هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ جمعه ۱ دی ۱۳۹۶

آدر کانلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
آدر کانلی و آرنولد و ادوارد و آملیا و چند دست از مرگ‌خواران مثل دوریا بلک و رز ویزلی رفتند سراغ آزمایشگاه مخوف. آدر اصرار داشت تند تر و تند حرکت کنند و هر چه سریع تر یک آزمایشگاه مخوف پیدا کرده و کمی بترسند و ماجراجویی کنند.
اعضای دسته برای جست و جوی آزمایشگاه ابتدا به هاگوراتز رفتند و اینقدر در راهرو ها و سالن ها این ور و آن ور رفتند که از هر چی آزمایشگاه است خسته و کوفته شدند. عضلات پاهایشان شل شده بود و می لرزید. سر انجام در یکی از راهرو های خلوت و تنگ صبرشان به آخر رسید. رز ویزلی به دیوار راهرو تکیه کرد و آرام آرام نشست و گفت :
- آی پاهام درد گرفت. پس این آزمایشگاه مخوف و ماجرایی کجاست؟ اه ، اصلا من می گم ولش کن. بریم سراغ یک چیز دیگه.

اعضای گروه ایستادند و به زانو هایشان تکیه کرده و یا بر زمین نشستند. آدر که همچنان سر پا بود گفت :
- نه ، نه ، نه. ما باید آزمایشگاه و پیدا کنیم. سوژه ی خوبی میشه. نباید نا امید شیم.

نارسیسا مالفوی جیغ کشید :
- به ما چه که تو عاشق آزمایشگاه مخوف و ترسناکی؟ ما دیگه خسته شدیم. می خوایم بریم سراغ یک سوژه ی دیگه.

آدر هیچی نگفت و فقط به چهره ی خشمگین او خیره شد. بقیه هم با نارسیسا موافق بودند. شاید باید بی خیال این سوژه می شدند. آدر آهی کشید و به دیوار تکیه داد. همه به هم نگاه می کردند و منتظر یک پیشنهاد بودند که آملیا صدایی شنید. صدای قهقهه های عجیبی از پس دیوار. اخم در هم کشید و گفت :
- من دیوانه شدم یا واقعا یکی داره توی دیوار می خنده؟

همه با تعجب به سمت او آمدند و گوش هایشان را بر دیوار گذاشتند. ادوارد حیرت زده گفت :
- راست می گه یکی پشت دیواره!

آدر دست هایش را مشت کرد و بر دیوار زد. از صدا معلوم بود پشتش خالی است. آدر با هیجان به بقیه نگاه کرد. چشم هایش در حدقه گشاد شده و می درخشید. دوریا آدر را کنار زد و گفت :
- بزار ببینم.

همه ساکت ساکت بودند. دوریا دست هایش را بر سطح دیوار کشید و یک بر آمدگی پیدا کرد. آن را فشار داد. سنگ به داخل دیوار رفت و صدای غرش دیوار در راهرو پیچید. دیوار حرکت کرد و راهروی تاریکی باز شد. آدر از هیجان می خندید. با صدای بلندی گفت :
- من مطمئن آزمایشگاه همینجاست. بزنین بریم بچه ها. یوهووو!

آدر از همه زود تر به درون تاریکی پرید.
اما آیا واقعا آنجا یک آزمایشگاه مخوف بود؟


ویرایش شده توسط آدر کانلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱ ۱۱:۵۹:۵۶

من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
امّا در گوشه‌ی دیگه‌ای از جنگ، اوضاع فرق می‌کرد.
چندین مرگخوار و محفلی نشسته بودن و بحث می‌کردن.
- الآن ما قراره چیکار کنیم؟
- بجنگیم.
- خب. جنگیدیم. که چی؟
- پوزه‌ی آرسینوس رو به خاک می‌مالیم خب!
- پوزه‌ی آرسینوس رو به خاک مالیدیم. چی گیرمون میاد؟
- خب... رهبرامون بابت این پیروزی لایک‌مون می‌کنن.
- خب که چی؟
- تا بهمون خونه و ماشین و پول تو جیبی بدن و بتونیم زندگی ایده‌آل‌مون رو داشته باشیم.
- فرضاً به زندگی ایده‌آل‌تون رسیدین. هر جوری زندگی کنین، آخرش یه روزی می‌میرین. ینی تا آخر عمرتون دوس دارین زیر سایه‌ی رهبراتون زندگی کنین؟ دوس دارین تا آخر عمرتون زیر دست باشین؟ دوس دارین تا آخر عمرتون نقشِ "با تشکر از خانواده‌ی رجبی" رو بازی کنین؟ ینی دلتون نمی‌خواد مستقل باشین؟ دلتون نمی‌خواد برا یه بارم که شده خودتون قهرمان زندگی‌تون باشین؟ نمی‌خواین برا یه بارم که شده نقش اصلیِ داستان رو بازی کنین؟ تا کی می‌خواین برا ولدمورت کمپوت گیلاس و برا دامبلدور نوشابه‌ی تگری باز کنین؟ نمی‌خواین اونی که کمپوت گیلاس رو می‌خوره و نوشابه‌ی تگری رو می‌نوشه، خودتون باشین؟!
- چرا چرا چرا چرا می‌خوایم!
- دمتون گرم! پس از این لحظه، ما آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت رو ول می‌کنیم به حال خودشون تا توی جنگِ کلیشه‌ای‌شون بپوسن و خودمون میریم سراغ ماجراهای خودمون!
- اوهوم، موافقیم!
- خب، کسی ماجراجوییِ خاصی سراغ نداره؟
- من سراغ دارم. میگن توپِ مسابقه‌ی افتتاحیه‌ی جام جهانی ۲۰۱۸ جان‌پیچ لرده...
- نه دیگه. قرار بود از این به بعد حتی یه اسم هم از ولدمورت و دامبلدور توی داستانامون نبریم.
- خب میگن توپِ مسابقه‌ی دوم جام جهانی ۲۰۱۸ داخلش سنگ زندگی بی‌پایان وجود داره.
- عه؟ خب سوژه‌ی خوبیه. بفروش داره. کسی دیگه سوژه سراغ نداره؟
- یه آزمایشگاه مخوف سراغ دارم که هرکی واردش بشه اتفاقات خفنی میفته.
- هوووووم، خوبه. ولی... انصافاً هدف‌مون از ورود به اون آزمایشگاه چی می‌تونه باشه؟
- هدف؟ هدف نمی‌خواد که قربونت برم. مهم مسیر سوژه‌س. اتفاقات جالب میفته دیگه. توی آزمایشگاه گیر میفتیم، با دشمنا می‌جنگیم، با موانع مختلف رو‌به‌رو میشیم، بعضیا می‌میرن، بعضیا زنده می‌مونن، کمک می‌کنیم به همدیگه، دوستی، اتحاد، اُمید و این حرفا!
- ها. خوبه.
- منم یه سوژه سراغ دارم. نظرتون چیه بریم یه سری به بچه محلای مشنگی تهرون بزنیم؟
- آها اینم خوبه. خب دیگه، زیادی شلوغش نکنیم. الآن ما سه‌تا سوژه داریم. پس به سه‌تا دسته تقسیم میشیم. دسته‌ی اول میره سراغ توپ مسابقه‌ی دوم جام جهانی. دسته‌ی دوم میره سراغ اون آزمایشگاه مخوف. دسته‌ی سوم هم میره چند صباحی رو توی کوچه پس کوچه‌های تهرون می‌گذرونه. گرفتین چی شد؟ یالا دیگه! بریم!

و به این شکل، مرگخوارا و محفلیا سوژه‌ی جنگ علیه آرسینوس رو ول کردن و رفتن سراغ سوژه‌های مورد علاقه‌شون و سوژه‌ی فعلی پادگان ققنوس تبدیل شد به چهارتا سوژه!


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دامبلدور به اژدها نگاهی انداخت و فکری به سرش زد. شاید بتونه اژدها رو به کنترل خودش در بیاره و بعدش ققنوس حسودیش بشه و بیشتر بهش اهمیت بده. اما عشقش به ققنوس بیشتر از این حرفا بود.
ولدمورت اما عشقش به هیچ چیز به این اندازه نبود و اژدها رو واسه خودش میخواست. همیشه فک میکرد شاید اگر چند تا اژدها داشت میتونست نبرد قلعه هاگوارتز رو پیروز بشه.
-من میدونم سرسی کجاست ... بیا پایین بهت بگم.

دامبلدور فهمید که ولدمورت نقشه ای داره ولی سنش زیاد شده بود و حوصله درگیری نداشت. خیلی آروم به طرف ولدمورت خم شد و گفت:
-سرسی رو از کجا میشناسی ؟

ولدمورت سرخ شد. فقط خودش میدونست که به خاطر صحنه های بی ناموسی علاقه مند به دنیای گیم آو ترونز شده اما دوست نداشت کسی دیگه این قضیه رو بدونه.
-برای یادگیری اخلاق خوب با اون دنیا آشنا شدم.

این جر و بحث ها باعث شد که اژدها سوار حوصلش سر بره و خودش به طرف عمارت آرسینوس حرکت کنه. محفلی ها و مرگخوارها هم دنبالش راه افتادن. ولدمورت و دامبلدور همچنان در مورد دنیای دیگه بحث میکردن و از ارتششون عقب موندن. شایدم ارتششون رو کاملا از دست دادن. اژدها سوار بسیار جذاب به نظر میرسید.




پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
- هی پاتریش..
- هن؟
- قیافه ت داره شبیه سرسی لنیستر میشه!
- سرسی دیگه خوار و مادر کیه؟
- من نمی دونم.. گفتن خواننده ها می دونن.. اونا میگن شده تو هم بگو شده!
- باشه شدم!

اونور قضیه!

ملت در گروه های مختلف همینطوری ماثنی و فرادا توی هم می لولیدن و دسته بیل و دسته جارو و بقیه ی دسته هایی رو که با خودشون آورده بودن تا تو حلق آرسینوس بکنن بالای سرشون تکون می دادن و این گونه اعتراض خودشون رو به سلطنت غاصب نشون میدادن.

تامک و دامبلدور هم از این همه مدیریت دقیق و زحمت بسیار خسته شده بودن دقایقی رو به استراحت و یه قل دو قل دو نفره روی آورده بودن که یهویی سه تا اژدها نعره زنان اومدن و برگای همه ی ملت ریخت.

- هی دامبلدور.. یه دختر بچه رو اون اژدهای نشسته؟
- عع.. آره.. ینی کی میتونه باشه؟ حتما مینرواست!
- ... هی دخترک.. کی هستی؟
- ملکه ی اژدهاها .. پاره کننده ی زنجیرها.. خار خفن ها..
- خبالا.. از کجا اومدی؟
- از اونور..
- کجا داری میری؟
- اونور..
- اصن واسه چی اومدی؟
- نمی دونم.. دیدم همه دارن اینوری میان منم گفتم بیام اینور شاید سرسی اینجا باشه!
-
-


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
پاتریشیا پیچشی به لبش داد سپس بدون دعوت روی صندلی نشست و دست هایش را ضربدری زیر چانه ی نوک تیزش گذاشت .
- هی آرسی ، نگرانی ؟ من باید نگران چی باشم؟ اوضاع تحت کنترله؟ مگه قراره مشکلی پیش بیاد؟؟

آرسینوس نگاهی به پاتریشیا کرد. حاضر می شد کمکش کنه؟ متحدی برایش باقی نمانده بود !
- هووم شاید تو بتونی کمکم کنی...
- کمک ؟خب ، اررر قرار بود یه قرارداد سه ...
- نه ، نه . گوش کن ! محفلی و مرگخوارا با هم متحد شدن که منو از بین ببرن و اگه این جوری بشه تو هیچ جوره به پولت نمی رسی ! پس کمکم می کنی؟
- خب، داد نزن ،مثل اینکه واقعا تو دردسر افتادی آرسی ، و من ، بهت کمک می کنم شریک آینده ی من !
- قول می دی؟
- قول .

و بدین صورت آرسینوس متحدی تازه پیدا کرد ...


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
- شما خودتون رو اصلاًً نگران نکنید خانوم، همه چیز تحت کنترله.

آرسینوس این رو گفت و شروع کرد به دودوتا چهارتا کردن که چجوری قبل از اینکه کل قراردادهای مالیش باد هوا بشه، با کمک یارانش بزنه لشکر سیاهی و لشکر سفیدی رو در هم بکوبه و برسه به بقیه‌ی بدبختی‌هاش. اینجا بود که یادش افتاد که ای بابا! یاری هم براش باقی نمونده! یه وینکی خدا بیامرز بود که عمرش رو داد به نقاب همایونی، سه چهارنفر از گروه مرگخوارا بودن، که همونا هم الان به خونش تشنه بودن. گریفندوری ها هم که همه جزو ارتش محفل ققنوس شده بودند.

عمق بدبختی چنان با سرعت صاعقه به آرسینوس برخورد کرد که دو سه باری پشت سر هم کله معلق زد. واقعاً هیچ کس تو سایت نمونده بود که بهش کمک کنه؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
آرسینوس دست هایش را از دو طرف باز کرد ، سپس کزتی از ناکجا آباد شنلی از مخمل قرمز رنگ و دور دوزی سفید و مشکی را روی شانه هایش انداخت سپس روی صندلی شاهانه ای که برایش آماده شده نشست و ماساژوری مشغول ماساژ دادن شانه هایش شد . آرسینوس نیز تاج حکومت را بر سر گذاشت و شروع به همخوانی با آهنگ حماسی و پا کوبیدن شد! تا اینکه قاصدی داخل آمد.
- حضرت اجل دوشیزه وینتربورن تشریف آوردن !
-چی؟

موسیقی قطع شد . دوشیزه وینتربورن یه سرمایه گذار پولدار بود که حاضر شده بود با آرسینوس شریک بشه ولی او نباید سینوس رو در اون وضع می دید! باید یه جوری دست به سر می شد!
- صبح بخیر ، آرسی!
- س س سلام پاتریشیا!

باید زودتر چاره ای برای بیرون کردن ...
- سرورم خورندگان روشنایی محاصره مون کردن!
- محاصره دیگه چیه آرسی؟
- من من توضیح می دم...


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
یه موزیک حماسی توی فضای عمارت آرسینوس پخش شد.
- اِی دِبِروس خِبِروس! اِی آرسینوس جیگروس! اِی نقابوس آمادوس باشوس!

آرسینوس نقابش رو به صورتش زد و همونطور که با پیژامه و لباس خواب، از راه‌پله‌های عمارتش پایین میرفت، وسط راه به نایب فرمانده‌ی ارتشش گفت:
- هزارتا از بهترین جنگجوهام رو گلچین کن!
- اطاعت، قربان.

آرسینوس سری تکون داد و بعد، به منظره‌ی بیرون از عمارت خیره شد.

کیلومترها اونورتر

محفلی‌ها و مرگخوارها، سواره و پیاده، چهارنعل در حال حمله به طرف عمارت آرسینوس بودن.
این وسط هم که بلاتریکس اسبی گیرش نیومده، سوار بر رودولف، در کنار لرد ولدمورت به جلو می‌تاخت...


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
و اما بشنوید از اونور ماجرا.

آرسینوس پادشاه تو قصر اختصاصی‌ش که دستور داده بود فک و فامیل‌های وینکی مرحوم، بعد از برگشت از مراسم خاکسپاری براش بسازن نشسته بود. این پاش رو انداخته بود رو اون پای چلاقش مجروحش و آب آناناس پینا کولادا می‌زد. نقاب کوچولو رو هم آویزون کرده بود روی دیوار، رو به روی تلویزیون و از جادوگر تی وی براش آرنولد و لینی گذاشته بود (یه چیزی تو مایه‌های تام و جری مشنگی).

در همین لحظه سر کادوگان پرید توی اون یکی تابلوی روی دیوار. با دیدن چهره‌ی کریه المنظر نقاب جلوی صورتش، اول نیم متری پرید هوا و کله‌اش کوبیده شد به قاب عکس. بعد هم برای عادی جلوه دادن قضیه شروع کرد با اسب کوتوله‌اش دعوا کردن که یعنی مثلاً اسبه بود پرید.

- چی می‌خوای اینجا خلوت همایونی رو به هم می‌زنی؟
- آمدم بگویم برای نبرد آماده باش خائن مزدور! به زودی تو را از تخت سلطنت پایین خواهم کشید.
- باشه.
- پس برای نبرد آمده شو ای ملعون! من و مرگخواران و محفلیون همه به زودی فک و فامیلت را به هم پیوند خواهیم داد ای بزدل!
- باش.. عه؟ مرگخوارا و محفلیا؟
- جون داداش!

سر کادوگان تصمیم داشت باز هم کُری بخونه که آرسینوس آدامسش رو از زیر نقابش درآورد و چسبوند روی صورت سر کادوگان و موجبات خنده و شادمانی توله نقاب رو هم فراهم کرد. سر کادوگان هم که این یکی ضایع شدنش رو نمی‌تونست بندازه گردن اسبه، به اون یکی تابلوش دست محفلیا آپارات کرد.

- پس جدی جدی مرگخوارا و محفلیا متحد شدن علیه من و دارن میان اینجا؟
- اووممه نننییینهه اومم مممه!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۴:۵۰ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
خلاصه:

آرسینوس وزارت رو دستش گرفته. لردسیاه و دامبلدور طی یک نشست دونفره تصمیم میگیرن ارتش‌هاشون رو یکی کنن. همگی به جنگل ممنوعه میرن تا هر مرگخوار با یک محفلی تشکیل گروه بده... چندتا از گروه‌ها تشکیل میشن و بقیه‌شون قراره بین راه تشکیل بشن... و اینجوری بود که جنگ دو گروه علیه آرسینوس وارد مرحله‌ی بعد میشه.

[توضیحات]
........................

بعد از سخنرانیِ، دامبلدور محفلی‌ها رو جمع میکنه تا آماده‌ی حرکت بشن:

- فرزندان روشنایی! تصویر کوچک شده


سپس محفلی‌ها که احساساتی و پر از عشق شده بودند اشک از چشم و آب از دماغ‌شان سرازیر شد. دامبلدور ریش نقره‌ای و درازش را از درون یقه‌ی شنل‌ش بیرون کشید. محفلی‌ها صف گرفتند و پشت سر هم دماغ‌شان را با ریش او تمیز کردند.

گروههایی که مشخص شدند میبایست با هم حرکت میکردند. لردسیاه نجینی را در حباب شفافی شناور میکند و حباب را با نخی به اسنیپ می‌بندد. هیچ اعتمادی نداشت که اسنیپ بلایی بر سر دخترش نیاورد!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.