هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#72

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
خادم عزیز و متعهد
لوسیوس مالفوی
سلام
چندیست که به نظر می رسد از این که خانه ی شما قرارگاه دوستان مرگخوارتان شده است، دل خوشی نداشته و با اخم به دوستانتان نظاره می کنید. برادرانه به شما توصیه می کنم که به جای چشم و رونحسی با هم مسلکانتان، کمی به فکر ماموریت توله ی عزیزتان باشید که اگر ناکام ماند، هم شما و هم آقا زاده تان با طلسمی سبز رنگ پذیرایی خواهید شد.
در پایان توفیق روز افزون را از درگاه خودم برای شما آرزومندم
همواره سبز باشید
لرد ولدمورت


خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲:۲۴ دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#71

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
به: هم سلولی قدیمی...
از: هم سلولی قدیمی...

تقریبا نوزده سال است که از هم بیخبریم... بعد از جنگ هاگوارتز که تن های زخمیمان را به خیال اینکه جنازه ای بیش نیستیم در جنگل ممنوع رها کردند و لایق اینکه دفن شویم ندانستنمان...سال هاست که هر یک در گوشه ای از کره خاکی زندگی میکنیم. در گوشه ای در خفا...
میدانم! همین توانسته ما را زنده نگه دارد ولی امروز دوست داشتم حتما برایت جغدی بفرستم. تو همیشه لرد ولدمورت را دوست داشتی و خب من هم تو رو دوست داشتم نه به عنوان یک عاشق بعنوان تنها زنی که میتوانست سپه سالار لشکر لرد سیاهمان باشد.

حتی او هم رفت و ما همچنان زنده ایم! جوک مسخره زندگی!! کسی که زمانی برآشفتی و در دادگاه نعره زدی که اگر همه جهان هم بگویند مرده است ما منتظر میمانیم تا برگردد و همه جهان دید که اشتباه کرده است!...این بار واقعا رفته است. نمیدانم چطور زنده ماندی! همین قوی بودن بیش از حد و غیر قابل تصورت بود که همیشه جذبم میکرد ولی حتی من هم فکر نمیکردم اینقدر توان داشته باشی که بعد از او زنده بمانی! نمیدانم این روزها در مورد خودت چه حسی داری؟ ولی من با این فلسفه بافی ها که اینقدر قوی بوده ام که از خاکستر خودم برخیزم هنوز زنده ام و خب هدف هایم کاملا تغییر کرده است...

امممم...بیخیال حرف های جدی و فلسفی این حرفا به ما نیومده از قدیم
بهتره برم سر اصل مطلب: میخواستم حتما روز "ساحره" را بهت تبریک بگم. شاید هیچ کس ندونه ولی من که میدونم تو چه ساحره بزرگی هستی. تو چه مادر فداکار و همسر مهربانی بودی. تو بودی که با دست های خودت پوشک بچه هایت را عوض میکردی و هر شب برای همسرت سوپ داغ و خوشمزه درست میکردی. تو بودی که وقتی در آزکابان تنها بودیم...وعده بسیار مختصر غذاییت را با درماندگان آنجا تقسیم میکردی و این تو بودی که در زمان تحصیلت، مخفیانه و در لباس مبدل به گربه های هاگوارتز غذا میدادی...اوکی اوکی میدونم حالت بهم خورد! واقعا خوشحالم که دم دستت نیستم! سال هاست مزه کروشیوهایت از خاطرم رفته! به امید روزی که دوباره مزه شونو حس کنم:دی

کادوهایت ضمیمه نامه ست. فرت رفیق!

1) عکسی قدیمی از خودت که شاید خودت هم هیچوقت ندیده باشیش
تصویر کوچک شده


2) اون پسره خل و چله که عاشقت بود و همیشه اسباب شادی ما میشد:دی
تصویر کوچک شده



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۹:۲۵ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
#70

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
به مورفین گانت - بزستان برادران دامبلدور (به جز آلبوسشون) - دهکده هاگزمید

از: تدی لوپین - مقر جدید ستاد رانده شدگان!

موضوع: RE:


هاا..
سلام مورفین!
خوبی؟
بزی خوبَه؟
آقا نامه‌ات رو بوقک با تاخیر به دستم رسوند.. هوا خرابه دیگه.. چه اینجا.. چه اونجا.. برف و بوران و سرماست.اینم که نیم مثقال جغد.خوبه تلف نشد.. به نظرم بزها رو ببر گلخونه، اونجا گرم می‌مونن (صرفا یه پیشنهاده.)

از این تشریفات بگذریم.. بریم سر وخت نامه‌ات:

نقل قول:
تد! آرزو مکن که تو را با نام های به ظاهر بزرگ اما پوچی چون وزیر بزرگ؛ جناب حاکم؛ امپراتور دریاها؛ جومونگ و از این قبیل خطاب کنم. چرا که این عناوین باعث می شود تو خود را گم کنی، از نام تد بیگانه گردی و هر چه بیش تر در چرخش گرداب بی انتهای این جهان پر درد و رنج فرو رفته و غرق شوی.

ببین داداش.. تو رفتی در آغوش نارنیا از احوال مملکت و ما خبر نداری.. کدوم وزیر؟کدوم حاکم؟ حومونگ؟ تد؟ .. من چند بار به شما جماعت بگم تد غلطه؟... چند بار بگم؟ چه انتظاریه اصن... شونصد سال گفتم تد غلطه و تو مغز شماها نرفت.. الانم شونصد بار بگم وزیر (باشد که نباشد) غلطه.. مگه به خرج کسی میره؟!‌

نقل قول:
تد! آرزو مکن که به زندگی پر از کلاهبرداری و دروغ و نیرنگت در بنگاه برگردی، چرا که اکنون که آسمان کلاه وزارت را بر سر تو گذاشته باید هر چه بیش تر به دنبال نیکی باشی و از بدی بپرهیزی تا در زندگی بعدی ات وزغ نشوی عین بعضی ها! هر چند که معلوم است در زندگی قبلی ات هم همچین علیه السلام نبودی وگرنه الان گرگ نمی شدی! بگذریم... فرزندم! من دیدم که تو بر تخت وزارت تکیه زده ای و اون کلاه لبه دار گنده رو هم تا بالای ابرویت کشیده ای پایین و بر در سازمان کاریابی قفل زده و ارتباط مردم با وزیر را تعطیل کرده ای!


آااااخ گفتی بنگاه... یعنی واسه یه استکان چایی قند پهلوی جیمز پز! حاضرم آدم بکشم دم بکشم. (فتحه یا ضمه‌ یا حتی کسره هم بهش میخوره.) ببین..ببین خودت گفتی آسمان کلاه وزارت و فیلان.. یه دست بالای دست.. یه قدرت ماورایی.. یه آتشفشان... یه منوی مدیریت... اینا انتخاب مردم نیست.. همونطوری که انتخاب من نیست. سازمان کاریابی و ارتباط مردم و اینا رو هم هر کی که همون مردم بهش رای دادن بیاد پس بگیره.. البته باشد که نباشد اونم.
بعدشم.. ای نژادپرست! حالا من یه اختلاف نظری با ماه دارم... باید اینطوری چماق بکنی بکوبی تو سرم؟ خوشت میاد یکی این کارو با اون عصای چوپونیت بکنه؟ گرگم که گرگم... ایدز که ندارم! تازه ایدزم داشته باشم بازم این رفتار درست نیست... حداقل معتاد که نیستم!


نقل قول:
تد! آرزو مکن که بزرگترین وزیر باشی ولی با مردم ارتباطی نداشته باشی و از دردشان بی خبر باشی.

نقل قول:
تد! آرزو مکن که مردم برایت هورا بکشند آنگاه که از آن ها فاصله گرفته ای و درب های کاخ افسانه ایت را بر رویشان قفل می کنی.


هوممم... مطمئنی نامه رو درست فرستادی؟

نقل قول:
من دو عکس پیوست این نامه کرده ام.


سو استفاده ابزاری از عکس یادگاری من و جیمز؟ وا وقاحتا!!

بگذریم آقا..

ببین مورفین.. خماریتو میفهمم! نه که خودم تحربه‌شو داشته باشم ولی میگن نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم..نه اینکه چیز، نون باشه... منظور همون مثله. بهرحال فکر میکردم دلو داره زیرمیزی بهت می‌رسونه ولی بعد از خوندن نامه‌ات فهمیدم نه.. اینا یا اثرات ترکه یا اثرات تغییر جنس.. که نظرم به دومی نزدیک‌تره! حالا اینکه وسط هاگزمید ساقی جدیدت کیه و چی بهت می‌رسونه رو مرلین داند ولی مشخصه از جنس قبلی جنسش بهتره فقط به‌پا آوردوز نکنی... آوردوز هم کردی اصلا به من چه... سیاه نیستی که هستی... دایی ولدک نیستی که هستی... موتاد نیستی که هستی... بتن نیستی که هستی، چه با کلاه چه بی کلاه!

فقط اینکه حواستو جم کن داداش! این دلو چند وقتیه بد پیچونده... این کلاه‌بردار کلاه‌گزار یه مدته غیبش زده... برگرده معلوم نیس باز میخواد چه قشقرقی راه بندازه و کجا رو بهم بریزه. کی فکرشو میکرد؟ دلورس آمبریج.. این وزغ کوتوله‌ی گربه‌پرست سانتوروفوبیک با اون چوبدستیش که اندازه خلال دندونه... با قدرت جادویی منوی مدیریت ( که اونم باشد که نباشد!) شد معجزه‌ی هزاره‌ی سوم!
بهر حال از ماست که بر ماست مورفین.. انتخاب غلط تو این بود که کاندید وزارت شدی... انتخاب غلط دلو این بود که کینه ‌اش از عله انقدر موند که آخرش ‌اتشفشانشو دزدید... انتخاب غلط منم این بود که .. هومم.. من انتخاب غلطی نداشتم... من خودم قربانی‌ام.

بیشتر از این سردردت ندم! انقدرم حرص امور مملکتو نخور... هر کسی به نارنیا نمی‌رسه ( حتی ادعاشم نمیکنه مثل بعضیا!).. حالشو ببر و سلام منو به اصلان و آقای تومنوس برسون.

قربونت

تدی


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۰:۲۶ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
#69

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
از : مورفین فرزند رهایی
به: تد ریموس لوپین؛ وزیر این حکومت ظاهری دو روزه ی دنیا
موضوع: نصایحی برای نیل به نیروانا


تد! آرزو مکن که خدا را در جایی جز همه جا بیابی!... مرا به خاطر این خط خوردگی ببخش فرزندم. چون همزمان دارم برای ناتانائیل هم موعظه می نویسم اشتباه شد... تد! آرزو مکن که تو را با نام های به ظاهر بزرگ اما پوچی چون وزیر بزرگ؛ جناب حاکم؛ امپراتور دریاها؛ جومونگ و از این قبیل خطاب کنم. چرا که این عناوین باعث می شود تو خود را گم کنی، از نام تد بیگانه گردی و هر چه بیش تر در چرخش گرداب بی انتهای این جهان پر درد و رنج فرو رفته و غرق شوی.

تد! آرزو مکن که به زندگی پر از کلاهبرداری و دروغ و نیرنگت در بنگاه برگردی، چرا که اکنون که آسمان کلاه وزارت را بر سر تو گذاشته باید هر چه بیش تر به دنبال نیکی باشی و از بدی بپرهیزی تا در زندگی بعدی ات وزغ نشوی عین بعضی ها! هر چند که معلوم است در زندگی قبلی ات هم همچین علیه السلام نبودی وگرنه الان گرگ نمی شدی! بگذریم... فرزندم! من دیدم که تو بر تخت وزارت تکیه زده ای و اون کلاه لبه دار گنده رو هم تا بالای ابرویت کشیده ای پایین و بر در سازمان کاریابی قفل زده و ارتباط مردم با وزیر را تعطیل کرده ای!

تد! آرزو مکن که بزرگترین وزیر باشی ولی با مردم ارتباطی نداشته باشی و از دردشان بی خبر باشی.
امروز مشکل بیکاری بقدری حاد شده که پرفسور کوییرل بزرگ؛ این اسطوره ی افسانه ای مدیریت دربدر به دنبال کار است و آخرین امیدش را در وزارت و وزیر مردمی می بیند و پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت ریلود زدن در این سرور مزدور آستکبار، وقتی که می بیند این سازمان امیدبخش تعطیل شده است داغون می شود آقو، داغون!

تد! آرزو مکن که مردم برایت هورا بکشند آنگاه که از آن ها فاصله گرفته ای و درب های کاخ افسانه ایت را بر رویشان قفل می کنی.
من دو عکس پیوست این نامه کرده ام.
عکس اول تو را در اولین سفر استانی ات نشان می دهد که چطور با غرور به مردم نگاه می کنی و ممدهای وزارت دورت را کیف ضد آوادا چیده اند و خداییش از پشت آن همه کیف کی تو را می بیند که آنطور هم ژست می گیری؟!
اما عکس دوم را ببین. من نمی خواهم از خودم تعریف کنم. چون به نیروانا رسیده ام و از چرخه ی رنج فارغ شده ام و به این دنیای فانی وقعی نمی نهم اما آن زمان که من نیز چون تو مسئولیت سنگین وزارت را بر عهده داشتم خیلی شجاع تر بودم و همانطور که می بینی هیچ کیفی نبود و مردم به راحتی مرا می دیدند و از سر و کولم بالا می رفتند و هی چلیک چلیک عکس می گرفتند و جغد می دادند و تازه از تو هم خوش عکس تر بودم!

تد! آرزو مکن که کلاه تا ابد بر سرت باشد چرا که در عهد دنیا وفایی نیست و همین دلوی مترور! (اسم مفعول از ترر به معنای ترور شده!) که در حیات نباتی به سر می برد یک زمانی برای خودش کبکبه و دبدبه ای داشت و بهش می گفتند قصاب لندن و هاگزمید! راستی! آخرش نگفتی این دلو را کی ترور کرد ها! ضمنا شنیده ام در نظر داری یارانه ها را قطع کنی و پودر پرواز را بکنی کیلویی 1800 گالیون و همه اش را هم بندازی گردن دولت های قبلی و بگویی که اوضاع قاراشمیش است و خزانه خالی است و همین است که هست و صدایتان هم درنیاید. تنها توصیه ی من به تو این است که نه حسن! خطرناکه حسن!... عرض پوزش؛ با نامه ی پندآمیزم به حسن خط رو خط شد... نه تد! خطرناکه تد!

و سخن آخر اینکه؛ تد! آرزو مکن که حکومتت با این وضع قفل بازار و حکومت نظامی در اقصی نقاط جامعه بی حادثه دوام یابد. چرا که مردم بی اعتنایی آشکار تو به مشکلاتشان را برنتابیده و روزی خواهند شورید و تو را اینجوری: حلق آویز خواهند کرد و آن وقت دیگر خبری از نیروانا هم نیست و احتمالا در قالب وزغی، هزارپایی، عنکبوتی زندگی جدید خود را آغاز خواهی کرد و لولوخورخوره ات نه کلاه وزارت (که از روی عوامفریبی عنوانش کردی) بلکه مگس کش و دمپایی خواهد بود و اگر آنجا هم بمیری در زندگی بعدی ات شاید یک آمیب بشوی در یخ های قطب شمال و مجبور باشی 30 میلیون سال از فعالیت باز بمانی تا کی بالاخره با گرم تر شدن هوای زمین یخ های قطبی آب شود و تازه بتوانی زندگی میکروسکپی خود را شروع کنی.

عبرت بگیر و به امور مردم و کشور رسیدگی کن.

مورفین گانت - بزستان هاگزمید


پیوست:



jpg  tedani.jpg (67.42 KB)
27009_52e6c4239adee.jpg 299X168 px

jpg  morfnejad.jpg (84.16 KB)
27009_52e6c7db56d55.jpg 300X200 px



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۴:۴۶ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲
#68

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲
از کی تا حالا؟!!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 111
آفلاین
فرستنده: اما دابز (خالتم جانم)

گیرنده: خواهرزاده جانم

موضوع: احوالپرسی

آدرس: شکم ارباب(!)



خاله جان، خوبی خانمی؟
دیشب که خوابیده بودم یهو دست راستم بدجوری درد گرفت. پاشدم ببینم چیه، دیدم بله جای گاز شماست!
یاد اون روزا افتادم که مامانت مینداختت توی اتاق درو میبست، بعد من برای اینکه نترسی میومدم یواشکی تو اتاق که تنها نباشی! بعد تو ِ نفهم(با عرض پوزش)، شروع میکردی به داد و بیداد که مامان. . . اَیی آییه (مامان، خاله هانیه(تو خونه هانیه صدا میزنن وگرنه همون اما ست)) جیغ و چنگ و گاز و . . .. خلاصه مامانت میومد منو مینداخت بیرون تورو دوباره تنها میذاشت!
شاید اگه انقدر حار بازی درنمیاوردی به خورد ارباب نمیدادمت. فقط این تجربه باشه که اگه غریبه دستتو گرفت، گفت بریم پارک، تو نری.

خالم، اونجا تو شیکم ارباب جات تنگ نیست که؟ راحتی؟ میدونم ارباب چایی زیاد میخوره، تو هم که از چای بیزاری و اصطلاحا بهش میگی دای جیززززز (چای داغِ)، ولی خالم کاریش نمیشه کرد. اگه از اونجا بیای بیرونم که زندگی برات زندگی نمیشه! اون وقت دیگه به جای ما مگسا دورت پروانه میشن.

خلاصه خالم همونجا بمون، می خوام صد سال سیاه همدیگرو نبینیم، اگه اونجایی که هستی قراره همدیگه رو ببینیم.

دوستدار تو
خالت






پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۲
#67

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فرستنده:فلور دلاکور رئیس(اسبق)سازمان بین المللی حمایت از ساحرگان

گیرنده:لودو بگمن وزیر آسلامی سحر و جادو

موضوع: پاسخ به درخواست

یا عرض سلام و ادب خدمت به شما آقای بگمن

ممنون از توجه و علاقه ی شما به سازمان؛اما من برخلاف شما فکر نمی کنم هیچ نیازی باشه که شما به این جا بیایید و ساحرگان ما را به پیروی از قوانین اسلام نصیحت کنید.

همان طور که شما می دانید در سازمان ما عقاید آزاد طرفدار بیشتری دارد و من هیچ علاقه ای به از بین بردن اعتماد زیر دستانم به خود ندارم.

از آن جایی که عقاید شما درباره ی زنان بر همه آشکار است،متاسفانه من نمیتوانم به شما اجازه دهم تا شب را نیز در این مکان بگذرانید.

برای آن که شما ناراحت نشوید رای گیری ای برگذار کردم تا میزان علاقه ی ساحرگان سازمان را به رعایت حجاب آواتار هایشان بسنجم.در کمال تاسف باید عرض کنم که مورد پسند واقع نشد.اما برای آن که شما ناراحت نشوید فرم رسمی ای برای سازمان سفارش داده ام که متشکل از بلوز آستین کوتاه یا رکابی به همراه مینی ژوپ یا شلوارک برای تابستان است.

در هر حال اگر قصد آمدن داشتید قدمتان بر چشم!
مطمئنم همین الآن جغدی برای من حکم اخراج من از مسئولیت ریاست سازمان را میاورد ولی مشکلی نیست!

با آرزوی بهترین ها برای شما و همسر گرامیتان همراه باکوچولوی در راه!

پ.ن:تری شکلات تلخ مجارستانی ویار کرده است.این شکلات نسبتا نادر سه هزار و پانصد گالیون میباشد!منتظریم!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲
#66

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
فرستنده: آیلین پرنس
گیرنده: سوروس اسنیپ
موضوع: دلتنگی

سلام بر پسر بی مهرم.

شاید هنوز اگر گوشه های ذهنت را به خوبی جستجو کنی نشانی از نام من بیابی و به خاطر آوری روزگاری مادری به این نام داشتی. هرچه بیشتر می اندیشم کمتر به نتیجه می رسم. نمی فهمم چرا همه چیز یکباره به هم ریخت. شاید در این میان بیشترین تقصیر به گردن من است که برای ازدواج پدر تو را برگزیدم. البته در آن زمان رسم بود دختر زود به خانه شوهر برود و من به خاطر ظاهر بیش از اندازه جذابم هنوز نتوانسته بودم همسری متناسب برگزینم و کم کم باید خودم را برای گزینه کوزه ترشی اماده می کردم که پدرت چون گدایی پابرهنه و بی سرو پا بر سر راه من سبز شد. پسرم، قبول کن که در آن شرایط چاره ای برایم باقی نمانده بود. بعضی وقتها به این فکر می کنم که اگر پدرت از معجون عشق برای به دام انداختن من استفاده کرده بود شاید تا این اندازه تاتیر نداشت که مفهوم دختر ترشیده مرا وادار به این ازدواج کرد.با این همه اشتباه همواره اشتباه است و ماهیتش مفهوم اجبار را درک نمی کند و بالاخره نتیجه ی شومش را روی زندگی آدم می گسترد. ازدواج با پدر چلغوز و یک لاقبای تو بزرگترین اشتباه تمام زندگیم بود. و بزرگتر از آن این بود که ما هم برای عقب نماندن از غافله پای تو را به میدان جنگمان باز کردیم و در اینجا باید عمیقترین تاثرات و عذر خواهی های مرا از تحمیل آن بپذیری.
زندگی با این مشنگ یقینا ننگ بزرگی بود که آثار خفت بار آن(حتی بعد از اینکه او را با یک طلسم به چندین تکه مساوی تقسیم کرده و سگانی را که همواره در کوچه امان پرسه میزدند، را مفتخر به خوردن گوشت ناپاک آن نمودم) هنوز از دامان پر غرور اصالتم پاک نشده است. با این همه امید داشتم بعد از کشتن پدرت که حضور بی مقدارش (با تمام مشکل آفرینی هایش که از مشنگ بودنش نشات می گرفت) تنها مانعی بر سر راه رابطه مادر و فرزندیمان بود بالاخره بتوانم از داشتن پسری چون تو به خود ببالم و تو نیز از داشتن مادری چون من. به خوبی می دانستم همواره از به زبان آوردن نام این مشنگ به عنوان پدر شرم داشتی و متناسب با خون پاکی که از من به ارث برده بودی با نامیدن خود به عنوان پرنسی نیمه اصیل از ننگ این رابطه خود را مبرا می دانستی.
پسرم یقین داشته باش فقط به خاطر تو بود که دستانم به خون ناپاک این مشنگ نابکار آلوده شد. پس چگونه است که یادی از مادر خون پاکت نمی کنی؟ شاید فراموش کرده ای زمانی برای گریز از رابطه ات با این مشنگ به نام خاندان پرغرور من پناه می بردی؟ چه بر سر آنهمه غرور و افتخار متناسب با یک اصیل که در رگ های تو جریان داشت آمد؟ آیا این حقیقت دارد که به خاطر عشقت به آن دختر گیس بریده ی بی اصل و نسب به همه ی این ارزش ها پشت کردی؟ یعنی باید باور کنم تو همه چیز از جمله مرا به خاطر عشق دختری که شنیده ام حتی علاقه ات را به هیچ گرفت فراموش کردی؟ آیا این موضوع حقیقت دارد که به عشق این مشنگ زاده بی رگ و ریشه که با دشمنت پیوند زناشویی بست و در نهایت پسر دورگه اش را به تو تحمیل کرد از جبهه پر قدرت و شکوه سیاهی ها روی برگرداندی و به صفوف دشمن پیوستی؟ باور کردنی نیست که تو قدرت و عظمت طلسم های سیاه را به اکسپلیارموس محفل فروخته باشی. وای بر من که پسرم با این همه غرور به خاطر این عشق به امر بزرگترین دشمن محفلی گردن نهاد و خود را به بازیچه ای در دستان ناپاک او تبدیل کرد و مهمتر اینکه جان خود را به خاطر پسری که باید زنده نمی ماند اما به خاطر علاقه ی نویسنده اش به طرزی کاملا قاچاقی و شانسی زنده ماند، به خطر انداخته است. نمی دانی به خاطر این حرکت عجیب و باورنکردنی تو چقدر مورد غضب و بی مهری مرگخواران و به ویژه شخص لرد سیاه واقع شده ام. هیچ متوجه هستی تن به چه خفتی سپرده ای؟ پسرم به خودت بیا و به سمت جبهه ای بازگرد که شایسته توست.
سخن را کوتاه کنم. مرا ببخش. در این شب تاریک درحالیکه پشت پنجره اتاقم نشسته ام و به درخشش تابناک ماه می نگرم دوری و دلتنگی از تو مرا واداشت تا این نامه را بنویسم. با این همه امیدوارم هرچه زودتر موفق به دیدار تو شوم.
می دانم به احتمال زیاد در خوابی. امیدوارم به عادت دیرین نخوابیده و خودت را به خوبی پوشانده باشی. برایت آرزوی خواب هایی رنگین می کنم.
از طرف مادر تنها و دلشکسته ات
آیلین پرنس.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۱۷:۵۳:۰۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۱۸:۵۵:۴۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۲:۱۷:۳۹


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲
#65

آندرومدا بلک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸
از ماست که بر ماست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 252
آفلاین
فرستنده : آندرومدا بلک

گیرنده : معاونت باشگاه دانش پژوهان جوانِ هاگوارتز

موضوع: المپیاد های علمی جادوگر آموزی!

پیوست: نامه ای از لرد سیاه


با سلام و عرض ادب

اینجانب آندرومدا بلک فرزندِ کیگانوس بلک بدینوسیله از جنابعالی استدعا دارم مراتب لازم را برای ثبت نام اینجانب به عنوان یکی از مدال آوران این دوره المپیاد نجوم جادویی و اختر فیزیک انجام دهید. بدینوسیله یک عدد نامه از جانب لرد سیاه برای جنابعالی پیوست می گردد:

نقل قول:
من، لرد ولدمورت کبیر، به عنوان بزرگترین جادوگر کل اعصار، شدیدا به شما توصیه می کنم که یک عدد مدال طلایی رنگ برای دوشیزه بلک کنار بگذارید. در غیر اینصورت، عواقب بعدی آن با خودتان خواهد بود.


لرد ولدمورت


با تشکر از همکاری شما
دوشیزه آندرومدا بلک



ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۴ ۲۰:۳۸:۰۱

Only Raven

هر کسی به اصل خود باز می‌گردد...


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
#64

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
فرستنده : پیرمرد تنهای مفروط فلک زده

گیرنده : بانوی عزیزم، سرورم، مادرگلم، دخترک زیبایم


میخواهم بدانی که چه میکنم ، سدی که در مقابل اشک های این پیرمرد کشیده شده بود دوباره شکست . نمیدانم این سیل مرا به کجا خواهد برد . مدت ها بود که نوشته هایت منعم میکرد ولی در این گونه موانع چه کسی میتواند بر طبیعت استیلا داشته باشد؟

من ابرم ، کار ابر، باریدن است .

فکر، هزاران مشکل عجیب پیش چشک ما میگذارد که باعث ایجاد هزاران حرف میشود، حرف ها گاهی باعث دل شکستگی میشوند که شاید از سوءتفاهم ها نشات گرفته باشد. اما دریغ که زمانها به عقب برنخواهند گشت و اشتباهات درست نخواهند شد .

دخترم، ای همه جانم ، دوست دارم در آغوشت به وسعت دریاچه ی خشک شده ی ارومیه گریه کنم .
زندگی ، اجرای وظیفه ی طبیعی و سنگین است که اگر در آن دقیق نباشیم، عواقب آن را باید تحمل کنیم.

امیدوارم که مرا ببخشی . در عوض بخشش زیبایت کلاهی درست خواهم کرد از گل های بهاری تا همه ی پروانه ها به دورش طواف کنند و پیراهنی خواهم آورد که در مهتاب ، مهتابی رنگ و در آفتاب ، آفتابی رنگ باشد.

و در آخر " آمدم ، نبودی، رفتم".


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
#63

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
فرستنده:سسسسوسسسک سسسسیاه

گیرنده:نجینی

تاریخ:امروز

زبان:ماری

موضوع:
شکایت از مدیریت بد خانه ریدل و رعایت نکردن حق آسسسسایش حیوانات کوچک

پرینسسس نجینی، با سسسلام و احترام و خسسسته نباشید و احوال پرسسسسی؛

من خواسسستار صصصصحبت با پدر با محبت شما بودمینگ.اما بدلیل مشغله های ایشان و نبودن وقت کافی ایشان برای خواندن نامه این بنده حقیر تقاضا دارم شما درخواسسست اینجانب را به لرد سسسیاهتان برسسسانیید.در اصصصل من کمی شکایتینگ از مرگخواران پدرتان دارم.
من در خانه ای کوچک در کنار درز موزاییکینگ خانه ریدل جا خوش کردم.اما هر روز بلاتریکسسسس لسسسترنج جلوی خونم غذا میزاره.منم که خوب، وسسوسسسه میشم و میام بیرون.این خانم هم که انگار عادت دارن قبل از کشتن من با من بازززی کنن.بعد من هی این و میرم، دسسستشو میذاره جلومینگ، اونور میرم، اون یکی دسستشو میذاره جلوم.

حالا اگه موفق به فرار بشمینگ، زودتر از من میره جلویینگ خونم و سسسرشو جوری برعکس میکنه که موهاش رو در خونم بریزه و اصصصلا نمیشه داخل رفت.شما به اربابت بگو اگه میشه یا اینو کچل کنه یا اخلاقشو عوض کنه.

حالا اگه همین بود اشکالی نداشت.هر روز صصصبح یک اسسسسکلت مقداری شامپوی مارکدار جلوی در خونم میزاره.هر وقت هم که بهش میگم" بابا من حسسساسسسیت دارم" میگه:من زبون سسسوسسسکی نمیفهمم.
اینو در حالی میگه که نوشته های روی شامپوشینگ با زبون سسسسوسسسکیه.

اما بزرگترین مشکل من یه مرگخوار عملیه به نام "مورفتین گانتنت".تا حالا شش بار خونم رو با ضربه توپ تانکش خراب کرده.نمیدونم چطوری ارباب شما اجازه میده که تانکشو بیاره تو محل مقر مرگخواران.تازه رو تانکش نوشته:هدیه ای اژ ارباب!دشت نژنین خراب میشه.
نگین که اربابتون باری محافظت از خونه ریدلینگ اجازه آوردن تانکو میده.تازه، میدونین چند بار به من مواد تعارف کرده؟خواهش میکنم بیرونش کنین.

راسسستی، شما مگه قانون عاشق شدن ممنوع نداشتین؟این وینسسسنت کراب، فکر میکنه من یه شاهزاده دخترم.هر روز سسسی بار اصصصرار میکنه که منو ببوسسسه تا من به شکل حقیقی م در بیام.الان چند وقتیه که منتظر ماه کامله تا اون موقع منو ببوسسسه تا من به شکل حقیقیم در بیام.به ماه کامل چیزی نمونده.لطفا منصصصرفش کنین.اگه میتونین بهش بگین من فعلا میخوام درسسسمو ادامه بدم و قصصصد ازدواج ندارم.تا حالا سسسیزده بار ازم خواسسستگاری کرده و میگه که با همین شکل سسسوسسسکیم هم حاضره بسسسازه.

البته جدیدا همه منو خانومینگ میبینن.دلیلش چیه؟همین لودو بگمن تا حالا چهار بار به من تذکر داده که چرا چادرینگ نمیپوشمینگ.

در ضمن، من چند روزیه که غذا نمیخورمینگ.تنها غذایی که میخورم غذا هایی هسسسست که بلاتریکسسس بهم میده که اونم خوردنش منو به غلط کردن میاندازه.این چه رسسسسمینگ مهمون نوازیه؟البته جا داره که بخاطر فشار آب بالا از لرد سسسیاه تشکر کنی نجینی عزیز.ارادتمند شما،
سسسوسسسسک سسسسیاه






ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۳ ۱۵:۴۷:۲۱
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۳ ۱۵:۵۳:۱۳

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.