ارشد گریفیندور
در یک رول بنویسید ارباب ریگولوس چطور تونست موی سر لرد سیاه رو بدست آورد؟(30 نمره)- ریگولوس بلک!
- الان نه، دارم خاطره مینویسم.
- بلند شو بیا، وقت ناهاره. ارباب تنبیهت میکنن اگر دیر برسی.
ریگولوس بلک که کف زمین اتاقش توی خانه ریدل ها نشسته بود و داشت توی دفترچه خاطراتش چیزهایی رو مینوشت، مجبور شد بلند شه. حس میکرد اگر نافرمانی کنه، قبل از لرد سیاه، بلاتریکس نفسشو میبره، البته حسش درست بود. هنوز میتونست جیغ های چندتا مرگخوار تازه وارد که برای ناهار دیر رسیده بودن رو از اتاق شکنجه بشنوه...
ریگولوس دفترچه خاطراتشو که حاوی مهم ترین، سیاه ترین و بدترین خاطرات، سوتی ها و رازهاش بود رو گذاشت توی امن ترین جای ممکن که میدونست کسی دنبالش نمیگرده. یعنی درست توی شلوارش، بعدشم از جاش بلند شد و رفت طبقه پایین تا با لرد سیاه و بقیه مرگخوارا ناهار بخوره.
نیم ساعت بعد، ریگولوس آروغ زد، به شکمش که باد کرده بود دست کشید و بلند شد. مستقیم رفت توی اتاقش، به جای نشستن روی صندلیش، روی زمین نشست و دوباره دفترچه خاطراتشو در آورد.
ریگولوس هیچوقت روی صندلیش نمیشست، خیلی وقت پیش چندتا میخ روش جا گذاری کرده بود برای کسایی که میان فضولی و میخوان بشینن. این کار رو از کریچر یاد گرفته بود. کریچر هم همیشه این کار رو با کسایی که میخواستن روی صندلی مادرشون بشینن میکرد.
ریگولوس بلک دفترچه خاطراتشو باز کرد. صفحه هاشو یکی یکی گذروند تا اینکه رسید به یکی از صفحات وسطی که پر بود از فرمول های معجون سازی.
قلم ذغالیش رو از پشت گوشش برداشت و شروع کرد به خط خطی کردن و اضافه کردن یادداشتای جدید.
شب، ریگولوس به خونه شماره دوازده ریگولوس رفت.
دلش نمیخواست کریچر رو تنها بذاره، و البته کریچر هم با دیدن ریگولوس به شدت خوشحال شد.
وقتی دید ریگولوس تا دیروقت نشسته، فکر میکنه و یادداشت مینویسه، پیشش نشست و گفت:
- ارباب ریگولوس هنوز داشتن روی نقشه شون کار کرد؟
- آره کریچر... هنوز دارم روش کار میکنم. فقط یه جزء دیگه لازمه تا تموم بشه...
- ارباب ریگولوس از کارشون مطمئن بود؟ کریچر خیلی برای ارباب نگران بود.
- نقشه رو مرور کنیم یه بار؟
- ارباب خواست معجون مرکب پیچیده رو تغییر داد تا علاوه بر ظاهر، بتونه قدرت های اون جادوگر یا ساحره رو هم برای یک ساعت صاحب بشه.
- آره! قربون کریچر چیز فهم! ببین من الان یه تار مو از بلاتریکس دارم. موهاش همه جا ریخته. بتونم یه تار موی یه جادوگر دیگه رو پیدا کنم، ترکیب کنم، حتی از خود لرد سیاه هم قوی تر میشم، دیگه هم نیاز نیست برم با جان پیچاش بازی کنم و طی یه سری اتفاقات دوزخی ها بخورنم و جان پیچ رو هم ماندانگاس از خونه شماره دوازده بدزده...
- آره ها... کریچر قطعا حرف ارباب ریگولوس رو تایید کرد. ولی ارباب ریگولوس موی کی رو خواست دزدید؟
- والا قوی تر از بلاتریکس دیگه خود لرد سیاه میشه...
- Dew it!
- نه ها؟ میمیرم بی ارباب ریگولوس میشی.
- DEW IT!
- چجوری آخه؟
- ارباب ریگولوس باید شد آرایشگر مخصوص لرد سیاه و موهای دماغ لرد سیاه رو برداشت.
- آخه لرد سیاه که بینی نداره.
- سوراخ بینی که داشت! نداشت؟
- داره ها... ولی کثیف کاری نیست به نظرت؟
- ارباب ریگولوس خواست بیخیال نقشه ش شد؟
- هرگز!
ریگولوس چند ثانیه فکر کرد و با خودش کنجار رفت. یه چیزایی رو توی دفترچه خاطراتش نوشت و بعد گفت:
- کریچر، رفیق شفیق قدیمی، میشه ازت به عنوان محل تمرین استفاده کنم؟
- ارباب ریگولوس تونست به کریچر اجازه داد تا با موهای بینی و سرش مرلین حافظی کرد؟
- صد البته که اجازه میدم. راحت باش.
و چند دقیقه بعد از اینکه کریچر حسابی با موهاش و قوطی وایتکسش درد و دل کرد، جلوی ریگولوس نشست و بدون هیچ مقاومتی اجازه داد ریگولوس با یه موچین بیفته به جون موهاش تا بتونه یاد بگیره چطوری موهای بینی لرد سیاه رو بدون درد گرفتن زیادی کوتاه کنه...
فردای اون روز، ریگولوس در حالی از کریچر خداحافظی کرد که بینی کریچر هنوز خون ریزی داشت و حتی ده تا دستمال کاغذی و کاغذ پوستی هم نتونسته بودن خون ریزیش رو بند بیارن. ولی به نظر میرسید ریگولوس موفق شده آخرین تار موی بینی کریچر رو بدون اینکه زیاد دردناک باشه، بکنه.
ریگولوس خوشحال و شاد، با موهای پریشون وارد خونه ریدل ها شد و اولین کاری که کرد، این بود که رفت به اتاق لرد سیاه.
- ارباب؟ میشه من آرایشگر مخصوصتون باشم؟
- ریگولوس؟ میدونی که اول میتونی در بزنی، اگر اجازه دادیم بیای تو، بعد حرف بزنی؟
- هیجان ارباب! استعداد شدیدی در آرایشگری و کوتاه کردن موها در خودم دیده ام!
- مسخره داری میکنی؟
- نه ارباب! جدی میگم کاملا. موی بینیتون برای مثال. زیر بغل حتی... اذیت نمیشید؟ گرم هم شده هوا...
- برو بیرون ریگولوس.
- چشم ارباب.
ریگولوس توی اتاقش تند تند راه میرفت. اعصابش به هم ریخته بود. لرد سیاه نقشه آرایشگر شدنش رو کاملا به هم زده بود...
ریگولوس توی دفترش نوشت:
نقل قول:
نقشه اول شکست خورد، شب مجبورم برم تو اتاق لرد سیاه و سعی کنم توی تاریکی، آروم مو از بینیشون استخراج کنم. در صورتی که بلایی سرم اومد، هرچی که دارم میرسه به داداش سیریوسم، هرچند که اصلا ازش خوشم نمیاد. شایدم خوشم میاد. همه چیز بینمون پیچیده س خلاصه!
و چند ساعت بعد، ریگولوس بلک که قلبش به شدت میتپید، توی تاریکی مطلق خانه ریدل ها، به سمت اتاق لرد سیاه رفت. پا برهنه میرفت تا کسی رو بیدار نکنه. دلش نمیخواست انقدر نزدیک به هدفش شکست بخوره.
خودش رو به اتاق لرد سیاه رسوند، وارد شد و بالای سر لرد رفت... موچین رو توی دستش گرفت، سعی کرد دستش نلرزه، و بعد با نشونه گیری دقیقی موچین رو فرود آورد.
- خرررر...
ریگولوس صورتشو به صورت لرد سیاه نزدیک کرد. صرفا میخواست محل برخورد موچین رو ببینه، که البته دید.موچین رو وارد دهان لرد کرده بود. خیلی آروم بیرون کشیدش، یکم بالاتر بردش و وارد سوراخ بینی سمت چپ لرد سیاه کرد. نمیدونست آیا مویی گرفته یا نه، بنابراین چوبدستیش رو در آورد، نوکش رو وارد بینی لرد کرد و "لوموس" رو زمزمه کرد.
سر لرد سیاه به طور کامل نورانی شد ولی ریگولوس بازم نمیتونست مویی ببینه، بنابراین چشمش رو تقریبا به سوراخ بینی لرد چسبوند و تونست در عمق اون، تارهای مو رو ببینه، خیلی آروم یکی رو کند و از صحنه دور شد...
صبح روز بعد، سر صبحانه، لرد دیرتر از همه مرگخوارا سر میز اومد و مرگخوارا همه شون به احترامش بلند شدن. لرد روی صندلی خودش در بالای میز نشست و شروع به صحبت کرد.
- یاران ما... ما دیشب رویایی دیدیم. شاید هم کابوس دیدیم. بهرحال، خواب دیدیم کله مبارکمون به شدت نورانی شده. و به نظر میرسه به دلیل استرس این خواب، یکی از موهای بینیمون رو از دست دادیم. چاره ای بیندیشید.
و مرگخوارا بعد از صبحانه رفتن به دنبال چاره، ریگولوس هم به خانه گریمولد برگشت تا معجون جدیدش رو بار بذاره...
یک ماه بعدمعجون بالاخره آماده بود... و ریگولوس مو هارو بهش اضافه کرده بود...
- به سلامتی خودت کریچر!
- ارباب ریگولوس به سلامت باشن.
و ریگولوس معجون رو یه نفس سر کشید...
- من چرا دارم کوچیک میشم؟
ریگولوس درست میگفت. داشت کوچیک میشد، موهای سرش داشتن میریختن و موهای بینیش بلند میشدن و وز وزی...
- ارباب ریگولوس خواستن کریچر براشون یه وقت از سنت مانگو گرفت؟
- قطعا بگیر کریچر... چون نمیتونم حتی جادو کنم دیگه.