هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۰۲ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵
#46

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
ماموران بانک در جال ریختن پول در کیسه هستند.
یکی از متصذیها: بینم شما کی این پولا رو پس میارین آقا جغده؟
هدویگ در حالی که هرلحظه به قرمزیتش افزون میشود:
ــ احمق من اومدم دزدی... مگه قراره پس بیارم پولا رو؟
مامور: خوب بابا دزدی باید قرضشو پس بدده دیگه!
هویگ: شما مگه حساداری نخوندین توی هاگوارتز؟
متصدی: نه ما از هاگواکبر(اکابر) اومدیم!
هدویگ: ب...ب..به کارتون ادامه بدین:yhot:
در این بین، هدویگ در فکر فرو میرود:
لونا در حال شکنجه او ست و دو بالش را شکسته است::
ــ من النگوی طلا میخواستم نه نقره!
هدویگ تخمکی به فکر فرو میرود و میگوید:
ــ بینم طلا چنده توی دیاگون؟
یکی از متصدیان ارزشی:
ــ گرمی 100000 گالیون!
هدویگ: دددده هههههزار؟ من چجوری الن... من چجوری برای ازمایشای فوق پیشرفته م طلا بخرم؟
یکی از متصدیان: بیا همراه من... من یک صندوق سراغ دارم توش یکعالمه طلا هست!
هدویگ: خوب بریم!
متصدی:...
هدویگ: آهان... حق شما هم محفوظه.
متصدی و هدویگ به زیر زمین میرود و در پشت سرشان بسته میشود.
متصدی رو به هدویگ: البته این گاوصندویق توی قسمت ممنوعه قرار دره... بعد هفت خوان...
ادامه دارد...


یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵
#45

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
مامور بانک با خون سردی تمام و آرام آرام پول ها را در کیسه میریختند.هدویگ که دیگر به خشم آمده بود گفت:
_بسه.....همین قدر بسه.
و کیسه ی پول را برداشت و به سمت در بانک رفت. ناگهان صدای جیرینگ و جیرینگ سکه ها توجهش رو جلب کرد.به پشت سرش نگاه کرد ناگهان متوجه شد که به خاطر سوراخ بودن کیسه اش تمام سکه ها از کیسه اش ریخته است.هدویگ که از خشم سرخ شده بود گفت:
_یه کیسه دیگه برام بیارید.
ماموران بانک که از شدت خنده به خود می پیچیدند هیچ توجهی به هدویگ نداشتند.ناگهان مامور شماره یک با صدای باریکی گفت:
_ببخشید دوربین مخفیه.
و همه به هدویگ که در آن طرف ایستاده بود نگاه کردند.
هدویگ:نه....نه...
مامور بانک شماره دو:چرا...حالا دوربینتون کجا هست.
هدویگ:بخدا دوربینی در کار نیست...
مامور بانک شماره یک:خوب چرا گریه می کنی اشکالی نداره پس احتمالا اومدی گزارشی در این باره بنویسی.
هدویگ:بابا من اومدم دزدی یا دستاتون رو ببرید بالا یا میزنمتون.
همه دوباره می خندند و هدویگ دوباره خشمگین می شود و با صدای بلندی می گوید:
_بابا من دزدم....هر چی پول دارید بریزید توی یه گونی یا پلاستیک یا توی هر کوفتی که بشه پول ها رو برد....
مامور بانک که هنوز قانع نشده بود گفت:
_توی کفش پرنده دوستم.....خوبه.
هدویگ با عصبانیت هر چی تمام تر گفت:
_مگه پرنده ها کفش پاشون می کنن.تو تنت می خواره ها.
مامور بانک شماره دو:آره اتفاقا دو هفته ی میشه حموم نرفته.


جوما�


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵
#44

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
آثار تخریبی محفل روی این بانک تازه کار دیده می شه ... منم حساااااااااس !

==========

صدای جیرینگ جیرینگ گالیون ها شنیده می شد .
کار بانک رونق گرفته بود ...

---

چند تن از متصدی های بانک دور یه میز نشسته بودن و داشتن پولایی رو که همین امروز وزیر قدیم(دراکو) برای ریختن تو حسابش آورده بود می شمردن .
متصدی شماره یک : بنویس ده هزار گالیون .
متصدی شماره دو : اااااااه ... چقدر زیاد ... اون که دیگه وزیر نیست اینهمه پول از کجا میاره ؟
متصدی شماره سه : می گن که از حذب رشوه می گیره .
متصدی شماره یک : هوووم ... پس اون "ای پرروهای دریده"توی امضاش هم فقط ظاهر سازیه نه ؟
متصدی شماره دو : می گن زنشو طلاق داده .
متصدی شماره سه : نه بابا ... می گن زنش از دستش فرار کرده .
(توی پرانتز : نام این عمل خاله بازی است !)

در بانک باز می شه و یه جغد سیاه واردش می شه.
جغد : هیچکی از جاش تکون نخوره ... من اومدم دزدی ! .... اسمم هد ... چیزه ... دستاتونو بکنین تو جیبتون و به پشت رو زمین بخوابین !
صدای جیغ و داد بانک رو فرا می گیره ... ساحره ای "جغد دیوونه" گویان به سمت هدویگ می دوئه ولی با ضربه نوکش نقش زمین می شه .
هدویگ گونی ای رو از پاش می کشه بیرون و ناگهان به رنگ سفید در میاد! ... گونی رو می اندازه جلوی متصدی های شماره یک الی چهار .
هدویگ : زود پولا رو پر کنید .... عجله دارم باید برا لونا النگ ... اه اصلا به شما چه زود باشید پولا رو پر کنید !

مامور شماره یک : این چقدر شبیه جغد پاتره !
مامور شماره دو : شما جغد پاتر نیستید ؟
هدویگ : نه ... نیستم ... کارتونو بکنید .
مامور شماره سه : ولی خیلی شبیهیدا !
مامور شماره چهار : ببینم راسته که می گن دراکو و آنیتا طلاق گرفتن ؟

هدویگ لحظه به لحظه قرمزتر و عصبانی تر می شه .
......................




Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵
#43

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
لوییس با سپر مدافعش یه پیام به طرف محفل فرستاد و بعد به دیگران کمک کرد تا با سوفیا و بقیه که از پشت حمله کرده بودن مقابله کنن. فایرنز هنوز دور بانک می چرخید و سه مرگخواری که یک دل نه صد دل عاشقش شده بودن دنبالش می دویدن.

-ما اومدیم گروه خشن، محفل در کنار شماست.
این هدویگ بود که بالزنان داخل بانک شد و با نوک رفت طرف یکی از مرگخوارها که کنار سوفیا می جنگید.
رومسا و لوییس هم که دیدن محفلی ها لومدن کمک از پشت سنگرشون بیرون اومدن و با طلسمهای مختلف مرگخوارها رو بیهوش یا طنابپیچ می کردن. فایرنز هم بالاخره چندتا تیر سالم گیر آورد و با اونا مرگخوارهایی رو که دنبالش بودن ناکار کرد.
-بچه ها من سوفیا رو زنده می‌خوام، باید طلاقم بده... ...یعنی چیزه باید قبول کنه طلاقش بدم مهریه هم نگیره

چند دقیقه بعد جنگ فروکش کرده بود و مرگخوارها اسیر شده بودن. فایرنز پیروزمندانه رضایتنامه رو جلو سوفیا گرفت تا امضا کنه.
-من اینو امضا نمی کنم.
-باید امضا کنی وگرنه می کشمت.
-منو بکش ولی من امضا نمی کنم، من عاشقتم. :angel:
فایرنز یه مرتبه جوگیر و خام شد:
-سوفیا من همیشه میدونستم تو منو دوست داری.
ملت:
-بابا فایرنز این داره خامت می کنه مجبورش کن امضا کنه
-نه من صداقت رو توی چشماش خوندم. من هفت آب چشمه پاکی رو میریزم روت تا پاک شی عزیزم
-من حاضرم فایرنز من از کارهای گذشتم دست می کشم
هدویگ کاسه صبرش لبریز شد و کاغذ رو از دست فایرنز گرفت:
- بابا آخر فیلم فارسی، این داره خامت می کنه.... تو هم بگیر امضا کن دیگه و الا با بالم می زنم تو چش و چالت ها.

فایرنز که هنوز عشق کورش کرده بود سعی کرد کاغذ رو از هدویگ بگیره ولی هدویگ باهاش درگیر شد و سوفیا هم که موقعیت رو مناسب دیده بود، سریع طنابا رو باز کرد و پا گذاشت به فرار
فایرنز که تازه از تو خماری در اومده بود طلاقنامه رو برداشت و دنبال سوفیا دوید
-وایسا نامرد دروغگو بیا مهرت رو حلال کن وگرنه میدم بچه های آراگوگ بخورنت... وایسا ... جون من وایسا

و همچنان فایرنز در به در دنبال سوفیا می گردد
---------------------------------------------------------------------
خارج از رول
پایان ماموریت محفل


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵
#42

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
مرگخوارها با شنلهای سیاهشون مرتبا از در و دیوار و پنجره های بانک میومدن تو و برو بچه های گروه خشن هم یکی یکی اونا رو منجمد یا بیهوش می کردن. رونان در میانه میدان (عجب قافیه ای) در حال تار و مار کردن سیاها بود. (بلا نسبت مثل فیلم ماتریکس) بقیه هم پشت پیشخون و میزهای بانک سنگر گرفته بودن و از اون پشت مرگخوارها رو نشونه با طلسماشون میزدن.
فایرنز که توی طبقه بندی حیوانات قرار می گرفت و نمیتونست چوب جادو داشته باشه با تیرهای جادویی به مرگخوارها تیر میزد و اونا رو عقب می روند.
گروه خشن:
- آفرین فایر خوب زدی تو حالشون بزن بزن که داری خوب میزنی...
فایرنز که حسابی شیر شده بود رم کرد و پرید روی پیشخون و مثل رابین هود سه تا تیر گذاشت تو کمونش و سه تا مرگخوار رو زد...

مرگخوارها:

- لعنت به این شیطونکا ... باز تیرای عشق رو گذاشتن تو ترکش (جای تیرهای) من... حالا چیکار کنم بچه ها به دادم برسید.
سه تا مرگخوار عاشقانه به طرف فایرنز میرفتن و فایرنز هم که حسابی ترسیده بود دور بانک میدوید و از دست اونا فرار می کرد.
دامبلدور گفت:
- آفرین فایر، کلک خوبیه اینجوری سه تا مرگخوار رو علاف خودت کردی... شیرینی لیمویی می خوری؟
لوییس که پشت یه میز پناه گرفته بود گفت:
- دامبول بوقی آخه این چه طرز وارد شدن به روله آخه
- من خودم وارد نشدم خود فایرنز باعث شد بیام تو... شیرینی با مزه قهوه میخوری؟
- آره میخورم
و یه دونه از دست دامبلدور گرفت و خورد.
- تو خودتم شیرینی قهوه ای می خوری؟
- نه من اونا رو دوست ندارم، هرکودوم مزه قهوه میده برمیگردونم تو کیسه.
لوییس تا اینو شنید شیرینی رو تف کرد بیرون

یه مرتبه در پشتی بانگ منفجر شد و سوفیا و گرگینه های دیگه ریختن داخل بانک
فایرنز همونطور که دور بانک می چرخید داد زد:
- بچه ها اون سوفیاست بکشیدش ... نه نکشیدش، دستگیرشون کنید تا رضایت بدن و سوفیا مجبور بشه مهرش رو حلال کنه.

آیا موفق می شون؟
آیا سوفیا مهرش را حلال می کند؟
ادامه ماجرا را در پستهای بعد بخوانید.


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۲۰:۴۲:۴۹
ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۲۰:۴۶:۱۱

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵
#41

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
ماموریت محفل
- نه رومسا...نرو...من تنها باشم میترسم.
رومسا نگاه عجیبی به لوییس انداخت و گفت:
- چند سالته شما؟!
-
رومسا رفت پیش فایرنز و با اون اختلاط کرد. توی این مدت هم لوییس با نوک چوب جادوش مشغول تمیز کردن زیر ناخونهاش شد که یهو یه جرقه ی قرمز از چوبش بیرون زد و اونو درست پای اون دو تا شنل پوش پرت کرد. همگی از گروه خشن گرفته تا مرگ خوارهای حاضر، به لوییس که روی زمین پهن شده بود خیره شدند. سفیدها اینجوری: وسیاه ها اینجوری: . باقی ملت هم اینطوری:
لوییس سرشو مثل یه مرد گرفت بالا و با دیدن چهره دو شنل پوش مثل یه بچه انداخت پایین.
- شرط میبندم که یکی از اون سفید مفیداست .
-
رومسا چند متر اونطرف تر:
- باز این گند زد
فایرنز:
-
دارن همون لحظه غیبید و درست جفت پا رو شکم لوییس ظاهرید و باعث شد که لوییس فریادی بی صدا بکشه
- این بار دیگه با هم ظاهر نشدیم...
دو شنل پوش:
-
بعدش چوبهاشون رو کشیدن بیرون و به سمت دارن و لوییس گرفتن.
دارن و لوییس:
-
اما قبل از اینکه دو تا شنل پوش بتونن کاری کنن از سوی رونان یه اکسپلیارموس جانانه نثارشون شد و بدین ترتیب نبردی دیگر بین سیاه ها و سفیدها شکل گرفت


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۷ ۲۲:۵۳:۳۱

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۸۵
#40

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 138
آفلاین
ماموریت محفل

- اه دارن! دفعه قبلم رو من فرود اومدیا!
- به من چه تو بلد نیستی غیب و ظاهر شی!
- من بلد نیستم؟! کی بود که 3 بار مجبور شد امتحان بده...
- میشه بســـه؟!
لوئیس و دارن با صدای جیغ رومسا به خودشان آمدند و در حالی که رداهایشان را مرتب می کردند ، لبخند ملیحی تحویل سایرین دادند.
فایرنز که که سعی داشت خود را آرام نشان دهد ، با طعنه گفت:
- میشه اگه دعواتون تموم شد بیاید اینجا تا ببینیم چی کار قراره بکنیم؟!
دارن و لوئیس انگار نه انگار که لحظه ای قبل در حال دعوا بودند، دست در دست هم به سمت جمعیت رفتند.
همه:
هر 6 نفر در یکی از کوچه های فرعی روبروی بانک جمع شدند.
رونان نگاهی گذرا به ساختمان سفید رنگ گرینگوتز و افرادی که به آن رفت آمد می کردند انداخت ؛ سپس رویش را به طرف بقیه کرد و پرسید:
- فکر می کنید سوفیا اینجا باشه؟!
فایرنز که با شنیدن اسم سوفیا، آه از نهادش بلند شده بود جواب داد:
- امیدوارم همین جا باشه...وگرنه بدبخت میشم!
دنیس که مشغول برق انداختن چوبدستی جدیدش بود، قیافه ی گرفته ی فایرنز را برانداز کرد و گفت:
- وقتو تلف نکنیم بهتره! من میگم پخش شیم و هر کس یه جایی از بانک رو زیر نظر داشته باشه.
فایرنز که دوباره یادش آمده بود که مثلا سرگروه است، دست از آه کشیدن برداشت و اشاره ای به بقیه کرد تا نزدیکتر شوند...

*** داخل بانک***

- یه بار دیگه تکرار کن... وقتی رفتی جلو صندوق چی میگی؟!
- وای! دیوونم کردی آرمینتا! یه بار گفتی فهمیدم دیگه! میگم سریع صندوقو خالی کن، وگرنه یه اواداکداورا نوش جونت می کنم!
- خدایــــا! منو بکش از دست این!
فرد شنل پوش ، با حرکتی ناگهانی ، دستیارش را به کناری کشید و با صدایی که از عصبانیت می لرزید گفت:
- به لرد سیاه قسم اگه این بار اشتباه بگی، خودم همین جا یه اداکداورا نثارت می کنم ایگور!
و زیر لب ادامه داد:
- هی به ارباب میگم از این جعبه مشنگیا که بزن بزنای الکیه مسخره توش نشون میده برا شماها نخره، گوشش بدهکار نیست که!
و چوبدستی اش را که معلوم نبود کی بیرون آورده است را به سینه ی او فشرد!
- باشه...باشه...! قول میدم این بار دیگه اشتباه نکنم...
آرمینتا چوبدستی را غلاف کرد و برای هزارمین بار برای همکارش تکرار کرد:
- میری میگی، من نماینده ی یک شخصیت بسیار مهم هستم و برای کار خیلی خیلی مهم و در عین حال پر سودی برای بانک شما به اینجا اومدم. چه جوری می تونم با رئیس بانک به طور خصوصی صحبت کنم؟!
-: نمیشه خودت بری بگی؟!
آرمینتا دوباره چوبدستی اش را بیرون کشید و فریاد زد:
- نه!
-

*** همان لحظه، کوچه بقلی!***

- رومسا اونجا رو! اون دو تا مشکوک می زنن!
رومسا دست از پاییدن در ورودی بانک برداشت و به نقطه ای که لوئیس اشاره می کرد نگاه کرد.
- هر کی که شنل داشت مشکوک نمیشه که لوئیس! ولی به هر حال هواشونو داشته باش...الان برمیگردم. میرم به فایرنز بگم...

------------------
شرمنده یه ذره زیاد شد! و همچنین یه ذره هم دیر!


ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۶ ۲۳:۱۴:۲۴


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵
#39

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ماموریت محفل لطفا دوستانی که در گروه ماموریت نیستند پست نزنند


این پست این وسط یعنی چی ؟ به زودی پاک میشه این پست


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۵ ۰:۲۹:۴۸

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
#38

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
از ایگور عزیز بخاطر تلاشش برای انتقال تاپیک تشکر میکنم...ایگور جان میتونیم عضو گیری کنیم یا همین رول رو ادامه بدیم؟
------------------------------------
مالدبر جان احساس نمیکنی نمایشنامه ت زیادی بی ربط بود؟
خب به دلیل انتقال تاپیک من یه موضوع جدید برای رول مینویسم
------------------------------------
کورن و چارلی و ملت کارمند توی بانک نشسته بودن و داشتن پشه میپروندن...
کورن:اه پشه های اینجا چقدر بی بخارن
تق...در به شدت باز شد و دو عدد دزد اومدن داخل بانک
دزدا:هر چی پول داربد بریزید تو کیسه وقت ندارم
دزدا که به طرز فجیهی خمیده بودند ریشاشون از زیر نقابشون زده بود بیرون
چارلی:ریش اینا چقدر آشناست
دزد اولی به دزد دومی:ای وای یادم رفت آفتابمو بیارم حالا اگه...
دزد دومی:پس چی شد پولا رو بریزید تو کیسه
ملت کارمند نفس عمیقی میکشن و به دستان خالی دزدا نگاه میکنن
دزد اولی: ای پس تفنگا کو؟
دزد دومی:حتما تو ماشین جا موندن...آقا یه چند لحظه صبر کنید تا ما تفنگامونو بیاریم
---------------------------------
چند لحظه بعد...
دزدا دوباره وارد میشن...
دزد دومی:ا آفتابه رو چرا آوردی؟من بهت گفتم کیسه رو بیار
دزد اولی:خب نیاز میشه یه وقت ممکنه...
کورن:این دزد دومی چقدر شبیه دامبل خودمون حرف میزنه
دزد دومی به ریشش دست میکشه و به ریش دزد اول نگاه میکنه
دزدا:
دزدا سریع ریششونو جمع میکنن و میزارن تو نقاب و این باعث میشه ریشاشون از بالای نقاب دوباره بزنه بیرون
دزدا:
دزد اولی ریششو در میاره و به سختی گره میده
دزد اولی که از کارش بسیار خرسند بود چند قدم به سمت جلو بر میداره
گومپپپپ....آخ ریشم ریشمو ولی کن
دزد دومی: آخ تموم استخونام شکست...چرا ریشتو به ریش من گره زدی!!
دزد اولی نگاهی به ریش های گره خورده میندازه:ای بابا عجب ریش تو ریش شد...
ملت کارمند بانک داشتن تخمه میشکوندن و ماجرا رو تماشا میکردن
-------------------------------
مدتی بعد....
-ریشمو ول کن این مال منه
-نه این ریش منه...آخ
-نکش...آخ...نکش....آخخخخخخخخ
ریش دزد اولی کنده شده و خون به اطراف پاشید
دزد دومی:بیاید کمک...سریع بقیه ریششو ببندید که خونریزی نکنه...ای وای حالا چه کار کنم به نتیجه هاش چه جوابی بدم...
چارلی:صبر کنید صبر کنید من یه روش جدید برای معالجه دارم...روش آفتابه درمانی صد در صد تضمینی...بدون عوارض جانبی با تاییدیه کشور بوق آباد...
چارلی دست به کار میشه....


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
#37

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
مالدبر با یک استیل جیگر، کت و شلوار سیاه برق برقی، یک دست بارانی سبز برق برقی، یک کیف سامسونت نقره ای، وارد بانک میشود.
ملت ارزشی کورن که تا حالا پشت میز ننشسته اند، به پای او می افتند:
_ آقا آدامس بخر... آقا بخر... آقا بخور...
کورن: آخه ملت اینجا که مثل قبلا گدا خونه نیست! بفرمایین، اقا؟
مالدبر: ول آوردم بذارم حساب ولدی.
کورن که خیلی درس خوانده است مثلا:
_ خوب شماره حساب ایشون؟
مالدبر: 666
کورن یکعالمه کار احمقانه میکند و به زیر زمین میرود و بالا می آید.
کورن: وصول شد. بیا رسید.
مالدبر رسید را میگرد و میرد.
قافل ازینکه آبدارچی، علی دایی به درون غارها میرود و پول را پیدا میکند.
علدا(علی دایی): ها! اینا چیه؟ خوردنیه؟ امتحان کنم!
تمام پولها را میخورد.
روزها میگذرد.
یکروز مالدبر دوباره بر میگردد.
مالدبر: حساب ولدی 666. هرچی پول داره
کورن: بچه بپر بیارشون!
بچه بعد از مدتی بر میگردد:
_ نبود!
کورن: چی؟
بچه: خالیه!
ادامه دارد...


I Was Runinig lose







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.