هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵

لیو تایلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
به مرلین!!!
*** بچه جان وقتی تو انگشت شستتو می مکیدی من داشتم yahoo رو رو یه انگشت می چرخوندم!
** تو اگه راس می گی خودتو آزاد کن بعد بیا منو به اون روز بنداز!
*پودر کیک؟ ماست چشم؟؟
_______________________
بعد از مدتی لیو که آروم و طبیعی شده بود به دور و برش نگاه کرد و گفت:
- چی شده؟؟ من چرا اینجام؟! اون نامرد طلسمم کرده!؟!؟
- نه خانم تایلر، طلسم نیست فقط یه حساسیت کوچیک!
- حساسیت؟ به چی؟
- طبق تحقیقات ما به پشم به نوع از بزهای جادویی.ما فکر می کردیم یه طلسم خیلی فجیعیه اما خوشبختانه نبود!!! ببینم تازگی ها به مزرعه ای چیزی رفتین؟
- مزرعه؟؟ نه!!
-هوم.... کلاه گیس چطور؟ این نوع پشم معمولا برای ساخت کلاه گیس های در پیتی سفید رنگ هم استفاده می شن!
- اوه بله! از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون این مرلینه هست... تازگیها کلاه گیسشو کشف کردم شاید اون باشه!
- مرلین؟؟ مرلین کبیرو می گین؟؟
- بله معلومه که خیلیم کبیر نیست!
- بله!! چه جالب! حالا مهم نیست..ما با یه جور معجون که خیلی نادره تونستیم درمانتون کنیم! ما یه آزمایش دیگه هم کردیم که معلوم شد یه جور طلسم تیتیشی روی شما انجام شده. البته خیلی مهم نیست تاثیرش بعد از چند روز خود به خود از بین می رفت اما ما تاثیرش رو از بین بردیم که یه وقت دردسر ساز نشه!
- خیلی ممنون! حالا من می تونم برم!؟
- بله بله! فقط یه سوال داشتم که به حساسیتتون مربوط میشه. ببینم شما تا حالا هیچ عملی انجام دادین!؟ عمل بینی یا...چیزه دیگه ای؟؟
- نه نه اصلا!
در همین موقع خانم کتی بل وارد اتاق شدو این موضوع رو شنید.
- لیو!!! لیو جونم!!!!!!!!!! چی!؟!؟!؟ تو دماغتو عمل نکردی!؟!؟!؟
- راستش نه! چطور مگه؟!
- وای لیو باید منو بخشی من فکر کردم ...آخه میدونی از بس دماغت خوشگله فکر کردم عمل کردی!!
- اوه عیب نداره خانم کتی بل . خیلی ها این اشتباه رو می کنن!! منم معذرت می خوام که اون بلا رو سرت آوردم!!
- خواهش می کنم عزیزم دست خودت که نبود! خب حالا حاضر شو بریم!!

فردای اونروز لیو به مغازه اش رفت و اونجارو مثل روز اولش (قبل از اینکه مرلین با خاک یکسانش کنه) کرد! این بار دیگه همه چیز مرتب شده بود . همهء ویترین ها و وسایل درونشون رو چیده بود و مغازه اش تبدیل شده بود به یه جای با حال، زیبا و عالی برای خرید. بعد از اینکه کارش اونجا تموم شد و می خواست به خونه بره که یهو در مغازه دوباره مثل دفعهء پیش کوبیده میشه و اینبار هم مرلین دم دره ولی اینبار تنها نیست!
- نه دیگه!! اندفعه نمی ذارم این بلا رو سر مغازه عزیزم بیاری!!!
..................


چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
hide your heart under the bed love is a demon


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
کاراگاهان : هوووووووم ! مرلین یکم اسمش آشناست !
یکی از کاراگاها : مرلین....اها....مرلین دیگه! مرلین کبیر!! خانوم شما به چه حقی به ایشون میگین جونور؟
کتی : به جون مامانم اگه خالی بسته باشم، جونوره! یعنی تو داهات ما به لاک پشت میگن جونور!
کارگاه : لاک پشت؟
کتی : بــــــعله! لاک پشت! الان مرلین کبیر باید تغییر شناسه بده به مرلین لاک پشته!

کریچر به صورت پیام بازرگانی از جلوی دوربین رد میشه و میاد پست رو ویرایش کنه، ولی چون پخش زنده بوده، خود دوربین میاد ویرایش کریچ رو زیرنویس میذاره : کسانی که شناسه نمایشیشون با شناسه ای که باهاش معرفی شخصیت کردن فرق داشته باشه، بلاک میشن!

کتی : این از کجا پیداش شد؟
کاراگاه : مدیر انجمنه! اومده اخطار بده!... راستی...شما از کجا فهمیدین مرلین لاک پشت شده؟ تحقیقات ما و مدارک موجود (پستهای قبلی) نشون میدن که شما هنگام وقوع حادثه در صحنه حضور نداشتین و فقط لیو به شما گفته رفته بوده مغازه حیوانات خانگی! شما خیلی مشکوکین خانوم!
کتی : ایواه! منو دست کم گرفتینا! من باهوشتر از این حرفام! سه سوت پستای قبلی رو خوندم که به شما اطلاعات بیشتر برسونم!
و به نشونه باهوش بودن، سریع یه عینک طبی که درواقع شیشه معمولیه درمیاره و میزنه به چشماش!
کاراگاه : پس ما میریم تحقیقاتمون رو توی مغازه حیوانات خانگی ادامه بدیم....

***مغازه حیوانات خانگی***
سه کاراگاه تیریپ چرم با عینک دودی و تجهیزات خفن میزنن (تیریپ فیلم matrix)، در مغازه رو با پاشون باز میکنن (تیریپ دالتونها در کارتون لوک خوش شانس) و سه تایی وارد مغازه میشن، به محض ورود جغدی از بالای سرشون میگذره و لکه های سفیدی روی موهای ژل زده اونا و البته کله اسموت شده یکیشون یادگاری میذاره!
کاراگاه کله اسموت : اینجاست که ثابت میشه اسموت کردن عجب چیز خوفیه! الان من با یه تیکه پارچه سرمو برق میندازم و میشم مثه سابق، شما باید یه دور موهاتونو بشورین و ژل بزنین و الخ، تا بشین مثه قبل!
کاراگاه مو قشنگ : برو بابا! جو سازی تا چه حد! یه کلاه بذاریم سرمون تمومه!
سه کله پوک به پیشخوون مغازه نزدیک میشن.
مغازه دار : هان چیه؟!
کاراگاه : بوقی! عمله! بیناموس! شما فرهنگ صحبت کردن با سه تا مشتری خفن عینک دودی زده رو که به طور کاملا اتفاقی کاراگاه هم هستن ندارین!
مغازه دار یه چوب از پشت سرش در میاره : میگین چی میخواین یا نه؟
کارگاه : نه غلط کردیم! امروز اینجا برای شما لاک پشت فروشی نیاورن؟ احتمالا یه لاک پشت پیر و ...
مغازه دار از پشت پیشخون بیرون میاد و به یه طرفی حرکت میکنه : چرا اتفاقا! اوناهاش! پشت این قفسه هاست!
سه تا کاراگاه به سمت اون قفسه ها حرکت میکنن و یه لاک پشت پیر رو میبینن که با چند تا بچه لاک پشت نشسته و کوییدیچ بازی میکنه و یه شعاری هم بالای سرش در حرکته : تب کوییدیچ پیر و جوون نمیشناسه!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لیو دوباره خودشو در آینه نگاه کرد .
لیو : اییییییی ! این دون دون ها چیه روی صورتم ! چرا دارم اینجوری میشم ! پس اون زیبایی وصف ناپذیرم کجاست !
کتی : به نظر من که تغییری نکردی !
لیو در یک حرکت انتحاری پس کله کتی رو گرفت و یه سه چهار پنج شش ده باری کلشو کوبید تو دیوار و صحنه همینجور تیره و تار شد تا اینکه جز سیاهی چیزی دیده نمیشد سپس دوربین شروع به عقب اومدن کرد تا اینکه یک عدد پلک در دوربین پدیدار شد . دوباره دوربین عقب تر رفت و یه سری آدم معلوم الحال با لباس های مخصوص و ماسک دار در صفحه پدیدار شدند که دور آن پلک را احاطه کرده بودند .

یکی از آنها : خطر از بیخ گوش هر دوشون گذشته !
اون یکی : واقعا شانس آوردن !
اولی : آخه این پلک از کجا اومده !
دومی : باید بریم ازشون پرس و جو کنیم !

سنت مانگو : یک ساعت بعد از وقوع حادثه

- نه .... ولم کنین ! من شیشه شیرمو میخوام ! اییییییییی !
تخت به شدت میلرزید و لیو که دست و پاش رو به تخت بیمارستان بسته بودند به شدت تکون میخورد و سعی میکرد از روی تخت بلند بشه . تمام شفادهندگان دورش تجمع کرده بودند و سعی در آروم کردن او داشتند !
در کنار تخت کتی نشسته بود و در حالی که به لطف لیو تمام کلش باند پیچی شده بود داشت های های گریه میکرد !
- نه شیر موز نه ! در این شرایط نمیشه بهش تزریق کرد .
- چند عدد داروی آرام بخش بیار .
یکی از شفادهندگان دوان دوان وارد شد و دو قوطی پر قرص رو توی دهن لیو خالی کرد تا بلکه آرام بگیرد . در همون لحظه لیو در یک عکس العمل خطیر یکی از دستاشو باز کرد و گردن یکی از شفادهندگان رو گرفت و در جا شکوند !
بقیه شفادهندگان

در اون گیر و ویر چند کاراگاه زبر دست وزارت داشتند کتی رو سوال پیچ میکردند .
- این پلک از کجا اومده ؟
- آیا شما با این پلک رابطه داشتید ؟
- ایا رابطه شما شرعی بوده ؟
- آیا وجود این پلک در مغازتونو انکار میکنید ؟
- آیا این پلک ربطی به انتخاباته وزارت داره !
-نمیدونم !!!

این صدای کتی بودش که جیغ زنان این کلمه رو به زبان آورده بود !
یکی از کاراگاهان که بخاطر انعکاس صدای کتی موهاش سیخ سیخ شده بود گفت :
- اولین بار که این پلک رو دیدید ؟ کی بود !
کتی : نمیدونم لیو رفته بود حق مرلین رو بزاره کف دستش ! بعد مثل اینکه مرلین رو برده بود مغازه حیوانات خانگی ! به هر حال خود من به اون جونور خیلی مشکوکم ! اون اول پست قبلیشم یه تهدید کرده بود که به پلکاش ربط داشت ! اهو اهو اهو من لیو رو از شما میخوام
کاراگاهان : هوووووووم ! مرلین یکم اسمش آشناست !




Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
داخل رول: تو هنوز قدرت پلک های مرلینو نشناختی! اون زمانی که تو توی قنداق داشتی چت می کردی من با یه مژه دنیا رو میگردوندم!
-------------------------
ناگهان احساس کرد کمی دماغش می خارد. ناخن جادوگری جرم گرفته اش را به دماغ برد و کمی خاراند. وقتی انگشتش را بیرون آورد ناخنی تمیز و درخشان تحویل ملت داده بود!
- میخاره! میسوزه!!
لیو به شکلی وحشیانه دماغش را میخاراند. اما هر چه بیشتر میخاراند کمتر توفیق میافت.
میسوزه.. میخاره... آیی دماغم میخارهههههه... اوا کتی جوون به دادم برس....
و به سرعت خودشو به کتی بل رسوند.
- چی شده لیو جونم.. مشکلی پیش اومده عزیزم؟ ( )
لیو کارش به جایی رسیده بود که دماغش را روی زمین می کشید.
لامصب میخاره دماغم! شاید یه چیزی توی مغازه حیوانات خانگی رفت تو دماغم....
کتی هم به کمکش آمد و شروع کرد به گاز گرفتن از دماغ لیو (کتی در دل میگفت: آخ جان! یه فرصت پیش اومد این دماغ عملی تو رو از ریخت بندازم )
لیو به یک صندلی تکیه زد و با دست به صورت خودش سیلی زد.
کتی وحشیانه دماغ لیو را گرفته بود و دندان تیزش را تا آنجا که میرسید در دماغ لیو فرو میکرد
ناگهان لیو جیغ زد: بسه بسه بسه بسه
شترق!
از ضربات سرش دیوار فروریخت.
پس از چند ضربه به میز و صندلی و زمین و زمان از حرکت باز ایستاد.
لیو: دیگه نمیخاره!! ایول!! دیگه نمیخاره...!!!
کتی که مورد عنایت یکی از ضربات سر لیو قرار گرفته بود فقط با چشمان چپ شده دور و بر خود را نگاه می کرد
لیو که احساس نیاز مبرمی به آرایش کردن داشت و نمی توانست بیش از این تحمل کند سریعا خود را به دستشویی رساند.
کیف آرایشش را بیرون آورد و جلوی آینه رفت.
- این از ماتیک.. اینم از پودر کیک!... اینم ماست چشم....
سرش را بالا کرد و چشمانش در آینه افتاد:
یک لحظه جا خورد.. اما کمی که دقیق شد جیغش به هوا رفت ...
جیغ بنفش!!
آخر هر کسی که روزی بیست دفعه عملیات آرایش انجام بدهد و اینقدر روی قیافه اش حساس است چگونه می تواند موهای فرفری ای را که از بینی اش بیرون آمده و تا روی لب رسیده (عین سبیل) تحمل کند؟

کتی با دیدن این صحنه سریعا مامورین سنت مانگو را خبر داد..


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵

لیو تایلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
**خارج از نقش.... خیلی بی انصافیه که از طرف من اینطوری حرف می زنی!! ولی به هم می رسیم!

لیو که تازه از طلسم ننریی که مرلین رویش پیاده کرده بود خلاص می شد با عصبانیت از جاش بلند شد و به سمت مغازه اش رفت و تازه یادش اومد که اون لوازم آرایش مال خانم کتی بل بود نه مال اون.(که البته واضحه چون لیو هیچ آرایشی لازم ندارد!! )
مرلین خیلی وقت بود که از ترسش اونجا رو ترک کرده بود! که البته قبل از رفتن کاملا حصاب مغازه رو رسیده بود اما....اما لیو می دونست دقیقا باید چی کار کنه!!
فردای اونروز لیو مثل همیشه از خواب بیدار شد،لباسش رو پوشید و از خونه بیرون زد. بر عکس هر روز به مغازه می رفت اما سر راهش یه توقف کوتاه تو در کافی شاپ جن کوتوله! کرد، می خواست یه سر به دوست جدیدش بزنه!!
- به به ! سلام مرلین جوووون!! چطوری تو!؟!
- سلام...ام...مرسی. شما خوبین؟
- بله از لطفای شما!!!
- ام...خواهش می کنم. چه لطفی؟
- شما یه لحظه بیا بیرون عزیز تا بگم چه لطفی.
- چشم!
لیو در حالی که دست مرلینو که مثل یه بچه می لرزید محکم گرفته بود اونو به بیرون کشید و..
- خوب مرلین جان می خوام ببینم اگه شما اینقد قدرت داری چرا نمیای دوئل؟
- خوب آخه....، راستش...
- چیه جانم بگو..
مرلین تو ذهنش دنبال یه راهی می گشت که ترسش رو ماسمالی کنه به خاطر همین گفت:
- من یه خورده کسالت دارم تازگیها....آخه میدونی پیریه و این حرفا دیگه!!
- جدی؟! پس چطور می زنی مغازهء مردمو داغون می کنی کسالت نداری؟!؟
- خب حالا اگه شما اصرار می کنی فکر کنم یه دوئل بتونم دوام بیارم.
مرلین تو ذهنش فکر کرد: " یه دختر که بیشتر نیست! چیکار می خواد بکنه!؟"
- خب حالا کی باشه این دوئل؟! و کجا!؟
- الان و اینجا!
- الان!؟!؟!؟ اینجا!!؟
- بله مگه چشه!؟
-ام..نه...هیچی خوب پس شروع کنیم!
و آنها بعد از دست دادن و غیره شروع به دوئل کردند و قبل از اینکه مرلین بخواد به خودش بجنبه لیو اونو تبدیل به یه لاکپشت پیر کرده بود!!
- موهاهاهاها !! حالا می بینی کی ور می افته!!
لیو بعد از گفتن این حرف به سمت مرلین لاکپشتی رفت تا چوب دستیشو برداره اما یهو یه کپه بزرگ مو دید!
- این چیه؟!؟! یعنی...!؟ هاهاهاها!!!!!!!!!!! بچه انقدر پیره کلاه گیس میذاره!!
بعد در حالی که از شدت خنده به زور سر پا ایستاده بود چوبدستی مرلینو تو جیبش گذاشت و خود مرلین لاکپشتی رو در قفسی که ظاهر کرده بود و بعد به سمت یکی از مغازه های مو
رد علاقش به راه افتاد!
"مغازه حیوانات خانگی مورسی!"
- بله مرلین جون! اینم خونهء جدیدت! حالا نمی دونم کی از اینجا در می ری ولی منتظر می مونم که از اینجا در بیای تا تو دوئل بعدی شاید بتونی حداقل چوبدستیتو تکون بدی!!
و بعد از اینکه مرلین رو به صاحب مغازه که یه مشنگ کامل بود فروخت از اونجا خارج شد و به سمت مغازه اش به راه افتاد اما همین که دو قدم بر داشت.......


چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
hide your heart under the bed love is a demon


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
و شترق، یک کف گرگی وسط پیشانی لیو کوباند.
- هر که با مرلین درافتاد ورافتاد!
سپس عینک ته استکانی اش را از چشمانش برداشت و گفت:
- تا حالا با عینک مغازتو خوشگل کردم! حالا مستقیم وارد عمل میشم...
ناگهان صدای تارزان مانندی بر فضا حاکم شد و کرام تبربه دست از بالای درختی پایین پرید.
- مرلیین!!! تو که نمیخوای بی ناموسی بنویسی؟؟
مرلین: خیالت راحت باشه.. .فقط ببین و کف کن!

پلکیوس! باناموسیوس!

هوشت هوشت هوشت شترق! پیشتک! رررررر......

----------
نیم ساعت بعد
---------
لیو که هنوز از ضربه کف گرگی مرلین در کما بود کم کم حال عمومی خود را باز یافت و چشمانش را باز کرد.
-اینجا کجاس؟؟ بیابون که نیست!! درختا همونه... اوا خواهر!! بیگی منو!!... وااااییی.... نههه.... مغازم!!! اوا خواهر مغازمو با خاک یکسان کردن.... حالا چیکار کنم!!! کلی لوازم آرایشم بود اون تو... ماتیک بیست گالیونیم.... آواتار خوشتیپم!!!


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵

لیو تایلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
- مرلیییییییییییییییییییییییییییییییییین! می خوای کبیر باش، می خوای صغیر!! بیا اینجا ببینم...! کجا با این عجله!؟ مگه این مغازه صاحاب نداره همینطور می ریزی می شکنی می پاشی بعدشم سرتو انداختی میری؟! ها؟!!؟ این همه زحمت کشیدم حالا تو.....!!!!!
لیو که از عصبانیت کم مونده بود مرلین کبیر رو به یه وزغ کنه (!)،در حالی که چوبدستیشو مثل شمشیر جلوش نگه داشته بود از مغازه خارج شد.
- ای پیر خرفت! حتما داری کور می شی چون می بینم که شیشهء عینکت شدیدا کلفته! ندیدی مغازمو عین گل تمیز کرده بودم!؟!؟ هان؟! ها!؟!؟!
مرلین کبیر که حالا واقعا ترسیده بود خواست غیب شه اما.....
- هه! فکر کردی میذارم به این راحتی بری؟!؟! نه خیر جانم! از این خبرا نیست!! من باید تکلیفمو با تو روشن کنم!! بیا اینجا ببینم....!
و یقه مرلین رو محکم چسبید!
- فکر کردی من از این دختر قرتیای تو خیابونم!؟!؟ فکر کردی بعد از این همه توهین می ذارم بری!؟!؟
عمرا...! زود معذرت بخواه!!!
مرلین به زور خودشو آزاد کرده بود که....


ویرایش شده توسط لیو تایلر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۱۶:۰۴:۴۲

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
hide your heart under the bed love is a demon


Re: صاحب جدید!
پیام زده شده در: ۵:۰۸ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
و آن چیزی که شکست طبیعتا دری بود که تا ثنواتی پیش در جای خود محکم شده بود. از این در که بگوییم باید بگوییم که این را نگوییم که بگوییم این در یک در تاریخیست! دری مربوط به دوره هوهون ها که بر اثر رنگ آمیزی مزخرف صاحب جدید این مغازه به آشغال تبدیل شده بود..
خداوندگارا این بندگان مخلص تو چه گناهی کرده اند که اینگونه عذاب می کشند؟
در روز روشن این بنده کج و معوجت را امان دادی تا همی از بین برد درب تاریخی اینجا را! آن همه گرد و خاک عزیزی که سالها برایش زحمت کشیده شده بود!!
این ها چه سود؟ تا کی شود زندگی مان پر ز "عزیزم دوستت دارم" و یا " ا وا رنی جون مانتوت چقد بهت میاد!" و یا از همه بدتر "آنجای نورانی اش درخشیدن گرفت!"، مگر ما چه گناهی کرده ایم که عده ای بیخبر از همه جا می آیند دربهای زیبا و قدیمی و تاریخی مان را با ندانم کاری رنگ میزنند و به عنوان نمایشنامه زیبا تحویل ملت می دهند؟
یاد آن روز بخیر که در آن کافه می نشستیم و خون گلاسه ای می زدیم!!
----
درب از وسط دو تکه شد و بر زمین افتاد.
لیو تایلر به درگاه خیره شد و مرلین کبیر را دید که پلک زنان همه جا را زیر نظر گرفته بود.
- حالا دیگه در مغازه منو خورد میکنی؟
مرلین کبیر چشمکی به لیو زد.
لیو: چشمک میزنی به ناموس مردم؟؟؟؟
چیزی نمانده بود که لیو از شادی غش کند. اما متوجه شد که دلیلی برای غش کردن از شادی وجود ندارد! چرا که چشمک مرلین به لوستر عظیمی بود که به تازگی به جای لوستر رنگ و رو رفته قدیمی گذاشته شده بود.
شترنگ!!
مرلین: ببخشید حواسم نبود شما اونجا وایساده بودی
مرلین فوت می کند!
لوستر از روی لیو برداشته شده و در روی پیشخوان فرود می آید.
مرلین: آه! پیشخوانشون رو هم جدید کردن!
و نگاهی به قفسه ها کرد: قفسه ها هم رنگ شدن!! اینجا دیگه مغازه بشو نیست!
پلک پلک پلک فوت فوت فوت فیکه فیکه فیکه
-------------------------
نیم ساعت بعد مرلین در حالیکه دستهایش را به هم میکوباند بیرون می آید.
- آخیش.. خجالت نمیکشن زدن هویت همه چیو بردن زیر سوال
به ناگاه هری را دید که به طرفش می آید.
- چیکار میکنی مرلین؟؟؟ اینجا رو چرا خراب کردی؟
- مگه نگفتین برو میخونه دیگ سوراخ رو خراب کن؟
مرلین برگشت و نگریست.. آه ای داغ سوزان دل! این چه وضعش بود؟ نه آن در قدیمی و رنگ شده بود و نه آن لوستر جای چیز دیگری را گرفته بود و نه حتی چیزهای دیگر!
شاید بتوان این را شروع یک مبارزه دانست؟ کسی چه داند؟


امضا چی باشه خوبه؟!


صاحب جدید!
پیام زده شده در: ۱:۰۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵

لیو تایلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۲ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
- خب خانم تایلر، امیدوارم بتونین اینجارو بهتر از من بچرخونین و مثل من مجبور نشین بفروشینش!!
- من هم امیدوارم خانم کتی بل در ضمن لیو صدام کنین!
- لیو عزیز نمی دونی چقدر از فروختن اینجا ناراحتم آخه اینجا فبلا مال....
و خانم کتی بل شروع کرد به تعریف تاریخچهء مغازه! لیو بیچاره که چاره ای جز گوش کردن نداشت سعی کرد با فکر کردن به اینکه چقدر این مغازه می تونه تو زندگیش تاثیر خوب بذاره خودشو دلداری بده!
*بعد از یک ساعت!
- آره عزیزم و اینطوری بود که من مجبور به فروش این مغازه شدم! وگرنه همونطور که گفتم خیلی بهش دلبستگی دارم!
- بله خانم خانم کتی بل متوجه شدم! منم سعی می کنم تا جایی که می تونم خوب ازش مراقبت کنم!
و در حالی که داشت از خوشحالی بال در می آورد خانم خانم کتی بل را به بیرون بدرقه کرد!
-اوه! چقدر پر حرف!! حالا می تونم به مغازهء عزیزم برسم!
لیو که بعد از مدتها به آرزوی مغازه دار شدنش رسیده بود شروع کرد به تمیز کردن مغازه. با خودش فکر کرد:"وای!! اینم شد وضع!؟ حالا خوبه این همه دوسش داره که اینطوری نگهش داشته اگه دوسش نداش چی می شد!!؟"
تمام مغازه پر بود از تار عنکبوت،آشغال،گرد و خاک و ...! روی زمین غباری به طول 10 سانت نشسته بود! طوری که جای کفش های لیو و خانمخانم کتی بل کاملا معلوم بود! اول برای از بین بردن تار عنکبوتها از گرد گیر جادوییش استفاده کرد که همه اونها رو ناپدید می کرد! بعد هم برای از بین بردن غبارها با ورد جارو شو به حرکت در آورد و جارو شروع به تمیز کردن زمین کرد. بعد هم قوطی های رنگ رو باز کرد و همون ورد رو روی قلموی نقاشی پیاده کرد و بعد....به اتاق پشتی رفت و خوابید!!
وقتی از خواب بیدار شد همه جا تمیز تمیز شده بود! دیوارها برق می زدند و اثری از تار عنکبوتها نبود!
- وای چقدر خسته شدم!! تمیز کردنم سخته ها!!
حالا وقته چیدن وسایلش بود که توی اتاق پشتی بودن. اول از همه پوستر های جدید و شیکش رو به دیوار زد.
-این پوسترا حتما بچه هارو خر می کنه و رقیبامو از سر راه بر می داره!!
بعد هم میزکار جدیدش رو در گوشهء مغازه گذاشت!
-خوب ببینم دیگه چی کم داره...!؟ آها...!
و با چوب دستیش میز اندازه گیری رو توی یه گوشهء دیگه از مغازه جا داد. به طرفش رفت و با چوبدستی مترهای جادویی رو از جعبه در آورد و مرتب گوشهء میز چید!
بعد از اون نوبت به کمد رداها می رسید که اونم در کنار میز اندازه گیری جا داد!
-به به!اینم مغازهء گلم!
و به مغازه یک نگاه دقیق انداخت، در همین موقع ناگهان در محکم کوبیده شد ،به دیوار پشتش برخورد کرد و صدای شکستن چیزی به گوش رسید......


چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
hide your heart under the bed love is a demon


فروشگاه لوازم جادویی با مديريت كتي بل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۴

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
*************************************************************
و......
ایگور عین جنازه میفته کف زمین.....
کتی: یعنی مرده؟؟؟
آلبوس:قد نخود نمی فهمی....خب IQ با این قدرتی که این زد تو سرش
کارکاروف که سهله...، مایک لوری ه با اون قدرت و عظمتش می مرد....
یهویی در مغازه باز میشه....
مایک لوری عین پرنده با شتابی بالا فورا در رو می بینده و می دوه طرف آلبوس
و با جدیت تمام جلوش وای میسته و میگه:
هوم....من از دیاگن رد میشدم و از کنار مغازه شما هم رد شدم که اول مباحثی راجع به
مرده و مردن شنیدم....بعدش هم اسم خودم رو....
اندرومیدا: ببینم تو چطوری شنیدی....درب و دیوار این مغازه افسون شده و صدایی
ازش بیرون نمیره....
لوری: به راحتی....چون من خودم خنثی گر افسونم....
آلبوس: اهوم...اهم...ببخشید...مایک ما اینجا یک قاتل داریم....
کتی آروم گفت: خفه شو...آلبوس...
آلبوس: چیزی گفتی عزیزم....
کتی: نه...نه..هیچی به جون..جون آل..آلبوس...
لوری: قاتل و مقتول رو معرفی نمائید...دامبلدور....
آلبوس: البته کارآگاه...اندرومیدا که اینجا وایستاده قاتل و این یارو که اینجا افتاده و میگه
کارکاروف ام هم مقتوله.....
لوری: کارکاروف؟؟؟ سپس به سمت جنازه میره...نگاهی به صورتش می کنه...سپس فوری
رویش را به سمت آلبوس بر می گردونه و میگه:
آهان خودشه....خود کارکاروف تحت تعقیبه...و الان هم بیهوش تشریف داره....گفتی که کتکش زده
و تو بهش میگی قاتل؟؟؟؟!!!!!
آلبوس که داشت با صدای آرام با کتی و اندرومیدا درباره ی قاتل بودن اندرومیدا
صحبت می کرد متوجه سوال لوری نشد....
لوری با صدای بلند تر گفت:
گفتم کی به اصطلاح قاتله....
آلبوس این بار رویش را به سمت لوری چرخاند و گفت:
اندورومیدا...همین که اینجا کنارم وایستاده....اما به "اصطلاح یعنی چه؟؟؟
و به اندرومیدا اشاره کرد....
لوری سرفه کرد و گفت:
چون که ایشون نمرده ..پس قاتل نیستند..به علاوه این کسی که اینجا افتاده خود کارکاروف
دیوانه و تحت تعقیب وزارت است....
لوری رویش را به طرف اندرومیدا کرد و به طرفش را افتاد که در میانه ی راه سر
جایش ایستاد چون درب مغازه باز شد و نگاهش را به سمت درب چرخاند........

ادامه دارد...................................................
****************************************************************


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.