هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
#91

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
نزدِ وی:

- انقلاب... سالمندا... صابون... قطع!

وی فرد دانایی بود، در طی عمر پربارش به عنوان کوله باری از تجربه تبدیل شده بود اما یک مشکل خیلی خیلی کوچک داشت و آن هم نفس تنگی بود. نمی‌توانست حرف هایش را کامل بزند برای مثال حرفی که زده بود معنی" انقلاب؟! سالمندا صابونشون قطع میشه با این کار!" را می‌داد اما شما از یک نیمه غول و یک تسبیح به دست جوگیر چه انتظاری دارید؟ خب، طبق معمول آن‌ها برداشت دیگری داشتند:
- چی؟! یعنی صابون سالمندا رو هم قطع کردن؟!

وی راهی برای متوقف کردن آن دو نداشت، برای همین تصمیم گرفت بنشیند و زندگیش را بکند اما خب نظر آن دو انقلابی چیز دیگری بود. هاگرید هق هق کنان گفت:
- ای وی، حتما کیک بهتون ندادن، صواط هم یادتون ندادن. واقعا چقدر یه وزیر بی‌کفایت و ظالم می‌تونه باشه.

سپس لحنش را تغییر داد و فریاد زد:
-باید بریم سالمندا رو، این کوله بارهایی از تجربه رو، این کیک های سوخته رو جمع کنیم بریم دم در وزارت!

سپس بدون این‌که وی بتواند دهانش را باز کرده و طبق اخبار رسانه ی ملی چیزی را خاطرنشان کند، تراورز او را زیر بغل زد و دوان دوان به سوی سالمندان دیگر رفت.

لحظاتی دیگر، هنوز در خانه سالمندان:

دود فضا را پر کرده بود و حتی از کادر تصویر هم گذر کرده و وارد شش های مخاطب رول می‌شد تا از بی‌کیفیتی جنس مورد نظر مطلع شود. همراه با دود ها که محیط را روحانی کرده بودند موسیقی تند و خشنی نیز جریان داشت تا فضا را بیش از پیش معنوی کند.

همان طور که حدس می‌زنید مورفین گانت و سرژ تانکیان، اعضای باسابقه و کوله پشتی هایی از تجربه- هنوز مثل وی کوله بار نشدند- در حال کشیدن و نواختن بودند و در طرفی دیگر هاگرید و تراورز که وی را زیر بغل زده بود به سمت آن‌ها می‌دویدند. مورفین رو به سرژ کرد و با صدایی خسته و خش دار پرسید:
- سرژ، این ژوونا چرا دارن میان شمت ما؟

اما صدای گیتار سرژ بلند تر از این بود که صدای ضعیف مورفین به گوشش برسد. اما در همین حین صدایی بلند تر از صدای موسیقی شنیده شد.

- انقلاب!


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۰ ۲۱:۵۱:۲۳
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۰ ۲۱:۵۴:۱۳

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱:۱۰ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴
#92

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
-پناه بر شالاژار کبیر هر چی ژده بودم پرید!

مورفین به نیمه غولی که هر لحظه نزدیک تر میشد چشم دوخت.حس میکرد باید قبل از له شدن زیر پای هاگرید فرار کند،اما مورفین حال فرار نداشت.به هر حال نمیتوان از یک فژانورد که تازه از فژا بازگشته است توقع کارهای بزرگی مانند فرار داشت.

هاگرید که حالا بسیار جوگیر شده بود.همانطور که به سوی مورفین پیش میرفت شعار های انقلابی میداد و با قدم های خود زلزله ای ۵ ریشتری در خانه سالمندان تا شعاع ۵متری اطراف آن به وجود آورده بود.
-اصطغلال آظادی انغلاب کیکی!املا ذیر بیصت نگرفطم ژون شما.

تراورز که جلوتر از هاگرید می دوید با یک حرکت حاجیانه مورفین را در یک چشم برهم زدن در گونی اش کنار وی گذاشت.

درون گونی


-شلام ای وی.
-چیز...ضرر...مغز...پوک!
-چیژ؟چیژ؟کژاشت؟

بیرون گونی


سرژ سعی داشت هرچه میتواند از هاگرید فاصله بگیرد و در همان هنگام موسیقی به سبک راک با صدای بلند می نواخت.

سالمندان کوله بار تجربه:

-ننه مادر...موسیقی هم موسیقی های قدیم.


ویرایش شده توسط سلستینا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ ۱:۲۵:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴
#93

هرپوی کثیفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۷ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۴۲ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
از یونان باستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
هنوز دود ملایمی توی فضا جریان داشت و جو رو معنوی کرده بود.مورفین بیدی نبود که با این بادها به لرزش در بیاد و به دود عادت داشت اما بقیه کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بودن.تراورز جلوتر از هاگرید حرکت میکرد و تسبیح در دست به سمت سرژ می رفت.با لبخند پلیدی به هاگرید نگاه کرد و گفت:
-حاجی اینو بگیریم دیگه مثلثمون تکمیله!

سرژ خود را کاملا در محاصره ی انقلابیان یافت و شروع به خواندن اشهدش کرد اما این هاگرید بود که لحظه ای متوجه ی اشتباه شان شد.خودش را جلوی تراورز انداخت و با عصبانیت گفت:
-جون طو اگه بظارم به ظور کصی رو کپچر کنی.ما برای برخواصتن علیه دیکتاتورشیپ و آوردن دموکراصی انقلاب کردیم!
-ما به هرچه حضرت وی فرمودند،عمل می کنیم.فهمیدی نره غول؟ یکی بده اون تسبیح رو.

علماء که کم کم میانشان اختلاف افتاده بود به درون گونی مراجعه کردند تا نظر حضرت وی را بپرسند.تراورز که از هواداران سرسخت این شخصیت ناشناس بود،اول کلام باز کرد و نظر وی را جویا شد:
-یا وی(شع)! فرمانتان چیست؟ دیکتاتورشیپ یا دموکراسی؟
-دیکتا .. توراسی!

هاگرید و تراورز: آری! اینگونه عمل می کنیم، تلفیقی!

البته منظور وی این نبود اما به هرحال به نوعی جان سالمندان را نجات داد چون تراورز و هاگرید تصمیم گرفتند،در صحن علنی خانه ی سالمندان حضور یابند و سخنرانی کنند بلکه اینگونه سالمندان را با خود هم جهت کنند.پس فعلا سرژ نجات پیدا کرد و از سوژه به بیرون ناک اوت شد.حال سخنرانی حضرات آغاز شده بود!

---

شع: شت علیهم!


ویرایش شده توسط هرپوی کثیف در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ ۲۰:۴۶:۰۰


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴
#94

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- هدف ما از انقلاب اینه که...

تراورز از آن جایی که کمتر غلط املایی داشت به نمایندگی از قشر انقلابی پشت میکروفون - دیگه دوره ی چوب تموم شده، مدرن شدیم- رفته بود ولی مشکلی وجود داشت، او حتی نمی‌دانست سخنرانی را با چه "س" ای می‌نویسند. گیج و بهت زده به ملت خیره شده بود، هدف انقلابشان واقعا چه بود؟ وِی دهانش را باز کرد و آرام گفت:
- انقلاب... تعطیل... وزارت... عید!

در واقع منظور وی این بود که" انقلاب رو تعطیل کنین، وگرنه وزارت عیدی نمی‌ده." اما خب حتما تاکنون فهمیده‌اید که زاویه ی دید- البته باید گفت زاویه ی گوش چون دارن می‌شنون- انقلابیون متفاوت با وی بود. تراورز که جرقه‌ای در ذهنش خرده بود فریاد زد:
- هدف انقللاب ما تعطیلی وزارته. انقلابی بهاری برای رهایی از زمستان های گذشته!

همه مشغول کف و سوت زدن بودند، البته در تصور تراورز. در حقیقت پیرمرد های سایت در حال چرت زدن بودند و صدای خر و پفشان در صحن آن مکان، اِکو پیدا می‌کرد.

هاگرید صحنه ی رو به رویش را نظاره کرد و سپس نگاهی به تراورز کرد و گفت:
- وی گفط دیکطاطوراصی. الان دیگه وقطشه قثمت اولش رو اجرا کنیم، دیکطاطوری!

مورفین پس از شنیدن کلمه ی "دیکتاتور" تصویر زشت و کریه آن گونی را دوباره در ذهنش مرور کرد و در حالی که سعی می‌کرد خستگی صدایش را کنار بزند و قاطعانه سخن بگوید، گفت:
- نیاژی به این کار نیشت، من خودم راژیشون می‌کنم. فقط تو رو ژون شاقیتون دوباره ننداژینم تو گونی.

- طو که با کودطا کیک شدی، چطور می‌خوای این پیرپاطالا رو راظی کنی؟

مورفین کمی در فکر فرو رفت و پس از لود کردن چند نقشه ی مختلف و چک کردن احتمال موفقیت هر کدام جواب داد:
- باید بریم شراغ مافیای شالمندا، پرشیوال دامبلدور.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴
#95

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
تراورز گونی را روی دوشش انداخت و هگرید هم مورفین را زیر بغلش زد تا نزد پرسیوال بروند.

- پرسیوال...درد...انقلاب.
- آره! پرسیوال یه درد دیده ـست که توی انقلاب کمکمون میکنه.

خب، منظور وی اصلا همچین چیزی نبود اما شما از یک حاجی جوگیر چه انتظاراتی دارید؟!

اتاق پرسیوال:

- پدرخوانده!
- چه می خواهی فرزند؟!
- پرسیوال... اهمیت...انقلاب.
- به پرصیوالم احمیط ندادن؟!ای مادر صیروصای وظارطی. کیکم که بحشون ندادین.
- واشتا من برات توژیح بدم داداش. اینا می خوان انقلاب کنن.

پرسیوال دامبلدور که پس از انجام تشریفات مافیایی که تا گشتن آخرین دانه تسبیح تراورز ادامه داشت، آنها را درون اتاقش راه داده بود، گفت:
- چه سودی برا من داره؟
- سود...انقلاب...بسه.
- وی فرمود سود در انقلاب است و بس!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#96

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
آنچه گذشت :

خانه ی سالمندان همچون یک نیروگاه اتمی است که پیرانی با کولباری از تجربه در آن سکونت دارند.هاگرید و تراورز برای ملی شدن صعنت معجون سازی که به انحصار آرسینوس درآمده، به خانه ی سالمندان میرن تا از شخص وی کسب تکلیف بکنن اما منظورش رو اشتباه متوجه میشن و شروع به شورش میکنن.در میان این راه مورفین رو به زور با خودشون همراه میکنن و حالا نزد پرسیوال دامبلدور رفتن.

___


ادامه ی سوژه :

هاگرید و تراورز، شخص وی را سیریوسا به عزای مادرش نشانده بودند.شاید فکر کنید انسان های کهنسال صبورتر از جوان تر ها باشند اما به هرحال هرکسی کاسه ی صبرش هرچقدر هم حجیم باشد، بالاخره لبریز میشود.در این صحنه بود که ماله وی لبریز شد:
- گند ... انقلاب ... شخمی !

بگذارید منظور وی را مو به مو برایتان ترجمه کنم: "بابا گندش را دیگر بالا اورده اید.همینطوری شخمی که نمی توان انقلاب کرد ای بی خردان." اما خودتان تا به حال باید فهمیده باشید که حاج تراورز استاد معرکه گرفتن بود.به حدی که از قلب درد وی، انقلاب ساخت و آرامش خانه ی سالمندان را کاملا بهم ریخته بود.
- حضرت وی می فرمایند که باید گند قضیه اونقدری بالا بیاد که همه جا خبرش منتشر بشه.شخم زدن هم میتونه در چنین مواقعی مفید باشه! پرسیوال ... تو بیا برای ما شخم بزن!
- حاجی دست گذاشتی رو نقطه ضغف من! از کجا فهمیدی من عاشق شخم زدنم؟

اینگونه شد که پرسیوال به همراهشان راه افتاد.حال آنها کم کم در حال فتح خانه ی سالمندان بودند.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#97

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
-اهم...سلام پیرمرد ها و پیرزن های عزیز!

پرسیوال دامبلدور لبخند پهنی از میان انبوه ریشش زد و به ملت حاظر در صحنه خیره شد. کورپاتر که همیشه نقش یک احمق را ایفا میکرد دست از سر این رول هم برنداشت و از میان جمعیت فریاد زد:
-بزن به افتخارش دست قشنگه رو!
سالمند گرامی:

پرسیوال دامبلدور کمرش را صاف کرد و با فرمت ""نگاهی به مورفین انداخت...راستش چنین حرکاتی...یعنی از همان حرکت ها که میدانید در خون تک تک دامبلدور ها بود. مورفین که اوضاع را نامساعد میدید به پرسیوال پشت کرد و مشغول سوت زدن شد. پرسیوال ادامه داد:
--میخواستم بگم امروز ما گرد هم اومدیم تا وزارت رو از دست بیگانگان و خائنان بگیریم و یک انقلاب شکوهمندانه رو بیافرینیم و...

کورپاترِ توله بلاجری دوباره فریاد زد:
-چه زیبا و غیورمردانه...بزن دست قشنگه رو!
سالمندان گرامی:

تراورز به دامبلدور بزرگ چپ چپ نگاه کرد. از آن نگاه هایی که میگفتند"اگه زودتر نری سر اصل مطلب از شخم زدن خبری نیست"حالا این که بی فرهنگی کورپاتر چه ربطی به پرسیوال که پایش لب گور بود داشت را خود تراورز میدانست.
القصه، پرسیوال دستی به شپش دانش که همان ریش هایش باشند کشید و با لبخندی زورکی گفت:
-داشتم میگفتم که ما میخوایم مملکت رو با ارمان های مرلین پسندانه و حاج تراورزی به جلو پیش ببریم و مشتی محکم بر دهان...
-چه نطق زیبایی...بزن به افتخارش دست قشنگه رو....بلند تر!
پرسیوال:

تراورز و هاگرید که میدانستند با وجود تسترالی مثل کورپاتر نمی توانند به ملت حالی کنند که اوضاع انقلابی آن ها چگونه است، پیش وی رفتند و گفتند:
-کورپاتر داره بند و بساط انقلاب مارو به هم میزنه...چه میفرمایید ای وی؟

-کورپاتر..قاشق...نشسته...
-وی میگه چشم کورپاتر رو با قاشق نشسته دربیارید!
-به این میگن یه حرکت معترژانه انقلابی به ژون شما!

آنها میخواستند جدی جدی کورپاتر را کور کنند...منظور وی که این نبود...نه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#98

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-اعتراض دارم!

سالمندان موجودات شریفی هستند. سالمندان خون و خون ریزی را دوست ندارند. سالمندان نمی خواهند چشم کسی را با قاشق در بیاورند. سالمند جن خوب اصلا!
تراورز که تسبیحش را به قاشق نشسته ای بسته بود و آن را در هوا تاب می‌داد رو به سالمند معترض گفت:
-بفرما حاج آقا!
-منه فکر میکنم که قاشق نباید در چَشم هم فرو کرد. این کار خشونت داره. بدَه!

تراورز قاشق را از تسبیحش جدا کرد و مشغول صلوات گفتن شد. هاگرید که مهارت زیادی در ترجمه صلوات های تراورز داشت، رو به پیرمرد معترض گفت:
-برادرمون میگن که باید این حوری بهشتی رو در رود عسل شست و از تُفش پنجاه نوزاد رو سیر کرد تا ماه گرفتگی نشه!

تراورز با صدای بلندتری صلوات گفت.

-امــــ... من تراورز نیستم، من سگِ تراورزم؟

تراورز پس از هر صلواتش نعره ای می کشید.

-آها! بله! حاجی می فرماید که انقلاب ما انفجار نور بود!

هنوز جوهر اسمایلی هاگرید خشک نشده بود که تراورز بر رویش شیرجه زد و تسبیحش را در گوشش فرو کرد. دست اندر کاران صحنه با دیدن این حرکت وارد کادر شدند و سعی کردند دو تن از سران انقلاب را از هم جدا کنند.

یک جدا کردن بعد...

-انقلاب... همه... نتونست... باید... اینو... دونست!

البته که منظور پرسیوال این بود که "همه نمی توانند در انقلاب شرکت کنند و مردم باید این را بفهمند" اما تراورز که مثل همیشه به جنبه مستقیم هر چیزی نگاه می‌کرد داد زد:
-حاجی داره رپ میگه!

با این حرف تراورز آهنگی در فضا پخش شد و استاد سندی و دار و دسته اش از غیب ظاهر شدند و خواندند!

-دستا بالااا! بذار بگم که دیگه بهتون کِرِدیت نمی‌‌دم؛ تو پشت صحنه اصلا ریپیت نمیدم؛ هر کی که نیاد تو انقلابمونو، من اصلا دِلیت نمیگم! تصویر کوچک شده


سالمندان:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۳ ۲۲:۱۳:۰۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
#99

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- تو چه کار کردی با من سندی؟ تو چه کار کردی با سوژه؟ پاشو بریم خودمون رو تو گل بپلکونیم. تصویر کوچک شده


بابک سعیدی دست در دست سندی در افق محو شد تا خود را در گل بپلکاند و سوژه به روند عادیش ادامه بدهد. به نظر می‌رسید عملیات جذب سالمندان کاملا شکست خورده باشد که به ناگه صدایی ریز و نفرت انگیز که بی‌شباهت به صدای انکرالاصوات نبود در فضا طنین انداز شد.
- بینا؟ موسی؟ شما من رو بیدار کردین؟

سر بلبشوی درون خانه سالمندان، دلوروس آمبریج را از خواب عمیقش بیدار کرده بود. تمامی سالمندان و غیرسالمندان از بینا و موسی گرفته و مورفین و پرسیوال، همه و همه می‌خواستند راهی برای محو شدن پیدا کنند و از دست وزغ سیم سرور به دست نجات یابند.

مستراح خانه سالمندان:

تصور شما از مستراحی که عده‌ای سالمند که در طول عمر گهربارشان انواع بیماری های گوارشی را جذب کرده‌اند چیست؟ چنین مستراحی باید تحت تدابیر شدید امنیتی باشد و نظافت آن به شدت بررسی شود اما به لطف وزیر باکفایت این مرز و بوم، امکانات این مستراح تنها شامل دستمال های کمپانی" دستمال سازی اسکاور" می‌شد. در نتیجه سر و روی این مستراح که حتی شلنگ آب برای تمیز کردن شاهکار جماعت هم نداشت، به رنگ قهوه‌ای سوخته متمایل به شکلات 85 درصد در آمده بود.

اتفاقا شخص شخیص اسکاور هم اکنون در مستراح مشغول برطرف کردن نیازهای شخصیش بود که بدون شرح بماند خیلی بهتر است. مدتی طولانی بود که فریاد های انقلابی را از بیرون مستراح می‌شنید، باید می‌رفت و سر و گوشی آب می‌داد.

صحن خانه سالمندان:

- یا حضرت وزغ، در برین ملت!

دلوروس آمبریج در حالی که چشم هایش را می‌مالید که بتواند بهتر ببیند دهانش را باز کرد شروع به حرف زدن کرد:
- چرا زنی به شادابی و جوونی من باید این‌جا باشه؟ رودولف کجاست بلاکش کنم؟

هاگرید دلش را دریا زد و با صدایی لرزان جواب داد:
- مگه طو اض مدیریط اثطفئا ندادی؟ چتور می‌خوای بلاک کنی؟

دلوروس خاطراتش را مرور کرد و تک به تک فایل های موجود در سلول های خاکستری و سفید مغزش را سرچ کرد و پس از این‌که به صحت حرف هاگرید پی برد، از عملش پشیمان شد. با خود فکر کرد همانطور که بر علیه مورفین گانت کودتا کرده بود، باید این یکی وزیر هم مورد عنایت قرار می‌داد. همان طور که در ذهنش انواع نقشه های شیطانی را می‌پروراند گفت:
- درست شنیدم که گفتین انقلاب؟


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۴ ۱۹:۰۵:۵۱

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
- شکلک معروف رودولف؟ یا شیر کبیر!
-
- بله.. بله... درثط می فرمایید. باید به فکر انغلاب باشیم.
- وزغ...انقلاب...لپرکان.

وی بیچاره! از اول سوژه تا به حال یک نفر حرف او را درست نفهمیده بود. هی سوءاستفاده، هی برداشت به نفع خود، سالمندان بگریند براش.

- کسی گفت لپرکان؟ :sharti:

شما باور بفرمایید منظور وی "وزغ برای انقلاب از لپرکان هم بدردنخور تره." بود، اما امان از سوءاستفاده گران!

- من با این بیناموس نمیام تو انقلاب!
- انقلاب؟ من حاضرم شرط ببندم با سابقه خفنی که من دارم حتما پیروز می شیم.:sharti:
- صابغع خفن؟
- داش من خودم یه مدتی لرد بودم. فقط از الان بگم من باید رهبر انقلاب باشم.:sharti:
-

و اینگونه بود که انقلابیون هی پست به پست اضافه شدند.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.