هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۶
#16

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
>>مأموريت ارتش الف دال : پست شماره دو<<

با حرکت انگشت سارا برو روي شيء کوچک داخل دستش نور چراغهاي داخل کوچه يکي پس از ديگري به داخل شيء کشيده شد . کوچه در سکوت رعب آوري فرو رفت . جيمز با تعجب به شيء داخل دست سارا نگاه کرد و گفت:
- اين چطوري به دست تو رسيده ؟ مگه اين براي دامبلدور نبوده ؟

سارا نگاهي به جيمز انداخت و در حالي که ابروهايش را بالا مي انداخت گفت :
- هيس ! اينجا جاي اين صحبت ها نيست . توي انبار محفل پيداش کردم .

بعد در حالي که سعي مي کرد در تاريکي چهره ي افراد کنارش را تشخيص دهد ، با صداي آهسته اي ادامه داد :
- بهتره سريعتر کارمون رو شروع کنيم . به گروه هاي چند نفره تقسيم مي شيم ، اليور با جيمز و آلبوس به طرف پرچين هاي اون سمت خيابون برن ، هوگو و اسکورپيوس و اليواندر هم همراه من از همين سمت حرکت مي کنيم ، فقط يادتون نره ، اولين گروهي که حدس زد مرگخوار ها نزديکشونه به وسيله ي گاليون ها اطلاع بده . تنهائي وارد عمل نشين ، به هيچ وجه ! مفهومه ؟

اليواندر در حالي که چوب دستي اش را محکم در دستش مي فشرد گفت :
- مطمئني که اونا اينجا هستن ؟
سارا در تاريکي چشم غره اي به اليواندر رفت ، اليواندر با سرعت ادامه داد :
- منظورم اينه که مطمئني فقط پرسي و بليز اينجا هستن ؟ مطمئني تعدادشون بيشتر نيست؟

سارا با صداي آهسته اما محکمي گفت :
- بهت گفته بودم اگه نمي خواي بياي مي توني برگردي ! فکر مي کردم توي جلسه همه چيز رو گفته باشم .

قبل از اينکه اليواندر دهانش را باز کند سارا رو به آلبوس گفت :
- سريع شروع کنيد ، نبايد وقت رو تلف کنيم . هرچي زود تر پيداشون کنيم به نفعمونه !

آلبوس سرش را به نشانه ي تاييد تکان داد و به همراه اليور و جيمز به طرف ديگر خيابان رفتند . پرچين هاي نامنظم و کوتاه نشده تا بالاي قد آنها را مي پوشاند و آنها به راحتي مي توانستند بدون اينکه نگران ديده شدن از پنجره ي ساکنين پريوت درايو باشند به سمت انتهاي کوچه بروند .
آلبوس باقدم هاي بلندش به سرعت پيش مي رفت . جيمز زير لب گفت :
- مثل اينکه هوگو راست مي گفت .
بعد در حالي که صدايش را بلند تر مي کرد تا به آلبوس برسد ادامه داد :
- هي ! يکم يواش تر .
در همين لحظه اليور پشت يقه ي آلبوس را گرفت و کشيد . آلبوس با عصبانيت به سمت اليور برگشت . اليور درحالي که با يک دست لابه لاي پرچين ها اشاره مي کرد ، انگشت دست ديگرش را به نشانه ي سکوت روي بيني خود قرار داد . آلبوس از لاي پرچين نگاهي به پنجره ي خانه ي روبرويش انداخت . سپس نگاهي به آن سوي خيابان - جائي که سارا جلوتر از همه در حال حرکت بود - انداخت ، سپس گاليون قلابي را از جيبش در آورد ...


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۶
#15

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
** مأموريت ارتش الف دال : پست شماره يك**

نسيم سرد پاييزي مي وزيد و صداي وزشش بر آن كوچه تاريك ، طنين انداز مي شد و وحشت هر عابري را بر مي انگيخت.
_ ساعت 11 شب ، كوچه پريوت درايو!
_ چرا اونجا؟ داري حماقت مي كني... اونجا خطرناك ترين جا براي پيدا كردن ماست!
_ چاره ي ديگه اي نيست. اون چيزي كه تو مي خواي اونجا مخفي شده!
_ اگه كلكي توي كارت باشه خودم به حسابت مي رسم!

و سپس پاق!

يكي از آن دو مرد ناپديد شد و ديگري در سياهي كوچه تا انتها پيش رفت و اندكي بعد جزئي از آن شده بود!


** اتاق : جلسه ارتش الف دال **

_ ناقلا از كجا تونستي اين اتاق رو جور كني؟؟
_ سرت تو كار خودت باشه هوگو! وگرنه به بابات مي گم سفارشت رو به خاله سارا بكنه!
هوگو اخم هايش را در هم كشيد و گفت :
_ خيله خب آلبوس! فقط يه سوال پرسيدم...!
و سپس زير لبي به جيمز گفت :
_ حالا معاون شده فكر كرده خيلي ...

_ تق... ســــاكت!

و درست در همان لحظه سارا با عجله وارد اتاق شد.
يك نقشه پيچيده شده كه در دستش بود را روي ميز گذاشت و شنلش را در آورد.

_ اصلا وقت نداريم... موعد مقرر همين جمعه ست و ما هنوز هيچ كاري نكرديم!

ملت الف دال :

اليواندر با تعجب :
_ سارا منظورت چيه؟؟
سارا نقشه را بروي تخته اي كه در آن جا وجود داشت قرار داد و با استفاده از جادو آن را بزرگتر كرد!
_ خب اين نقشه محله پريوت درايو هست.
اسكورپيوس روي صندلي كه برآن نشسته بود بي خيال لم داد و گفت :
_ خب اينو كه خودمون مي دونيم!
سارا با عجله قسمتي از نقشه را باز درشتر و نزديك تر كرد و گفت :
_ اسكورپيوس روي صندليت درست بشين ، تو يه گريفيندوري هستي!
و سپس ادامه داد :
_ خب اينجا چيزي پنهان شده كه در همين جمعه قراره برداشته بشه! حالا توسط كي؟
اليور به سرعت پاسخ داد :
_ مرگ خوارا!
_ درسته!بليز زابيني و پرسي ويزلي! من دقيقا از موضوع اين شي يا نامه يا هر چيز ديگه اي باخبر نيستم ولي هرجور شده ما بايد اونو بدست بياريم!
اليواندر كه به نظر كمي در تن صدايش تغيير حاصل شده بود پرسيد :
_ خب چرا اين كاررو در محفل مطرح نكردي؟ فكر نمي كني اونا ...
سارا در مقابل اليواندر قرار گرفت و گفت :
_ من فكر نمي كنم كه اونا بتونن بهتر از ما اين كاررو انجام بدن ولي اگه تو اينطور فكر مي كني مي توني همين الان اين اتاق رو ترك كني! تو يا هر كس ديگه اي!
چند لحظه اي سكوت برقرار شد. هيچ كس از جايش تكان نخورد و سپس با صداي آلبوس سوروس اين سكوت شكست!
_ خب ما دقيقا بايد چي كار كنيم!؟؟

سارا لبخندي زد و گفت :
_ الان براتون توضيح مي دم!

****

خب در پست بعدي شرح اينكه چجوري خيابان رو در تمام نقاط تحت پوشش قرار مي ديم و بعد از اينكه محلشون رو پيدا كرديم اونها رو محاصره مي كنيم كه بتونيم گيرشون بندازيم. به احتمال زياد اونا فرار مي كنن ولي اون شي رو بدست مي آريم و به آلبوس دامبلدور مي ديم. ديگه بعد از اونش به ما ربطي نداره!
همين طور جلو بريد و خلاف مسير داستان پستي نزنيد كه امتياز كم مي شه!
داستان هم كاملا جدي هست... استفاده از لفظ " خاله سارا " هم دليل بر طنز بودن داستان نيست چون واقعيته!

* اگر چيزي هم از روند داستان متوجه نشديد فقط با پيام شخصي يا مسنجر بپرسيد!!

موفق باشيد.



Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۶:۰۲ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#14

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
به به! چه ارزشی بازاری شده اینجا...!!

---------------------------------------------

- جریوس ماکزیمیم..!


سوروس به سرعت از جلوی ورده آلبوس در میره.آلبی که به شدت عصبانی و اینا شده به تام نگاه میکنه.


آلبی: بوقی چرا سرجات واینمیستی؟


- من نمیخوام جر بخورم!! من نمیخوام..!


ملت محلی و مرگخوار، کاسه های چیپس رو به طرف خودشون کشیده ان و مبارزه ی شهیدطلبانه ی آلبوس و تام و سوروس و نظاره میکنن!در همون لحظه تصویر میره توی پیام بازرگانی و اینا!



تام و آلبوس روی قطار کوچکی نشسته اند و در حالی که به خاطر حرکت مارپیچه قطار های کوچک (که اندازه ی کیف هستند) روی ریل هاشون بالا پایین میرن. صفحه ی پشت اونا سفیده و هیچی جز یک آرم مسخره از شرکت زر ماکارون دیده میشه.


آهنگی شروع به نواختن در صحنه میکنه و صدای هوهوی قطار میاد. آلبوس وتام هم شروع میکنن به خوندن:


- ماکارونیش خوش طعمه..ماکارونیش خوش پخته..ماکارونیش خوش طعمه! خوش پخته! خوش مزه اس!هر کی که نخوره بی کله اس!()


لرد و آلبوس از روی قطار ها میپرن پایین و تام یک کاسه که توش ماکارونی هست رو برمیداره و از اون میخوره.


آلبی: ماکارونی میخوری؟

- نه! زر ماکارون میخورم!

- از هر چیزی بشه گذشت..از ماکارون زر ماکارون نمیشه گذشت!

دِرِ دِرِن!



آلبوس تام رو فرستاده تا اسنیپو بگیره..از اون طرف ملت بقیه! ای که حاضر بودن اونا رو تشویق میکنن. آلبوس به طور ناگهانی متوجه خورده شدن چیپس ها توسط ملت محفلی و مرگخوار میشه و سپس...


- بوقیا! این چه وضعشه..یعنی چی..همه ی چیپسا رو خوردید؟بترکید!تام تام!


- جونم جری؟!

آلبوس همه چیزو توضیح از خودش در میکنه و تام در کف میمونه..


- باید یه درس حسابی به اینا بدیم..فکر میکنم اگه برن واسه امون چیپس بخرن خوب باشه نه؟

بلا که اشک میریزه: نه ارباب..ما که پول نداریم!


-گدایی کنید!

-اگه نشد...؟

- دزدی کنید!!


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
#13

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
صحنه عجیبی بود. تام ریش دامبل رو گرفته و می کشید و اونم در مقابل مشت و لگد بود که توی هوا نثار تام می کرد. مرگخواران و محفلی ها دورشون حلقه زده بودند و می چرخیدند. مرگخوارها مصرع! اول عمو زنجیر باف رو می خوندند و محفلی ها هم می گفتند بعله! جو مفرحی برای اولین بار در این محله همیشه ساکت و زیادی پاستوریزه بر قرار بود. هری هم وسط میدون ایستاده بود و کشمکش دامبل و وولدی رو قضاوت می کرد:
- بزن تو چشش پروفسور! آخ! تام با اون دست آزادت دماغش رو بپیچون! ایول! ایول!
درست در وسط میدان مبارزه! صدای شترق بلندی بلند شد و گرد و خاک به هوا رفت:
- ترکید؟! آلبوس ترکید؟
- نه بابا وولدی بود... شایدم هر دو بودن...!
- هری چی شد؟! اونم مرد؟!
- فکر نکنم! هری باید وقتی با وولدی دوئل می کنه بمیره نه توی این رول پلیینگ بوقی!
در میان گرد و خاک حاصل از بحث بسیار جالب رموس و مالفوی و البته اندک گرد و خاکی که از اون شترق بلند شده بود سایه 4 نفر دیده می شد. ظاهراً اون همه سر و صدا همه از آپارات یک شخصیت مهم ایجاد شده بود!
صدایی از میان جمعیت: در برین! از وزارتخونه اومدن!
ملت هر یک به سمتی شروع به فرار کردن ولی صدای آشنایی اونا رو سر جاشون میخکوب کرد.
اسنیپ : نرین بابا! وایسین! منم! زرزروس..منظورم سوروسه!
- آه سوروس چه خوب شد اومدی!
ولدی و دامبل این رو همزمان گفتند و به سمت اسنیپ رفتن.
- اسنیپ مال من بیده!
- نخیر! من دلایل خوبی دارم که ثابت می کنه اسنیپ سفیده! :angel:
اسنیپ که حسابی گیر افتاده بود و می دونست لحظه حساس داستان برای لو رفتنش نزدیکه تصمیم داد جو رو تغییر بده!
- هووی! پاتر! شمشیر گریفیندور دست تو چیکار میکنی! 100 امتیاز از گریف کم میشه! یک هفته هم مجازات!
هری : من چکاره بیدم!
اما دامبل و تام بی خیال قضیه نشدن. هر کدوم از یک طرف دست سوروس رو گرفته بودن و می کشیدن.
- ولم کنیم بابا! همیشه می دونستم این آپاراتهای اشتباهم یه روز کار دستم میده!
دامبل با چهره ای متفکر که اصلاً برازنده اش نبود از تام پرسید:
- مگه تو احضارش نکردی؟
- من؟ نه بابا! ولی بد نشدا ! اسنیپ زودتر این محفلی ها رو نفله کن! فقط یادت باشه پاتر مال منه!
- سوروس! خواهش می کنم...!
- اه آلبوس! گندشو در نیار! چند بار آواداکداورا روی یک نفر بفرستم؟
بلا با لبخندی شیطانی گفت:
- اسنیپ وفاداریت رو به لرد سیاه ثابت کن!
- من به سوروس اعتماد کامل دارم!
- پیری خرفت! اون ترو کشته!
- اون جاسوس منه! اون توبه کرده بود!
هری پرید وسط حرفشون:
- دامبل تو قبلا"هم چوب اشتباهاتت رو خوردی!
دامبلدور:

جمع های کوچک دو یا سه نفره تشکیل شده بود و داشتن در مورد وفاداری اسنیپ بحث می کردند. هر از گاهی هم این جمله شنیده میشد که من کتاب 7 رو افشا نمی کنم!

عاقبت لرد خیلی خیلی سیاه با یک جیغ بنفش توجه همه رو جلب کرد.
- اصلاً میشه کاری کرد اسنیپ به هر دو مون برسه! نصف مال من....نصف مال تو!
- تو نابغه ای تام! توی مدرسه هم از همه سر بودی! همین کار رو می کنیم!

اسنیپ :


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶
#12

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
هري با يك حركت سريع شمشير رو جلوي صورتش مي گيره و به سمت لرد حمله مي كنه. تيغه ي فلزي شمشير زير نور ماه برق مي زده اما در مقابل كله ي لرد نورش هيچ بوده. از اون طرف لرد هم كه مي خواسته از خودش بلا دفاع كنه چوبشو مي كشه بيرون و به سمت هري مي گيره:
-اكسپليارموس!
ناگهان نور عجيبي همه جارو فرا مي گيره كه نور كله ي لرد رو در خودش هضم مي كنه . همينطور كه نور همه جا رو فرا گرفته بود كالين هم زرت و زرت عكس مي گرفت دلش كلي شاد شد! پس از مدت مديدي نور كم تر شد و در برابر چشم بينندگان هري و لرد در حالي ظاهر شدن كه در فيلم چهار ظاهر شده بودن يك سيم رابط قطور از شمشير گريفيندور به چوب لرد وصل شده بود و هر دو طرف در تلاش بودند كه سلاحشون از دستشون در نره . البته دو طرف معادله مساوي نبودن و اين يك بي عدالتي بزرگ بود چون بلا هم چسبيده بود به ولدي و داشت زور مي زد ( اون زور نه منحرف)
ريموس:‌ پرفسور چه اتفاقي افتاده ..چرا اين جوري شد؟
دامبل در حالي كه داشت ريششو توي شلوارش مي نداخت و نيشش هم باز جواب داد: احتمالا گودريك توي شمشيرش از پر ققنوس استفاده كرده بود. و چون كه لرد هم مغز چوبش از پر ققنوس بوده ماه اينجا قرار مي گيره و خورشيد اينجا ..اينم زمينه ..وقتي اين سه تا با هم در يك راستا قرار بگيرند اونوقت..
ريموس:‌
دورا:‌بيا بريم ريموس كارت دارم اينو ول كن
- تو بايد برنده بشي هري ..تلاش كن ..تو مي توني ..!!
در اين لحظه هري بوي گلي رو كه احتمالا توي پناهگاه به دماغش خورده بوده رو در هوا رو حس مي كنه ( اند و ته هري پاتري نويسي و رول پليينگ هري پاتر) و نيروي صد اسب و صد گاو و صد خر در خودش ح سمي كنه و با تمام قدرت شمشير رو حركت مي ده. در نتيجه اون طرف معادله تكاني شديدي حس مي كنه. در اثر اين تكان شديد بلا به سر كچل لرد اصابت مي كنه و لرد هم در اثر فشار دو طرفه(!)‌ تمام چيبسهاي باتو و بي تو و با من و يكي من يكي تو همه مي ريزه پايين و روي زمين پخش و پلا مي شه. ولدي به دليل علاقه ي زيادش به چيبس و اينكه از چيبس با تو نمي شه گذشت چوب رو ول مي كنه و به سمت چيبسها شيرجه مي زنه.
- اي واي نه چيبسام...ا!!
در طرف ديگر دامبل هم كه چيبس دوس داشته به سمت چيبس ها شيرجه مي ره:
- منم چيبس مي خوام به منم بده..بده بده چيبس بده!
هري و بلا د راثر نيروهاي وارده و اينكه چوب لرد با سرعت زياد متر بر ثانيه به مغز هري اصابت كرد بر روي زمين پخش شدند. ولدي و دامبلي و ديگر چيبس دوستان گرامي هم به سمت تنقلات پخش شده بر روي زمين حمله ور شدند و دامبلي در كمال عدالت داره چيبسا رو تقسيم مي كنه (‌به تعداد افراد كاسه مي ذاره و يكي توي اولين كاسه يكي توي كاسه ي خودش ..يكي توي دومين كاسه يكي تو كاسه ي خودش ..يكي تو كاسه سوم يكي توي كاسه خودش)
- اين تقسيم عادلانه نيست...من قبول ندارم..
- اين مشكل خودت تام...كسي اعتراضي نداره..مگه نه آخ آخ ريشمو ول كن بوقي!
- قلوه قلوه!
نبرد جديد آغز مي شه و محفليان و مرگخواران همچنان به حالت به صحنه مي نگرند و كالين همچنان عكس مي گيره!

ادامه دارد..تموم نشده!
...


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#11

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
وولدی شاد و خندون با چیپس پرینگلز یه یارو به جای با تو بهش انداخته میرسه به پریوت درایو.
ولدی :
همون موقع بلاتریکس خودشو پرت می کنه بغل وولدی و میزنه زیر گریه:
- تامی دیدی چی شد؟
- چی شد؟
بلا با غم و غصه تمام دست راستش رو بالا می گیره و ناخن های شکسته اش رو نشون می ده و دوباره هق هق سر میده:
- بلای عزیزم! الهی بمیرم برات! این همه توی نوبت مانیکور مادام پادیفوت بودی... بگو کار کی بود!
بلا که آب دماغش رو با زبون میخوره هق هق کنان با ناخن شکسته به سمت کالین اشاره می کنه.
کالین همون لحظه یه عکس میگیره و به سمت لرد و بلا میره و بی توجه به قیافه زار اونا عکسشون رو نشون میده و میگه:
- قابلی نداره ها! 10 گالیون میشه!
بلا و وولدی :
عکس فوری تصویر بلا رو با لباس سفید عروسی نشون میده که با همون دست ولی مانیکور سالم داره کیک توی حق لرد که لباس دومادی پوشیده می کنه.
ورنون و پتونیا که از دیدن عکس ذوق کردن با بلاتریکس و وولدی دست میدن و براشون آروزی خوشبختی و عمر با عزت میکنن!
- هری بدو بیا اینجا اینا رو ببین چه بهم میان!
دامبلدور این حرف رو زد و ده گالیون از جیبش در اورد و داد به کالین.
- اوه چقدر رومانیتک!
و هری پرید و لپ وولدی رو ماچ کرد لرد هم طاقت نیوورد و در مقابل هری رو فشرد!!!

از دور محفلی ها و مرگخواران که شاهد این صحنه های محیر العقول بودن هاج و واج به همدیگه نگاه می کردن. گویل گفت: این یعنی پیمان برادری! ما هم باید همدیگرو بغل کنیم!
و به سمت تانکس رفت تا عهد و پیمان ها رو زنده کنه!!!
لوپن رگ غیرتش از گردنش زد بیرون و هری رو از بغل وولدی کشید بیرون و گفت: خنگول! کسی قاتل ننه باباشو بغل نمی نمکنه که!
هری مشتی به کله اش کوبید و گفت : ای وای! یادم اومد!

و چوبش رو کشید بیرون! اما همون موقع یادش اومد اگه جادو کنه از مدرسه که هیچی از همه چی اخراجش می کنن. واسه همین از ناکجا دستش رو دراز کرد و از توی کلاه گروه بندی شمشیر گریفیندور رو کشید بیرون!( از خالی بندی ها رولینگ که بدتر نیست!)
---------------------
- ادامه بدید PLS! نذار این پست بمیره!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#10

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
... ناگهان سقف خونه اي در اون نزديكي منفجر شد...يه ملت هراسان و جيغ زنان ريختن تو خيابون!
تعداد زیادی زن و مرد و بچه که همه ساکن اون خونه بودن بعد از انفجار با لباسهایی سراسر سفید وارد خیابون میشن و به سمت افراد محفل هجوم میارن.
کالین: وای اینا اینفرین
تانکس: اینا شبهن اصلا نترس از بینمون رد میشن. اینو ببین الان مستقیم از تو دماغم رد میـــ...
شترق (عبور یک گله ماگل از روی تعدادی جادوگر)

در همان نزدیکی در کنار خانه منفجر شده:
ولدمورت که هنوز از طلسمی که اشتباها رویه یک خانه به جایه مغازه پیاده کرده بود در عجب بود وارد مغازه ای در زیر خانه منفجر شده میشه.

سوپر مارکتی در زیر خانه منفجر شد:
- چیزی میخواستید؟
- یه چیپس با تو
- یه چیپس با من؟
- با من نه با تو
- منم گفتم با من دیگه
- نه با تو
- باشه با تو چیز دیگه ای هم میخواید؟
- گوشت سانتور با خون نقره اش البته جدا از هم
- گوشت ساتوری نداریم ولی چرخ کرده چرا... جیوم داریم اون پشته
- خودم پیدا میکنم ... آواداکداورا

نوری سبز رنگ در برابر شعله های سرخ ساختمان منفجر شده نمایان شد و سایه ای از مردی که به سمت مقعر مرگخواران حرکت میکرد.





Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱:۲۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#9

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
ادامه:شما مگه ماگل نيستيد؟
دامبل که اي کيويي در اختيار نداشته ميگه:
-نه!من دامبلدورم.
-منم ولدمورتم!
-تام؟
-البوس؟
-هري!
---------
هري كه كمي گيج شده بود سرش رو خاروند و گفت:چه اتفاق جالبي؟؟!!چطوره حالا كه شما با هم اينجاييد بريم خونه ي ما يه گريپ فروت با طعم نعنا بزنيم تورگ!!:pint:هر چي باشه شما با هم دشمنيد...و راستي من فكر ميكردم كل ملت جادوگران فكر ميكردند كه ولدي جون از دامبي جون ميترسيد...؟؟!!
ولدي:اوه آره...هه هه هه...و ناگهان با سرعتي عجيب چوبدستيشو كشيد بيرون!در اين لحظه:
مرگخوارها:
ولدي:
دامبي:
هري:
همه يه جوري با خودشون درگير بودند كه چوبدست از دست ولدمورت افتاد و ولدي غيب شد...هري پرسيد:چرا چوب كشيد؟ چي شد؟؟
دامبي با قيافه اي متفكرانه دستي به ريشش كشيد و گفت:...فكر كنم نتونست از غيب جادو كنه...به همين خاطر خودش رفت كه چيپس بخره!!

دامبي ميشينه روي مبل و ميگه: باشه منتظر ميمونيم...ولي شرط ادب بود كه ميگفت براي چند لحظه داره ما رو ترك ميكنه...از اخلاق تام هيچوقت خوشم نيومد؛تو مدرسه هم همينطوري "حالي بي حالي "بود.تو كتاب5 هم كه روم چوبدست كشيد وباهام دوئل كرد!!!جوون هم جووناي قديم!
هري:..آره بچه ي نرمالي نيست ...چند سال پيش هم اومد منو بكشه اما نتونست...ولي پدر مادرمو كشت...و نشانه هايي از ادراك از ته چشاش زد بيرون؛ناگهان گويي يك تيغ موكت بري،مغزش را شكافت:
_ولدي...كجايي كه ميخوام مادرتو به عذات بشونم!!
ملت مرگخوار:

***در خونه ي محفلي ها:
در اصلي به شدت باز شد و تانكس و مودي و...بقيه ي ملت ريختن تو خيابون عين موش!نميدونستن چي كنن همه عين دم، وصل بودن به تانكس!تا اينكه تانكس فرياد ميزنه:
نچرخيييييين.دامبلي كجايي؟؟؟!! و يك پرتوي نوري سبز آب دماغي از چوبدستيش داد بيرون! ملت شهادت طلب هم : منتظر بودن كه از خودشون دفاع كنن.ناگهان سقف خونه اي در اون نزديكي منفجر شد...يه ملت هراسان و جيغ زنان ريختن تو خيابون!

--------------------
به من كه رسيد جاي سختش بود. شما ادامه بدين تا بعد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۱:۳۲:۱۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶
#8

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
دامبلی:تو چه شبیه ولدی هستی!!
ولدمورت:تو هم شبیه دامبلدوری!!
دامبلدور:تو بیشتر شبیه ولدی هستی!
-شما بیشتر!
-اختیار دارید،شما بیشتر!
بلاتریکس که حوصله اش سر رفته با شنیدن نام جسد از دهان هری(حالا معلوم نبوده چرا) خودشو میندازه وسط:
-من بیشتر!اقا بیخیال این بحثا شید،اقا واسه امون چیپس اورده ان.راستی،شما مگه ماگل نیستید؟
دامبل که ای کیویی در اختیار نداشته میگه:
-نه!من دامبلدورم.
-منم ولدمورتم!
-تام؟
-البوس؟
-هری!
سخن نویسند: اقا چی شد الان اینجا؟!هرکی فهمید به منم بگه!()

خونه ی محفل
ریموس روی مبل لم داده و تانکس داره تلاش میکنه تا موهاشو نصف صورتی،نصف بنفش کنه.
بومب!
صدای ترکیدن از سمت تانکس به گوش میرسه و لوپین روی مبل سیخ میشه.موهای تانکس به رنگ ابِ خوش رنگِ دماغ در اومده بوده.
لوپین:جیگرتو،چرا نگفتی این رنگی مده؟
تانکس یه نگاه به صورت به لوپین میندازه. در همون لحظه زنگ در به گوش میرسه.
تانکس:یعنی کی میتونه باشه؟
اون بلند میشه و به سمت در میره. تادررو باز میکنه،از شدت تعجب دهانش باز میمونه.پت پت (فقط میخواستم طبق شخصیتم اسمها رو صدا کنم(ون-ون)) ! پشت در ایستاده و باباز شدن در و دیدن تانکس با موهای زیبا،دهانش به جیغ کوتاهی تا حدودی بلند،حالا تقریبا کوتاه یا من اصلا چه میدونم؟جیغ میزنه وخلاصه تانکس هم که میبینه پتونیا با روحیه ای خفن داره به جیغ زدن ادامه میده جیغ میزنه.
ده دقیقه بعد:
پتونیا:خب؟بعد ریموسو گذاشتی سرکار،نه؟
تانکس که دستشو دور گردن پتونیا انداخته سرشو تکون میده و پتونیا میگه:
-من اگه به ورنون جواب رد میدادم،میترشیدم..چاره ای نبود دیگه!
-اهان،راستی تو واسه چی اومدی اینجا؟
پتونیا با حالت دونقطه دی فکر میکنه و بعد..
-اومدم..اهان!اومدم بپرسم شما هری رو ندیدید؟اخه بعد از رفتن البوس دیگه ندیدمش...
-چی؟اونا...
تانکس از جا میپره.
-بریم خونه های بیرون رونگاه کنیم...
و بعد داد میزنه:
-ادوارد،باب،کالین؛لاوندر،بامن بیاید!
صدای بوروب مورومب شورومب گورومپ! به گوش میرسه و چند ثانیه بعد،لشگر(من نفهمیدم یکی مینویسه لشگر،یکی لشکر!خلاصه که... )عظیمی از محفلی ها و غیر محفلی ها که البته ادم خوبن پشت تانکس ظاهر میشن.
-یکی برای همه،همه برای یکی! (کپی رایت پای سه شمشیردار)!
اونا چوبدستی هاشونو روی هم میذارن و به سمت بیرون راه میافتن.پتونیا با حالت فکری میکنه و بعد میگه:
-هومممم!شعارشون تیمیس(ده درجه خفنتر از خفنگ )اشنا بود!
و بعد پتونیا به لوپین نگاهی میکنه که در تمام مدت در خانه بوقی بیش حساب نشده بود و با حالت به پتونیا نگاه میکرد.
--------------------------------------
شرمنده ما هرجا میریم گند میزنیم به سوژه.
ادامه بدید من بازم میام بعدا دوباره گند میزنم. نگران نباشید زیاد...


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#7

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
--------------------------خونه ولدی-------------------------
ولدی:من میگم این یارو که اوردید نکشیمش،بجاش رنگش بزنیم شاید ملت بیشتر بترسن.
ملت مرگخوار :ارباب شما چه باهوشید
ولدی:پس کو این یارو که اوردینش
بلا:رفته مرلین گاه خونه بقلی میادش.راستی خیلی شبیه دامبلی بود
ولدی:پس بعد از اینکه رنگش زدیم من میکشمش تا جیگرم خنک شه.
ایگور:چرا نوشابه نمی خورید تا جیگرتون خنک شه سرورم
ولدی:نه اوون ضرر داره

------------------------خونه دورسلی ها-------------------------

هری پاتر در حالی که داد میزده سوسک از اتاق میاد بیرون و دامبلی هم کارش در مرلین گاه تموم میشه میاد و در یک لحظه همدیگه رو میبینن
دامبلی:ا..ا...ا..هری تویی چی شده
هری:سوووسک جناب دامبلدور
دامبلی:سوسک که الان جز شناسه های بسته شدست.اینجا چیکار میکنه به مدیرا خبر دادی بیان بلاکش بکنن.
هری:نه این یه سووسک دیگست
دامبلی:ولش کن بریم خونه بقلی من اونجا مهمونم.خیلی آدمای با صفایی هستن قراره با هم چیپس بخوریم.تازه شبیه مرگخوارا هستن.اگه خواستی میتونی یه چند تا آواکداورا نثارشون کنی تا عقدهات خالی شه
هری:راست میگی بریم

------------دم در خونه ولدی----------------------

دامبلی در رو میزنه
بلا:کیه
دامبلی:منم اومدم چیپس بخورم
بلا:بیا تو در بازه
و دامبلدور و هری وارد خونه میشن. در همون لحظه ولدمورت و دامبلدور همدیگه رو میبینن
دامبلی:تو چه شبیه ولدی هستی
ولدمورت:تو هم شبیه دامبلدوری
-------------------
لطفا ادامه دهید


ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۹:۲۳:۴۲

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.