پست آخر
تنبل های وزارتی vs مرلینگاه سازی لندن
*******
اعضای دو تیم رو در روی یکدیگر صف کشیده بودند.دامبلدور میان دو صف ایستاده بود و به ریش پر و پیمانش دست می کشید.
- خب فرزندان روشنایی و نیمه روشنایی و ای لامپ های سوخته آماده ی بازی هستین؟
اسنیپ که از لحظه ورود به زمین نگاهش مرتب در ورزشگاه می گشت و تا آن زمان دوبار به طور کامل تمام چهره های حاضر در ورزشگاه را از نظر گذرانده بود گفت:
- نه ما حاضر نیستیم دامبلدور...هنوز یکی از اعضامون نیومده.
دامبلدور از پشت عینک نیم داریه ایش به 6 عضو تیم تنبل ها که در ردای پوست خرسشان بی قرار به نظر می رسیدند نگاهی انداخت.
- پسرم...سیوروس!پس سیریوس کجاست؟نگو بلاکش کردی؟من همیشه به تو اعتماد داشتم چرا اینکارو کردی؟چطور دلت اومد؟
اسنیپ دستی به موهای روغنیش کشید.
- بی خودی جو نده دامبل...فقط از تیم اخراجش کردم. نگو پیری روی بیناییت تاثیر منفی گذاشته.پس
این چیه؟
دامبلدور نگاهی به پروفایل سیریوس انداخت و چون از وجود کلیه دسترسی هایش اطمینان حاصل کرد گفت:
- پسر نا خلف روشنایی من!حیف که سفیدی و دامبلدور بودن دست و پامو بسته وگرنه ممدهام رو صدا می زدم تا بتونی حالت افقی رو هم تجربه کنی!سیوروس پسرم!نگو که همه اون جلسه هامون رو تو شب های بهاری وقتی که هوا صاف بود و باد خنک می وزید...
اسنیپ که می دید کم مانده حیثیت وزارتی و مدیریتی و ایفاییش یکجا به خطر بیافتد میان صحبت دامبلدور پرید:
- اهم...بسه پیرمرد گفتم اهم خب!الان وقت یادآوری خاطرات گذشته نیست یه فکری به حال مشکل ما کن!
دامبلدور که ناجوانمردانه از بازگویی خاطرات شیرینش بازداشته شده بود با دلخوری ردایش را صاف کرد.
- تو هیچوقت به احساسات من توجه نداشتی سیو!بی رحم!بی احساس!
مشکل شما؟خب خودت داری میگی...این مشکل شماست!
اعضای تیم تنبل ها:
اسنیپ با عصبانیت گفت:
- یعنی چی مشکل ماست؟مایه عضو کم داریم باید صبر کنیم برسه!
دامبلدور با خونسردی گفت:
- طبق
فرمی که خودت دادی سیریوس الان باید اینجا باشه و نیست.
- گویا فقط بیناییت نیست که دچار مشکل شده مگه نشنیدی گفتم اخراجش کردم؟ما الان منتظر ورود عضو جدیدمون هستیم!
- معرفی عضو جدید ممکن نیست مگه تا قبل از شروع بازی. من هم نمی تونم وقتی اعضای تیم حریف به طور کامل در زمین حاضر شدن مجبورشون کنم منتظر ورود یکی از اعضای تیم شما باشن.باید با همین 6 نفر برین تو زمین!
اسنیپ دهانش را باز کرد تا اعتراض کند.
جیـــــــــــــــــــــــــــغ!دامبلدور و اعضای دو تیم:
دامبلدور:اسنیپ؟پسرم؟حالت خوبه؟چرا جیغ می کشی مرتیکه؟احیانا یادت میاد شناسه تو عوض کردی و الان شناسه یه مردو برداشتی دیگه؟
اسنیپ با خونسردی دهانش را بست و با انگشت به پشت سرش اشاره کرد.همگی به آن سو نگاه کردند.صدای جیغ و فریاد از آنسوی ورزشگاه به گوش می رسید و بدون شک علت آن ظهور شی ناشناسی در آسمان بود.یک شی گرد،سفید و بزرگ که توسط تعدادی تسترال کشیده میشد!
صدای جیغ و داد به تدریج بلند و بلندتر میشد.حالا دیگر صدای جیغ و فریاد کل ورزشگاه را پر کرده بود.گله تسترال ها یکراست به سمت ورزشگاه در پرواز بودند و همین امر سبب شده بود غول های تماشاچی با مشاهده این وضعیت رم کرده و به هر سو بدوند و چماق هایشان را هر جا به دستشان می رسید بکوبند.زمین زیر پای غول ها بی اغراق به لرزه افتاده و با هر ضربه چماق غول ها شکاف های عظیمی روی آن ایجاد می شد که هر لحظه بر عمق و طولشان افزوده میشد. جمعیت حاضر از ترس جانشان درحالیکه از ته دل جیغ می کشیدند دیوانه وار به هر سو می دویدند.عده ای زیر دست و پا ماندند و به پوستر تبدیل شدند و تعدادی هم درون شکاف ها افتادند که تا این لحظه نشانی از ایشان در دست نمی باشد!
پیاز عظیم که توسط تسترال ها کشیده میشد از بالای سر جمعیت عبور کرد و به سمت زمین آمد.جایی که اعضای دو تیم همچنان بر جا ایستاده بودند و تنها نظاره گر این صحنه ها بودند. و شگفتا که به طرز غریبی شکاف هایی که روی زمین ایجاد میشد از فاصله چند متریشان عبور می کرد و ضربات چماق غول ها به آنها برخورد نمی کرد و اگر کسی به این موضوع اعتراض کند 50 امتیاز از گروهش کسر می شود!
پیاز عظیم الجثه در فاصله چند متری اعضای دو تیم ترمز زد و متوقف شد.تسترال هایی که آن را می کشیدند به محض اینکه پایشان به زمین رسید افسار پاره کردند و در اطراف ورزشگاه پراکنده شدند. ثانیه ای بعد دیواره پیاز ترک برداشت و یک پر آن با صدای تالاپی روی زمین افتاد تا فضای خالی داخل آن و چهره گولاخ غریبه ناشناس پست هکتور را که داخل آن به فرمت
ایستاده بود به نمایش بگذارد.
اعضای دو تیم:
آیلین:
دامبل:
ناشناس با وقار از پیازش پیاده شد تا خود را به اعضای تیمش برساند.
- ببخشید دیر شد سر راه دو تا تسترال با هم تصادف کرده بود ترافیک بود!
اسنیپ بی توجه به اعضای تیمش که با کشیدن ردایشان جلوی بینی به طرز نامحسوسی یک به یک از صحنه خارج میشدند رو به داور گفت:
- پس گفتی تا پیش از شروع بازی می تونیم بازیکن جدیدمون رو معرفی کنیم دیگه؟
دامبلدور:
دقایقی بعد در ورزشگاه- مسابقه با سوت داور بوقی شروع شد بالاخره...فرشته مهربانی ندانست چه کسی این پیری رو به عنوان داور به بازی راه داد؟فرشته مهربانی فکر کرد که او بیشتر به موزه دایناسور ها تعلق داشت...به نظر نمی آمد تماشاچیان علاقه ی چندانی به شنیدن میزان قدمت داور داشته باشند چرا که همگی با اخم نشسته و نگاهشان را به زمین بازی دوخته بودند.
- اوه شما ندید؟فرشته تونست قسم خورد که اون آقائه که با پیاز اومد به اون خانمه چشمک زد.اوه ترویج بی ناموسی!واقعا شما جادوگرها به کجا رفت؟ اون مرد کچل از اون طرف ورزشگاه چی گفت؟من صداشو از اینجا نشنید...بله؟بلندتر!
صدات نیامد!لرد با عصبانیت زیر نگاه تمسخرگر اطرافیان به بلاتریکس که کنارش نشسته بود گفت:
- همه اینا تقصیر توئه بلا که مارو با این ابهت و جذبه کشیدی اینجا وسط یک مشت دورگه و بی اصالت بشینیم و بازی بی ارزشی مثل اینو ببینیم!اگر صدای روی مخ این ابله بذاره حواس مبارکمون رو روی بازی متمرکز کنیم.چرا همه شما زل زدین به ما؟آوادا هوس کردین از دستان مبارک ما نوش جان کنین؟
بلاتریکس با شیفتگی هرچه تمامتر پلک هایش را بر هم زد.
- اوه سرورم نمی دونین تو این حالت چقدر جذاب به نظر می رسید...سرورم آخه همیشه که اتفاق نمی افته رودی خونه نباشه و من بتونم با خیال راحت با شما بیام تماشای بازی!حرص نخورین سرورم بیاین از این پف فلیلا بخورین!
لرد:
قبل از اینکه لرد موفق شود کروشیویی نثار بلاتریکس کند بار دیگر صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید:
- توپ در دست اسنیپ کله چرب بود. کلا این مرد هرگز تمایلی به حمام رفتن از خود نشان نداد چون معتقد بود مرد به دوبار حمام بیشتر نیاز نداشت.یکبار زمان تولد و یکبار زمان مردن!اوه مگه اسنیپ دامبلدورو نکشت؟پس چطور هنوز دامبلدور زنده بود؟!مرلین ای یار قدیمی از زمان نئاندرتالیون! من بود فرشته مهربانی ها!مرا به خاطر نداشت؟تماشاگران:
همان لحظه- در زمین بازی مکانی بین زمین و هوا!اسنیپ برای بار چندم از حواس پرتی گزارشگر و فرتوت بودن و سن بالای داور سواستفاده کرد و با زدن یک ورد اکسیو سرخگون را به دست آورد.سپس مثل جت به طرف درازه تیم حریف حمله کرد.علی دایی را که به صورت برعکس روی جارویش نشسته بود و از ترس جانش دو دستی به چوب جاروی چموشش چنگ انداخته بود پشت سر گذاشت.ناگهان یک شاخه گل رز ناجوانمردانه از پشت سر به کمرش اصابت کرد و باعث شد توپ از دستش بیافتد. آرسینوس به موقع آن را روی هوا قاپ زد.اما قبل از اینکه به طرف دروازه تیم تنبل ها برود اسنیپ نعره زد:
- ایست آرسینوس!بهت دستور میدم توپو پس بدی!
- ولی قربان...اینجا زمین بازی...
- مهم نیست اینجا کجاست من هنوزم وزیرم و تو زیر دستمی اگر میخوای از گروهت امتیاز کم نکنم توپو پس بده!همین الان!
آرسینوس با بغض به توپی که در دست داشت خیره شد.یک نگاه به چهره سرد اسنیپ انداخت و یک نگاه به توپ و آب دهانش را قورت داد.هرچه بود او تحمل هرچیزی را داشت جز کم شدن نمره از گروهش.در نتیجه ثانیه ای بعد توپ را به آیلین پاس داد.
- اوه...آرسینوس توپو داد به آیلین پرنس.راستی آیلین پرنس چطور الان تو تیم بود؟تو کتاب نوشته شده بود انگار شوهرش از جادو خوشش نیومد ولی به هر حال توپ الان دست آیلین بود...آیلین با سرعت به سمت دروازه حرکت کرد و از کنار جواد خیابانی عبور کرد که با سرعت به طرفش می آمد.آیلین ماهرانه جا خالی داد.سپس بوسه ای بر روی سرخگون زد و آن را برای ناشناس پاس داد. ناشناس چشمکی زد و سپس روی جارو پشتک زد و لگد محکمی نثار سرخگون کرد.سرخگون صاف به طرف دروازه تیم مرلینگاه سازی رفت. به سینه هاگرید خورد و با سرعتی دوبرابر به طرف مهاجم برگشت و صورتش را با آسفالت یکی کرد.
هاگرید:
ناشناس:
اسنیپ نعره زد:
- بوق به تو با این سلیقه کج مادر من!
آیلین مثل اجل معلق پشت سر اسنیپ ظاهر شد.
- داشتی چیزی پشت سلیقه مامیت می گفتی عزیزدلم؟
- اوه نه مامی داشتم از حسن اتخابتون تعریف می کردم!:worry:
در همان لحظه دامبلدور هم وارد صحنه شد.
- ای پسر ناخلف روشنایی من!تقلب؟تهدید بازیکن حریف؟ای پسر بد!
مالسیبر از آن سوی ورزشگاه نعره زد:
- بوق نزن پیری!شما داورا یه مشت بوقین همه تون!
بلافاصله یک عدد پرنس داخل سوژه شیرجه زد و مالسیبر را بلاک کرد و با همان سرعت از سوژه خارج شد.اسنیپ به طرف دامبلدور برگشت.
- می دونی چیه دامبلدور؟من همیشه زحمتام گردن تو بوده.بچه خوبی نبودم می دونم ولی می دونی...همیشه می خواستم ازت تشکر کنم.
و بلافاصله یک جفت جوراب پشمی را از جیب خارج کرد و به طرف دامبلدور گرفت.
- سیوروس ای پسر ناخلف من!چطور جرئت می کنی به داور رشوه بدی؟حیف که دیگه دانگ نیستم وگرنه به ممد هام می گفتم...اوه خدای من!جوراب پشمی!ممنونم پسرم خیلی ممنونم...بالاخره یکی به یاد من بود!
دامبلدور با سرعت جوراب را از دست اسنیپ قاپ زد و به گوشه ای خلوت رفت تا با آن خلوت کند.
اسنیپ و آیلین:
اما قبل از اینکه مادر و پسر فرصت کنند به ادامه طراحی نقشه های شومشان بپردازند صدایی صدایی که از جایگاه گزارشگر به گوش می رسید هر دو را وادار به سکوت کرد.
- بله؟از جان فرشته مهربانی چه خواست؟برو کنار ای غریبه بی تربیت
بومــــــــب!ظرف چندثانیه صدای دیگری از بلندگو به گوش رسید.
- با سلام و درود خدمت تماشاگران ورزش دوست و دوستداران ورزش مفرح فوتبال هوایی جادویی!جواد خیابانی هستم از تیم مرلینگاه سازی لندن با گزارش لحظه به لحظه بازی در خدمت شما عزیزان!ملت ورزش دوست:
در همان حال صدای دیگری به طور همزمان از بلندگوی جادویی به گوش می رسید.
- اون بلندگو رو بده به کریچ...نه فرشته مهربانی!گفتم اونو به من پس داد مردک بوقی!مگر اینکه دلت خواست تو رو به یه کیک شکلاتی عظیم تبدیل...
بوشـــــوف!- بله و در این لحظه توپ سرخ یه بار دیگه می افته تو دستای تیم های تنبل ها...تیمی که ترکیب اصلیش رو اعضای یه خانواده سه نفره تشکیل میده...توپ الان دست آیلینه که می قاپه و مثل جت حریفشو پشت سر می ذاره...چه می کنه این زن!همان لحظه- مجددا در هوا!آیلین برای بار چندم توپ را از دست آرسینوس که با ضربه پاتیل هکتور به سمت دیگه ورزشگاه پرتاب شده بود گرفت و به طرف تیم حریف رفت.اما صدای اسنیپ او را بر جای نگه داشت.
- کجا میری مادر من؟می خوای چطور گل بزنی به اون غول؟همین الان کل هیکلش دروازه رو گرفته!
آیلین چشم غره ای به پسرش رفت.
- پس توقع داری چیکار کنم پسر مامی؟
اسنیپ بی توجه به هکتور و مرلین که در آن لحظه در نزدیکی آنها مشغول بازی "آینه آینه" بودند به هاگرید خیره شد.
- یه ایده ای دارم. چطوره از تسترال های بی پناهی که دارن اینور و اونور ورزشگاه می پلکن کمک بگیریم؟
- اوه پسرم! مامی بهت افتخار می کنه!
سه دقیقه بعد- جایگاه گزارشگرجواد خیابانی بار دیگر لگدی نثار فرشته مهربانی کرد که می کوشید از او بالا برود و بلندگو را بقاپد و در بلندگو فریاد زد:
- و حالا مرلینو داریم که با کمک صاعقه های آسمانیش به جنگ یکی از مدافعین تیم تنبل ها رفته که تلاش میکنه با کمک قابلمه هاش صاعقه های مرلین رو برگشت بده...ایول مرلین! چه میکنه این بازیگر!اونطرف علی دایی رو داریم که با چوب جاروش کماکان درگیره و صاف رفت تو دل تماشاگرای اون طرف ورزشگاه!و حالا آیلین و پسرش و ناشناس رو داریم که یه خط حمله تشکیل دادن و دارن صاف میرن طرف دروازه تیم ما!آرسی به جای بال بال زدن برو دنبالشون میبینی که من دستم بنده گزارش کردنه...اوه!یا خدا!هاگرید داره چیکار میکنه؟نگاه تماشاگرا به طرف دروازه تیم مرلینگاه سازی برگشت. هاگرید دروازه را رها کرده بود و با سرعت به طرف زمین می رفت.
- به نظر می رسه یکی از اون اسب های بالداری که کالسکه مهاجم جدید تیم تنبل هارو می کشیده با مشکل مواجه شده و هاگرید داره میره به کمکش!چه قدر مهربون و با مسئولیته این بازیکن....گومـ,ــپ!
- این بلندگو به فرشته مهربانی ها تعلق داشت ای بلندگو دزد کثیف!اصلا تو اینجا چه کرد؟داور کجا بود که تخلف تو رو نگرفت؟من معترض بود!بومـــب!چند متر آنطرف تر!زاغ سیاه آیلین تا آن لحظه موفق به شکار چند شی براق و درخشان شده بود.از جمله یک دستبند زنانه و ظریف از دست مورگانا،یه ساعت مردانه از جنس طلا که در حین درگیری میان هکتور و مرلین از دست هکتور افتاده بود و یک انگشتر و یک زنجیر سنگین طلا که به دلیل غفلت دامبلدور از جیب او کش رفته بود و در آن لحظه به دنبال یافتن مناسبی برای مخفی ساختن گنجینه اش بود. ناگهان چشمان تیره اش برقی زد.انبوه موهای وز کرده بلاتریکس که حتی از این سوی ورزشگاه دیده میشد به نظر کاملا مناسب این کار می رسید.
همان لحظه- وسط زمین و هوااز لحظه ای که هاگرید با مشاهده صدای جیغ و فریاد تسترالی که زخمی شده بود به دنبال جانور بدترکیب دروازه را رها کرده بود،دروازه تیم مرلینگاه سازی آماج حمله مهاجمین تیم تنبل ها قرار گرفته بود.در آن لحظه اسنیپ از سد مرلین عبور کرد و سرخگون را به مادرش پاس داد.مورگانا جلو رفت تا با کمک شاخه های گل رز مشهورش جلوی آیلین را بگیرد.آیلین به موقع از مقابل ضربه یک دسته شاخ رز وحشی جا خالی داد و توپ را به ناشناس عزیزش پاس داد که با یک ضربه پای قوی توپ را از حلقه میانی دروازه عبور داد.
صدای فریاد شادی از یکسوی ورزشگاه بلند شد و با صدای فریاد جواد خیابانی درهم آمیخت.
- گل!گل!چه کرد این بازیکن!تنبل ها یک مرلینگاه سازی صفر! دو دقیقه بعد- آنسوی ورزشگاهلرد ولدمورت نگاه مشکوکی به زاغ سیاهی که در اطراف آنها چرخ می زد انداخت.
- این زاغ چرا همچین میکنه؟اوه اینکه زاغ آیلینه!پس اینجا چه کار میکنه بلاتریکس؟ما چشمامون رو دوست داریم اگر از دستشون بدیم چشماتو درمیاریم البته اون لحظه دیگه چشمی نداریم تا ببینیم چه میکنیم ولی به خودت دستور میدیم چشماتو دربیار...اون چی بود؟
زاغی قار قار کنان و شادمان به سمت ورزشگاه پرواز کرد.بلاتریکس با وحشت دستی به موهایش کشید.
- اوه سرورم...من امروز بعد از قرنی موهامو شستم نگین که...این چیه؟
در دستان بلا یک زنجیر طلا که قاب آویزی سنگی به آن متصل بود به چشم میخورد.
- پناه به جادوی سیاه!قاب آویز مادرمون دست تو چکار میکنه بلاتریکس؟زود توضیح بده به ما!
بلا با ترس و لرز گفت:
- من بی تقصیرم سرورم...همه ش تقصیر اون کلاغ ایکبیریه اون اینو حتما انداخته لای موهای من...این چیه؟چقدرم زشته!
لرد خم شد تا به انگشتر سالازار اسلیترین در دست بلا خیره شود.
- انگشتر جدمون!بلا زود توضیح بده اینجا چه خبره؟این رو چطور میخوای توضیح بدی؟تو به ما خیانت کردی!تو تمام این مدت با اون پشمک و اون پسره کله زخمی هم دست بودی و ما اشتباهی اسنیپ رو کشتیم!تمام این مدت هم به دروغ خودتو همراه و عاشق ما جا زدی!تو با مغز ما بازی کردی!
بلا:
همان لحظه- جایگاه گزارشگر!جواد خیابانی که در آن لحظه مشغول کشتی گرفتن با فرشته مهربانی بود تا او را از بلندگو دور نگه دارد در بلندگو فریاد زد:
- و حالا توپ باز هم در دست مهاجمین تیم تنبل هاست و یه دست رشته بین اعضای تیم تنبل ها با آرسینوس در گرفته...مقاومت کن آرسی تو می تونی!مالسیبر چند دقیقه پیش با شناسه آلبرت رانکورن یه بار دیگه دزدکی به زمین برگشت ولی کسی معترضش نشده چون داور اونطرف ورزشگاه معلوم نیست داره چیکار میکنه...من موندم چرا اینو بازنشسته نکردن تا حالا... گوشــــومـب!
- بلندگو در دست فرشته مهربانی بود...یکی این مردک بوقی رو متوجه کرد که این بلندگو و جایگاه متعلق به...بوشـــــــومب!
- در حال حاضر اعضای تیم تنبل ها از غفلت و حس مسئولیت دروازه بان حریف سو استفاده کردن و دروازه رو دوره کردن.سایر اعضای باقی مونده تیم شامل آرسینوس ومرلین و مورگانا دو زوج آسمانی پستاشون رو رها کردن تا از دروازه در برابر تیم حریف دفاع کنن ولی چندان موفق نبودن.معلوم نیست داور کجا مونده...و حالا اسنیپ تلاش میکنه از بین شاخ و برگایی که مورگانا در اطراف حلقه ها رویانیده گل بزنه ولی به نظر غیر ممکن میاد!آرسینوس می پره جلو تا توپو از دستای وزیر بقاپه که با اخطارش مواجه میشه...معلوم نیست چی بین این دوتا می گذر...بومــــــب!
- دستت رو کشید کنار مردک مشنگ بی اصل و نسب اصلا کی تو رو به اینجا راه...بومـــــــب!جواد بار دیگر بلندگور را به دست گرفته بود.درحالیکه یک پایش را روی بدن کوچک فرشته مهربانی گذاشته بود تا مجددا نتواند از جا بلند شود گفت:
-این بلندگو مال خودمه چون ما اینکاره ایم داداش آره!
بار دیگر- میان زمین و هوا! اسنیپ به دنبال روزنه ای برای گل زدن از میان انبوه شاخ و برگ های گل رزی بود که مورگانا روی دروازه ها رویانده بود اما ظاهرا راهی نبود برای همین چوبدستیش را کشید و شاخه ها را با یک ورد سوزاند و توپ را وارد دروازه کرد.
مورگانا:
اسنیپ:
صدای جواد خیابانی در کل ورزشگاه پیچید.
- و یکبار دیگه گل برای تنبل ها!100 به هیچـــــ...بــــــومب!
- این بازی منصفانه نبود...اسنیپ کله چرب به داور رشوه داد...گوشومــــبف! صدای نعره رانکورن از آنسوی میدان بلند شد:
- داورا بوقی بیش نیستن...اسنیپ دوستت داریم!
بلافاصله بار دیگر یک عدد پرنس داخل کادر پرید و این بار آلبرت رانکورن را حذف شناسه کرد.
- بله یه بار دیگه شاهد بلاک شدن دروازه بان تیم تنبل ها هستیم به خاطر توهین به داوران و جوسازی و ایجاد اغتشاش در امور سایت جادوگران!به نظر میاد این بازیکن دارای خلاف های سنگینی بوده تا حالا هر چند خود کاپیتان تیم هم چندان مبرا نیست ولی در حال حاضر دروازه تیم تنبل ها خالی مونده و اعضای تیم مرلینگاه وقت دارن تا قبل از اینکه مالسیبر شناسه دیگه بسازه وبرگرده یه فکری به حال دروازه حریف...اوه اون طرف میدون بین اون کلاغ سیاه و تراورز یه اتفاقی افتاده...قبول نیست آقا خطا!این خطائه اون کلاغه سعی میکنه چشمای تراورزو در بیاره!پس این داور چیکار میکنه؟نگاه مشتاق جمعیت بی توجه به داور که در کمال آسایش با جوراب نویش در گوشه ای خلوت کرده بود بر روی آن صحنه جذاب قفل شد.مشخصا بین زاغی و تراورز درگیری رخ داده بود. تراورز با کمک دستهایش تلاش می کرد از چشمایش محافظت کند که ظاهرا زاغی تلاش می کرد آن ها را شکار کند.چند متر آن طرفتر گوی زرین با فراغ بالی مقابل آنها بال بال می زد.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. تراورز از ترس درآمدن چشمایش توسط زاغی سر جارویش را برگرداند و زاغی بعد از اینکه از رفتن او آسوده خاطر شد با سرعت به طرف گوی زرین هجوم برد و آن را با منقارش قاپید به سمت مخفیگاه تازه اش رفت تا آن را لا به لای موهای بلا جا جاسازی کند.
بلافاصله صدای فریادهای شادمان فضای ورزشگاه را پر کرد تا صدای فریاد های معترضانه جواد خیابانی و درگیری های کماکانش را با فرشته مهربانی درخود خفه کند.بازی به نفع تیم تنبل ها تمام شده بود!
دقایقی بعد- روی زمین، مراسم تجلیل از برنده اعضای دو تیم بار دیگر روی زمین در مقابل هم ایستاده بودند. درست مثل ابتدای بازی با این تفاوت که چهره هایشان بس آشفته و خسته می نمود.هرچند خشم و عصبانیت به طرز نامحسوسی روی صورت اعضای تیم بازنده نمایان بود.
دامبلدور بعد از یک رازو نیاز عاشقانه با جوراب پشمی نویش فراغ بال و سرحال رضایت داده بود تا روی زمین بازگردد و بار دیگر میان اعضای دو تیم بایستد.در حالیکه دستی به ریش های انبوهش می کشید گفت:
- عزیزان من!خسته نباشید به شما میگم به خاطر بازی زیبا و به یاد ماندنی که انجام دادین و جا داره از هر دوی شما به خاطر رعایت ضوابط و قواعد بازی تشکر کنم.
تیم مرلینگاه سازی:
تیم تنبل ها:
جواد خیابانی:
دامبلدور دست دیگری به ریشش کشید و نگاهش را به هاگریدی دوخت که در گوشه ای دیگر از زمین مشغول تیمار کردن تسترال ها بود.
- با این همه هر بازی یک برنده داره و یک بازنده.هرچند بازی نیست که اهمیت داره بلکه این فعالیت دست جمعی و هماهنگیا و دوستی ها و عشق ها و صمیمیت ها و جوراب های پشمی هستن که می مونند عزیزان!
او بی توجه به چشم غره های اعضای دو تیم نگاه عاشقانه ای به جوراب پشمیش انداخت و ادامه داد:
- مفتخرم برنده این بازی رو معرفی کنم تیم تنب...چه شده فرزند ناشناس روشنایی؟
با شنیدن جمله آخر نگاه هر دو طرف به شخص ناشناسی افتاد که درست چند لحظه پیش از شروع بازی جایگزین سیریوس بلک شده و به جای او در نقش مهاجم بازی کرده بود. به نظر می رسید از چیزی رنج می کشد.زیرا ناگهان روی زمین افتاد و شروع کرد به پیچ و تاب خوردن و به خود پیچیدن.چند لحظه بعد صدای پاقی بلند شد و دود سفید و غلیظی از جاییکه ناشناس مزبور روی زمین افتاده بود برخاست.اما فقط قضیه به همینجا ختم نشد.همزمان با این اتفاق در گوشه و کنار میدان مشابه این قضیه در حال رخ دادن بود.تمام تسترال هایی که هاگرید با دقت مشغول مراقبت از آنها بود یک به یک با صدای پاقی ناپدید شدند و جای هر یک را یک ویزلی مو قرمز از تبار ویزلیون می گرفت که به محض برخاستن از جایشان به سمت جاروهای اعضای دو تیم هجوم بردند تا با کمک امکانات دیگران به بهترین بازیکنان کوییدچ تاریخ جادوگریت مبدل شوند.کالسکه پیاز شکل، به کیسه ای پیاز پلاسیده شبیه آنچیز که مالی ویزلی با آن برای اعضای محفل سوپ پیاز درست می کرد درآمد و به جای غریبه ناشناس هم سیریوس بلک روی زمین افتاده بود!
اعضای دو تیم:
آیلین:
سیریوس:
دامبلدور زودتر از سایر حضار موفق شد فکش را از روی زمین جمع کند و دوباره همان حالت عرفانی را به خود بگیرد.
- خب به نظر می رسه ما اینجا با یه تقلب و نامردی رو به رو شدیم.پس لازمه کمی نتیجه بازی تغییر کنه!
سیریوس به سختی از جا برخاست و ردایش را تکاند.
- ای بابا... قرار بود چند ساعت دیگه وقت داشته باشم....
سیریوس شیشه معجونی را که از جیبش در آورد و با دقت نگاه کرد. پشت شیشه نوشته شده بود:
made in china!سیریوس:باید می دونستم!
سخت نگیر پروفسور...ببین من از اولشم تو تیم بودم ایناهاش
اینجاست...پس هیچ تقلبی صورت نگرفته!
دامبلدور با خونسردی گفت:
- چرا فرزند روشنایی!از تو انتظار نداشتم طرف این کله چرب خائن موذی رو بگیری که درست قبل از مسابقه و پیش از شروع بازی غریبه ناشناس رو جایگزین تو کرد پس تو الان دیگه تو این تیم نیستی و در نتیجه حق بازی نداشتی.
- خب بابا!غریبه ناشناس خودم بودم دیگه پیری!
دامبلدور:خب اگر تو بودی پس چرا با یه هویت ناشناس وارد بازی شدی فرزند روشنایی؟
یعنی نمیخواستی با این هویت باشی ضمن اینکه قبل از بازی هم تعویض شده بودی...پس برنده بازی در حال حاضر تیم مرلینگاه سازیه!فرزندان ناخلف تنبل من باز هم مثل بازی قبلی باختین و بوق زدین به نام کوییدیچ!حیف که سفیدی دست و پامو بسته وگرنه نشونتون می دادم عاقبت این کارا چیه!
او به سوی اعضای تیم مرلینگاه سازی به راه افتاد تا با یکایک آنها به خاطر پیروزی دست داده و جایزه برد در بازی را تقدیم حضورشان نماید و در این میان مالسیبر را کاملا نادیده گرفت که این بار با شناسه گری بک وسط سوژه ظاهر شده و به این تصمیم داور اعتراض داشت.
سیریوس با نگاهی غمزده به تیم خوشحال مرلینگاه سازی خیره شده بود و توجه نداشت که اسنیپ درحالیکه پیشاپیش دیگر اعضای تیم به او نزدیک میشد این بار شخصا گری بک را حذف شناسه کرد.ثانیه ای بعد که به خود آمد خود را در محاصره اعضای تیم تنبل ها دید که به دور او حلقه زده بودند.سیریوس به سختی آب دهانش را فرو داد.
- ام ببینید دوستان...خب من چاره ای نداشتم من...چیه اسنیپ؟اگر بخوای پاتو کج بذاری به آرسینوس میگم که...هوی چیکار میکنی هکتور؟بکش دستو ببینم مرتیکه بوقی!آیلین بذار من برات توضیح بدم...نه...اون کلاغو از من دور...من نمی خواست...واقعیت این بود که ...من...نه...نکن....نزن...بکش...نه اون نه...یکی به من کمک...
قلپ...اینو...
دنگ...کم...
قلپ!اسنیپ بهشو...
بومب!