نیوت اسکمندر VS جیمز پاتر
صدای بوق قطار میومد،بخار همه جا رو فرا گرفته بود ،دوتا بچه همراه پدر و مادرشون داشتن از همدیگه خداحافظی میکردند،اون ها کسی نبودند جز "نویل لانگ باتم و لونا لاوگود" ،نویل میشینه و شونه های فرانک رو میگیره.
-پسرم ، تو مدرسه آدم های عجیب و غریب زیادی هستن که بخوان تورو مورد آزار و اذیت قرار بدن تو نباید تحت تاثیر قرار بگیری و از راهت خارج شی.
-ولی پدر ، من میترسم غیر از گریفیندور جای دیگه ایی بیفتم!
-پسرم تو هرجا بیفتی از لانگ باتم ها هستی .
به هری و خانوادهاش اشاره میکنه و حرفشو ادامه میده:
-اونارو میبینی ، از دوستای خوب من بودند ، تو اگر حتی توی اسلیترین هم بیفتی ، آدم های شجاعی مثل" سوروس اسنیپ " در اونجا بودند ، اگر تو هافلپاف بیفتی نیوت اسکمندر و سدریک دیگوری بودند ،اگر تو ریوینکلاو بیفتی معلومه آدم خستگی ناپذیری هستی! پس ببین در هر جایی خوبو بد وجود داره این تویی که انتخاب میکنی بد باشی یا خوب.
-اهوم...فک کنم قطار رسید.باید برم.
لونا پیشونیه فرانک رو میبوسه و با جمله "مراقب خودت باش" اونو راهی میکنه.دقایقی از حرکت میگذره و فرانک دنبال مکانی برای نشستن میگرده دربه یک کوپه رو باز میکنه که دونفر توش نشستن
-ببخشید!میتونم اینجا بشینم.
"آلبوس پاتر و اسکورپیوس مالفوی"سرشون از کتاب بیرون میارن و جایی برای فرانک باز میکنن ، آلبوس اونو دعوت میکنه به نشستن کنارشون.
-بیا پسر اینجا بشین.
-ممنون.
فرانک وسایلشو جابه جا میکنه و میشینه کنار اسکورپیوس.
-ببینم سال اولی هستی؟
-آره ! شما چطور؟
-من سال سومیم! من آلبوس سوروس پاتر و دوستم اسکورپیوس مالفوی، از دیدنت خوشبختیم.
-منم فرانک لانگ باتم هستم!
-اعع تو از لانگ باتم هایی؟تعریفتون زیاد شنیده میشه!امیدوارم خوش بگذره بهت تو مدرسه.
صدای فروشنده قطار از بیرون بلند میشه.
-کسی کیک با طعم روده اژدها نمیخواد ؟ خوشمزه به نظر میاد!
شکلات قورباغه ایی چی.
آلبوس به بیرون میره و چند تا شکلات میخره.
-شماها چیزی نمیخواین؟
فرانک از جاش بلند میشه و یک کارت قورباغه ایی شکل میخره و سرجاش میشینه و اسکورپیوس یک ساندویچ میگیره .همه در حال خوردنِ خوراکیاشون بودند فرانک شکلاتش رو برمیداره و پشتشو میخونه.
-"نیوت اسکمندر "!
اسکورپیوس با شنیدن این اسم توجهش جلب میشه .
-چه جالب !اون یکی از بهترین آدم ها تو کنترل موجودات جادویی بوده و البته نویسنده بزرگ قرن.
-جدی! دربارش چی میدونی؟
-خب ....
فلش بک سال192۸-تینا! بی زحمت به حیوونا غذاشون بده من دارم رو این کار میکنم ببینم چی میشه؟
-آخه چی بگم بهت؟ گیریم درست بشه کی به این چیزا اهمیت میده؟ تو مامور وزارتی خیر سرت برو بشین تو دفترت ! من حامله ام مرخصی گرفتم تو چی توام حامله ایی؟
-میدونی که از پشت میز نشینی متنفرم پس بذار کارمو انجام بدم !
-اوه اوه باشه.
بعد غذا دادن به حیوانات تینا از نردبونه کیف بالا میره و یک نامه تو آشپز خونه توجه اونو جلب میکنه .
نقل قول:
از وزارت خونه به تمامی کاراگاهان وزارت : با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کاراگاهان محترم.طبق قوانین وزارت خونه هر اتفاقی که باعث تهدید دنیای جادوگری باشه باید به دست کاراگاهان برسه تا در از دنیای جادوگران حفاظت بشه ، لطفا هرطور شده خود را به وزارت خانه رسانده و در جلسه مهم شرکت نمایید.
با تشکر .
مهر وزارت خونه .
با خوندن نامه تینا شروع یه صدا کردن نیوت کرد.
-نیوووووت ،نیوت بیا بالا باید بریم وزارت خونه.
سر نیوت از کیف میاد بیرون .
-خب چرا؟ مگه تو در استراحت نیستی؟
-چرا! ولی قوانینو نمیدونی وقتی دنیای جادوگری خطر بیفته پیر جوون نداره باید رفت پاشو بریم...راستی ! کیفتم بردار نیازمون میشه.
وزارت خونه نیویورکتینا و نیوت در حال راه رفتن در به طرف جلسات سری بودند .
-نیوت ! معجونت چیشد؟
-هیچی فکر کنم کار کنه ! میخواستم امتحانش کنم که گفتی بیایم اینجا!
-دست بردار ! آخه کی میخواد با یک حیوون صحبت کنه؟
-من!
-خب تو استثنائی ! دیگه؟
-بچم!
-من نمیذارم دیوونش کنی !
-اععع الان دیگه شدم دیوونه؟
-آره دیگه دوروز پیش گفتی دیوونتم!
-حالا نمیخواد بگی یو
کی اینو بخونه از ابهتمون کم میشه!
-اووووو...با ابهت بفرمایید داخل!
نیوت وقتی دررو باز میکنه کسی تو اتاق نبود کیفش رو میذاره رو زمین و تو اتاق راه میره!
-الووو...کسی نیس؟
-حتما ما زود رسیدیم!
نه وزارت خونه کاراش دقیقه ،تینا یک چیزی مشکوک میزنه!...کسی نیسسسسس؟
همینطور تو اتاق بسیار بزرگ راه میرن ! نیوت از کیفش یادش رفت و همونجا رو زمین موند ، تینا متوجه نبود کیف دست نیوت میشه.
-نیوت !کیفت کجاس؟
همینطور که با احتیاط راه میرفت جواب تینارو میداد.
-همون پشت رو زمین!
تینا سرشو برگردوند ولی جیزی ندید.
-اینجا چیزی نیس نیوت.
نیوت حس شیشمش در حال کار کردن بود و توجهی به حرف تینا نکرد.
-نیوت با توام ! میگم کیفت نیس.
نیوت با شنیدت این حرف روشو سریع برگشت،سمت جایی رفت که کیف بود.
-یع..یعنی چی نیست باید باشه.
-نیست نیوت ! اینجا چیزی نیس.
تیسیوز در حال رد شدن بود که در بازِ جلسات فوری رو دید و داخل شد ، که با چهره برادرش نیوت و تینا برخورد کرد.
-نیوت! تینا! اینجا چکار میکنین؟
-برای جلسه فوری برام نامه اومد ماهم خودمون رسوندیم ! ولی فک کنم ...زود رسیدیم!
-تینا،اگر عضو وزارتی پس خوب میدونی،وزارت جلساتش سر موقع همیشه هست.
نیوت حالت تفکرانه ایی به خودش میگیره و به سمت تینا میره.
-یک نقشس ، وااااای باید زود تر میفهمیدم.
-چی میگی نیوت؟ چه نقشه ایی؟
-ببین تیسیوز ما تو خونه بودیم که یک نامه اومد و به ما خبر داد دنیای جادوگری تو خطره و باید به جلسه بیایم حتی مهر وزارت خونه روش بود! ولی ما اومدیم اینجا کسی نبود و حالا کیفم گم شده!
تیسیوز با حالت تعجب و چشمانی باز به نیوت نگاه میکنه.
-گم شد؟ اونم اینجا؟یعنی یک فاجعه ی دیگه؟ وااااااای باید بریم سریع!
همه به سمت اتاق "سرافینیا پیکِری"رییس وزارت خونه وقت میرن و وارد اتاق میشن و تمام قضایا رو تعریف میکنن در همین حال یک نامه مهم به دست پیکِری میرسه و اون با خوندن نامه با تعجب به بقیه نگاه میکنه.
-
تیسیوز کنجکاو میشه و برای همین سوال میکنه.
-رییس ! چیزی شده؟
-گریندلوالد ! فرار کرده!
هر سه نفر با تعجب بسیار بالا(چییی)نیوت به حرف میاد.
-کیف منم افراد اون دزدیدن ! اون حتما دنباله تیره گون هاس و من یکدونش تو کیفم دارم که ماده اس ،برای همین میخواد تیرگون های دیگرو جمع کنه.
سرافینیا مصمم به تیسیوز دستور میده .
-تیسیوز به جاسوسامون بگو رد گللرت رو بزنن ! دنیا تو خطره.
-تا یک ساعت دیگه خبرشو میدم.
-زیاده! سریع تر ، برووو!
نیوت و تینا تحت نظر تو یک اتاق میرن.
نیم ساعت بعد اتاق رییسسرافینیا سرشو بین دستاش گرفته بود و با صدای در به خودش اومد.
-بیا تو!
تی سیز از در اومد تو و یک برگه گذاشت رو میزه رییس.
-قربان ، آخرین اطلاعات ما اینه،اون تو آفریقا دیده شده، از نیوت سوال کردم گفت عادیه چون بیشتر تیره گون ها تو آفریقا هستند.
-چند نفرو بفرس تا جلوی این فاجعه ای رو بگیرن ، در ضمن نیوت رو هم ببرین! آفریقا کم حیوون نداره.
-چشم حتما!
چند ساعت بعد آفریقا-گینه غربیصدای حیوانات تمام جنگل رو گرفته بود ، نمیشد از زیبایی اونجا چشم برداشت ، از جنگل سبز تا درخت های سر به فلک کشیده و حیوانات کوچیک و بعضاً بامزه.بعد از رسیدن به آفریقا تیسیوز به همراه تینا و نیوت و چند تن از کاراگاهان به سمت وزارت جادوگری تو افریقا رفتن.
وزارت خونه آفریقا دفتر رییسداخل اتاق رییس "اونا" درحال دراوردن حرکات عجیب و صحبت های عجیب بود.
-هوب هوبا هوبا هوبایوو اوه تو نوک زاخاااااار خوباونا.
تی سیز که زبون افریقایی نمیفهمید دست به دامن نیوت شد.
-نیوت ؟ میفهمی چی میگه؟
نیوت خیلی مصمم به جلو رفت و با حرکات دست و خم راست شدن شروع کرد از زانو خم شد و حرکات عجیب انجام میداد.
-خوووباونا زاخاررررر...اوچولولولولودو هابوسیا اوررررررررسومامانا گللرت گریندلوالد اورررررررررر بدویانا هز زندانانا .
بعد از حرف زدن قلنج خود را شکست و منتظر جواب شد ، رییس اونا با تعجب بسیار و چشمانی گرد تر دوباره با حرکات عجیب تر که بیشتر شبیه به میمون ها بود ادامه داد.
-گللرت بدویانا هز زندانانا واو واو واو واو واو اورررررررررنید نید نید.
تینا و تیسیوز درحال مشاهده یک حرکات عجیب و مسخره اونا و نیوت بودند.
-میگم تی سیز ! اینا زود به زود میمیرن !آخه اومدیم بچش گفت برامون داستان بگو و اونم بخواد داستان بروسلی بگه فک کنم از شدت حرکت هاش بمیره.
-دقیقا داشتم به همین فکر میکردم.
و به تماشا ادامه دادن تقریبا یک ساعت با این وضع گذشت نیوت دیگه براش استخون نمونده بود بعد از خداخافظی سخت با اونا به بیرون رفتن.
-خیلی سخت بود ! فقط تورو یه مرلین قسم دوبار نیارمون اینجا،بدنم فقط داره قلنج میشکنه.
تینا شروع کرد به خندیدن و مسخرش کرد.
-خب چی میگفت؟
-گفت بالای اون کوه ببرستان عده ایی رفتن و مشخصات دادم گفت همونان و یکم درخواست کمک کردم .
در همون لیسا تورپین که بدست ماموران آفریقایی دستگیر شده بود با ذکر "ولم کن من قهرم من قهرم" از کنار اونا گذشت نیوت توجهش به لیسا جلب میشه و به سراغ مامورا میره و اونارو نگه میداره ، سراغشون میره و باز حرکات میمون وار رو شروع میکنه صحبت کردن.
- اوه اوهو همالووولولولولو لیسا ازمایانا و از ماموماموماورانایامان ولاش کنیان.
-اوه .
-اوه.
مامورا لیسا رو رها میکنن و نیوت شروع میکنه صحبت کردن.
-لیسا تورپین ، کجا دیدمت؟
-من از آینده قهرآمیز اومدم به گذشته که به ایناهم بگم باهاشون قهرم که نذاشتی، به همه باید بگم.
تینا به گفتن جمله اه چقد لوس به راهش ادامه میده،حالا لیسا و از آینده ،تینا،نیوت و تیسیوز راهی کوه شده بودند .
وسط جنگل های آفریقاچند ساعتی گذشته بود و اونا وسط جنگل های آفریقا بودند در حال راه رفتن بودند که صدایی مهیب به گوش رسید ، تینا با صدایی پر از ترس صحبت میکرد.
-نی نی نی نیوت ! این صدای چیه؟
تیسیوز به پشت ایستاد و سرشو بالا گرفته بود موجودی جادوییه بزرگی بالای سره اونا بود نگاه میکرد.
-صدای این بود!
همه به پشتشون نگاه میکنن یک اژدها پوزه سفید آفریقایی بود که جزء خطرناک ترین اژدها ها در آفریقا بود، نیوت همینطور که به اژدها نگاه میکرد.
-بچه ها ازجاتون تکون نخورید ،غیر از این خودتون رو یا تیکه پاره میبینید یا سوخته.
همه ایستاده بودند اژدها یکی یکی اونهارو بو میکرد تا لیسارو بو کرد ،نتونست جلوی دهنشو بگیره و داد زد:
-با دماغت قهرمممم حتی خودت نزدیک من نشو.
اژدها چشماش گرد و بعد قرمز شد و شیهه ایی رو به آسمون کشید پوزه سفیدش به رنگ نارنجی درومد نیوت با داد به همه گفت:
-فرار کنید الاااااااان!
همه به یک طرف رفتند و از آخر باهم توی یک درخت بزرگ قایم شدن و بهم چسبیده شده بودن لیسا حالت اعتراضی به خودش گرفته بود.
-نچسب به من با بدنت قهرم ...اصلا با گذشته ام قهرم.
تیسیوز طاقتش طاق شد و با یک ورد اونو بیهوش کرد ، تینا به تیسیوز نگاهی کرد.
-تیسیوز اون بچس!
-رو اعصاب بود آخه یعنی نوادگان ما انقد لوسن!
-حق میدم!
نیوت اونارو ساکت میکنه و دست میکنه جیبش که صدای تیسیوز در میاد.
-آاآآاآخ چرا دستتو میکنی تو دماغم.
-ببخشید ...آههههه خب پیدا شد.
تینا که حامله بود فضای زیادی از تنه درختو گرفته بود شروع کرد صحبت کردن.
-چیکار میکنی؟
-معجونمو امتحان میکنم!
تیسیوز با استرس با خودش زیر لب:
-مرلین به ما رحم کنه ! میخواد امتحان کنه .
نیوت شیشه رو سر میکشه و به بیرون میره ، صدای عجیب اژدها از نیوت در میاد و اژدها با چشمانی قرمز به سمتش میاد نیوت خیلی استرس داشت که معجون کار نکنه ولی انگار داشت کار میکرد اژدها به نیوت رسید و نیوت صدای بلندی دیگه درآورد و اژدها مثل طوله سگ یتیم دستشو جلو گرفت و لبخند پیروز مندانه ایی زد.
-بیاین بیرون!
تینا با سنگینی بارش پا روی صورت و دماغ تیسیوز گذاشت و از درخت بیرون اومد و تیسیوز هم پا روی لیسا گذاشت و بیرون اومد.
-آآخ زنداداش آروم تر دماغم.
-ببخشید دیگه!
-خب تینا ، تیسیوز!بریم!
-ولی این دختره چی ؟
-برمیگردیم این فعلا بیهوشه!
همه سوار اژدها میشن و به بالاترین نقطه کوه میرسن اژدها ی رام شده دوباره حالت طوله سگ مانند گرفت و زبونش بیرون اورده بود اونارو پیاده کرد.
-آفرین بچه ی خوب.
خیلی آروم و بی صدابه سمت غاری که اونجا بود رفتن گللرت با موهای سفید و بلندش اونجا نشسته بود ، ناگهان صدای بلند و جیغ جیغویی اومد.
-من به همه گفتم قهمرممم الا این مگه میشهههههه.
گللرت با شنیدن صدا یک کروشیو به سمت اونا حواله کرد ولی از خوش شانسی اونا به سنگ خورد و سنگ خورده خمیر شد .
-بچه ها حالت دفاعی!...تیسیوز پاترونوس بفرس به بچه ها بگو نخود هارو بریزن...استوپفای.
همه داشتن جنگی سخت با گللرت رو تجربه میکرد نیوت توجه هات رو از خودش گرفت و به پشت تخته سنگی رفت و شیطان جهنده ایی که همیشه همراهش بود رو به سمت دست های گللرت روانه کرد و حیوان دستای اونو قفل کرد و همزمان تینا طلسمی به سمتش زد.
-اکسپلیارموس
-خب خب خب ! فک کنم وقت رفتن به آزکابانه گللرت.
همینطور که تیسیوز راه میرفت و خطو نشون میکشید کاراگاها رسیدند و گللرت رو دستو پا بسته میبردند که لیسا جلوشون در اومد.
-صبر کنید صبر کنید...
لگدی با وسط پای گللرت زد و ادامه داد.
-میدونستی با تو قهردونم پر میشه و من با تمام دنیا دیگه قهرم حتی با کروشیویی که زدی هم قهرم.
دیگه داشت موهاشو میکشید و با تمام هستی عالم قهر میکرد که تینا جلوشو گرفت و گللرت با صورتی قرمز از صحنه خارج شد.
پایان فلش بک-که اینطور روشم نوشته البته:
نقل قول:
(نیوت اسکمندر)
افتخارات:دستیگریه گللرت گریندلوالد و یکی از کسایی که در قتل او دست داشت، درست کردن معجونه صحبت با حیوانات و ...
و با لبخندی بهم دیگه دوستی باهم رو شروع کردن.
پایان