(برای مشاهدهی خلاصهی داستان،به ۲ پست پایینتر.. به قلم مودی چشم باباقوی مراجعه کنید. با تچکر!)- پروووووووووووف!
با صدای جیغ جیمز که همراه تدی مسئول پاییدن مرگ شده بود، دامبلدور و بقیه محفلیون که برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت روزیه تو آشپزخونه جم شده بودن، به سرعت خودشون رو به اتاق اعتراف رسوندن.
- چی شده پسرم؟ پناه به ریش مرلین.. رکسان با گیدیون برو اون مادر سیریوس رو آروم کن! جیمز.. کمی بی صداتر جیغ بزن!
- ولی پروف.. این ایوان نیست.
- این ایوان نیست؟
- نه باو نیست! تدی، تو بهش توضیح بده.
تدی که داشت دمشو دنبال میکرد، تا اسمشو شنید، سراپا گوش ایستاد و اول به جیمز و بعد به دامبلدور نگاه کرد.
- چیو توضیح بدم؟
- توضیح بده که این چرا شامپو نیست!
- ها آره جیمز راس میگه.. این شامپو نیست!
- از کجا میدونی فرزند روشنایی؟
تدی سرشو انداخت پایین و یه کم مکث کرد.. ولی گفتنی رو باید گفت!
- خو ببین.. من رفته بودم حموم، خب؟ بعد دیدم شامپو نداریم، خب؟ بعد اینو بردم به جا شامپو استفاده کنم، خب؟ فلورانسو اینطوری نگاه نکن! شامپو لقب ایوانه. برو به بقیه تازهواردا هم بگو خب؟ بعد من اینو بردم ولی اصن کف نکرد خو!
- من از وقتی اومدیم بالا فهمیدم این ایوان نیست!
همه سرها به طرف ویولت برگشت.
- باو قیافه رو نیگا کنین.. این بیشتر شکل یه علام سوال گنده است تا ایوان! باید بفهمین این یارو کیه که ادعا میکنه مرگه.
- دابی با ویولت موافقه ولی اول دابی میخواد اول بفهمه چرا کسی نرفته مخفیگاه فرانک و سوروس؟
ملت محفلی که یک دفعه با حجم زیادی از اطلاعات در آن واحد روبرو شده بودن، چند دقیقه ای بر و بر همدیگه رو نگاه کردن تا ریبوت بشن تا بالاخره یوآن بهشون نکتهی مهمی رو یادآوری کرد.
- سوروس فعلی که یه مرگخوار تمام وقت شده
.. فرانکم که جاش تره و حتی بچه (اشاره به نویل برای دوستان غیر ریونی) هم نیست... به نظرم بهتره رو بازجویی همین یارو تمرکز کنیم.
کیلومترها دورتر - خونهی ریدل - هر کی تک بیاره اون مرگخوار میشه! :ant:
مرگخوارها دور هم حلقه زده بودن و با پالام پولوم پیلیش به رهبری لینی، قرار بود یکی رو به عنوان خورندهی مرگ (اون مرگ نه! مرگ واقعی!!) انتخاب کنن تا سایه ی لردشون مستدام بمونه.
- هاااع... نجینی.. کار کار خودته!
نجینی به دمش که عینهو هیپوگریف پیشونی سفید بین دستای مرگخوارها تابلو نشسته بود، نگاه کرد، آب دهنشو قورت داد و گفت:
- ولی من دختر اربابم.. من هنوز رسما مرگخوار نشدم.. اصلا شاید محفلی شدم..
- فکر بدی هم نیست..
مرگخوارها همه به لودو نگاه کردن که لبخند میزد.
- شنیدم مرگ آخرین بار اطراف میدون گریمولد میچرخیده!