----تیتر پیام امروز----
بعد از چند سال ولدی به آغوش گرم دامبول بازگشت..به خاطر همین مناسبت جشن و پایکوبی در محفل پابرجاست..
***محفل***
هیاهو وهیجان برای دیدن دامبول و ولدی همه ی محفل را در بر گرفته بود..همه مشغول حرف زدن با یکدیگر بودند..
لوسیوس داشت با ریموس ماچ و بوس رد و بدل میکرد ، آرامینتا مشغول دست دادن با استر بود ، ایگور تنها کسی بود که تک و تنها بر روی راحتی نشسته بود و همه را روی ذره بین برده بود
، بادراد و بلیز هم دو نفر رو گرفته بودن و مشغول به انجام دادن حرکات موزون بودند..:banana:
بعد از چند دقیقه
ولدی و آلبوس ، دست در دست هم بودند و مانند دو کبوتر عاشق گام بر میداشتند
..
بعد از چندین ساعت همه خسته شده بودند و به دور میز گرد نشسته بودند..ولدی و آلبوس دو قطب این میز گرد بودند..
آلبوس:اهم..سلام بر همگی ، من و تام عزیز به خاطر این جشن بسیار مهم تصمیم گرفتیم که برای تنوع یک مسابقه کوییدیچ برگذار کنیم..نظرتون چیه؟؟
ملت(از سیاه بگیر تا سفید):
..
آن شب رویایی به پایان رسید و قرار گردید که فردای آن روز کوییدیچ برگذار بشه..
***تو راه رفتن به خانه ریدل***
بلیز:ارباب ، نظرتون در مورد بازی چیه؟؟
لرد:
..شما فقط بازیتونو کنید..فردا آلبوسو به تاریخ میسپرم..فقط فردا ایگور باید یه کاری کنی..جو سازی
***زمین کوییدیچ***
همگی بازیکنان در جایشان قرار گرفته بودند..ولدی و دامبول هم، در کنار یکدیگر نشسته بودند و مشغول نظارت بر بازی بودند..
با سوت هدویگ بازی شروع شد..
***بعد از 3 ساعت***
هر دو تیم در امتیاز هفتاد برابر بودند..
استر توپ رو گرفت و در حال حرکت به سوی دروازه سیاهان بود..از همه ی بازیکنان گذشته بود و فقط ایگور را جلوی خودش میدید..
ناگهان به طرز مشکوکی مه رقیقی در آن منطقه مشاهده شد و استر داشت می افتاد پایین..
هدویگ در سوت خود دمید و به سمت ایگور رفت..
هدی:هو هو..هو هی هو..
ایگور:
...بلیز ، به نظرت چی گفت..
بلیز:
..فکر کنم فحش ناموسی داد..
ایگور:
..
و این بود که ضرب و شتم بین آنان صورت گرفت..
هر لحظه یک نفر از سفیدان به داخل مه میرفت و بعد از چند لحظه به طرز مشکوکی شوت میشد بیرون..
دامبول:به نظرت اونجا اتفاقی افتاده تام..
ولدی:
..نه پیر خرفت..اونجا هیچی نشده..دیگه باید بمیری..
و اینجا بود که ولدی چوب دستیش را بالا آورد و طلسمی را زمزمه کرد..
ولی این آلبوس بود که زیرک بود..دامبول سه متر پرید هوا
و با یه فن کاراته
ولدی را به پایین پرتاب کرد..چوب دستی لرد نیز از دستش رها شده بود و حالا این ولدی بود که باید دار فانی را ودا میگفت..
****25 متری زمین****
ولدی:
****15 متری زمین****
****10 متری زمین****
ولدی:خدایا..توبه میکنم..به هر کاری که کردم..خدایا منو ببخش..خودت میدونی که من بی گناهم..
شپلخ
--ارباب..ارباب..بیدار شین ارباب
لرد:ها...چی شده..من کجام..تو کی هستی..اینجا کجاست..
...
******
پایان..
اگر بد و طولانی شد ببخشید..