هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۵
#5

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
در باز شد و بلیز از راه رسید .
- الکتو یه نفر دیگه رو تونستیم برای سفر پیدا کیم ! بیرون منتظر نشسته تا بیای !
الکتو از هر دو خداحافظی کرد و از دفتر وزير خارج شد
الکتور با خودش فکر میکرد بلیز چه کسی را برای کمک به او در این ماموریت دشوار پیدا کرده که...
- سال الکی چطوری وقتی بلیز گفت موضوع از چه قرار با سر اومدم به خاطر همین که کلم باند پیچیه چیز مهمی نیست وقت نداشتم برسیش کنم به خاطر همین به روش مشنگی بستمش تا برم یک درمانگر پیدا کنم .
الکتو با بهت و تعجب به مشتی باند که با سرعت جلو چشمانش به چپ و راست حرکت میکرد نگاه کرد و با خود گفت :
- یا خدا این از کجا پیداش شده من مومیایی میخوام چیکار
الکتو سینش و صاف کرد و رو به جسم باند پیچی شده گفت :
- ببخشید امکان داره خودتون معرفی کنین چون این باند ها نمیذارن شما را به جا بیارم .
جسم باند پیچی شده گفت :
- مگه بلیز نگفت من اینجام این بچه همیشه یادش میره منو معرفی کنه الکی جون منم ریگولوس ما با هم همکاریم یعنی شما رئیس منی .!
الکتو با خودش فکر کرد یک مومیایی متحرک بهتر از ریگولوس میتونه به اون کمک کنه از طرف دیگه اون نیاز به چند نفر برای همکاری داشت . به علت خطر بالای این ماموریت افراد کمی حاضر به همکاری بودن باید انتخاب میکرد . ریگولوس مزایی داشت ولی خراب کاریش بیشتر از این نکات مثبت بود .
ریگولوس که با خودش فکر میکرد الکتو از بودن او در کنارش ذوق مرگ شده و زبانش بند آمده گفت :
- نمیخواد تشکر کنی من که نمیذاشتم تو تنها بری این ماموریت خطرناک حتما با تو میام
الکتو در درون خود فریاد زد :
- یکی بیاد منو از شر این خلاص کنه .


من کی هستم


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#4

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
الکتو در حالی که درفضای دفتر جدیدش قدم می زدنقشه ها و افکار بسیاری را در ذهن می پروراند.
شاسموند دشمن قدیمی اش دوباره بازگشته بود.
دوازده سال پیش هم با او روبرو شده بود اما نتواسته بود دستگیرش کند ... زخم روی زانویش را مدیون ساشموند بود ؛ الکتو اعتقاد داشت که ساشموند خود نیز به طور کامل انسان نیست چراکه هیچ انسانی قابل به رام کردن مانتیکورها نبود ولی به قدرت او اعتماد کامل داشت .
مانتیکور ها ذاتا اطاعت از دیگران را دوست ندارند .
الکتو همکارهایش را نمی شناخت تنها کسی را که می شناخت همان فرد بود و حتی معلوم نبود آیا کسی دیگری علاقه ای به همکاری با او را دارد یا نه .
با خود فکر می کرد ای کاش یکی از همکاران قدیمی اش حالا با او بود ... اما تمامی همکارانش هر یک به نحوی از بین رفته بودند
توبیاس سرایزر را یک غول غارنشین کشت .
مایکل را یک اکرومو را یک شیردال از پا در آورده بود .
ناگهان فکری به ذهن الکتو رسید یکی از همکاران قدیمی اش هنوز زنده بود :برایان بلودن.
تصمیم گرفت تا به برایان نامه ای بنویسد و از او درخواست کند تا به انجمن بپیوندد .
پس از دفترش بیرون رفت و از اولین نگهبان پرسید:
- من می خوام یه نامه بفرستم.... کجا می تونم یه جغد پیدا کنم ؟ نگهبان به طرف در سیاه رنگی اشاره کرد که به نظر می رسید از عمد آن را با لجن پوشانده اند.
الکتو وقتی که وارد اتاق جغد ها شد بسیار متعجب شد زیرا که شخصی که مسئول سازماندهی جغدها بود همان بریان بلودن بود.
با خوشحالی گفت :
- برایان این جا چی کار میکنی پسر ؟!من داشتم برات نامه می نوشتم.
برایان کمی در چهره ی الکتو دقیق شد و بعد از اینکه او را شناخت فریاد زنان خود در آغوش الکتو انداخت.
برایان نیم ساعتی در مورد زندگی اش صحبت کرد .
- خوب بریم سر اصل مطلب وزیر به من دستور داده که انجمن حیوانات خطرناک رو دوباره راه بندازیم !! ساشموند برگشته. -برگشته کی؟
- بعدا تو دفترم تمام اطلاعات رو بهت می دم باید بریم پیش وزیر !
- چرا آخه ؟!
- بیا تا بهت بگم !!

دفتر وزير

صدماتی که دفتر وزير وارد شده بود کاملا تصیح شده و حتی بهتر از قبل به چشم می آمد.
الکتو و برایان هردو منتظر ورود وزیر به دفترش بودند طبق گفته ی منشی وزیر معمولا این وقت از روز را دفترش می گذراند.
در با چرخش دستگیره باز شد .
وزیر که انگار بعد از آن حادثه کمی سر حال آمده بود، گفت:
- الکتو کاری داشتی ؟!
- بله آقای وزیر من یکی از همکارهای با تجربمو اینجا اوردم
- منظورت بلودنه.بلودن به من نگفته بودی توی این انجمن کار می کردی ، مگر نه کار بهتری بهش میدادم .
برايان خشکش زده بود .
- من ... من ؟! الکتو من اصلا نمیتونم تو این انجمن باشم .
الکتو به شدت جا خورده بود .
- چرا ؟! تو بهترين فرد برای این عنوان هستی ...
برایان نگاهی به دراکو انداخت .
- ولی ... ولی من به خانوادم قول دادم که دیگه دنبال این کار نرم ! نمیتونم شرمنده ...
آب سردی بر پیکره الکتو ريخته شد .
- یعنی اصلا نمیتونی ؟! یعنی ... یعنی ...
برایان سرش رو پایین انداخت و ادامه داد :
- باور کن اگر میدونستم زودتر از اینها بهت میگفتم .
دراکو : چند نفر رو من فرستادم پیشت ! بهتره با همونا عازم بشید !
در باز شد و بلیز از راه رسید .
- الکتو یه نفر دیگه رو تونستیم برای سفر پیدا کنیم ! بیرون منتظر نشسته تا بیای !
الکتو از هر دو خداحافظی کرد و از دفتر وزير خارج شد .


الکتو جان اگر رزرو میکردی بهتر بود ...
نمایشنامت رو ويرایش کردم ، غلط املایی زياد داشتی !
جملاتت رو هم بدون فاصله نوشته بودی که مجبور شدم ويرایش کنم !
پاراگراف بندی رو رعایت کن خواهشا ... البته فکر کنم مشکل از یه جای دیگه باشه ! زير جایی که متنت رو مینويسی یه جا نوشته استفاده از تگ های HTML ! تیک اون رو بزن همیشه تا درست بشه .
اسم اون خلافکاره هم ساشوند بود نه شاسوند ... همه رو درست کردم برات ! دقت کن
موضوع بعد اینکه بهتره افراد اعزامی بچه های خودمون باشند نه شخصیتهای مجازی ... برای همین من داستان رو تغییر دادم و برايان رو کنار گذاشتم ! چرا فرد بیگانه ؟! کالای داخلی چه ایرادی داره مگه ؟!



ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۷ ۲۱:۳۹:۴۱

تصویر کوچک شده


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#3

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
از nashenakhteh
گروه:
کاربران عضو
پیام: 169
آفلاین
در دفتر باز شد (به خاطر اینکه ایفای نقش فرد رو دارم اون رو وارد بحث می کنم)الکتو :کیه؟
فرد:اوه الکتوی عزیز
الکتو :فرد اینجا چی کار می کنی
فرد :مگه کمک نمی خواستی
الکتو:بله اما تو از کجا فهمیدی؟
فرد:ولش کن تو که می دونی من و جرج واسه خودمون تشکیلاتی داریم مثل گوش های گسترش یابنده و...
الکتو:اوه شما هنوز دست از این کارای خطر ناک بر نداشتین
الکتو:خطرناک اوه خطرناک بله بله فرد می تونی تو این سفر کمکم کنی
فرد:با کمال میل !پس فکر کردی چرا اینجام
الکتو:اما تو خیلی جوونی این سفر ممکنه بهت اسیب برسونه ما با یک سری حیواناتی که باید روشون تحقیق کنم و فکر کنم کمی یعنی تا حدودی خطر ناکن سر وکار داریم
فرد :اوه خطر من یکی که عاشق هر نوع خطرم ما تا اخرش هستیم
الکتو:امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشی و بدونی داری چی کار می کنی
فرد:خوب حالا من که گفتم مشکلی با خطرات ندارم اه چی می خواستم بگم اها چه وسایلی باید همراهمون باشه ؟
الکتو:یه سری وسایل شخصی و چیزایی که احساس می کنی لازمشون داری
فرد:اه مرسی باید برم حاضر بشم
الکتو:باشه موفق باشی !
فرد و الکتو از در خارج شدند و الکتو در فکر فرو رفت !


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۷ ۲۲:۲۰:۰۶

عضو ارتش قدرتمند وایت تورنادو
[img]http


Re: انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#2

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
الكتو سريع كليد رو از وزير گرفت و از دفتر اون خارج شد..با سرعت به سمت راهروي سمت چپش پيچيد و به سمت دفترش رفت....به جلوي در دفترش رسيد...كليد رو در قفل چرخوند و وارد شد....
اون سريع شروع كرد به جمع كردن وسايلش ..... تعدادي حوله تعدادي مسواك و ...
اون همچنان داشت وسايلشو جمع و جور ميكرد كه در دفترش باز شد.....
استرجس پادمور با اقتدار تمام وارد دفتر اون شد ...الكتو نگاهي به اون انداخت و گفت:
بفرماييد..!!!
استرجس بشكني زد....دو نفر يك چمدان بزرگ رو وارد دفتر الكتو كردن...
الكتو خواست حرفي بزنه كه استرجس گفت:
الان توضيح ميدم اجازه بدين!!!
اون چيزي نگفت و منتظر توضيح استرجس موند...بعد از اينكه اون دو نفر چمدانو رو داخل دفتر گذاشتن از آنجا بيرون رفتند...سپس استرجس گفت:
خب من يكي از اون افرادي هستم كه شما رو در اين سفر سخت و مشكل همراهي ميكنم...
دوزاري الكتو افتاد گفت:
بله بله... بفرماييد خواهش ميكنم.....شما از كجا خبردار شديد....
استرجس خودشو انداخت روي صندلي بعد گفت:
خب...وقتي جناب وزير موضوع دختر رو بهم گفتن منم گفتم كه حاضرم بيام...ايشون هم گفتن بيام به دفتر شما.....تا از اينجا بريم....!!!
الكتو سري تكان داد و باز هم شروع به جمع كردن وسايلش كرد...
مدتي در سكوت گذشت كه سر انجام الكتو گفت:
فكر نميكنم سفر بي خطري باشه.....؟؟؟!!!
استرجس سري تكون داد و گفت:
هر چي باشه من حاضرم.....
غيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــژژژژژژژژژژژ
در دفتر الكتو باز شد...

ادامه دارد...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اين براي آمادگي و اعلام همكاري من بود


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


انجمن نابودی موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#1

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
ساعت پنج بعد از ظهر
مکان : دفتر وزير سحر و جادو

دراکو در کنار ققنوس و بلیز به آرامی نشسته بودند و مشغول تماشای برنامه کوييدیچ برتر بودند .
- ببین ... ببین دراکو ! دست چپ بازيکن شماره هشت رو ببین ! اوووووه ... زد تو چشم اون بغل دستیش !
ققنوس در حال خوردن تخمه بود .
- به نظرم اصلا خطا نبود ! اون بازيکنه خودش چشمش رو کرد تو انگشت یارو !
مربی تیم بازنده تو تصوير ظاهر شد .
- این چه وضع داوری هستش آقا ... حق ما رو خوردن تو این بازی !! هوا رو هم که شرجی کردن ! ما یه مشت جووون رو جمع کرديم ولی نمیذارن قهرمان بشیم ! ما باید به کجا این بی عدالتی رو گزارش بدیم ؟!
دراکو خشکش زد !
- بی عدالتی ؟! بلیز اون تلفن رو بده به من ببینم .... ما باید از جووونا حمایت کنیم، من این باشگاه رو میخرم ! داور بازی سه سال ازکاب ...
دووووووووووف دیــــــــــــــــــش

یه درخت از شیشه اتاق وارد شده بود .
- یا مرلینا ... این دیگه چی بود ؟!!!
شاخه های درخت درست روی میز وزير فرود اومده بودند .
ققنوس : این چیه دیگه ؟! میخواستن ما رو ترور کنن ؟!
بلیز سریع پای پنجره رفت و یک مرد گنده و کثیف رو دید که لنگان لنگان فرار میکرد و یه جونور گنده هم در کنارش بود .
دراکو با حیرت به نامه ای که از درخت آويزون شده بود نگاه کرد .

به نام مانتیکور اعظم !
ای وزير من بهت اخطار میکنم ...
من این کشور رو نابود خواهم کرد ؛ باید وزارت رو رها کنی وگرنه با مانتیکور خودم تمام جادوگرها و ساحره ها رو خواهم کشت .
اخطار از طرف ساشموند ( صاحب تنها مانتیکور انگلستان ! )

بلیز : اونجا رو ببینید ... ته اون شاخه یه چیزی آويزون شده !
دراکو به سرعت به سمت کیسه بزرگی که از شاخه اويزون بود حرکت کرد .
- این چیه دیگه ؟!
ققنوس با عجله کیسه رو باز کرد .
- یا ریش مرلین ... کی این کار رو کرده ؟!
دراکو اشک در چشمانش جمع شده بود ... دخترکی نه ساله غرق در خون شده بود و جسدش درون کیسه قرار داده شده بود .
- ای نامرد ! مانتیکور از کجا پیدا کرده ؟! نسل این حیووون مگه منقرض نشده بود ؟!
بلیز به آرومی در کیسه رو بست !
- ساشموند تنها جادوگری هست که موجودات خطرناک و غیرقانونی رو نگه میداره ...
ققنوس پرهای خودش رو به نشونه همدردی روی کیسه دخترک میريخت .
- من یه بار تو کتابها عکس این جونور رو دیده بودم ... سرش شبیه آدمهاست ولی تنه شیر و دم عقرب داره ... پدربزرگ من هم توسط این موجود کشته شد ... پوستشون تقريبا تمام جادوها رو دفع میکنه و با نیش خودشون هر موجوری رو میتونند از پا در بیارند .
دراکو در اتاق قدمی زد ... امنیت جامعه در خطر بود و تشکیل یک گروه برای مقابله با حیوانات خطرناک لازم به نظر میرسید .
- سريع زنگ بزنید به الکتو بگید بیاد !! باید یه گروه رو اعزام کنیم تا این موجود کثیف رو نابود کنند !
بلیز : باشه همین الان ...

نیم ساعت بعد الکتو در وزارتخونه حاضر شده بود و وقتی وارد اتاق شد با صحنه وحشتناکی روبرو شد !
اتاق غرق در سکوت بود و یک درخت روی میز وزير سقوط کرده بود .
دراکو از جای خودش بلند شد و به سمت الکتو رفت .
- سلام الکتو ...
الکتو با حیرت جواب سلا رو داد :
- چیزی شده ؟! بهم خبر دادند که سريع باید بیام اینجا !
دراکو در اتاق شروع به قدم زدن کرد .
- یه گروه لازم داريم برای مقابله با حیواناتی که خطرناک هستند ! دوازده سال پیش شغل تو همین بوده اما ازت میخوام تا دوباره این عنوان رو قبول کنی ! مساله امنیت کشور در میونه ...
بلیز جلوی پنجره ایستاده بود و به طور کامل داستان رو برای الکتو تعريف کرد .
الکتو : خوب ... من فکر کنم دیگه خیلی پیر شده باشم برای این کار !
دراکو دستی به شونه اون زد و ادامه داد :
- ببین ما بهت نیاز داريم ... من تو این چند دقیقه پرونده ساشموند رو بررسی کردم ... سالها از کشور دور بوده و حالا برگشته و میخواد همه رو نابود کنه !! یکی از دوستانم میگفت مانتیکورها در جنگلهای کنار دريا زندگی میکنند که فکر کنم اگر همین الان راهی بشید تا سه روز دیگه برسید اونجا ... شما باید نابودش کنید ...
ققنوس در حالی که در اتاق قدم میزد حرف دراکو رو قطع کرد :
- من فکر میکنم ساشموند یک هفته ای اونجا منتظر میشه تا عکس العمل دراکو رو ببینه و تو این مدت شما میتونید به اونجا سفر کنید و هردوشون رو نابود کنید ! مانتیکور بیشتر از چند ساعت نمیتونه از اون مناطق دور بشه ... آب و هوای اینجا اصلا بهش نمیسازه .
الکتو کمی سکوت کرد و نگاهش به دخترک معصوم افتاد .
- باشه ... من این کار رو میکنم اما به چند نفر همراه نیاز دارم !!
دراکو لبخندی زد .
- باشه مشکلی نیست ... این کلید دفتر جدیدت ؛ هر چیزی که لازم داری رو آماده کن و تا اون موقع هم چند نفر از دوستان خودشون رو برای سفر بهت معرفی میکنند .
- الکتو با سر حرف دراکو رو تایید کرد و از اونجا خارج شد تا وسایل سفر خطرناک خودش رو آماده کنه .

-------
این مرکز کارش نابودی موجوداتی هست که از طرف وزارتخونه ممنوع اعلام شده اند و درهر سفر ماموريتی اعلام میشود تا در یک سفر پر هیجان و مرموز موجود مربوطه نابود شود .
رياست این دفتر با الکتو خواهد بود و فعلا سفر رو آغاز نکنید تا دوستانی که حاضر هستند در این سفرها حاضر شوند اعلام آمادگی کنند و بعد از تکمیل تعداد ، سفر نابودی مانتیکور اغاز خواهد شد .
فعلا الکتو در دفترش حاضر هست و اگر دوست داريد در این سفر شخصیت شما هم همکاری داشته باشه در یک نمایشنامه داستان رو ادامه بدید و هر کدوم از دوستان جداگانه وارد داستان میشند و بعد دسته جمعی سفر آغاز خواهد شد .
بعد از اعلام آمادگی سه چهار نفر سفر آغاز خواهد شد .
قالب این تاپیک هم به صورت نیمه جدی و نیمه طنز هست و طنزی که استفاده میکنید طنز موقعیتی باشه نه طنز صرف ... جدی نويسی شاید بیشتر در این ماموريتها جوابگو باشه .
دوستانی که حاضر به همکاری هستند ادامه بدن داستان رو .
با تشکر
دراکو مالفوی



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.