اممممم... آهان! بذارین با یه خاطره واستون نعریف کنم:
_ پروفسور لوپین!
_
_ پروفسور!
_
_ الو...
_ پلو!
_ میخواستم یه چیزی ازتون بپرسم. بگم؟ بگم؟
_ نه
_ اوکی، پس میگم.
پروفسور اسنیپ بعد از اینکه فهمید لولوخرخره ی نویل تبدیل به اون شده دیگه نذاشت اونو بیارین سر جلسه مگه نه؟
_ نه رومیلدا! اون لولوخرخره رو نابود کرد. من لولو خرخرمو میخوااام!
بعد از اینکه یکم اینور و اون ور رو پاییدم گفتم: پروفسور راستشو بخواین منو جرج یه لولوخرخره ی مامانی پیدا کردیم. میخواستم ازتون بخوام... میخواستم ببینم میشه اونو بیارین تو کلاس، یه کوچولو تمرین کنیم؟
_باشه پس خودت بیارش کلاس. فقط یادت باشه دوشیزه وین... نباید در صندوقی که لولوخرخره توشه رو باز کنی. میفهمی چی میگم؟؟؟
_حتما پروفسور
در اتاق فیلچ،قفسه ی پرونده های قدیمی...فرد مخ بدعنق رو زده بود تا یه خرابکاری کنه و فیلچ رو از دفترش دور کنه. به خاطر همین هم من به راحتی تونستم وارد اتاق فیلچی بشم.
جرج گفته بود که فقط کافیه قفسه ی قهوه ای پرونده ها رو پیدا کنم... اهان اوناهاش... پیداش کردم.
قفسه ای قهوه ای رنگ اونجا بود که دائما وول میخورد و پرونده ها رو پرت میکرد بیرون. چوب دستیمو بالا بردم تا اون قفسه رو جابجا کنم، اما نه.... فقط یه نگاه توش بندازم!
آروم آروم به طرف قفسه رفتم. تا درش رو باز کردم، یه دست از اونجا اومد بیرون! کم کم تمام بدنشو کشید بالا... خدای من... باورم نمیشه! پروفسور ویکتور برگه ی منو تو دستش گرفته بود... صفر؟ جیـــــــــــــــــــــــــغ( تریپ جیمز)
حالا من بدو...پروفسور ویکتور بدو!
تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق.
پروفسور لوپین که گیج شده بود، منو که پخشیده بودم رو زمین بلند کرد و گفت: ا؟ دوشیزه وین! شما مگه قرار نبود لولوخرخره رو بیارین؟ وای نه! مـــــــــــــــامــــــــــــان جونم!!!
یه گوی سفید تو هوا بود. اینکه ترس نداشت! کمی اونطرف تر هرمیون وایساده بود و داشت پوزخند میزد. هاج و واج نیگاش کردم، چشمکی زد و رفت. اطرافمو دیدم ولی نه پروفسور ویکتور رو دیدم، نه پروفسور لوپین، نه گوی و نه لولوخرخره، هیچکدوم اونجا نبودن! فقط خودم بودم و خودم! با کلی فکر که چرا ریاضیات جادویی رو
صفر شدم؟؟؟
پ.ن پس از این خاطره میفهمیم که من از چی میترسم!!!
دامبلدور: خودشو میبینه که جوراب پاش نیست!
هری پاتر: دیوانه ساز ها
جیمزی: نهنگشو مرده پیدا میکنه!
لوپین: گوی سفید( همون ماه دیگه)
آسپ: منو میبینه که دارم با عله صحبت میکنم
بابای