هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰

گلرت گریندل  والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
از تو خوشم میاد.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 298
آفلاین
- چی؟ پیرمرد؟
- چی پیرمرد؟

ناگهان در منفجر شد و دو نفر به سرعت از آن بیرون رفتند.
صدای داد و فریاد هایی از بیرون شنیده می شد.

- مرتیکه ی بوقی... به بوس کوچولوی من میگی پیرمرد؟ پیرمرد اون بابای الاغ سوارته.
- بوق... بوووووق... بوووووووق... آلبوس خوشگله ی من پیرمرده؟ از بلاتریکس تو خوشگل تره.
- آواداکداورا.
- کروشیو.
- آواداکداورا.
- جریوس.
- اکس پلیارموس.

دقایقی بعد گلرت و پرسیوال از در پادگان اومدند تو و به محفلی ها نگاهی انداختن.

محفلی ها:

گلرت گفت:
- خوب به عجق من گفت پیرمرد. منم زدم از وسط جرش دادم.

پرسیوال هم به تأیید حرف گلرت گفت:
- خوب آره دیگه. به بوس کوچولوی منم بگه پیرمرد که نمیشینم نگاش کنم.

آلبوس که شدیداً تحت تأثیر قرار گرفته بود به سمت پدرش رفت و در آغوشش گرفت و گفت:
- آه پدر. مرسی. اصلاً مثل اینه که به یه کوه تکیه دادم. مرسی بابایی.
- قربونت برم بوس کوچولو.

سپس آلبوس به سمت گلرت رفت تا از خجالتش در بیاد.
در همین حین جیمز به سرعت به آسپ گفت:
- اوه اوه... چشماتو ببند تا بابایی مثل تاپیک گورستان ریدل شپلخمون نکرده.

ناگهان عله پاتر از ناکجا آباد ظاهر شد و رو به دوربین در نقش آقا پیام گفت:
- بله بینندگان عزیز. وقتی بچه یه کار اشتباهی میکنه، بزنین لهش کنین تا دفعه ی بعدی جرئت نکنه حتی بهش فکر کنه.

بعد از جدا شدن گلرت و آلبوس از همدیگه سیریوس پرسید:
- حالا چقد خسارت زدین بهشون؟

پرسیوال گفت:
- من که یه اکسپلیارموس زدم 10 تا چوب منفجر شد.
- منم یه جریوس زدم ولدمورت از وسط جر خورد، ولی وقتی داشتم میومدم تو دیدم داره با چسب نواری می چسبونندش.()

گودریک پرسید:
- حالا چقدر بودن؟
- یه 60 نفری مرگخوار با 6 تا تانک مشنگی و 100 تا سرباز مشنگ.
- یا حضرت مرلین.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۲:۲۸:۴۸
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۲:۲۹:۴۲

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
سوژه جدید

جسیکا پاتر در حالی که چوبدستیش را به صورت دورانی میچرخاند بلند گفت:
_ اسپکتوپاترونوم! ()

از چوبدستی جسیکا یک قوی سفید زیبا بیرون آمد و جسیکا ماهرانه دستش را چرخاند و آن را در پهنه آسمان آبی و زیبا مانور داد. در همین حال ناگهان یک باز شکاری سپید از سوی دیگر آسمان ظاهر شد و با نوک به داخل شکم قو رفت و قو دود شد و از بین رفت.

در روی زمین گلرت پوزخند میزد () گودریک سوت میزد () و پدر پرسیوال بلند میگفت: کیه؟ کیــــــه؟
جسیکا که حسابی عصبانی بود در حالی که چوبدستیش را روی دستش میزد به آنها نزدیک شد و گفت:
_ کار کدوم یکیتون بود؟ چطور جرات کردید سپر مدافع خانم معلمتونو از بین ببرید؟

همه ساکت بودند و هیچ حرفی نمیزدند. جسیکا وقتی دید کسی صحبت نمیکنه گفت:
_ الان معلوم میشه! زود همتون یه سپر مدافع بسازید میخوام ببینم!

در همین هنگام دامبلدور از در ورودی پادگان وارد شد و به سمت آن ها آمد. پدر پرسیوال که کلی خوشحال شده بود به استقبال پسرش رفت و بعد از اینکه لپ اونو کشید، گفت:
_ چطوری بوس کوچولوی من؟
آلبوس: پدر! بوس؟
پدر پرسیوال: همون آلبوس دیگه!
آلبوس: پدر محترم! من دیگه بزرگ شدم خوب نیست جلوی جمع اینطور با من برخورد کنی!

جسیکا، گودریک و گلرت هم نزدیک شده بودند و از این برخورد تعجب کرده بودند. پرسیوال دستش را روی شانه آلبوس انداخته بود و آلبوس در حالی که گلویش را صاف میکرد گفت:

_ سلام بر ساحره شجاع محفل، سلام بر جد شیردلم و سلام بر گلرت، دوست همیشگیم. ()
مارو ببخشید. عوارض کهولت سنه و پدرم نمیتونه خودشه کنترل کنه.

در همین حال ناگهان صدای خنده وحشتناکی از خارج از پادگان آمد و سیاهی همه جا را در برگفت. صدا به پشت درهای پادگان رسید و بلند گفت:
_ دامبلدور! پیرمرد! پادگانتو محاصره کردیم! همتون باید تسلیم بشید. ()

صدا صدای لرد ولدمورت بود...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۶:۱۲ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
دامبلدور همراه جینی براه افتاد . مرگخواران از لای در با خیال راحتتری دور شدنشو تماشا میکردن . خستگی ناشی از ماموریت و خشم ناشی از دیدن جینی خاطرات قدیمیو در ذهن لونا زنده کرد . با حرکتی سریع و ناغافل درو سریع باز کرد و به دیوار کوفت . جلوی چشم حیرتزده مرگخواران بطرف جینی رفت .

لونا جینی رو از پشت هلش دادو با کروشیو و طلسمهای مخوف سیاه موهای قرمزشو سوزوند . لباساشو بحالت تیغ درآورد . دندوناشو دراز کرد . نهایتا هم دستاشو از پشت بهم گره زدو بگوشه ای پرت کرد . جینی بهمون سرعتی که وارد داستان شد از داستان خارج شد . ولی لونا راه خروجو بلد نبود . پس با حالت به دامبلدور که با مهربانی به این صحنه نگاه میکرد زل زد .

محفلیها با خروج ناگهانی لونا از اتاق و باز شدن در متوجه حضور مرگخوارا شده بودن . لردسیاه غفلتو جایز ندونست و دستور حمله داد ...


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۱۶ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۱
از سر خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 309
آفلاین
دامبلدور بیرون از خانه در حالیکه اطرافیان محاصره اش کرده بودند و راه را بسته بودند توان ورود به خانه را نداشت. در این زمان جینی دوان دوان وارد صحنه شد :
-دامبلدور ..... دامبلدور ..... بهتره زود تر بیای ...... هری دیشب یه خواب بد دیده ..... الان هم جای زخمش می سوزه ! زودتر بیاین والا از دست میره ها !
دامبلدور دستی به ریش معروفش می کشد و می گوید : تازه از
پادگان رسیدم و .... پس بذار یه سری به مرلینگاه بزنم بعد بریم! باید اونجا فکر کنم!
جینی : آخه خیلی دیر میشه !خونه ما هم مرلینگاه داره ! اونجا میرین !
دامبلدور با اکراه در حالیکه هنوز جمعیت استقبال کننده محاصره اش کرده اند ، همراه جینی به راه می افتد .

خانه گریمولد :
- مثل اینکه به خیر گذشت!
مرگخواران نفس راحتی می کشند ورز عرق خود را پاک می کند.
رز : اونجا رو !
توجه مرگخواران به محلی که رز نشان می دهد معطوف می شود .


در اندرون دل خسته من ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

در زندگی مثل زودپز باش...هر وقت جوش آوردی در کمال آرامش سوت بزن!


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱:۲۳ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]دامبلدور به مدت یک هفته برای تعطیلات به جوجوبا رفته و محفل رو به سوروس اسنیپ سپرده!سوروس هم طی نامه های جعلی همه محفلیا رو( اعم از جادوگر و ساحره، بچه و بزرگ) برای گذراندون دوره آموزش نظامی به پادگان دعوت کرده.قراره طی این مدت مرگخوارا وارد مقر محفل بشن و اونجا رو غارت کنن...ولی دو نفر از محفلیا(جیمز و تدی)، از زیر این آموزشا در رفتن و تو محفل موندن. لرد و مرگخوارا به سختی موفق میشن از طلسمهای امنیتی دامبلدور عبور کنن و وارد خانه گریمولد بشن.ولی اون شب شب چهاردهم ماهه و تدی تبدیل به گرگینه شده...لرد و مرگخوارا بطرف طبقه بالا فرار میکنن و وارد اتاق دامبلدور و سرگرم غارت کردن اون میشن که یهو جیمز وارد اتاق میشه.درحالیکه مرگخوارا سرجاشون خشکشون زده جیمز با لبخندی شیطانی با صدای بلند تدی رو به اونجا دعوت میکنه.
لرد و مرگخوارا دست و پای جیمز رو میبندن و از اتاق خارج میشن.درحالیکه هر لحظه منتظرن مورد حمله گرگینه قرار بگیرن.رز ویزلی اشتباها سوروس اسنیپ رو به جای گرگینه بیهوش میکنه.
[/spoiler]


لرد سیاه به آرامی خم شد و جسد سوروس را در آغوش گرفت...مرگخواران با تعجب به این صحنه غم انگیز خیره شدند.

-آه ارباب...چقدر وجود شما مملو از رحم و شفقته!
-ارباب گریه نکنین...خوب میشه...
-ارباب نمرده ها...فقط بیهوش شد!

لرد سیاه سرش را بلند کرد.برخلاف تصور مرگخواران لبخند موذیانه ای روی لبهایش نقش بسته بود.
-عالیه...اگه به گرگه برخوردیم همینو به خوردش میدیم.

مرگخواران که از این همه قساوت به وجد آمده بودند پشت سر اربابشان حرکت کردند....خبری از گرگینه نبود...بدون هیچ خطری به در خروجی نزدیک شدند...درست در آخرین قدم سوروس تکانی خورد و چشمانش را باز کرد.
-ارباب؟اوه ارباب..من این صحنه رو هرگز فراموش نمیکنم!

لرد سیاه با انزجار سوروس را روی زمین پرتاب کرد.درحالیکه روغنهای باقیمانده روی دستهایش را با ردای آستوریا پاک میکرد گفت:
-هیچ معلومه تو برای چی اومدی اینجا؟اون سفیدا رو ول کردی تو پادگان؟اگه یهو هوس کنن...


حرف لرد با سرو صدا و همهمه ای که از خیابان گریمولد به گوش میرسید و لحظه به لحظه نزدیکتر میشد قطع شد.


-پروفسور دامبلدور خیلی خوشحالیم که برگشتین.این اسنیپ جونمونو به لبمون رسوند...بیچاره مون کرد.ما رو وادار میکرد جادو کنیم!
-اگه بدونین چه تمرینایی میداد.من شخصا روزی سی ساعت بالای طناب آویزون میموندم.آخرشم مجبورم میکرد به جای پایین اومدن طنابو ببرم!
-حتی نمیذاشت من آشپزی کنم!نمیذاشت دست به کفگیر و ملاقه بزنم.فاجعه بود!




Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
رز، چوبدستی به دست و به شکل ویببره ، کمی لای در اتاق را باز کرد.
-ارباب نیستش.

لرد با حالت یک ابرو انداخته بالا(!) نگاهی به رز کرد.
-خب دختره ی بوقی، برو بیرون و ببین کجاس.

رز با شنیدن حرف لرد، از حالت ویبره خارج و به شکل ویبره حرارتی درامد.
-ارباب...چیز...ناکام از دنیا میرما!

ولی با دیدن چوبدستی لرد که در حال خارج کردن جرقه های قرمز و سبز، از خود بود، به سمت راهرو رفت.
-ارباب هیچی نیس؛ امنه...بیاین!

با دستور لرد، مرگخواران به صف و اینبار پشت سر لرد از اتاق خارج شدند؛ رز جلو تر از بقیه و در نقش تخریبچی گرگینه، از پله ها پایین رفت، که:
-استیوپیفای! ارباب بیهوشش چیز...یعنی... .

لرد رز را به گوشه ای شوت کرده و نگاهی به آخرین پله انداخت و با پیکر بیهوش سوروس اسنیپ که خبر را از بلیز شنیده و به خانه ی گریمولد آمده بود، رو به رو شد.

لرد:
رز:


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۳۰ ۱۴:۳۲:۲۷



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
لرد سریع یقه اولین مرگخوار دم دستش رو میگیره و اونو به سمت در پرتاب میکنه:
- رز تو اولین کسی هستی که قربانی اربابت میشی. بعدا به خانواده‌ات باقی مونده‌هات رو تقدیم میکنم!

بعد به سمت در کمد میره و با تکان مختصر چوب جادوییش اون رو از جا میکنه و جیمز رو از داخلش میکشه بیرون و با لحن شیطانی میگه:
- پسرم حیفه که تو توی این مهمونی شرکت نداشته باشی. تو که دلت نمیخواد رفیقت گرسنه بمونه؟ پس تو هم برو ور دلش.

و اون رو هم به سمت رز پرت میکنه و میگه:
- البته حرفم رو اصلاح میکنم، ور دلش نه...توی دلش.

صدای قدم های تدی لحظه به لحظه نزدیک تر میشه. جیمز میخواد فرار کنه اما رز با دست عصب گردنش رو به شدت فشار میده تا نتونه از جاش تکون بخوره!
- کور خوندی بچه، هیچ جا نمیری! اولین کسی که قراره خورده بشه تویی.

صدای نعره وحشیانه‌ای به گوش میرسه و تدی در هیبت گرگ در حالی‌که روی کف سالن لیز میخوره و به دیوار میخوره دوان دوان به سمت در نزدیک تر میشه...نزدیک تر میشه...نزدیک میشه...نزدیک میشه و ... بـــــــــــــــــــــــومـــــــــــــــــــب!

مورفین که در رو در آخرین لحظه به روی گرگینه بسته بود نگاهی به لرد میندازه و میگه:
- فکر کردم خسارتش از خورده شدن اینا کمتر باشه خب، چیه مگه!

لرد به آرامی طول اتاقو طی میکنه و به در نزدیک میشه. از بیرون در هیچ صدایی به گوش نمیرسه. لرد یقه جیمز رو میگیره و اونو اونقدر بالا میاره تا رو به روی صورتش قرار بگیره و بعد میگه:
- تو دردسر افتادی کوچولو!
و همه مرگخوارها به قیافه وحشت زده اون میخندن.

چند لحظه بعد جیمز روبان پیچ شده و روی یکی از میزها کنار جعبه‌های مجله‌های فکاهی دامبلدور قرار گرفته. مرگخوارها تک تک مشغول بررسی و غارت اتاق هستند و رز به همراه یه مرگخوار دیگه دم در کشیک میده و به صداهای بیرون گوش میده.

- ارباب هنوز هیچ صدایی نمیاد. اجازه میدین درو باز کنم یه لحظه؟
- اگه دلت میخواد یهو بپره و سرت رو برای کله پاچه فردا صبحش از تنت جدا کنه حتما بازش کن!
-

بلاتریکس دسته ای از چیز میزهای فلزی دامبلدور که کاری جز فرت فرت کردن و خرت خرت کردن بلد نیستن رو به ارباب نشون میده و میگه:
- ببخشید ارباب، وقتی همه چیز رو برداشتیم، چطوری میخوایم از اینجا خارج بشیم؟ یعنی با توجه به اون گرگینه ای که احتمالا اون بیرون داره با عصبانیت چرخ میزنه!

- رز، حرفم رو اصلاح میکنم. بهتره یه مرگخوار لای درو باز کنه ببینه اون بیرون چه خبره!
رز:


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۳۰ ۱۲:۲۸:۴۰


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
صدای کشیده شدن پنجه های تدی به در و دیوار به وضوح شنیده میشد و لرد که دستپاچه شده بود دست هایش را بیشتر از همیشه تکان داد و گفت:

- جیمز! حتی یه ببر گرسنه هم این همه آدم نیاز نداره!

جیمز با خونسردی ناخن هایش را از نظر گذراند و گفت:

- ولی فکر کنم حداقل به دو نفر نیاز داشته باشه! و براش فرقی نداره که اون از طبقه ی پیشه وران باشه یا لردان!من توی این کمد قایم میشم چون روحیه لطیفه نمیتونم خون ببینم.

جیمز به سمت کمد رفت و هیچ کس جلویش را نگرفت. در واقع مرگخواران دستپاچه تر از آن بودند که به حرکت او توجه کنند.
هر یک به یک سمت می دویدند و دست هایشان را در هوا تکان میدادند و جیغ میزدند.

- ساکت شید!

با فریاد لرد همه به خود آمدند.

- این طور که بوش و صد البته صداش میاد، اون توله گرگ نیمه دگرگون نمای، دورگه ی بلاجر، داره میاد بالا تا دو نفرمون رو نوش جان کنه.

لرد مرگخواران را از نظر گذراند.

- و مطمئنم که همتون در چنین شرایطی ترجیح میدین که لردتون زنده بمونه و براش جان فشانی میکنین.

دهان لرد با لبخندی شیطانی مزین شد.

- دو راه دارین. راه یک. خط دفاعی ببندین. راه دو. دو نفر از اعضا رو به خوردش بدین و بقیه فرار! فقط هر کاری میکنین سریعتر!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
ملت مرگخوار با عجله و مخفیانه به طبقه ی بالا رفته و در نزدیک ترین اتاق چپیدند.
آگوستوس گوشش را به در چسباند و لحظاتی همانطور ماند و بعد گفت: ظاهرا متوجه ما نشدن ارباب.

- خوبه! غارت رو از همین اتاق شروع می کنیم. هر چیزی که فکر می کنید باارزشه رو بردارید. جستجو رو بی سر و صدا انجام بدین. اینجا که خالی شد میریم اتاق بعدی. مفهومه؟ کسی هست که نفهمیده باشه من چی گفتم؟

یک مرگخوار ننه مرده ای دستش را بالا برد: ارباب، ما نفهمیدیم!
- آواداکداورا! بقیه فهمیدن؟
- بــــــــــــــــــله!
- خوبه! شروع کنید.

مرگخواران شروع کردند به گشتن اتاق.

زنوفیلیوس قوطی کوچکی را برداشت و به لرد نشان داد: ارباب، این باارزشه؟
لرد نگاهی به قوطی انداخت: به نظرت کرم فلوبر باارزشه؟ احمق!برو دنبال چیزهای باارزش!... غذای کفتر دامبل رو نشون من میده میگه باارزشه؟... خود دامبل رو دو نات نمی خرن. حالا غذای کرکسش رو میخواد بدزده. هه!... هممم؟ غذای فلامینگوی دامبل؟!

لرد جَلدی پرید و قوطی را از دست زنوفیلیوس قاپید: گفتی این غذای شترمرغ دامبله؟
- باارزشه ارباب؟
- نه! ولی وقتی غذای لک لک دامبل تو این اتاقه یعنی این اتاق، اتاق دامبله! با دقت همه جا رو بگردید. هر چیزی که به ریش دراز مربوط میشه رو بردارید. همه ی اسناد و مدارک مخفی محفل رو جمع آوری کنید. حتی یه تار از خاطرات قدحش رو جا نذارید. کتاب های پیچیده ی جادوهای سفید و سیاه و هفت رنگ رو فراموش نکنید. ابر چوبدستی، ابر شنل، ابر سنگ جادو... هیچی رو جا نذارید.

جنب و جوشی غریب در میان مرگخواران فِتاد و با عجله همه جای اتاق را زیر و رو کردند. هرچه که مربوط به دامبلدور بود جمع آوری شده و در گونی ها و ساک ها ریخته می شد.
مرگخواران چنان سرگرم غارت بودند که متوجه باز شدن در اتاق نشدند و تنها با شنیدن صدایی بچه گانه بود که به خود آمدند:

- چه جسارتا! چطور جرات کردین وارد اتاق پرفسور دامبلدور بشین و اینقدر راحت فضولی کنین؟

عکس های خصوصی دامبل از پارتی های شبانه اش از دستان آنتونین روی زمین ریخت. ایوان شورت گل منگلی دامبلدور را به سرعت به بقچه ی حمامش برگرداند. لینی بیگودی های مخصوص ریش دامبلدور را در کشو گذاشت و رز دست از بلعیدن ذخایر هفت ساله ی آلوچه و لواشک دامبلدور کشید. همه ی مرگخواران به چارچوب در؛ جایی که جیمز نیم وجبی ایستاده بود خیره شدند.

لبخندی شیطانی بر لبان جیمز نشست و بعد:

- جیــــــــــــــــــــــــــــــغ! تدی! اگه می خوای منو بخوری من تو اتاق دامبلدورم!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۳ ۱۳:۵۰:۳۷


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۰

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
لرد سیاه با شنیدن این جمله با احتیاط به سمت تد چرخید. مدتی در سکوت گذشت سکوتی که رز نیز قادر به شکستن آن نبود!

سرانجام لرد سیاه دست از بررسی کردن موقعیت جدید برداشت. بنظر می رسید حق با رز بود. تد در حالت طبیعی نبود.

- هوم... ببینم امشب چندم ماه میشه؟

همه مرگخواران حاضر مشغول محاسبه و حساب کتاب شدند تا سرانجام لوسیوس گفت:
- سرورم.. طبق محاسبات امشب دقیقا چهاردهم ماه میشه چطور مگه سرورم؟

اما قبل از اینکه لرد سیاه حرف یا حرکتی کند لوسیوس و سایر مرگخواران متوجه منظور سروررشان شدند!

ایوان ترسان لرزان گفت:
- س...س...روم... بهتره همه با هم فرار کنیم!
اما بلاتریکس حرفش را قطع کرد:
- نه احمق! چطوری می خوای فرار کنی وقتی راهمون رو بسته شده مگه تو اون هیکل گنده رو جلوی در نمی بینی!
- هر دوتون ساکت شین! وقتی بهتون علامت دادم پشت سر من همه به سرعت می ریم طبقه بالا... اماده... حالا!... اوخ لهم کردین احمقا!گفتم پشت سر من بدوید نه جلوتر از من!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.