هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶
#70

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
هرمیون هنوز داشت حواس ماگل ها رو پرت میکرد ولی دیگر نمیشد پرت شدن رون رو نادیده گرفت ....
رون با کله به سمت انتهای اتوبوس رفت و با سر خورد توی شیکم یک ماگل بابا بزرگ

هری که خشک شده بود مثل درخت به ارنی نگاه میکرد ... ارنی یک فیگور (فیگور ها ایگور نه ) گرفت و گفت : حال کردی خدایی ...؟؟؟

هری با سرعت به خودش اومد و رفت و دنده عقب رفت سراغ رون ... ارنی هم انگار حواسش سر جاش اومده بود چون به جای 50 تا 30 تا میرفت .

رون که هنوز داشت از بابابزرگ عذرخواهی میکرد به محض دیدن هری اونو انداخت جلو و گفت :

بابابزرگ این هم بودا

تق !!!

یک صدای تق ناز اومد و بعدش .....

_آی !!!!!!

هری سرشو با دستش گرفته بود و داد میزد !!!

*30 دقیقه بعد*

ایستگاه بعدی هری و بقیه باید پیاده میشدند ... وقتی به ایستگاه نزدیک شدند اتوبوس به جای اینکه سرعتشو کم کنه اونو بیشتر کرد و غیــــــــش ایستگاه رو رد کرد ... هری به سمت ارنی رفت و گفت:
ارنی ایستگاه رو رد کردی !!! ارنی ؟؟ هوی ارنی با تو ام !!! ؟؟؟
ولی ارنی جواب نداد ... در عوض از سمت راست افتاد کف اتوبوس !!!

تمام دخترهای ماگل و جادوگر در داخل اتوبوس شروع به جیغ زدن کردن ...اولا به خاطر ارنی .... دوما به خاطر اینکه اتوبوس راننده نداشت ... سوما به خاطر اینکه سرعتش اتوبوس بیشتر و بیشتر میشد .!!!! چهارما هم اینکه ... دیگه چهارما نداره خداییش

در حالی که اتوبوس به چپ و راست میرفت هری کنار ارنی نشست و گوششو گذاشت روی قلب ارنی و گفت:
تعطیله
رون پیرنشو در آورد و پیرهن مشکی پوشید !!!

هرمیون که داشت از نگرانی غش میکرد بلند شد و گفت:

یکی فرمونو بگیره ...!!!

*10 دقیقه بعد *

_جون رون من نمیشینم ...

_تو بمیری عمرا اصلا راه نداره !!!

_من اصلا نمیشینم کوچیکتری گفتن بزرگتری گفتن ...

یکی از ماگل ها از جاش بلند شد و گفت :

ببخشید من دخالت میکنما ولی یک دیوار جلومونه !!!

هرمیون :

رون :

ماگل های داخل اتوبوس به این صورت بودن ... یکی پریده بود توی دستشویی و درو قفل کرده بود ... یکی رفته بود زیر پتو ... دختر کبریت فروش همه کبریتاشو گذاشته بود توی جیبش !!! بابابزرگ هم که سکترو زده بود

در همین لحظه هری با کله پرید پشت فرمون ..............

ادامه دارد .......


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۹:۰۱:۱۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶
#69

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
هرمیون در حالی که سعی می کرد حواس آنها را از سرعت اتوبوس و مانورهای غیر عادی ای که دارای شتاب جانبی 2 جی* بودند، پرت کند، گفت:
- ببینم کبریتات چند گالوینه؟
- گالوین؟ گالوین چیه؟

هرمیون پیش خودش:
- گند زدم!

- ها، ولش کن کبریتو اصلا"!

جلوی اتوبوس....

- هوووی! بوقی! چیکار می کنی؟ مگه قرار نیست 50 تا بری؟

ارنی در حالی که چوبدستیشو بیرون می کشید، گقت:
- به من می گی بوقی؟ الان حالیت می کنم! هری پاتری، باش! واسه خودت هستی!

و در حالی که اتوبوس را روی سیستم اتو پایلوت** قرار می داد، روبروی هری ایستاد و فریاد زد:
- ویکتوسمپرا!(یا یه همچین چیزی )

ملت ماگل:
-

هرمیون هم که حالتش کمی از ملت ماگل نداشت سعی کرد وردی را بر زبان بیاورد:
- ريپرو....ریپرو......رون! ریپرو چی چی بود این ورده!؟

و اینجا بود که وخامت اوضاع نمود یافت، زیرا وقتی هرمیون وردی را فراموش می کرد، آن روز اصلا" روز خوبی نبود!

جودی ابوت تلفن همراهش را بیرون آورد و یک مسیج حاوی پیغام زیر را برای بابا لنگ دراز فرستاد:

- S.O.S !!!

اما خب! این خطوط تلفن همراه ماگلی به کسی وفا نکرده!
(نکته: نمی تونسته به بابا لنگ دراز زنگ بزنه! چون اولا(اول ها) که فقط بابا لنگ دراز نامه می داده! بعد هم که تکنولوژی و اینا اومده، بهش گفته بوده فقط مسیج عزیزم! )

=================
* برابر شتاب جانبی ای که یک هواپیمای جت نظامی قادر به انجام و تحمل آن است!!!

** سیستم هدایت اوتومات هواپیماها!!!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۴:۴۷:۵۹
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۴:۵۰:۳۷
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۴:۵۳:۴۸

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶
#68

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



.". صبح روز موعود .".
صبح يكي از روزهاي تابستاني بود ، خورشيد در آسمان ميدرخشيد و در فواصلي دروتر لكه هاي كمرنگ ابر ديده ميشد! روي شاخه ي درختان گنجشكهاي كوچك منتظر خوردن صبحانه بودند! :دي! در كل هوا خيلي باحاله

در يكي از باس استاپ هاي شهر لندن ، دختر كوچكي كه موهاي قهوه اي رنگش روي شونه هايش ريخته بود و زنبيلي بزرگتر از هيكلش در دست داشت نشسته بود !

:=: داخل ذهن او :=:
- كوزت ! كوزت !!
- بله خانم تنارديه !!
- دختر دست و پا چلفتي چرا وقتي داشتي لباسارو ميشستي دقت نكردي ؟! لباسي كه براي مهموني امشب بايد بپوشين رنگي شده !! ... برو ، از جلوي چشمام گمشو !! بوق بر تو !!
كوزت خسته و دلتنگ و آزرده در حسرت اينكه بتواند جشن پسر پادشاه شركت كند و با سيندرلا ملاقاتي حضوري داشته باشد و علت موفقيت و چگونگي تور كردن پسر پادشاه را جويا شود ، روي صندلي منتظر اتوبوس بود تا براي تهيه ي غذا از بازار مقداري سبزي بخرد !!
:=: خارج ذهن او :=:

- بــــوق ، بووووق !!
راس ساعت 8 صبح بود ! اتوبوس شواليه با چهره اي مبدل و زيباتر از قبل منتظر بود تا كوزت و چند نفر ديگر كه احتمالا ميخواستند به محل كار خود بروند سوار شوند. اوتوبوس با سرعتي نورمال از اتوبان گذشت و به ميدان شهر رسيد ، توقفي كرد ، دختر ديگري بنام دختر كبريت فروش نام داشت سوار شد !!
- اوه ! كوزت ! خوشحالم تو رو ميبينم!!
دختر كبريت فروش كه آن تابستان آخرين باري بود كه ميبيند لبخند سردي زد و كنار كوزت نشست.
دختر كبريت فروش نگاهي به اطرافش كرد و يكي از كبريت هايش را سمت زن ميانسالي كه كنارش بود نزديك كرد و گفت:
- خانم ميشه يكي بخرين !؟
زن كه داشت به بچش در پشمك خوردن همراهي ميكرد حتي حاضر نشد به دخترك كبريت فروش نگاهي كند!
دخترك آهي كشيد و گفت:
- من هيچ پولي ندارم !! ...ديگه حتي پول ندارم بليط بخرم !!!
در همين حال هرميون كه همراه هري و رون و بقيه ي برو بچز به مناسبت تعطيلات تابستوني اومده بودن خريد ، صدايش را شنيد و خواست مقداري به او كمك كند كه ييهو صدايي به گوش رسيد :
- من ميتونم بهت كنم ! بابا لنگ داز به من هميشه پول ميده! منم ميزارم واسه روز مبادا ! اين براي تو !!
دختر ها : !

:^: چند دقيقه بعد :^:
لحظه به لحظه سرعت اتوبوس بيشتر ميشد ، به نظر ارني حواسش پرت شده بود !
ملت ماگل : نــــــــــــه !!!!
هري كه به تازگي رئيس گروه سوپر من ها شده بود ، سمت راننده رفت در حالي كه اتوبوس از بين ديگر ماشين ها عبور ميكرد.
هرميون كه همزمان با كوزت ، دخترك كبريت فروش و جودي ابوت جيغ ميزد گفت:
- هري ، رون ! يه كاري كنين!!
در همين حال هرميون به سمت آن سه رفت تا دلداري دهد ، هري و رون نيز به سمت ارني رفتند ...





Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
#67

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
سوژه جدید

_ اوه . ساعت یازده شبه. دیگه باید پیداش بشه.
پوق...
_ سلام جناب وزیر. فکر کنم به موقع اومدم.
وزیر ماگل ها که از حضور ناگهانی اسکریمجیور شکه شده بود (هنوز عادت نکردی ) با دستپاچگی گفت : بله .. بله... و برای خوشامد گویی به وزیر جادو از پشت میزش بلند شد. بعد از سلام و احوالپرسی و اینا ، دو وزیر روی مبل های گران قیمت ماگلی لم دادند. اسکریمجیور گفت : خب . جناب وزیر . دفعه اولیه که میبینم شما با من کار دارید. چه موضوعی پیش اومده که شما فکر کردین جادوگران میتونن به دنیای شما کمک کنند؟
وزیر ماگل با خوشرویی و یه لبخند مصنوعی گفت : ما با کمبود اتوبوس مواجه شدیم. اتوباسای شرکت واحد دنیای ما در طرح شوتینگ ماشینهای فرسوده قرار گرفتن و بیشترشون باید به گورستان شرکت واحد بپیوندند. خب تا زمانی که اتوبوسهای جدید ساخته بشن و به بهره برداری برسن طول میکشه. من به عنوان وزیر ماگل ها از شما که وزیر جادو هستید رسما درخواست میکنم که چند اتوبوس به ما قرض بدهید.
اسکریمجیور که تا حالا به حرفای وزیر ماگل ها گوش نمیکرد و آب نبات چوبی دود میکرد با شنیدن قرض چند اتوبوس ، آب نبات چوبیش پرید تو گلوش و همینطور که سرفه میکرد و از دهنش دود میومد بیرون ، به سادگی وزیر ماگل ها میخندید. بعد از اینکه یه نوشیدنی از دست وزیر ماگل گرفت تا آتیش آب نبات چوبیش خاموش بشه گفت : شما اصلا از دنیای ما خبر ندارید جناب وزیر. در تمام بریتانیا فقط یک اتوبوس برای جابجایی جادوگران وجود داره که معروفه به اتوبوس شوالیه. و با دیدن گشاد شدن چشمهای وزیر ماگل بیشتر خندید و ادامه داد : البته این اتوبوس مثل اتوبوسای شما نیست که سر وقت تو ایستگاه نیست یا وسط راه پنچر میکنه و مسافرا رو معطل میزاره. تازه دلتون بسوزه جناب وزیر . اتوبوس شوالیه هم صندلی داره هم تخت. کولر هم داره. خلاصه یه خونه بزرگ متحرکه.
وزیر ماگل ها که نا امید شده بود گفت: پس یعنی شما هیچ کمکی نمیتونین به ما بکنین؟
اسکریمجیور با طعنه گفت : همین که ماگل ها زنده اند به خاطر تلاشهای جادوگرانه که نزاشته اسمشو نبر به مردم شما زیاد آسیب برسونه. وتو دلش گفت: بچه پر رو.
و ادامه داد : اما من نگفتم که به شما کمک نمیکنیم. همونطور که گفتم اتوبوس شوالیه یه اتوبوس معمولی نیست. شما میتونید مسیرهایی رو که به اتوبوس نیاز دارید رو به من بدین؟
وزیر ماگل ها که متعجب و خوشحال ، چهره اش بیشتر خز شده بود سریع گوشی ماگلی دفترش رو برداشت و به منشی با شخصیتش دستوراتی داد که اسکریمجیور به دلیل مشغول بودن به روشن کردن آب نبات چوبیه دیگری حرفهایش را نشنید.
بعد از یک ربع ...
تق تق تق...
_ بیا تو.در باز شد و خانمی با شخصیت وارد شد. اسکریمجیور بدون اینکه دست و پاشو گم کنه به کشیدن آبنبات چوبیش مشغول بود ، چون فکر میکرد که منشی ماگل وزیر ماگل ( چه ماگل تو ماگل شد(چکش)) تغییر قیافه داده و از این ماسکای خوشگلی زده.:lol2: منشی یک برگ کاغذ بسیار با کلاس رو به دست وزیر ماگل ها داد و بدون هیچ صحبتی رفت.
وزیر ماگل ها بعد از نگاه به لیست مسیر ها ، کاغذ رو به اسکریمجیور داد و گفت : این مسیرهاییه که برای مدتی به اتوبوس شما نیاز دارن.
اسکریمجیور لیست رو گرفت و بدون نگاه کردن با غرور گفت : من تا فردا 8 صبح ، همه چیزو هماهنگ میکنم و به شما خبر میدم.
پوق...
و وزیر ماگل ها که هنوز عادت نکرده بود ، از آپارات وزیر جادو دهانش باز ماند.


***** روز بعد *****

تق تق تق...
_ بیا تو.
خانم با شخصیت که یک سینی به ظاهر خالی دستش بود وارد شد.
_ از طرف وزیر جادو یک نامه دارید قربان.
وزیر ماگل ها مثل این ندید بدید ها پرید نامه رو قاپید و منشی که ترسیده بود سریع شرشو کم کرد.
وزیر نامه رو باز کرد خوند :

با سلام. اینجانب اسکریمجیور وزیر سحر و جادو به درخواست شما پاسخ مثبت داده و اتوبوس شوالیه را برای مدت تعیین شده در اختیار دنیای ماگل ها قرار میدهم. شما میتوانید طی اطلاعیه ای مشخصات اتوبوس شوالیه را که ضمیمه نامه است به اطلاع مردم خود برسانید تا با دیدن آن وحشت نکنند.
با احترام . اسکریمجیور.
مهر و امضای وزیر.


از اون طرف اطلاعیه ای بزرگ از طرف وزارت سحر و جادو در پیام امروز قرار گرفته بود که قسمت مهم آن بدین شرح است:

.... جادوگران و ساحره های محترم نباید در اتوبوس شوالیه جلب توجه کنند. در مسیر هایی که گفته شد برای مدتی با ماگل ها هم سفر خواهید بود و باید مانند آنها عادی رفتار کنید. ...

و اینگونه بود که اتوبوس شوالیه در شرکت واحد ماگلی مشغول به کار شد.
=====
======
خب دیگه ادامه بدین.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۲:۱۱:۱۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۲:۴۴:۵۱
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۳:۱۴:۵۶

تصویر کوچک شده


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱:۱۱ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
#66

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
- گراپی عروسک دوست نداشت. گراپی وزیر خواست.
و با دستش عروسک وزیر را( از نظر گراپ ببینید) به سمت دیواری پرت کرد و ناگهان اشکهایش باریدن گرفت و مردم برای حفظ جانشان از سیل بلافاصله از در خارج شدند.
چند دقیقه بعد دفتر وزیر را سیلی از اشک های گراپ گرفته بود و هم اکنون آتش افکنان( مخالف آتش نشانی) داشتند با به وجود آوردن آتش و خاموش کردن آن توسط سیل مانع خروج آن از وزارت میشدند. سرانجام هنگامی که آب در پشت سد اتش ماند همگان متوجه شدند که صدای گریه گراپ نیز قطع شده است. مردم همه به این حالت در آمدند اما پس از گذشت حدودا 2 دقیقه ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد. و ملت به دلیل زمین لرزه به این حالت در آمدند . بلاخره چند دقیقه بعد یکی از اعضایی که در رشته های ورزشی ماگلی بسیار استاد بود با یکی از این ورزش ها که خودش آن را مینژاستیک مینامید در اطراف گشتی زد و پس از مدتی خبری آورد که با گفتنش همه را به این حالت در آورد زیرا در خبر اعلام شده بود که گراپ به دلیل عاجز گشتن از پیدا کردن وزیر به خاطر ناراحتی شدید پاهایش را به زمین میکوبد.
در همین حین توجه همه به کسی معطوف شد که در حالی که دستمالی بزرگ را در دور خود پیچیده به راحتی بر روی زمین ایستاده است.
هجوم ملت به سمت او یک طرف و بیشتر شدن لرزه به دلیل رقص پای ملت طرفی دیگر. سرانجام هنگامی که به هر بدبختی خود را به او رساندند دستمال را کنار زدند.
----------------------------------------------------------------------------
طنزم زیاد خوب نیست. ببخشید اگه سوژه خراب شد


تصویر کوچک شده


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
#65

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
رزرویوس!!!




Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
#64

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
ملت در حالی که عصبانی بودن یک به یک توسط کریچ به بیرون پرت می شدند که ناگهان ملت باقی مانده که به نظرشون کمی اوضاع غیر منطقی به نظر میومد به درون دفتر کریچ سرازیر شدن.
کریچ در حالی که چشم هاشو بسته بود احساس کرد عده ای در دفترش هستن
عده(همون ملت بیکار):
کریچر:کریچ خودش از عده خوشش نیومد بعدی.
در همین لحظه جادوگری که بسیار عصبانی بود به جلو اومد و در حالی که گردن کریچ را در دستان خود می فشرد اوون رو از جاش بلند کرد.
کریچ:
ملت در حالی که سعی میکردند نظر کریچ رو نسبت به خودشون جلب کنن به طرف کریچ رفتن و لحظه ای بعد کریچ بطور کاملا خفن مورد استقبال ملت قرار گفت.
کریچ:آااخ...کریچ ...مدیر بود....آاااخ...کریچ هرکی اوونو....آخ....زد بلاک کرد.....آاااااخ

------------ 1 ساعت بعد--------------------
وزیر در حالی که فکر میکرد کریچ همه رو رد کرده و 5 الی 6 نفر رو منتخب کرده به طرف دفترش میرفت که با شی گوشت مانندی روبرو شد.وزیر کمی به شی گوشت مانند خیره شد و چیزی استوانه ای شکل رو از قسمتی از شی گوشت مانند که دهان نامیده میشد بیرون کشید.
وزیر:اووه این منوی مدیریته .چرا کار نمیکنه.....نه حتما اینم کریچ بیچارست.
در همین حال وزیر در حالی که بسیار عصبانی بود وارد دفترش شد و از میان انبوه ملت عبور کرد و به سمت میزش رفت
ملت:
وزیر:ببینید دوستان ما نمیتونیم همتون رو انتخاب کنیم.اصلا چرا جوانان ما به این کارها رو بیارن .ملت شما باید سازنده باشید.من باید اعلام کنم که میخوایم تو هاگزمید یک برج بسازیم هرکی بخواد تو این کار همکاری کنه من 2 برابر حقوق رانندگی رو بهش میدم.......خوب حالا کی قصد داره راننده اتوبوس شه دستشو بالا ببره.
در همین لحظه تعداد انبوبی دست به هوا رفت.
وزیر:حقوقشو چهار برابر میکنم حالا کی میخواد راننده شه؟؟
اینبار کسی دستشو بالا نبرد و ترس فراوانی در وجود ملت احساس میشد.
وزیر:خوب حالا یکی بیاد حداقل خودشو بره رانندگی معرفی کنه.
ملت در حالی که به این شکل در اوومده بودند به پشت سر وزیر اشاره کردند.
وزیر به طرف پنجره ای که در پشت سرش قرا داشت برگشت و دستی به ابعاد پنجره رو مشاهده کرد.در همین لحظه دست مربوطه پنجره رو شکوند و با انگشتان خودش وزیر رو در بر گرفت.
صدای دست مربوطه:گراوپ کار میخواد....گراوپ میخواد راننده شه.
وزیر:

------------------------------
طرح ماموریتی.لطفا ادامه ندهید


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۲۲:۱۱:۲۵

تصویر کوچک شده


Re: اتوبوس شوالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#63

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
_ آقایون و خانم ها . خواهشا آرامش خودتونو حفظ کنید . به صف برید تو ...آقا خواهش میکنم به صف برو ..جون مادرت..از دیوار چرا بالا می روی از تو صف برو ...اوهوی ! اون آخر صف ...چرا داری زمینو می کنی ؟ جا نزن ! بچه هل نده !

داخل دفتر وزیر :
وزیر : حدودا چند نفرن ؟
منشی وزیر : نمی دونم درست ...ولی هاگزمید خالی شده ...فکر کنم 5000 تا .
وزیر با ناراحتی در حالی که داره سرشو میخارونه : ببین می تونی بری دست به سرشون کنی ؟ می خوام فقط ده ، بیست نفر باشن .
منشی وزیر : هر کاری کردیم نرفتن قربان . آواداکداورا هوایی در کردیم . دست راست هزار نفرو قطع کردیم . هزار تا رو بیناموسی کردیم .نخاع دوهزار نفر رو طع کردیم ولی...
وزیر در حالی که از جا بلند شده و داره کتشو میپوشه : الآن یادم اومد که یه کار مهم دارم باید برم .به کریچر بگو بیاد به ملت جواب بده .

نیروهای وزارخونه بعد از سه ساعت تلاش و مذاکره با ملت بیکار بالاخره موفق شدند پنج نفرو بفرستن تو .

اتاق وزیر :
کریچ در حالی که پاهاشو روی میز گذاشته میگه : اسم ؟
_ برادر حمید هستم پسر برادر مجید .
کریچر : کریچ برادر نداشت . نفر بعدی ! ...اسم ؟
_ رابستن لسترنج هستم .
کریچر : زن کریچ آبستن نبود !() بعدی !
_ریموس لوپین هستم و برای ...
کرچیر : پسر دایی دختر عمه ی مادربزرگ پدربزرگ دوست پسر عمه ی عموم ریواس دوست نداشت . بعدی !
ایگور میاد جلو و بدون این که اسمشو بگه یه کیسه گالیون میذاره جلوی کریچر .
کریچر : کریچ کیسه دوست نداشت ! بعدی !
_ سلام . من...
_ بعدی !

ادمه دارد...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۷:۰۸:۲۵
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۲۰:۵۳:۱۹



Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#62

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
سوژه جدید :


هدی به ساعتش نگریست و در همان حال چشمان خود را در پشت عینک دودی پنهان نمود . نگاهی به دور و برش انداخت و در همان حال به صورت فرمالیته به گشت در میان آن خیل عظیم جمعیت پرداخت . جمعیتی که از هر گروه و دسته ایی در آن به چشم می خورد .

_ اوه ...خب معلومه من انتخاب اولم ....پارتیم خیلی کلفته... اینم گواهینامه پایه یکم!
و هدی سر خود را بالا گرفت تا زود تر آن علامت تعجب بزرگ را از بالای سر خود محو کند . و خب او بعد از دیدن ایگور به همراه سالازار و ماندانگاس آن چنان شگفت زده نشد و اسم آن ها را از لیست کوچکی که در میان بال هایش خود نمایی می کرد خط زد .

اما درست کمی آن طرف تر مرلین به سر موضوعی مهم و آسلامی با کالین در حال گفتگو بود . شاید آن قدر مهم که رگ گردنش کمی بیشتر در حال پاره شدن می نمود .
بچه های حذب نیز درست مثل همیشه در حال آزار و اذیت چند مدیر بخت برگشته سال های دور اوج قدرت که حالا دیگر تک و تنها و به دور از حواشی که بی تردید در مواقع اضطراری فلنگ را بسته بودند و استعفا خود را دو دستی تقدیم کرده بودند زمان را سپری می کردند . هدی با نگاه به آنها لبخندی از سر شرارت زد و بار دیگر نگاهی به لیست عریض و طویل خود انداخت!

سیاه و سفید دو گروه همچنان معلق حالا دیگر در یافته بودند که آرم هایشان چیزی بی شباهت به کشک نیست و در حالی که دست در گردن یکدیگر انداخته بودند سرود سفید های خفنز ، سیاه های با نمک را می خواندند و برای آن 10 ، 20 نفر ولدی و آلبوس که افسرده در زیر سایه نشسته بودند شکلک در می آوردند اما گویی مردمک چشمان آنها خیال نداشت لحظاتی هم دست از سر گشاد و ثابت بودن بر دارد.

هدی همان طور که زیر لب قسمتی از سرود را با آنها زمزمه می کرد طومار خود را بست و نگاهی گذرا به بچه های جوات ویزاردلند ، آداس و آجاس که حالا دیگر فقط تعداد اندک شماری از آن همه فرم های عضویت و دبدبه و کبکبه ها باقی ماند بود انداخت و لبخند تلخی برسرهای تاس کچل شده آنها که چند تارمو بیشتر به پاس خدمات ارزشمند رئیسون خود بر آن ابراز وجود می کرد زد . شاید هم آهی از سر تاسف برای آن ها کشید و در میان ملت با یک تق کوچک آرام و بی سرو صدا ناپدید گشت .

_ خب...همه به صف بایستید تا یکی یکی برید تو... وزیر شخصا این انتخاب رو بر عهده گرفته اند!
و امروز برابر با چهلمین روز در گذشت راننده اتوبوس شوالیه بود و ملت از طرف سازمان کار جادوگری در پشت درهای بسته وزارتخانه گرد آمده بودند تا شانس خود را برای اولین و آخرین بار در وزارتخانه بیازمایند و وزیر مانده بود و 5000 جادوگر و ساحره جویای کار!


این داستان ادامه دارد...!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#61

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
اتوبوس با سرعت 1500 کیلومتر در ثانیه در حال حرکت بود که دوباره همگان صدای کالین رو شنیدند که می گفت : یا ابوالفضل العباس!شیمیایی دوم توسط گراپ زده شد
ملت حاضر در اتوبوس :
گراپ که متحیر از بالا آوردن دیگر سر نشینان اتوبوس بود ، با اعماق وجودش تنفسی عمیق کرد و ریه هایش را از این بوی مطبوع پر کرد

کمی بعد
چشمان استن تار شده بود و سرش به دوران افتاده بود!دماغش گرفته بود و خود را نفرین میکرد که چرا همچین بشری را سوار کرده است که کالین رشته افکار وی را پاره کرد.

_ هو یره! پشت رول نشستی و خوابت میگیره؟ بر طبق این نقشه اگه با همین سرعت ادامه بدی دقیقاً بیست دقیقه بعد میرسیم هاگزمید و میتونیم خیلی سریع اسکاور رو پیدا کنیم.یکی از سر نشینان گفته که به جای مغازه دوره گرده!البته مغازه داشته ولی بعد توسط چند کله گنده مغازه اش سوخته میشه و دوره گرد میشه!( در رابطه با این بند باید به عرضتون برسونم که دوره گرد آرایه تشبیه نظارته و مغازه دار آرایه تشبیه مدیر )

بیست دقیقه بعد
_ اکِهه! به ترافیک خوردیم!به خشکی شانس!
این جمله رو استن بعد از دیدن ترافیک ناشی از ورودی شهر گفت و با عصبانیت مشغول خوردن پوست لبش شد؛سرانجام بعد از بیست دقیقه صبر وی تمام شد و سرش رو از پنجره بیرون برد و خطاب به راننده کناری که از قضا لودو بگمن بود هوار کنان گفت : بابا برو جلو!وضعیت اینجا اورجانسیه(اورجانسی ، تیریپ جواتی )

لودو نیز در جواب استن ، با خونسردی هر چه تمام تر گفت : حرص نخور عزیزم!شیرت خشک میشه دارم میرم زیارت آقا امام سیزدهم ، عله پاتر!
استن که تابلو شده بود دوباره کلش رو آورد تو و با خود گفت : ای بدبخت خود شیرینه پاچه خوار!مگر همینجوری به مقام نظارت برسن!

کمی بعد
ترافیک وحشتانک بود و سرنشینان در آستانه مرگ!
اینبار صبر ارنی تمام شد و سرش را از پنجره بیرون برد و خطاب به راننده کناریش گفت : راه بیفت دیگه بابا!

از قضا راننده ، بورگین از آب در اومد و به سیبیلای بازاری و کت و کلفتش دست کشید و خطاب به ارنی گفت : این سیبیلا رو میبینی؟پارت میکنه امروز روز تعطیله گفتیم بیاییم زیرات امام زاده کوییریل!( در رابطه با این بند و بند قبل امام به وبمستران و امام زاده نیز به مدیران تشبیه شده اند!)
ارنی:

بعد از ده دقیقه
استن که ماسکش را بیشتر به صورتش می فشارد گفت : حالا اون بسیجی هایی رو که تو جنگ شیمیایی خوردن رو درک میکنم!آخیش بالاخره رسیدیم! بر طبق گفته سرنشینی که اطلاعات رو به من داد همین باید اسکاور دستمال فروش باشه!
و با دست به مردی قد بلند با ردایی بنفش اشاره کرد .

ارنی :
تعجب ارنی نه از ته ریش اسکاور بود که هیچ همخوانی ای با لباس و تیپش نداشت و نه از کلاه بوقی و ارزشی اش و نه از اسکی هایی که در روی سنگ فرش پوشیده بود! بلکه از صف طویلی بود که جلوی میز سیار اسکاور انتهایش بود ولی ابتدایش تا دور دست ها ادامه داشت!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.