیوس رفت و بچه رو به بقیه سپرد. و این اتفاق خوبیه. سوژه می تونه بدون آسیب به راهش ادامه بده. ولی شما مواظب شخصیت ها باشین. چه شخصیت خودتون و چه دیگران. رفتن، مردن، غیب شدن و هر اتفاق دیگه ای مجازه...ولی به جای خودش...و با توضیح و دلیل خوب!
دلیل لازم نیست منطقی باشه...می تونه کاملا طنز و مسخره باشه.


موفق باشید. قوانین رو هم رعایت کنین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۲۹ ۱:۲۱:۱۰



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
سلام ارباب.
ارباب جونم!
الهی قربون اون مار سبزت برم.
می شه اینو نقد کنی؟
می دونم تازه نقد خواستم هاااا ولی خب نشد دیه!


زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
بازم سلام ارباب.

حالتون خوبه ارباب؟

ایشون رو لطفا یک نقدی میشه بهشون بزنید؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۵ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خوش اومدی سینوس...


بررسی پست شماره 125 جانور نماها، سینوس بلک(دلمون می خواد همه جا نام خانوادگیتو بلک بنویسیم ملت بیان تذکر بدن!):


اوه...خلاصه...ممنونیم آرسینوس. و خوشحالم که بعضی از خلاصه ها واقعا دارن خلاصه می شن!


نقل قول:
بانز همچنان داشت میرفت. بانز خیلی داشت میرفت. بانز بسیار چست و چالاک شده بود.
برای رسوندن منظوری که مورد نظر شماست، زیادی کوتاه بود! بانز باید بیشتر می رفت. با جمله های کوتاه و تکراری!


نقل قول:
اما بعد با دیدن یک درخت در رو به رویش، که البته آن را سه بار پیش از این هم دیده بود، سوالی برایش پیش آمد.
این جاش خیلی خوب بود. اگه اون قسمت اول طولانی تر می شد، این قسمت هم تاثیر بیشتری می ذاشت.


نقل قول:
البته جواب سوال بانز اکو نشد. دلیلش هم خستگی درختان از کار زیاد و خرج گران زندگی بود البته. اعصاب نمانده بود برایشان دیگر که جواب سوال ملت را با اکو بفرستند برایش!
این جاش هم خوب بود...بازم به نظر من سوژه ای وجود داره که جای کار بیشتری داشت! اشاره به خستگی درخت ها از کار زیاد عالی بود...ولی می تونستی این قسمت رو بیشتر باز کنی! بیشتر توضیح بدی. اشاره به "خرج زندگی" منی از بامزگی ماجرا کم کرده...ولی می شد متعادل ترش کرد. راهش هم این بود که اشاره کنی آب و کود گرون شده. خاک مرغوب دیگه پیدا نمی شه.
برای همینه که همیشه می گم تمرکزتون روی داستان نباشه. روی سوژه های ریز و کوچیک باشه. اونا جالب ترن.
اشاره به اکو جالب بود...ولی ممکنه برای همه روشن نباشه. می تونستی یه اشاره ای به کوه و اکو بکنی...و این که درخت که کوه نیست!


جمله هات حالشون خوب نیست! درست بنویس! این جوری خوندنشون سخته.
نقل قول:
او همچنان که نشسته بود و سعی داشت از میان درختان، جنگل را ببیند، متوجه دو چشم ریز قهوه ای که در کنارش از روی درخت زل زده بودند بهش، نشد.
او همچنان که نشسته بود و سعی داشت از میان درختان، جنگل را ببیند، متوجه دو چشم ریز قهوه ای نشد که در کنارش از روی درخت به او زل زده بودند.

یا
نقل قول:
نمیشم اصلا داربد
!!

فعل و فاعل و ساختار جمله رو کلا به هم می ریزی! البته لازم نیست همیشه کاملا دقیق نوشته بشن. ولی باید بشه راحت و درست خوندشون.


نقل قول:
او همچنان که نشسته بود و سعی داشت از میان درختان، جنگل را ببیند، متوجه دو چشم ریز قهوه ای که در کنارش از روی درخت زل زده بودند بهش، نشد.
بانز همچنان که غرق در رویا پردازی بود، یکهو چشمش افتاد به همان دو تا چشم کوچک قهوه ای که البته با حالتی متفکرانه زل زده بودند به سمت او.
اول ندید...بعد دید...
و در این فاصله اتفاق خاصی نیفتاد.
پس چرا بی دلیل کشش می دی؟ همون اول متوجه دو چشم بشه خب!


نقل قول:
- اوه... یه داربد... داربد ها هم خوبن ها... چشم ملتو در میارن حسابی... بلند شو بریم نشونت بدم به ارباب.
داربد؟
من حتی متوجه نشدم که این پرنده اس؟ میمونه؟ چه شکلیه؟
چون اشاره ای به پروازش نکردین...و یه جا گفتین دست انداخت که چشم اینو در بیاره.
داربده منو کلا گیج کرده بود. تا این که رفتم سراغ کتاب جانوران شگفت انگیز!

خب...همه که کتاب رو حفظ نیستن...وقتی از جانوری استفاده می کنین که خیلی شناخته شده نیست، حتما دربارش توضیح کافی بدین. الان محتوای این قسمت داربد خوب بود...ولی از اون جایی که ذهن من(و احتمالا تعداد زیادی از خواننده ها) درگیر این بود که "داربد چیه؟"، این قسمت تاثیر کافی روی این بخش از خواننده ها نمی ذاره.
تاکید می کنم که استفاده از یه موجود جادویی کار خیلی خوبی بود. فقط احتایج به توضیح بیشتری داشت.


یه سوژه رو شروع و تموم کردی...یه خلاصه خوب هم گذاشتی اولش. پست خوب و مفیدی زدی سینوس.

سوژه های ریز خوبی پیدا می کنی. سرسری ازشون رد نشو. فکر می کنم از اول عضویتت تا حالا شصت و هشت بار اینو بهت گفتم...اینطور نیست؟!


سوژه ها رو بگیر سینوس...در نرن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.