هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

H.B.P


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۹ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۹ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
از قوی بودن خسته شدم ( به یاد گیدیون)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
-
-چته پاتر؟
-میترسم؟
-از اژدها؟ خیلی آسونه که.فقط یه خواهشی ازت میکنم پاتر ، لطفا برنده شو.
-نمی بازم پروفسور

هری به جایگاه مسابقه رفت.
روی تختش دراز کشید.
باید برای یه تخم ، که حتی نمیدونست چیه ،می جنگید.
کم کم چشماش سنگین شد و وارد دنیای خواب شد.

-اینجا کجاست ؟ من چرا رو هوا م؟اون کیه اون پایین؟

هری تو خواب، زمین مسابقه رو میدید که یه پسر هم سن خودش داشت از دست یه جونِوَر
فرار میکرد . انگار چیزی رو میخواست بدزده.

بعد از چن دقیقه تقلا کردن پسر، موفق شد چیزی که میخواست رو برداره ولی تا برگشت اون هیولا،
پسر رو کشت.

-پاتر،پاتر!
-ها؟چی شده؟من زندم؟اووففف، خدایا چه خوابی بود!
-مشکلی داری؟
-نه ، نه، من آمادم.

هری همراه با بارتی کراچ(پسر) به محل مسابقه رفتند

-خیلی خوب هری ، اون رو میبینی؟ اون تخم طلایی هس،اونم شاخدمه.
نباید بگیرتت خوب؟
-چشم پروفسور

هری وارد محل مسابقه شد ، با ورود اون اونجا، با تشویق هواداران ،منفجر شد.
ولی با شروع مسابقه، زمین ،مثل قبرستانی متروکه در سکوت، فرو رفت.

هری به سمت تخم رفت ولی شاخدم جلوش ظاهر شد و راه اونو بست.
هری از دست او فرار میکرد ، شاخدم باهوش تر از اونی بود که هری فکر میکرد.
بعد از چند دقیقه ،هری فرصت رو پیدا کرد و خودشو به پشت اژدها رسوند.
تخم، درست جلوی چشای هری بود ، بهش حمله ور شد، و به اون رسید.
تماشاچیان فریاد شادی زدند.
ولی طولی نکشید که این فریاد ، قطع شد.
تخم، مثل بمبی منفجر شد و هری جدا از جاروش ،جلوی شاخدم افتاد، راه فراری وجود نداشت،دیگر همه چیز تمام شده بود.
هری چشمانش رو بست ، پدر و مادرش را میدید ، قطره، اشک کوچکی روی گونه اش لغزید . ولی خیلی زود قطره اشکش خشک شد.
ولی در این میان کسی لبخند مضحک پروفسور مودی یا بارتی کراچ پسر رو ندید.


***************************

پایان


سوژه رو خیلی خیلی خیلی سریع جلو بردی! بخصوص بخش مسابقه‌رو!
ولی خواب دیدن هری و تکرار شدن عینی خوابش جالب بود. اگه بیشتر در موردش توضیح می‌دادی، مطمئنا خیلی نمایشنامه‌ت بهتر می‌شد.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۱۸:۱۸:۰۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

الیور وودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۰۱ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۶:۱۴ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
پس از ساعت ها انتظار بالاخره نوبت به هری رسید که با شاخ دم مجارستانی مبارزه کند.
او به شدت مضطرب بود.
وقت بیرون امدن از چادر صدای هم گروهی هایش بلند شد که او را صدا می کردند.
هری به دنبال تخم طلا میگشت تخم طلا در چند متری او و بر روی سنگ بزرگی قرار داشت.
چند قدم جلو آمد که شاخ دم مجارستانی به او حمله ور شد.
در پشت سنگی مخفی شد.
چوب دستی خود را بیرون کشید و چند جادو نصار اژدها کرد.
سوار به آذرخش خود شد و به آسمان رفت
اژدها بال های خود را گشود و به دنبال او رفت.
اژدها به شدت درتعقيب او بود.
پس از چند لحظه...
هری در اسمان چهره ی ولدمورت و مودی را ديد.
که در ذهن هری ولدمورت اسم اورا صدا میزد
چشمان خود را بست و جای زخم خودرا فشرد.
هری به خود امد و دید اژدها در حال نزیک شدن به اوست.
اژها به هری گلوله های اتشین پرت میکرد
هری از گلوله های اتشین اژدها جا خالی داد
و او با چوب دستی خود به اژدها جادو پرت میکرد.
نبرد سخی بین اژها و هری رخ داد
هری حواسش نبود که به پل ورودی
مدرسه نزدیک میشود.
او با جادو ای که به اژها پرتاب کرد باعث شد اژها کیج شود که در همین حین هری و اژها به پل برخورد کردند و هردو در حال سقوط به دره بودند.
هری نمیتوانست جاروی خودرا بالا بیاورد
در لحضات اخر بود که هری در حال دعا کردن برای خود بود که در کمال ناباوری در لحضه ی اخر جاروی هری بالا امد و به اسمان رفت.
اژدها به پایین پرتگاه سقوط کرد و در زیر سنگ های بزرگ دفن شد.
هری به جایگاه برگشت و تخم را با کمال افتخار از روی سنگ برداشت.


خوب بود. فقط قبل از ارسال پستت حتما یه دور از روش بخون تا متوجه اشکالات تایپی و نگارشی بشی و بتونی رفعشون کنی. همینطور لازم نیست هر جمله که به پایان رسید به خط بعد بری! جملات مرتبط با هم باید توی یه پاراگراف قرار بگیرن.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۲۰:۳۷:۴۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
هری کمی هول شده بود. صدای پرفسور تریلانی همچنان در گوشش بود که مثل همیشه مرگ زودرسش را پیشگویی کرده بود. هری هرگز اجازه نمیداد این پیشگویی ها او را ناراحت کنند اما این بار کمی نگران بود. ناگهان نام خودش را شنید که از بلندگو اعلام میشد. باید به میدان میرفت.

رون برای آخرین بار برای او آرزوی موفقیت کرد و جارویش را به او داد. هری وارد یک محوطه دایره ای شکل که با جمعیت عظیمی از تماشاگران شده بود. کف زمین خاکی بود و در آن طرف زمین اژدهایی غول پیکر مشاهده میشد که نگهبانان قوی هیکلی او را با زنجیر گرفته بودند در وسط زمین هم یک دایره قرمز که درون یک دایره بزرگ تر زرد فرار داشت دیده میشد.

وقتی هری وارد میدان شد نگهبانان 3 ثانیه همراه با شمارش گزارشگر صبر کرده و بعد اژدها را رها کرده بودند. اژدها به آسمان پرواز کرد. هری روی جارویش نشست و پایش را به زمین کوبید و از زمین بلند شد.

اژدها متوجه او شد و با تغییر مسیری ناگهانی به سمتش آمد .هری با بالاترین سرعت ممکن نیمی از زمین را به شکل نیم دایره دور زد و در پشت ازدها قرار گرفته بود. اژدها در حال چرخیدن بود و هری سعی میکرد خود را دقیقا پشت اژدها قرار دهد و با او هماهنگ شود.

هری که اکنون بعد از چند دقیقه تلاش کاملا پشت اژدها قرار داشت با سرعت زیاد به سمت او ورفت و تا حایی که توانست به او نزدیک شد. اژدها تکان تکان میخورد و این کار هری را برای فرود آمدن روی پشت اژدها سخت تر میکرد. هری از روی جارویش به پشت اژدها پرید. اژدها همان لحظه رو به بالا رفت و قلب هری در سینه فرو ریخت.
او به زحمت خود را به زنجیر اژدها رساند و سعی کرد او را کنترل کند.

هری چوب دستی خود را بیرون آورد و زیر لب گفت : ((لانگوریس*)) ناگهان طول چوب دستی او به 2 متر افزایش یافت و نور قرمز گرمی از نوک آن ساطع میشد. هری به سرعت چوب دستی اش را کنترل کرد و در حالی که با دست چپش زنجیر اژها را محکم گرفته بود،چوب دستیش را از بالا جلوی چشمان اژدها قرار داد. اژدها کاملا جذب آن نور سرخ شده بود و هری میتوانست با استفاده از حرکت دادن چوبدستیش در جهات مختلف،اژدها را هم در همان جهت کنترل کند.

حال باید به مرکز زمین میرفت و سعی میکرد که اژدها را روی دایره قرمز فرود بیاورد. ناگهان چهره لرد ولدمورت را در آسمان آبی دید در حالی مدآی هم در کنار او بود. ناگهان در جای زخمش به شدت احساس سوزش کرد. او احساس میکرد که خیلی شاد است و این شادی اصلا ربطی به مسابقه یا هرچیز دیگری نداشت. ناگهان احساس عجیبی وجودش را فرا گرفت، احساس میکرد که با تمام وجود میخواهد به آن اژدها به سمت جایگاه ویژه تماشاگران که اساتید و همچنین پروفسور دامبلدور در آنجا بودند برود و تمام آن افراد را نابود کند. او چوب دستی بلندش را به سمت جایگاه نشانه رفت و اژدها اوج گرفت و به آن سمت رفت.

ناگهان آن احساس وحشتناک سوزش دوباره در زخم صاعقه شکلش شروع شد. احساس عصبانیت وحشتناکی میکرد. گویی تمام نقشه هایش نقش بر آب شده اند. اما هری که اصلا نقشه ای نداشت!؟ ناگهان نور بنفش ماتی که از سمت جایگاه میآمد همه جا را پر کرد. هری گویی سطل آب یخی را روی سرش ریخته باشند یا مورد شوک الکتریکی قرار گرفته باشد از جا پرید و ناگهان به خود آمد. چهره لرد ولدمورد دیگر محو شده بود. او به سرعت چوب دستیش را به سمت پایین آورد و اژدها را به سمت مرکز زمین هدایت کرد. او درست وسط دایره قرمز با اژدها فرود آمد. بلافاضله جارویش پایین آمد و هری سوار آن شد. چهار نور به رنگ آبی لاجوردی به سمت اژدها آمدند و او را با خود به سمت نگهبانان بردند. هری موفق شده بود. ناگهان احساس ضعف عجیبی کرد و به پشت روی زمین افتاد.

***


چشمانش را باز کرد. روی تخت درمانگاه دراز کشیده بود و رون و هرمیون را رابالای سر خود میدید. بلافاصله اتفاقاتب که افتاده بود یادش آمد. تنها چیزی که نیاز داشت توضیح آن اتفاق بود. اما حالا فعلا ترجیح میداد که یکی از دانه های همه مزه ای که رون برایش آورده بود را بخورد.
مزه ناخن اژدها میداد :)


به چشم های من بنگر! تازه واردی واقعا؟
به هر حال خیلی خوب بود، تایید شد!
گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۱۲:۱۹:۴۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

Lily_Riddle


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
با گام های بلندی وارد میدان نبرد شد ، سرش را پایین انداخته بود تا شعار های تمسخر آمیزی را که اسلیترینی ها بر روی پرچم های سبز و نقره ای نوشته بودند و دیوانه وار در هوا تکان میدادند نبیند. حاضر بود قسم بخورد که تمام آن کارها زیر سر دراکو مالفوی بود ، تصور کردن مالفوی با آن پوزخندش همچنان آزارش میداد ، دندان هایش را روی هم فشار داد و نگاهش به جایگاه همگروهی هایش خیره ماند، رون و هرمیون را دید که یکصدا نامش را فریاد میزدند لبخندی زد و برایشان دست تکان داد.
ناگهان غرش شاخدم را پشت سرش شنید ، پشت نزدیکترین سنگ پنهان شد.
فکرش کار نمیکرد، اژدها با توده ای از آتش سرخ به سویش حمله ور شد.
از مخفیگاهش بیرون آمد و چوبدستیش را روبه شاخدم گرفت ، اولین وردی را که به ذهنش رسید با صدای بلندی فریاد زد:
فــرورتو!
نور زرد رنگی از چوبدستی اش به بیرون خزید و شاخدم را در بر گرفت.
هری آنچه را که در مقابلش میدید باورنمیکرد ،اژدهای غول پیکر مجارستانی به یک جام نقره ای تبدیل شده بود و تکان میخورد ، صدای جیغ و شادی جمعیت در فضا پیچید.
هری تخم طلایی را برداشت و جام را در دست دیگرش گرفت. چشمانش جمعیت را در جستجوی شخصی آشنا می کاوید، نگاهش در چشمان آبی رنگ دامبلدورخیره ماند.
صدای پروفسور مک گونگال را شنید : تغییر شکل فراتر از انتظاری بود پاتر!!.
و ناخودآگاه لبخندی زد.


نمایشنامه و بخصوص توصیفات خوبی بود. شیوه‌ای که برای مقابله با اژدها انتخاب کردی با اینکه راحت اجرا شد، اما خلاقانه بود.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Lily_Riddle در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۷:۵۱:۱۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۸:۲۱:۲۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۴۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

ماریا گلوسپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۱۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
بازم کار، کاره بارتی کرواچه...ولدمورت که امیدی به هری نداشت و یقین داشت که نمیتونه از پس ای مرحله بر بیاد...به بارتی گفت که روی یک اژدهای مخصوص...وردی بخونه که فقط با حس کردن هری پاتر از کیسه بیرون بیاد...بعد از انجام افسون...ولدمورت روح خودشو وارد همون اژدها کرد تا هری بتونه خیلی راحت تخم طلا رو برداره...
مسابقه شروع میشه...نوبت به هری میرسه...وارد محوطه میشه با دیدن تشویق دوستاش و امید در نگاه معلماش ... اراده اش بیشتر میشه... تخم طلایی رو از دور میبینه و نزدیک اون میشه...که در همین لحظه... روح ولدمورت که در اژدها بود..با دیدن هری پاتر بسیار خشمگین میشه و حس انتقام طلبی اون اوج میگیره...با عصبانیت به سمت هری میره ....خیلی وحشیانه حمله میکنه ....هری جاروی آذرخش خودشو فراخوانی میکنه و از محوطه خارج میشه...ولدمورت در غالب اژدها هم به دنبال هری میره
همین که از محوطه دور میشن..ولدمورت یاده این میوفته که اگه هری زنده نمونه...اون هیچ وقت دیگه نمیتونه برگرده و مثل قبل کنترل دنیا رو داشته باشه...واسه همین اجازه میده که هری به تخم طلایی برسه و اونو به دست بیاره....تا به مرحله ی بعدی بره...


سوژه‌ی خلاقانه‌ای بود که مطمئنا اگه خیلی سریع اونو پیش نمی‌بردی و توصیفات و توضیحات بیشتری می‌دادی شاهد یه نمایشنامه خیلی خوب می‌بودیم. و لازم نیست در پایان هر جمله سه نقطه بذاری! خیلی مواقع یکیشم کفایت می‌کنه.
به خاطر سوژه جالبی که داشتی (هرچند بسیار کوتاه نوشتی و سوژه سریع جلو رفت)...

تایید شد!

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۰:۴۴:۲۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

پانسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۲ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
از تو ای شعر واقعن ممنون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
هری توی چادر نشسته بود و منتظر بود ک نوبتش برسه...الان استرسش از هر زمانی بیشتر شده بود چون نمیدونست ک چجوری باید وارد عمل بشه و با اژدها مقابله کنه.
بعد لحظاتی درحالیکه تماشاچیان داشتن کرام رو تشویق میکردن صدای بگمن ب گوش میرسید ک از هری میخواست وارد میدان بشه
هری چوبدستی رو توی دستش گرفت و سعی کرد ک ظاهرش رو حفظ کنه وبعد از چادر بیرون رفت
صدای تشویق گریفندوریها و های و هوی اسلیترین و سایر گروه ها بلند شد
میدان مسابقه ظاهر ترسناکی داشت...روی زمین شکاف هایی ب خاطر ضربات دم شاخ دم ایجاد شده بود و دما ب حدی زیاد بود ک هری حس میکرد اگه خیلی اونجا بمونه بخاطر دمای زیاد تلف میشه
چشمای هری در جستوجوی تخم طلا بود ... چند لحظه بعد هری تخم رو بین تخمای دیگه ی اژدها دید
هری داشت تو دلش آرزو میکرد ک کاش بتونه راه حلی واسه پیروزی و یا حتا زنده موندن پیدا کنه یه لحظه حس کرد چیزی روی پاش داره حرکت میکنه
سرش رو خم کرد بعد در کمال تعجب مار بو آی برزیلی رو دید ک قبلا توی باغ وحش باهاش آشنا شده بود
مار بای صدای هیس هیسش ب هری سلام کرد و گفت ک اومده کمکش کنه , اما چجوری؟!؟!
اینو هری از نگاه مار بوآ فهمید.هری چوب دستیش رو دراورد و با ی افسون مار رو ب نیمبوس 2000 تبدیل کرد .بعد دست راستش رو بالا آورد قبل اینکه کامل بتونه کلمه آپ رو تلفظ کنه سوار جارو شد و ب سمت بالا اوج گرفت
صدای تشویق و سوت بچه ها و گزارش پر هیجان بگمن لبخند زیبایی رو ب صورت هری هدیه داد
حالا هری میبایست ی جوری تخم طلا رو بدست میاورد اما این کار آسونی نبود چون شاخ دم با جدیت از تخم ها مراقبت میکرد.هری سعی داشت ک ی جوری شاخ دم رو بطرف بالا جذب کنه و اونو از جایگاه تخم دور کنه
هری با چرخیدن اطراف اژدها داشت فقط وقت رو تلف میکرد
ناگهان فکری ب ذهن هری رسید ک خب ی کوچولو خبیثانه بود
هری با نیمبوسش ب اوج رفت و از اون بالا آماده بود ک نقشه اش رو عملی کنه
چوب دستیش رو دراورد و اونو ب سمت تخمای اژدها نشونه رفت و بعد از خوندن ی ورد در ی چشم بهم زدن تمام تخم های اژدها رو نابود کرد...هری ناراحت بود چون هم چنتا بچه اژدها رو از بین برده بود و هم ب خاطر اینکه میدونست هاگرید خوش قلب و مهربون رو ناراحت کرده
شاخ دم بعد از دیدن این اتفاق در حالیکه خیلی خشمگین بود ب سمت هری ب پرواز درومد
هری از موقعیت استفاده کرد و خیلی سریع و جوری ک اژدها متوجه غیب شدنش نشه ب سمت تنها تخم شیرجه رفت و اونو با دستش قاپید
صدای جمعیت هری رو ب وجد اورد...

اومدن مار بوآی برزیلی جالب بود. ولی میتونستید خیلی مفصل تر توضیحش بدید. علاوه بر اون لحن عادی پست (غیر از دیالوگ ها) بهتره که کتابی باشه تا خواننده گیج نشه.
همینطور با علائم نگارشی مثل نقطه و ویرگول کمی مهربان باشید و ازشون استفاده کنید.
با وجود همه اینها،
تایید شد!


ویرایش شده توسط zzshar در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۹:۱۸:۲۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۲۳:۳۲:۱۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۷ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۱۹ سه شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 37
آفلاین
سر و صدا های بیرون چادر نشون می داد که نوبت فلور تموم شده و الان هری باید وارد میدون بشه و با شاخدم مجارستانی مبارزه کنه.
راستش هری هم اول فکر می کرد که شرکت در مسابقه جالب باشه . اما اون طور که هری فکر می کرد آسون نبود چون اون اژدها وحشی بود. ولی الان نظرش صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود. خیلی می ترسید. تاحالا با یه اژدها دست و پنجه نرم نکرده بود. خودتون بگید کدوم 15 ساله ای تا حالا سعی کرده تخم یک شاخدم مجارستانی وحشی رو بدزده؟
حتما کسی که از جون خودش سیر شده باشه.
اما هری اول باید با اون اژدها می جنگید تا تخم طلایی رو به دست بیاره
سوار جاروش شد و بالای سر اژدها شروع کرد به چرخ زدن. با این فکر که می تونه شاخدم رو از روی تخم هاش بلند کنه. اژدها بلند شد ودنبال هری پرواز کرد. سرعت اژدها برخلاف اون چیزی که هری فکر می کرد زیاد بود و خیلی زود تنها چند متر از هری فاصله داشت.
چون اژدها آتیش بیرون می داد مبارزه با اون نیز می تونست خطرناک باشه.
اما هری نترسید چون فکر می کرد به دست آوردن تخم طلایی مانند به دست آوردن سنگ جادو راحت است.
در همان لحظات رونالد و هرمیون هم به کمک هری آمدند که اژدها با پوزه اش رونالد را به زمین انداخت.
همین که رونالد چشم هایش را باز کرد خود را پیش خانم پامفری بر روی تخت بیمارستان دید.
در حالی که دستش آسیب دیده بود دوستانش هری و هرمیون را دید.
هری گفت خبر خوبی دارم و سپس تخم طلا را به رونالد نشان داد.

سوژه رو سریع پیش بردید. میتونستید روی دخالت هرمیون و رون خیلی مانور بیشتری بدید.
همینطور سعی کنید لحن پستتون (به غیر از دیالوگ ها) کتابی باشه.
امیدوارم با ورود به ایفا بتونید خیلی زود پیشرفت کنید.

تایید شد!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۲۳:۲۳:۳۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵

پادما پتیلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۰ جمعه ۱ مرداد ۱۳۹۵
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
دستش رو کرد تو کیسه و اژدها بیرون آورد.وای دم شاخی مجارستانی!!!!!حتی از اون عروسک هم میشد فهمید که اون اژدها چقدر خطرناکه.
رفت وگوشه ی چادر نشست.با توجه به حرف پروفسور مودی تنها کاری که باید میکرد این بود که جاروی پرندش رو احضار کنه.بعد میتونست با جارو پرواز کنه وتخم طلا رو بدست بیاره.نفس عمیق کشید.شنیدکه پروفسور دامبلدور اسمش رو اعلام کرد.از جاش بلند شد و به طرف زمین مسابقه رفت.صدای تشویق بلند شد.تونست بین اون همه آدم دوستاش رو تشخیص بده.رون،هرمیون،فرد وجرج،جینی و نویل.
البته به جز تشویق صدا های دیگه ای هم به گوش میرسید.دراکو مالفوی،کراب،گویل وپنسی پارکینسون.
_تو یه متقلبی پاتر
_سدریک برندس
_پاتر احمقه

هری تا به خودش اومد اژدها با دم فلس دارش اونو پرت کرد.سریع بلند شد و چوب جادوش رو به سمت قلعه گرفت وجاروی پرندش رو احضار کرد.پشت یه تختخ سنگ قایم شد تا توسط اتیش اژدها نسوزه.با صدای رسیدن جارو روی اون پرید وبه سمت تخم طلا رفت تا اون رو برداره ولی اژدها از اون سریع تر بود.هری سریع جهتش رو عوض کرد و به سمت دریاچه حرکت کرد.ارتفاعش رو زیاد کرد و به بالای ابر ها رفت. یک لحظه فراموش کرده بود که توی مسابقس
تصویر جلوی چشمش نقش بست.تصویر لرد ولدمورت.ولدمورت با چشمای مار مانندش به هری خیره شده بود.چشمای هری سیاهی رفت و از روی جارو افتاد.اروم تونست چشماش رو باز کنه.درحال سقوط بود.دوباره جارو رو احضار کرد ولی قبل اون تونست بایه دست از پل روی دریاچه اویزون بمونه.جارو بهش رسید.سوار شد و به سمت زمین مسابقه پرواز کرد.اژدها منتظر بود تا هر چیزی رو که تخم طلا رو تهدید کنه بسوزونه.هری سرعت گرفت و به سمت تخم طلا هجوم برد.تخم رو برداشت و دستش رو بالا برد تا همه بتونن تخم طلا رو ببینن.صدای تشویق به گوش هری خورد.هری که خیالش از بابت تخم طلا راحت شده بودچشماش رو بست و در وسط زمین مسابقه به خواب رفت.

با اینتر کمی دوست باشید و بین پاراگراف ها از دو تا اینتر استفاده کنید.
سوژتون تقریبا همون سوژه کتاب و فیلمه. خلاقیت بیشتری به خرج بدید به نظرم تا بتونیم زیبا تر بنویسید.
با اینحال فکر میکنم ورود به ایفا میتونه کمکتون کنه که بهتر بشید،
پس
تایید شد!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۲۳:۲۰:۲۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
-هری برو افرین شکستش بده

هری از ساعتی قبل در حال مبارزه با اژدها بود تا بتواند اونو مهار کنه اما اون اژدها به سرعت دنبالش میامد.

- اوه هری حواست کجاست ..بای صدای فریاد جینی به خودش امد وسعی کرد حواسشو روی مبارزه با اون اژدهای بزرگ کنه تا بتونه تخم طلا رو زودتر به دست بیاره واز این ماجرا راحت شه.

با جارو شروع به انجام دادن حرکات نمایشی کرد تا شاید حواسم اون جانور عظیم الجسه پرت بشه ..

اول فکر کرداژدها اروم شده اما بعد اژدها دمشو برد بالا ومحک کوبید تو صورت هری

هری از جاش پرید به دور برش نگاه کرد هنوز توی چادر مسابقه بود ونوبتش نشده بود تا بره پس همش یه فکر بود یه خیال .نفس ارومی کشید گفت هری تو میتونی.

در همین حین صدای دست زدن وهورا کشیدن بلند شد وفهمید نوبت اونه که پا به درون جایگاه بازی بگذارد.

اروم بلند شد سعی میکرد اروم باشه با اقتدار قدم برمیداشت در یه دست چوبش بود ودردست دیگرش چوبش با ورود هری به زمین مسابقه صدای هوراا از طرف جایگاه گریفندور برخواست .با این تشویق هری روحیه عالیی ای پیدا کرد.

سوار چوبش شد وبا کوبیدن پا به زمین به هوا برخواست سعی کرد تمام حواسش به اژدها وتخم طلایی ان باشد.نه به مسخره بازی هایی که مالفوی ودار ودستش در میاوردن با امدن اژدها به زمین بازی ،تمام حواس هری روی اژدها متمرکز شد حتی صدای جینی رو نشنید که فریاد زد هری موفق بشی.

اژدها بهش حمله میکرد وگلوله های اتشینی پرتاب میکرد.هری با حرکات زیکزاکی اونا رو جواب میداد.به شروع کرد به فکر کردن سعی کرد با نزدیک شدن به اون اژدها ولمس کردن سرش اونو اروم کنه.

پس اروم اروم نزدیک رفت اژدها داشت رام میشد انگار اما بعد به دفعه زخم هری شروع به سوختن کرد اسمان که تا اون موقعه صاف وافتابی بود ابری شد وناگهان همه صدا ها قطع شد.

انگار هری درون گلوله ای از خلع افتاده بود بعد کم کم ابرها تغییر شکل دادن وجای اون صورت خشمگین ولدمورت ومودی ظاهر شد .ولی در عرض یه ثانیه دوباره به حالت عادی برگشت انگار هیچی نبوده اون روی چوبش بود ودر حال نزدیک شدن به تخم طلای..

30 ثانیه مونده بود تخم طلا نسیبش وهری برنده شه.20 ثانیه ..15 ثانیه ..10 ثانیه.هری دستشو دراز کرد داشت تخم طلا رو لمس میکرد ..فکر کرد اره هری تو برنده ای.اما همین که نزدیک بود دستش تخم طلا رو لمس کن اژدها محکم توی سرش کوبید هری از روی چوب افتاد..

تمااااام شد.این صدای داور بود که سوتو به صدا در اورد.هری هنگامی که از روی چوب افتاد فقط همین صدا وصدای فریاد هرمیون و دامبلدور رو میشنید که به طرفش میامدن بعد از هوش رفت.

وقتی به هوش امد داخل بیمارستان بود ورون پیش .هوف خواب بود.سریع رون رو تکون داد
-رون رون چی شد.

رون در حالی که چشماشو میمالید گفت:هری تو عالی بازی کردی ولی ولی..

شکست خوردم.هری خودش جمله ی رونو تموم کرد بعد خوابید روی تخت وپتو رو کشید رو سرش.

پستت جالبی بود.یعنی سوژه خوبی انتخاب کردین.همینکه هری مثل همیشه قهرمان و برنده نشد یه نشونشه.ولی بهتر از این میتونست باشه.کمی روی لحن پست دقت کنید.لحن پست باید یه دست باشه.یعنی یا محاوره باشه یا ادبی.برای شما مشخص نبود کدومشه.یه جاهایی ادبی شده و یه قسمتایی به صورت محاوره.اول انتخاب کنید بعد دست به قلم شید.

بین بند ها و دیالوگ ها اینتر بزنید.وقتی از هم جداشون میکنید پست هم ظاهر بهتری پیدا میکنه و هم مانع به هم خوردن تمرکز خواننده میشه.

انتهای جملات حتما از علایم نگارشی استفاده کنید.بدون علایم نگارشی پست شما ناقص به نظر میاد.

کمی سوژه در یه قسمت هایی زود پیش برده شده.شروعش خوبه ولی اون قسمت که هری داره به سمت تخم میره کمی سریع پیش برده شده.جا داشت توضیح بیشتری داده میشد.
ضمنا قبل از ارسال پست یه دور بازخوانیش کنید.پست شما پر از غلط تایپی بود و مشاهده این غلط های املایی روی خواننده تاثیر بدی داره.

تایید شد.

گروهبندی
و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۱ ۲۲:۳۴:۱۰

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵

سیگنس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۷ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۵۲ جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵
از هر جا که احساس راحتی کنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
قلبش داشت از جاش درمیومد ، نمیدونست چیکار کنه . دیگه اون دختره گرنجر کنارش نبود که کمکش کنه یا به جاش انجام بده اینکار رو . صورتش از عرق خیس شده بود . بالاخره حرکت کرد و وارد میدان شد ، فریاد و غریو تماشاگران با دیدن پاتر بلند شد . پاتر با شنیدن این همه صدا یه ترس مرموز و خفیفی احساس کرد اما بعد با دیدن هرمیون ، لونا ، نویل و رون که کنار هم نشسته بودند و برایش دست تکان میدادند و او را تشویق میکردند ، احساس دلگرمی کرد(یه کم اون ورتر جینی رو دید که داشت براش دست تکون میداد ، هری داشت از خوشحالی بال درمی اورد) . با گذشتن دم تیغدار شاخدم مجارستانی از بغل گوشش به خودش اومد و سریع پناه گرفت . با خودش فکر کرد با این هیولا چیکار کنم الآن؟؟؟ که یهو یاد حرف پروفسور مودی درمورد توانایی منحصر به فردش افتاد . آذرخش رو با ورد اکسیو فراخواند . در مدتی که منتظر آذرخش بود از دست شاخدم فرار میکرد . سرش رو بالا گرفت تا ببینه آذرخش اومده یا نه؟ که دید آذرخش از پشت سر شاخدم داره میاد طرفش که شاخدم با تکان دادن دمش باعث شد جاروش به طف تمشاگران پرتاب شود . آذرخش تو سر دراکو مالفوی خورده بود و مالفوی هم به خاط اون ضربه سهمگین بیهوش شده بود . کراب و گویل دراکو رو بلند کزدند که به درمانگاه ببرند . پانسی که کنار دراکو نشسته بود ، جاروی هری رو به طرف زمین ولی جایی که بسیار دورتر از هری بود پرتاب کرد . هری با دیدن خوردن جاروش تو صورت مالفوی خندید و خوشحال شد ولی با پرتاب شدن جاروش به دورترین نقطه بسیار ناراحت شد . سعی کرد با زیگزاگس رفتن و جاخالی دادن خودشو به جاروش برسونه . نزدیکای جاروش بود که شاخدم مجارستانی روش آتش ریخت ، هری خودشو به پشت تخته سنگی پرتاب کرد ولی موهاش و بیشتر رداش سوخته بود و قیافش مضحک شده بود . تخته سنگ از آتش شاخدم خیلی داغ شده بود . هری داغی سنگی رو احساس کرد و سریعا بلند شود و کمی مکث کرد و به سمت جاروش رفت . جاروش بالای تخته سنگی افتاده بود و هری سعی کرد تا از تخته سنگ بالا برود ولی همین که کمی بالا می رفت ، لیز میخورد . بالاخره به این نتیجه رسید که دست از تلاش بردارد . نصف حواسش به شاخدم بود و نصف حواسش به جاروش که چه جوری برش داره ، تا اینکه یادش افتاد با خوش چوبدستی داره و دوباره با افسون جمع آوری جاروشو به دست آورد و سوارش شد . اول حسابی اوج گرفت و طی یه حرکت احمقانه به سمت شاخدم شیرجه زد . دومتر با شاخدم بیشتر فاصله نداشت که شاخدم متوجهش شد و هری دوباره اوج گرفت . هری دو سه بار دیگه اینکارو انجام داد . شاخدم که از این کاره هری بسیار عصبانی شده بود . شاخدم هم بال هاشو به کار انداخت و به سوی هری رفت . هری که متوجه حرکت شاخدم شده بود ، به سمت ابرا پرواز کرد وسعی کرد حسابی اوج بگیره و شاخدم هم به دنبالش بود . هری که حسابی اوج گرفته بود وقتی دید شاخدم حسابی نزدیکشه سعی کرد شاخدم رو از اونجا دور کنه . پس به سمت دریاچه رفت . به بالای دریلچه که رسیدند هری به سمت دریچه سیرجه رفت و شاخدم هم به دنبالش . به فاصله یک متری تا سطح دریاچه که رسید ، به سمت چپ پیچید و دوباره اوج گرفت . شاخدم که به سرعت به دنبال هری بود از حرکت ناگهانی هری جا خورد ، خواست که خودشو بالا بکشه ولی به خاط وزن زیادش توی دریاچه افتاد و هری از این اتفاث بسیار خوش حال شد و به سوی تخم طلایی رفت تا به این نبرد پایان بده .تصویر کوچک شده


این پست چرا هیچی اینتر نداره؟
وقتی جملاتو اینطوری پشت سر هم می‌نویسی و پاراگراف‌بندی انجام نمی‌دی و همه چیزو دنبال هم می‌نویسی، خوندن برای خواننده سخت می‌شه. سعی کن جملات مربوط به همو تو یه پاراگراف قرار بدی و با زدن دو بار اینتر، جملات بعدیو به پاراگراف بعد انتقال بدی.
علائم نگارشی به کلمات قبل از خودشون می‌چسبن و با یه اسپیس (space) از کلمه بعدیشون جدا می‌شن.

اشکال بزرگی که نمایشنامه‌ت داشت این بود که بعضی جملات به زبان عامیانه نوشته شدن و بعضی دیگه‌شون به زبان کتابی. کل نمایشنامه باید به یک شیوه نوشته بشه. (جز دیالوگ که همواره گفتاری و عامیانه‌س)
و اینکه اشکالات تایپی و نگارشی زیادی هم داشتی که با یه دور خوندن به سادگی رفع می‌شدن. پس همیشه بعد از نوشتن نمایشنامه یه دور از روش بخون.

سوژه‌های متنوعی توی نمایشنامه‌ت داشتی که بعضیاش مثل برخورد جاروی هری با دراکو بهتر بود با حس و حال بیشتری بیان بشن تا جذابیت بیشتری به پست بدن. اما چون سریع بیان شدن و سریع هم به پایان رسیدن، نتونست تاثیر لازم رو بذاره. با ارفاق زیادی...

تایید شد.

گروبهندی و معرفی شخصیت.

پیوست:



jpg  photo_2016-05-19_18-36-59.jpg (27.92 KB)
37996_577375085f7dc.jpg 200X182 px


ویرایش شده توسط lord-voldemort در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۱۰:۲۹:۵۰
ویرایش شده توسط lord-voldemort در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۱۰:۴۳:۲۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۱۵:۳۱:۴۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۱۵:۳۲:۲۶

i am signes belak







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.