خلاصه:بعد از جنگ هاگوارتز، مرگخواران توانستند با ترفند هایی زنده بمانند و حالا کار های شرافتمندانه در پایین ترین درجه مشنگی انجام می دهند. لرد سیاه فلافل فروشی زده، اسنیپ راننده ماشین پاتر ها شده، دراکو ماشین هارو تمیز میکنه بلا و نارسی و وینکی خونه ملت رو تمیز میکنن، فلیت ویک دستمال میفروشه،آرسینوس ماسک فروشی زده و مروپ معجون عشق می فروشه.ریگولوس هم جوجه خروس قالب میکنه به ملت،آملیا بیکاره،نیجنی از بادکنک،شلنگ و طناب بودن امرار معاش میکنه،لوسیوس رفتگر شد و کراب هم زده تو کار تبلیغ لوازم آرایشی!
اما این همه ماجرا نیست! اسنیپ برای تشکیل دوباره قدرت اربابش قصد داره تمام مرگخواران باقی مانده رو توی پاتیل درزدار جمع کنه!
-------------
سیوروس همانطور که به دود شدن ادامه میداد،کمی سرش را خارند و رو به ریگولوس کرد و گفت:
_خب جوجه!پس من میرم شاید به صورت تصادفی تونستم بقیه رو هم پیدا کنم...تو همینجا بمون کسی اومد بهش بگو جلسه افتاده برای نیمه شب!
_همه که مثل ما نیستن بهشون گفته شده نیمه شب،اول ظهری بیان پاتیل درزدار که!
_
_الان چرا داری دود میکنی؟!
_چون حرف دهنت رو نمیفهمی!گفتم بشین همینجا یعنی بشین...من برم دنبال بقیه!
در در سوی دیگر، میان خیابان های پیچ در پیچ!کراب و آرسینوس در حالی که به دلیل بی پولی پیاده خیابان ها را گز میکردند و به سمت پاتیل میرفتند،در زیر سایه درخت کنار پیاده رو ایستاده بودند و خستگی در میکردند...اما صدای آشنایی از آن طرف خیابان توجه آنها را به خود جلب کرد...به همین خاطر به آن سوی خیابان رفتند و منبع صدای آشنا را دیدند!
_یا پولت رو میدی یا با این قمه لایه لایه ات میکنم،خودت اسکناس بشی!
_یا وحشی بافقی
باشه...باشه...بیا!
_حتما باید قمه بالا سرت باشه؟!بیا اینجا بینم...خب...وایسا بشمارم...
اونعد،اینعد،آنعد،هینعد،صبر کن بینم!این 10 تا کمه!رد کن بقیه رو!
_چی چی و کمه؟!شمارش بلند نیستی مگه؟!شونصدتا عدد رو پروندی!
_نه که بلند نستم...ریاضیم رو هنوز پاس نکردم...به درد نمیخوره اصلا...حالا رد میکنی یا با همون ریاضیم دو نصفت کنم؟!
_بیا بابا...بگیر...تو با این ریاضیت به جای نصف الان منو شونصد قسمت میکنی!
منبع صدای اشنا که همان رودولف لسترنج بود،بلاخره یقه فرد بدهکار و بدبخت را ول کرد و پول را در جیبش گذاشت...سپس از کنار کراب و آرسینوس رد شد!
_رودولف؟!
_کی بود گفت رودولف؟!
_من...آرسینوس...اینم کرابه!
_منو چجوری شناختی؟!
_مطمئن باش با گذاشت یه خال کوچیک رو چونه ات زیاد تغییر نکردی رودولف!
_باید رو استتارم کار کنم پس...شما اینجا چیکار میکنید راستی؟!
_هووووف...سیو چندتا از مرگخوارای سابق رو پیدا کرده و امشب توی پاتیل درزدار جلسه گذاشته...ما داریم میریم اونجا...راستی تو این مدت چیکار میکردی؟!
رودولف آه عمیقی از سر حسرت کشید و سپس گفت:
_خیلی سخت بود آرسی...خیلی...اولش رفتم دنبال کاری که همیشه از بچگی دوس داشتم...ماساژور شدم..ولی خیلی زود اخراجم کردن!
_چرا آخه؟!
_چون صاحب مغازه داشت ورشکست میشد...میگفت هر کی اومد رو باید ماساژ بدی...مرتیکه فکر کرده من تمایلات دامبلی دارم!
_مگه همه رو ماساژ نمیدادی؟!
_نه خب...فقط خانوما رو ماساژ میدادم!
_به کدوم سو واقعا؟!
_آره...بعدش قصاب شدم یه مدت...ولی به روحیه ام سازگار نبود زیاد...من عادت ندارم حیوون رو سلاخی کنم...فقط آدما!
_الانم داشتی سلاخی میکردی این بیچاره رو؟!
_نه...الان زدم توی یه کار نون و آب دار...شرخری!الان چک این یارو پاس نمیشد،اومدم خودش رو پاس کردم...ولی بازم دخل و خرج با هم نمیخونه لامصب...واسه همین شبا اضافه کاری،وایمیسم زور گیری میکنم...تازه اینا کارای ابرو مندانه بود ...یه سری کار دیگه هم کردم که...
آرسینوس اما تحمل شنیدن خاطرات و رشادت های رودولف لسترنج را نداشت،برای همین مانع ادامه صحبت رودولف شد و صحبتش را قطع کرد...
_حالا بیخیال رودولف..گذشته ها گذشته...امشب میایی پاتیل؟!
_نمیدونم...کیا میان؟!
_منم نمیدونم...ولی خب فکر کنم مثلا ریگولوس،فلیت ویک،دراکو،لوسیوس اینا باید باشن دیگه...فعلا مطمئنا خود سیوروس هست و من و کراب هم داریم میریم!
رودولف که حالا از چهره اش مشخص بود که به این کار راغب نیست،ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
_راستش آرسینوس...من فکر میکنم همین شغلا هایی که الان داریم بد نیس...برای چی جلسه بذاریم ؟!ها؟!
آرسینوس ابتدا کمی جا خورد اما سریعا به قول معروف " دوهزاریش افتاد" و گفت:
_خب آخه حیفه رودولف...احتمالا خیلی از مرگخوارا منجمله نارسیسا،آملیا،مورپ و یا حتی شاید پرنسس نیجینی هم بیان...یعنی نمیایی؟!
_من بیجا کردم که نیام!بریم!
آرسینوس لبخندی زد...او میدانست که بیشتر از اینکه نیجنی،آملیا،نارسیسا و یا مورپ در جلسه حضور داشته باشند،احتمال آمدن بلاتریکس بیشتر بود...آرسینوس میدانست...ولی رودولف که نمیدانست!