هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۹:۲۵ دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
شق، شق، شق، شترق..

- آخ.
- آخ.
-آخ.
- آآآآآي.
- من مرض دارم، من مرض دارم.

فلورانسو پشت گردنش را با دست لمس کرد و گفت:

- پس چرا به همه شق به من که رسید شد شترق؟! بچه معصوم گير آوردى؟
- نه به جون(؟) داداش مرگ، آهنگش اونطورى بود.

فلو مى خواست حرف بزند اما..

- اون جونور رو دور کن از من.
- جونور نه! اسمشو ميذارم پرنسس.

نجينى که از اين همه محبت و دقت ويولت سر ذوق آمده بود ماموریت را فراموش کرد و شروع به شيرين کاري نمود.

- فيس و فيس و فيس..فيس و فيس و فيس..فيس فيس فيسا..فيس فيس..

و انصافا يک عدد" بيا وسط..بيا بيا" کم بود.

مرلین داند که چرا نام زشت ترين سگ دنیا مى شود " نازى" و باز هم مرلین داند چرا ماري با اين هيبت و بد هيکلى همه جا پرنسس ناميده مي شود. به هر حال من الاحوال بر وزن به هيچ وجه من الوجوه، در حالى که پرنسس مارنمايى مى کرد در آن سمت ماجرا مرگخوارها شاد و خندان پيروزى خود را جشن گرفته بودند.

پيش مرگخوارها

- کارشون تمومه يوهاهاهاها.
- ما پيروزيم موهاهاهاههاهاهاهاها.
- ما قوى ايم دوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
- خنده ى من بلندتره!
- شکم‌ من گنده تره.
- دندون من تيزتره.
- اربا..چوپون من زرنگ تره.

ولدمورت چوبدستى خودش را بالا آورد و گفت:

- کروشيوى من محشرتره. کروشيو send to all!


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۲ ۱۰:۳۵:۱۷

تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۱۲ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- یک مار! یک مار!

ویولت عاشق حیوانات خود را به سوی مار که نجینی باشد حرکت کرد و او را از ری زمین بلند کرد و به سوی دیگر آشپزخانه برد. ناگهان بدون هیچ مقدمه ای یکی از ممد های محفل یک پس گردنی محکم به تدی زد. تدی فریاد زد:
- مگه آزار داری توله بلاجر؟
- آخه من مرض دارم! آخه من مرض دارم!
- کاملا" مشخصه مرض داری.

ویکتوریا ویزلی مثل همیشه با نگاه های تدی کش خود به گرگینه ی مو فیروزه ای نگاه کرد. بعد از چند دقیقه سکوت بین تدی و ویکی، پرنسس خانم با هان نگاه گفت:
- یک گرگ خوب از این حرفا نمیزنه، میزنه؟
- نه اصلا"!
- جمع کن لب و لوچه رو، چخه گرگ بد.

شق!

- آخه من مرض دارم!

ممد بعد اززدن پس گردنی دیگر به یکی از اعضای محفل، عرض خانه ی گریمولد را شروط به طی کردن کرد که میتواند یک رکرد در دنیای جادویی باشد. وقتی ممد از کنار تدی رد شد گیدیون از عالم غیب ظاهر شد و به سوی تدی رفت و گفت:
- منظورش چیه؟
- منظور نداره، داره اعتراف میکنه مرض داره.
- راستی اون داداش مرگ، مرض کو؟

در همان حال آلبوس دامبلدور نزدیک به آن دو ایستاد و به آشوبی که در هر طرف در حال جریان بود نگاه کرد. بعد از چند دقیقه سکوت با صدای آرامی گفت:
- بابا جان فکر کنم برادر مرگ در جسم فرزند محفل حلول کرده، در ضمن پسرم دادن فحش در خانه ی گریمولد ممنوع است.

شق!

- مگه آزاری توله ی چیز گردی هستی که مردم را از جارویشان پایین می اندازی.
- یعنی الان هیچکس نفهمید فحش دادی؟

در این بین ویولت همراه با نجینی وارد آن شلوغی شد و به سوی تدی آمد. وقتی کنار تدی ایستاد گرگینه ی مو فیروزه ای نگاهی به مار کرد و گفت:
- این کیه؟
- این حیوون دست آمیز جدیدمه، پرابلم داداش؟


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
- بعد داداش چجوری میشه اسم دوتاتون با میم شروع میشه، اسم یکیتون با دال؟

مرگ چاییشو هورت کشید و نگاه نافذی به خودش گرفت و رو به دوربین گفت:
- والا بابا مامان خدابیامرزا، اسم گذاشتنی دوتاشو پیدا کردن، سر سومی که من بودم دعوا بالا گرفت و قسمت مام این شد دیگه!

گیدیون از اون ور میز ویبره ای رفت که باعث ریختن نصف وسایل روی میز شد و از نقاط مختلف آشپزخونه سر و صدای "درد"،"مرض" و "مرگ" بلند شد.
- جون داداش؟تصویر کوچک شده

- با مویی؟تصویر کوچک شده

- عرضتون؟تصویر کوچک شده


گیدیون نگاه واری نثار محفلی ها و مرگ و درد و مرض کرد و جای خودش رو به یوآن داد:
- مرده شور چطوره؟
- مـ...... چی؟
- مـ...... هم خوبه!
- مامان!

مرگ وار گفت:
- فکر نمی کنم مامان اسم مناسبی باشه!

دامبلدور که کم کم داشت از حجم کلماتی که بچه محفلی ها بلد بودن، آب می رفت ، از اسم ویولت به شدت استقبال کرد:
- خیلی خوبه فرزندم!

ویولت نگاهی به محفلی های اسم گذار انداخت و پی به عمق ماجرا برد:
- چرا با احساسات آدم بازی می کنین؟ حالا من مامان ندارم، نباید صداش کنم؟ نیاید حجم شوقمو با صدازدنش نشونتون بدم؟

بعد از این که خوب هاشو زد، اشکای خیالیشو پاک کرد و داد زد:
- حالا اونو ولش کن! اینو ببینید!

و همزمان مار سبز رنگی از پشت سر ویولت وارد آشپزخونه گریمولد شد!
- یکی دیگه نه، یکی دیگه نه!


ها؟!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
گربه ای شل و پل و ماهیتابه خورده ورجه وورجه کنان به ویولت نزدیک میشه و می پره رو سر مرگ..

- ماگت!؟
- تصویر کوچک شده
- اوه ماگت!
- تصویر کوچک شده
- وای ماگت!
-تصویر کوچک شده

ویولت به چشمای گربه ی کج و کوله ای که رو به روش قرار گرفته بود زل زده بود و در عمق اون چشمهای خاص ماگت چیزهایی دید که کمتر کسی ممکنه ببینه!

شک نداشته باشید که در عمق چشمهای یک گربه دنیای دیگه ای نهفته ست، دنیایی عجیب که تا نبینیدش باور نمی کنین.. فقط کافیه روی صندلیتون بشینید و گربه تون رو جلوی صورتتون بیارید و به چشمهاش خیره بشید، ترجیحا مثل لیدی بعضیا توی چالش سطل یخ () یه تشت آب یخ هم زیر پاتون بذارید..

-
( با خروج عامل تبلیغاتی فیلم کنستانتین به ادامه ی داستانمون می پردازیم! )

ویولت به چشمان ماگت نگاه می کنه و همین نگاه باعث میشه حرفها و رازهای بسیاری در مورد سوژه بفهمه..

- نهههه!

اگه گذاشتن ما داستانمونو تعریف کنیم! بفرما شما دیالوگتو بگو اصن!

- بچه ها! بچه ها! پروووف! ماگت میگه این واقعا مرگه..
- وات د هان!؟
- آخی!! مرگ عزیزمووون!

و این گونه همه ی مرگ ندیده ها آغوش باز کرده و رفتن که از دل و دماغ مرگ در بیارن.. همه ی سوء تفاهمات و مارمولک ها رو یقینا! بعدش هم همه با هم به سمت آشپزخونه رفتن آبگوشتی رو که مالی از دیروز بار گذاشته بود بخورن، یا بزنن تو رگ یا هرچی شما می گید!

گیدیون در حالی که داشت ویبره زنان تیلیت درست می کرد رو به مرگ کرد و گفت:

- حاجی مرگ! شما رفیق رفقایی.. دوست و آشنایی.. زن و بچه ای.. چیزی توی این دنیا ندارید؟! آشنا ماشنا!

- آشنا ماشنا!؟ تصویر کوچک شده والا ما سه تا داداشیم.. سه قلو! درد و مرض!
- درد؟!
- مرض؟!

مرگ سری مشتی بر سر پیاز کوبید و گفت: "اوهوم.. می خواین بگم بیان؟!"

اندکی بعد - دم در خونه ی گریمولد

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

و همه محفلی گیج و حیران به این فکر می کردند که دست مریزاد.. ننه ی مرگ اینا چی زاییده!

- خدا رو شکر که کوفت و زهرمار باهاتون نسبتی ندارن.. وگرنه دیگه معلوم نبود کی به کیه! بریم تو باباجان دم در خوبیت نداره..

پس از درد و مرض و مرگ (عجب ارنجی چیدم!) محفلیا یکی یکی به داخل خونه برمی گشتند که چشم ویولت به جونور جدید افتاد.. دقت کنین می بینین چشمش داره برق می زنه!

ادامه دارد..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
فلورانسو در حالي كه سعي مي كرد به دماغ مرگ که دم مارمولک از آن بيرون مانده بود نگاه نکند گفت:

- حالا تا کى قراره اين مارمولك تو دماغ اين طرف جا خوش كنه؟

جيمز چشمش را از چشمان مرگ که به اين شكل معصومانه به او خيره شده بود برداشت و گفت:

- تا وقتى بگه كيه، من بودم زودتر مي گفتم.
- من مرگم من مرگم من مرگم
- مى گما شايد لودو باشه...حالا اونطوري نگاه نكنيد شايدم نباشه.
- من مرگم من مرگم من مرگم

ويولت دم مارمولك را گرفت و از دماغ مرگ بيرون كشيد، با دستمال محتويات دماغ مرگ که حالا روي بدن جانور بود را پاک کرد و گفت:

- فلچر رو بياريد بينم!
- فرزند روشنايي مگه فلچر به محفل دسترسى داره؟ نداره.

ويولت مارمولكش را در هوا گرفت و گفت:

- مگه اين جونور به دماغ اين يارو دسترسي داشت؟

.................
نجيني نگاهى به لودو که همچنان در دل خود را تحسين مي كرد، كرد و گفت:

- تو که ميدوني، جونور دوستشون ويولته مي خواين منو دست اون بسپارين؟!
- آره خب، حالا تو بايد يه جوري جور كني كه از تو خوشش بياد.

نجيني آب دهانش را قورت داد و گفت:

- مثلا چه جورى؟
- مثلا بري بگى...تو که نبايد حرف بزني چى ميگم من؟ تو كه واسه ارباب خوب ناز ميكني، خب يه ذره هم واسه ويولت ناز كن.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
- نام؟ پیشه؟ قصدت از دخول به محفل؟!
- من مرگم! من مرگم! من مرگم!

ویولت اشاره‌ای به مارمولکش کرد تا از دماغ مرگ بیاد بیرون:
- دائاش ای‌جور که تو گفتی و ما شنفتیم، بیشتر جیگری تا مرگ!

فلورانسو یه کم عقب‌تر، از جیمز که با قیافه‌ی شاهد این صحنه‌ی دهشتناک بود، پرسید:
- چرا حالا بین این همه کاراگاه خفن و اینا، بازجویی رو سپردین به ویولت؟!

جیمز در حالی که به خودش یادآوری می‌کرد اون یه گریفندوری و یه گریفندوری هرگز نمی‌ترسه و نباید صحنه رو ترک کُنه و..
- نمی‌بینی؟! مارمولکاشو نمی‌بینی؟! می‌دونی لقب این چی بوده؟! بش می‌گفتن ویولت بولدوزر! ایییی.. چندش!

و توی همین لحظه، مارمولک ویولت دوباره رفته بود توی دماغ ِ مرگ.
- اعتراف کُن واس چی اومدی اینجا؟ اصن چی‌جور اومدی اینجا؟

مرگ، باورش نمی‌شد بین جماعت پروانه‌ای و سیفید ِ محفل هم همچین جونورایی پیدا شه. به خصوص اون جونور مو مشکی ِ عقبی که خودش بهش یادگاری داده بود. حالا یا به پدر جدّش. چطوری تونسته بود با یه نگاه بفهمه مرگ فوبیای مارمولک داره؟

- منو فلچر راه داده! فلچر راه داده! فلچر راه داده!

***


بقیه مرگخوارا خیره مونده بودن به لودو. تا این که بالاخره دافنه هوش ریونی‌ش رو وارد عمل کرد.

- یعنی همینطوری بفرستیمش بره تو خونه‌ی شماره دوازده گریمولد؟ تصویر کوچک شده


- دیقاً! :sharti:

- همینطوری؟ تصویر کوچک شده


- دیقاً! :sharti:

- بعد وقتی رازدار جادویی خونه‌ی گریمولد نیست، چطوری بره تو خونه‌ی جادویی گریمولد؟ تصویر کوچک شده


- فقط کافیه یکی از اون جونور دوستا رو پیدا کُنه که ببرتش تو خونه‌ی گریمولد! :sharti:

و لودو ثابت کرد هوش ریونی در کنار موذی بازی یه اسلیترینی، توش موج می‌زنه!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۴۱ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
(برای مشاهده‌ی خلاصه‌‌ی داستان،‌به ۲ پست پایین‌تر.. به قلم مودی چشم باباقوی مراجعه کنید. با تچکر!)

- پروووووووووووف!‌

با صدای جیغ جیمز که همراه تدی مسئول پاییدن مرگ شده بود، دامبلدور و بقیه محفلیون که برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت روزیه تو آشپزخونه جم شده بودن، به سرعت خودشون رو به اتاق اعتراف رسوندن.

- چی شده پسرم؟ پناه به ریش مرلین.. رکسان با گیدیون برو اون مادر سیریوس رو آروم کن! جیمز.. کمی بی صداتر جیغ بزن!
- ولی پروف.. این ایوان نیست.
- این ایوان نیست؟
- نه باو نیست! تدی، تو بهش توضیح بده.

تدی که داشت دمشو دنبال می‌کرد، تا اسمشو شنید، سراپا گوش ایستاد و اول به جیمز و بعد به دامبلدور نگاه کرد.

- چیو توضیح بدم؟
- توضیح بده که این چرا شامپو نیست!
- ها آره جیمز راس میگه.. این شامپو نیست!
- از کجا میدونی فرزند روشنایی؟

تدی سرشو انداخت پایین و یه کم مکث کرد.. ولی گفتنی رو باید گفت!

- خو ببین.. من رفته بودم حموم، خب؟ بعد دیدم شامپو نداریم، خب؟ بعد اینو بردم به جا شامپو استفاده کنم، خب؟ فلورانسو اینطوری نگاه نکن! شامپو لقب ایوانه. برو به بقیه تازه‌واردا هم بگو خب؟ بعد من اینو بردم ولی اصن کف نکرد خو!
- من از وقتی اومدیم بالا فهمیدم این ایوان نیست!

همه سرها به طرف ویولت برگشت.
- باو قیافه رو نیگا کنین.. این بیشتر شکل یه علام سوال گنده است تا ایوان! باید بفهمین این یارو کیه که ادعا میکنه مرگه.
- دابی با ویولت موافقه ولی اول دابی میخواد اول بفهمه چرا کسی نرفته مخفیگاه فرانک و سوروس؟

ملت محفلی که یک دفعه با حجم زیادی از اطلاعات در آن واحد روبرو شده بودن، چند دقیقه ای بر و بر همدیگه رو نگاه کردن تا ریبوت بشن تا بالاخره یوآن بهشون نکته‌ی مهمی رو یادآوری کرد.
- سوروس فعلی که یه مرگخوار تمام وقت شده .. فرانکم که جاش تره و حتی بچه (اشاره به نویل برای دوستان غیر ریونی) هم نیست... به نظرم بهتره رو بازجویی همین یارو تمرکز کنیم.

کیلومترها دورتر - خونه‌ی ریدل

- هر کی تک بیاره اون مرگخوار میشه! :ant:

مرگخوارها دور هم حلقه زده بودن و با پالام پولوم پیلیش به رهبری لینی، قرار بود یکی رو به عنوان خورنده‌ی مرگ (اون مرگ نه! مرگ واقعی!!) انتخاب کنن تا سایه ی لردشون مستدام بمونه.

- هاااع... نجینی.. کار کار خودته!

نجینی به دمش که عینهو هیپوگریف پیشونی سفید بین دستای مرگخوارها تابلو نشسته بود، نگاه کرد، آب دهنشو قورت داد و گفت:

- ولی من دختر اربابم.. من هنوز رسما مرگخوار نشدم.. اصلا شاید محفلی شدم..
- فکر بدی هم نیست..

مرگخوارها همه به لودو نگاه کردن که لبخند میزد.
- شنیدم مرگ آخرین بار اطراف میدون گریمولد می‌چرخیده!








تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
- ببندش مردکو!

تد ریموس لوپین طناب هایی رو که از چوبدستیش بیرون می‌یومد، دور بدن مرگ می پیچید و در این بین محفلی ها شعارهای روحیه تقویت کننده سر داده بودن. همزمان ویکتوریا ویزلی دوون دوون پله های معروف گریمولد رو پایین اومد و جیغ زد:
- آلیس لانگ باتم نیست! گوشیشم نیست! مرگخوارا اینجان!

بقیه محفلیا وارانه به تشویقاشون ادامه میدن و ویولت جواب ویکتوریا رو میده:
- دائاش خوابیا! آلیس لانگ باتم خیلی وقته شناسش بسته شده، پ رکسو نمی بینی این وسط!

و در همون لحظه ترقه ای وسط جمع محفل می ترکه تا دوزاری ویکتوریا سرجاش بیاد!
- بستین فرزندانم؟

ملت نگاهی حاکی از غرور و بقیه مسائل، به مرگ دست و پا بسته می‌ندازن و درحالی که شعارهای انسان دوستانه میدن، آپارات می کنن به مقر دوم محفل.

خانه ریدل، حول و حوش حموم ریدل!

لردولدمورت درحالی که حولشو پیچیده دور خودش، از جلوی آشپرخونه ریدل رد میشه و با مشاهده کوه ظرفای نشسته، داد می زنه:
- کروشیو ایوان! ظرفا رو چرا نشستی؟

بعد به سمت مبلمان مخصوص خودش میره و یکی از مرگخوارایی که تازه درخواست عضویت دادن رو می گیره و با فشار دادن داغ دستش، بقیه مرگخوارا رو هم احضار می کنه.
- سرورم!
- سرورم!
- سرورم!
- تو چرا این جوری ظاهر شدی لودو؟ فکر کردی اینجام ایفای نقشه؟ تا یادم نرفته بگم باید مرگ بخورین!

مرگخوارا یه نگاهی به هم می کنن و لودو جواب میده:
- ولی سرورم ما سال هاست داریم مرگ می خوریم!

ولدمورت نجینی رو به سمت لودو پرت می کنه و داد می زنه:
- اون مرگ نه احمق! مرگ واقعی!


ها؟!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
خلاصه ی کلام!

مرگ (مرگ داشتیم واقعا تو ایفا؟!) همینطوری یهوئی و سرزده تصمیم می گیره بره محفلی شه. تو محفل هم برخلاف ورود خفنش کلی با محفلیا گرم میگیره و صمیمی میشه و کلی باهم حال می کنن انگار نه انگار که مرگه!

این وسط فرانک لانگ باتم که داشته از مقر دوم محفل با آلیس که تو خونه ی گریمولده SmS بازی می کرده تصمیم می گیره که آلیس رو بزاره سر کار و بهش اس میده که مرگخوارا بهشون حمله کردن و اسنیپ رو کشتن و خودش هم بزودی میمیره! (عجب جمله ی طویلی! اصلا فهمیدین چی شد؟!) آلیس هم این موضوع رو با محفلی ها درمیون میزاره.

همین میشه که محفلی ها به مرگ شک می کنن و تصور می کنن که مرگ همون ایوان روزیه هستش (به خاطر جمجمه بودن سر مرگ) و به محفل اومده تا سر محفلی ها رو گرم کنه تا مرگخوارا حمله کنن به مقر دوم!
پس مرگ رو دستگیر می کنن و خودشونم حاضر میشن که بریزن و فرانک و مقر رو نجات بدن.

آن سوی ماجرا در خانه ی ریدل

اونور داستان، لرد در حین استحمام و گپ و گفت با نجینی، در طی یکسری مکاشفات(!) بهش وحی میشه که مرگ می خواد اونو نابود کنه و تنها راه مقابله باهاش اینه که یه مرگــخوار مرگ رو بخوره!

پایان خلاصه ی کلام

باور کنین خوندن همین سه تا رول سه متری به اندازه ی نوشتن شیش تا رول ازم وقت و حوصله برد. بقیه ش با خودتون. سوژه ی باحالیه می شه ادامش داد :)


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۵:۲۸ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
همان لحظات در خانه ریدل

کروشیو می زنیم...به عشق محفل زنده ایم...یاد بابا و ننمون مخلص و شرمنده ایم...آخ...زدم کروشیو...دامبلک ریشیو...

لرد در حالی که داشت شوخ از تن می زدائید، شعر بالا را بلند بلند می خواند و از اکوی صدای خودش لذت می برد.البته لرد به تنهایی با صدای خودش حال نمی کرد.بلکه الا و دافنه را نیز مسئول کرده بود تا پشت در حمام بایستند و هر چند دقیقه فریاد بزنند: احسنت!احسنت!
در این بین به مدد همکاری ایوان، آب گرم دوباره در حمام به جریان افتاده بود.به طوری که بخار آب به طور مطبوعی در هوا در گردش بود.لرد لیف را برداشت و به تنش مالید.

-ای روزگار! می بینی نجینی؟ چقدر بدنم چرکیه؟! احساس می کنم هر چقدر آدم می کشم، کثیف تر می شم! شاید وقتش رسیده آب توبه رو بریزم رو سرم. یه سفر زیارتی هم بریم دره گودریک...
-احسنت!احسنت!
-کروشیو!

طلسم از داخل سوراخ در رد شد و به کله ی داف خورد.(در همین لحظه چند بیننده که در حال مشاهده این سکانس از سینما بودند،به عظمت قدرت لرد پی بردند و فرم عضویت مرگخواران را پر کردند و در نزدیک ترین صندوق پست انداختند )

-ارباب!چرا می زنی!خودتون گفتین هر چی می خونین ازت تعریف کنیم!
-دروغ میگین! من داشتم به زبون مارها صحبت می کردم!

داف و الا که فهمیدند سوتی داده اند، محل جرم را سریع تر ترک کردند.ارباب که دوباره تنها شده بود و اصلا یادش رفته بود که آخرین حرفش چه بود، رو به نجینی کرد و گفت:
-بیا جلو!می خوام سرت شامپو بزنم. تنت هم یه کیسه کشی می خواد!

مار که ترسیده بود، فش فش های وحشتناکی می کرد.(که باعث می شد حباب از دهنش بیرون بیاید)
-نترس!شامپوش خوبه. چشمو نمی سوزونه!

نجینی که اصلا قانع نشده بود، با نارضایتی خود را به لرد نزدیک تر کرد.اما همان لحظه انگار اتفاق عجیبی افتاد.بخار آب به طور غیر طبیعی بیشتر شد.طوری که نجینی از نظر لرد محو شد.چشمان لرد در خلسه ای عمیق فرو رفت.همه جا سفید شد و آن وقت صدایی آسمانی طنین افکند:

و مرگ پا بر ایفای نقش نهاد...
و لحظه ی نابودی جبهه سیاه فرا رسیده است...
و مرگ را مرگ خوار باید بخورد...
و اگر چنین نکند، مرگ شماها را نابود می کند...


بخارها از بین رفتند.لرد غش کرده بود.بدنش زیر شیر آب باز ولو شده بود.نجینی جیغ زد و خود را به در رساند.اما چون قفل بود ناچار شد خود را در حد یک کرم تنزل دهد تا از سوراخ آن رد شود.

(در همین لحظه عده ای از بینندگان با مشاهده نفس ضعیف لرد در برابر یک وحی آسمانی،تصمیم گرفتند فرم عضویت خود را از درون صندوق پست بیرون بکشند. )


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۵:۳۹:۳۶

خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.