هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱:۲۶ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
وزارت مسلسل و جارو


با درود فراوان.

آغاز به کار مجلس را با افتخار اعلام میکنیم.

اعضای جامعه جادوگری در همین مکان میتوانند پیشنهادات و انتقادات خود را به نمایندگان ارائه نمایند.

نمایندگان لطفا اطلاعیه مربوط به اختیاراتشان را مطالعه نمایند.

نمایندگان فعلی:

اورلا کوییرک

پروتی پاتیل


نیوت اسکمندر

با تشکرات.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
با سلام به وزرای محترم ما هم اومدیم گزارش بدیم.

تاپیک خورندگان معجون راستی در ابتدا با شیوه رول ادامه دار زیر نظر من آغاز به کار کرد. ولی با توجه به اینکه مشابه این تاپیک زیاد دیده میشد روندش به روند فعلی تغییر کرد.

در حال حاضر تاپیک با شیوه مصاحبه با شخصیت های ایفای نقش در حال فعالیته. 4 مهمان تا به حال روی این پاتیل نشستن و بلند شدن. از تمامی مصاحبه ها هم پی دی اف تهیه شده و در این پست قرار گرفته. در این مدت هم استقبال خوبی هم از تاپیک شده.

با تشکر


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
مورگانا دسته کاغذهایش را جمع کرد. مدالیونش را هم صاف کرد و غرولند کنان به سمت دفتر وزیر راه افتاد!
- گزارش؟؟؟؟ آخه من چی رو باید گزارش بدم ساتین؟
بلک یا سوروس دقیقا چی میخوان بشنون؟ اینکه من سر جمع با خودم هفت نفر عضو دارم.قرار بود توی دفتر خودم تغییرات بدیم و همه گزارش ها همونجا ثبت بشه! به معنای واقعی نمیدونم به سر پرونده دالاهوف چی اومده! حتی پیداش نمیکنم.و به جز راکی که تقریبا هر روز توی خونه می بینمش حتی نمیدونم بقیه اعضا کجان! دارم به این فکر می افتم که اصلا یک دفتر جدا برای اعضای تهیه کنم .... و یه سری ماموریت محرمانه نه ینی منظورم اینه که ماموریت تدوین شده جدید...توی دفتر جدید یا بعبارت بهتر ستاد! و دیگر هیچ!!!! واقعا هیچ! خوب من اینو چطور گزارش بدم؟

جواب ساتین فقط این بود که بپرد روی کاغذها و سر و صدا کند
- میـــــــو!
مورگانا سرش را کج کرد.
- پاترونوس؟ زیادی محفل وارانه نیست؟
خیلی خوب باشه!
چند لحظه بعد شیر ماده ای از چوبدستی مورگانا بیرون جهیده و به سمت دفتر مشترک وزرا طی طریق می کرد.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
توجه!

کلیه کارمندان ارشد وزارتخانه که در تاپیک دفتر ثبت اطلاعات کارکنان وزارتخانه نام و سازمان مربوطه شان ذکر شده؛ موظف اند تا چهار شنبه هفته دیگر، مورخ 24 دی ماه، گزارشی از سازمان تحت امر خود در مجلس شورای جادوگری ارائه دهند.

این گزارش شامل:

* تعداد اعضای جذب شده
* کلیه فعالیت ها و ماموریت هایی که تا الان انجام شده با درج لینک
* برنامه مد نظر برای ادامه کار

گزارش مربوطه را می توان در قالب یک پست عادی، و یا پست نیمه رول در مجلس شورای جادوگری ارائه داد.
به طور موقت، هر دو وزیر ریاست مجلس رو بر عهده دارن.


تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۲۳:۲۱:۲۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
صبح یک روز سرد و زمستانی- اتاق کار وزیر

- کروشیو!
- اکسپلیارموس!


اصلاحیه: صبح یک روز سرد و زمستانی -دفتر کار وزرا!

درب اتاق مشترک وزاری ائتلافی با شدت گشوده شد و مرد لاغر اندام و سیاهپوشی با چهره ای برافروخته وارد شد.زاغ سیاه رنگی که روی شانه اش نشسته بود با ناراحتی چند بار منقارش را به هم زد.
- اینجا چه خبره بلک؟چطور یه شبه مجلس از لندن منتقل شده به ساختمون وزارتخونه و من باید الان اینو از زبون کارمندا بشنوم؟

هرکس پا به درون آن اتاق بزرگ می گذاشت ممکن بود تصور کند دیوار میان دو اتاق مجزا را برداشته و آنها را یکی کرده اند. تفاوت سلیقه از در و دیوار اتاق بالا می رفت. یک سوی اتاق روشن و رو به افتاب بود. میز بزرگ و شیکی مقابل پنجره اتاق قرار داشت و نسیم دلنوازی که از بیرون به داخل می وزید پرده حریری را که مقابل پنجره آویخته شده بود به نرمی به بازی گرفته بود. دیوار پشت میز پوشیده از پوسترهایی شامل تصاویر گوناگون بود و تابلوی تک چهره بزرگی از مرد جوان خوش قیافه ای که کلاهی زشت ونافرم بر سر داشت در آن میان خودنمایی می کرد. صاحب تصویر با بی خیالی تمام پشت میز بزرگ لم داده و درحالیکه صندلی را روی پایه های عقبیش نگه داشته بود با آسودگی خیال پاهایش را روی میز دراز کرده بود. درحالیکه چون تصویرش بی وقفه با دسته ای از موهای جلوی سرش بازی می کرد با ناخوشنودی نیم نگاهی به تازه وارد انداخت.
- چته باز تو؟صد دفعه نگفتم میای تو اول در بزن؟شاید من داشتم یه کاری می کردم دوست نداشتم تو اون حالت کسی منو ببینه!

صورت رنگ پریده اسنیپ برافروخت اما با این حال پوزخندی زد.
- ببخشید که مجبورم از این رویای شیرین درت بیارم که اینجا هرقدر دفتر کار توئه دفتر کار منم هست.

سیریوس بلک با حقارت به نیمه دوم اتاق نگاهی انداخت.گویا سکوت و غفلت بر آن قسمت حکم می راند. درحالیکه با چشمان تیره اش میز ساده و پوشیده از دسته های کاغذ و کتابخانه کوچک پشت آن را از نظر می گذارند گفت:
- اوه درسته یادم نبود با یه معجون ساز تارک دنیا همکار شدم.راستی جدیدا معجوناتو چک کردی؟یه وقوت ته نگرفته باشن.

اسنیپ مجددا پوزخند زد.
- به نظر میاد از وقتی وزیر شدی کله گندت بزرگتر شده باشه بلک!اظاهرا یادت رفته یه زمانی برای زنده موندن تو سوراخ سنبه های هاگزمید دنبال موشا می کردی!

این بار نوبت سیریوس بلک بود که مانند لبو سرخ شود.با این همه به سختی کوشید خونسردیش را حفظ کند.
- درسته. چون موقعیتم عوض شده و من خودمو باهاش وفق دادم.ولی تو هنوز تو مود همون معلم مدرسه دماغ گنده فضولی هستی که سال تا سال نمیره حموم.

اسنیپ با خونسردی دستی به موهای سیاه و چربش کشید.
- اگر کتابارو درست خونده باشی که البته کاملا واضحه لاشونو باز هم نکردی همیشه گفته شده من موهامو روغن می زنم یعنی به خودی خود کثیف نیستن ولی این تو بودی که هیچوقت به بهداشت فردی اهمیتی نمی دادی و هرجا حرفی از تو بود یا ته ریشتو نزده بودی یا موهات کثیف بودن نه روغن خورده!

بلک چنان از جا جست که صندلی روی زمین افتاد.تصویر در قاب دست از بازی با موهایش برداشت و به آن صحنه خیره شد.
- چطور جرئت می کنی کله چرب؟الان این یه تهمت بود؟بدمت دست گیدیون به جرم توهین به مقام وزارت؟

اسنیپ پوزخند موذیانه ای بر لب آورد.
- بلک باور کن تهدیدت خیلی کارگر بود.از فرط وحشت دیگه نمی دونم چطور باید پوزخند بزنم!

سیریوس چوبدستیش را بیرون کشید و به طرف اسنیپ رفت.اسنیپ نیز چوبدستیش را بیرون کشید.آندو مستقیم به سوی هم می رفتند. حالا چنان به هم نزدیک بودند که صورت هایشان نیم تر بیشتر با هم فاصله نداشت.
- بهت هشدار داده بودم زرزروس برام مهم نیست دامبلدور فکر می کنه تو اصلاح شدی من بهتر تو رو می شناسم.

- کات آقا!

- پس چرا بهش نمیگی؟نکنه می ترسی راهنمایی مردی رو قبول نکنه که شش ماه تموم عملا تو خونه مامانش قایم شده؟

- کات گفتما....

- بگو ببینم لوسیوس مالفوی حالش چطوره؟حتما خوشحاله که سگ باوفاش...

- بسه دیگه!

اسنیپ و بلک با با بی حوصلگی نکاهشان را به دوربین دوختند.
- بله؟

کارگردان: بوقی...اهم جناب وزرا...حس نمی کنین این صحنه مال اینجا نیست؟

- نه!

کارگردان: یه لحظه بیشتر فکر کنین لطفا!ما الان تو جو کتاب پنجم نیستیم جسارتا...الان تو وزارت خونه ایم خیر سرمون شما دو نفر هم در حال حاضر وزیرین!

سیریوس: اوه راست میگه ها...حالا الان باید چیکار می کردیم؟

کارگردان:

اسنیپ کاغذهای دیالوگش را از جیب درآورده و با دقت مشغول مطالعه بود.
- هوم بذار یه نگاهی بندازم... انگار این همه تبلیغات کله گنده تو گنده تر کرده پاتر....اوه نه این نیست...هان...50 امتیاز به خاطر تاخیر... نه اینم نیست که...روش تهیه آش پشت پا...اهم....هان اینه...همیشه!...هیچی اینم نیست انگار... هان یافتم اینجا نوشته الان باید چوبدستی هامونو بکشیم...بعدش بلک باید بگه...به خاطر این توهین تو رو به دوئل دعوت می کنم!

سیریوس چشمکی رو به دوربین زد سپس تک سرفه ای کرد و ژست خشکی به خودش گرفت. درحالیکه چوبدستیش را رو به اسنیپ گرفته بود با صدای پارس مانندی فریاد زد:
- به خاطر این توهین به دوئل دعوتت می کنم اسنیپ! از اولم تو لیاقت این وزارت رو نداشتی!

- چی میگی بلک؟اینا که جزو دیالوگات نبودن!من لیاقت این وزارت رو نداشتم؟ ظاهرا اون کسایی که به من رای دادن زیاد باهات هم عقیده نبودن.با کمال میل این دعوت رو می پذیرم!حالا مشخص میشه کی بیشتر جادو بلده!

دو جادوگر تعظیم کوتاهی به هم کردند. سپس به یکدیگر پشت کرده و در حالیکه تا شماره سه می شمردند در جهت مخالف حرکت کردند.

فیـــــــــــش فـــــــــــوش شیــــــــشــــــــــش!

کارگردان: باز کدوم بوقی پاشو گذاشت رو سیم؟از همین الان خودشو اخراج شده بدونه!

دقایقی طول کشید تا عاملی این خرابکاری شناسایی و با لگدی که از کارگردان نوش جان کرد از کادر خارج شود. صحنه بار دیگر به نمایش درآمد.

- پناه به ریش تراشیده مرلین اینجا بمب ترکیده احیانا؟

نگاه عوامل فیلم برداری ناباورانه به اتاق ویران پیش رویشان خیره ماند.ظاهرا همین چند دقیقه کوتاه برای نابود کردن دفتر کار وزرای دولت ائتلافی کافی بود.
دوربین بر روی صورت های سیاه و دوده ای و موهای آشفته و رداهای پاره دو جادوگر زوم کرد. هر دو خسته و بی انگیزه به نظر می رسیدند.سیریوس بلک با خستگی تکه پارچه ای را که در اثر برخورد فیزیکی از شلوار اسنیپ کنده بود روی زمین انداخت.
- اسنیپ!

- هوم؟

- تو بگو قضیه رو!

اسنیپ دسته مویی را که حین نزاع از کله بلک کنده بود از روی ردایش تکاند.
- هرکس مجلس رو آورده اینجا خودش هم اینو به ملت اعلام می کنه. با این همه چون دیگه حوصله جر و بحث با موجود بی منطق و بی اعصابی مثل تو رو ندارم قبول می کنم که بگم:

نقل قول:
ملت فرهیخته جادوگر

دولت بدین وسیله دولت ائتلافی خاکستری مفتخر است دستاورد دیگری را که محصول توافق وزاری مشترک می باشد خدمت عالی جنابان معرفی کند:

مجلـــــــس!

جایگاهی برای حضور نمایندگان شما و مکانی برای گزارش نحوه عملکرد کارمندان بلند مرتبه وزارتی با قابلیت استیضاح و بازخواست از ایشان!

هم اکنون به ما بپیوندید و نمایندگان خود را به ما معرفی کنید!

تصویر کوچک شده



بلک: اسنیپ جمله آخرت دقیقا چی بود؟موجود بی منطق و بی اعصابو با من بودی؟

اسنیپ: دقیقا با خودت بودم بلک!

- خودت خیلی موجود با اعصابی هستی کله چرب دماغ دراز؟حتما عمه مکرمه منن که سر هیچ و پوچ مثل نقل و نبات از ملت نمره کم می کنن؟

- خیر!عمه مکرمه شما تبر دستشون گرفتن و دنبال کله جن های خونگی می دوئن بلک!در ضمن حتما این مادر بنده است که بدون فکر به پاچه های ملت حمله ور میشه و در نتیجه 13 سال رو تو آزکابان در جوار دمنتورها آب خنک می نوشه!

- چطور جرئت می کنی کله روغنی؟پس لابد مادربزرگ محترم من رفتن پیشگویی رو لو دادن به اربابشون و بعد اومدن از ریش دامبلدور آویزون شدن که...

کارگردان: هوم...بچه ها کارمون تمومه جمع کنین بریم .ول کنین اینارو بذارین با هم دعواشونو بکنن.موندم ملت چه فکری کردن به اینا رای دادن!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱ ۱۸:۴۷:۱۸


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۷:۱۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
نخست وزیر مشنگ ها با موهایی پریشان و نامنظم، و صورتی رنگ پریده، کت خوش دوخت راه راهش را دور مچ خون آلودش پیچیده بود تا جلوی خونریزی را بگیرد.
چند قدم آن طرف تر، دست بدون انگشتش روی فرش اتاق افتاده بود.
نمی توانست اتفاق هایی که طی این ساعت افتاده بود را باور کند. تازه پی به قدرت نیرومند آن جماعت برده بود. قدرتی که جادو نام داشت. به آن سوی اتاقش نگاه کرد.

کاراگاهی که برای حفظ جان او، خودش را به خطر انداخته بود رو در روی آن زن ایستاده بود. زنی که با او صحبت کرده و از او خواسته بود با زبان خوش ذهنش را در اختیار او قرار دهد، و در عوض هیچ صدمه ای نبیند.

- پس حاضری خودتو به خاطرش بکشی؟
- آره!

نخست وزیر دید که هر دو اسلحه های چوبی قدرتمندشان را رو به هم گرفتند. سرش را بین کت خون آلودش پنهان کرد.
صدای فریاد کلمه های عجیب در فضا پیچید و شخصی بر زمین افتاد.
- نـه گیدیون! نـــه!
رکسان با عجله به سمت گیدیون دوید که اکنون روی زمین دراز به دراز افتاده بود.
الادورا با چهره ای بی حالت به آن دو نگاه کرد.
- نه دختر جون، از کارم خوش حال نیستم. ولی اون فراموش کرده بود من استادم و اون دانش آموزه.

پاپاتونده در گوشه ی تاریک اتاق ایستاده بود. صورت سیاهش قابل تشخیص نبود. اما دست هایش را مشت کرده بود و می لرزید.
سکوت محضی بر اتاق حاکم شده بود. یوآن آرام خودش را به رکسان و گیدیون رساند.
الادورا ساطورش را از روی زمین برداشت، چوبدستش اش را رو به آن گرفت و خون روی آن را زدود.
یوآن دستش را روی گردن گیدیون گذاشت. زیرلب به رکسان گفت:
- هنوز زنده است.

الادورا بلک به وزیر مشنگ ها نزدیک شد.
- خوب جناب وزیر. بادیگاردتو از دست دادی! یه بار دیگه ازت میخوام که اختیار ذهنتو به من بدی. اون وقت نه خودت آسیب میبینی و نه خانواده ات.
باری که از همه ی دانش آموزان به محل ایستادن پرفسور بلک نزدیک تر بود آرام پرسید:
- پرفسور، چرا ازش اجازه میگیرین؟
الادورا با یک حرکت ناگهانی برگشت و باری از ترس به عقب رفت.
- نترس رایان. اینم تکلیفه دیگه... باید ازش درس یاد بگیرین. من میخوام جادوی به شدت قدرتمندی رو روی این مردک به اجرا دربیارم. حتی از طلسم های نابخشودنی هم قوی تر. برای همین دست و بالم بسته است. باید اجازه این مرد رو داشته باشم تا به ذهنش نفوذ کنم. برای بار آخر ازت میپرسم مردک...

ناگهان صدای بلندی از بیرون اتاق به گوش رسید.
- اسلحه تون رو زمین بگذارید. شما تحت محاصره هستید. کل این ساختمون در محاصره ی ماموران پلیس ویژه است. راه فراری ندارید.
صدای خنده ی الادورا در فضا طنین انداخت.
- هاهاهاها! مشنگ های بیچاره فکر کردن در مقابل ما کوچکترین شانسی دارن؟!

بنگ!

گلوله ای که از وسط در ورودی عبور کرد و به ساعد الادورا اصابت کرد، خنده را روی لبان پرفسور بلک خشکاند.
گلوله علامت شوم روی دست الادورا را متلاشی کرده بود.




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- کروشیو!

طلسم دیگری به سوی گیدیون روانه شد، خود را از سر راه آن کنار کشید و پشت دیوار پناه گرفت. رکسان در سوی دیگر به او نگاه کرد، او نیز پشت دیوار پناه گرفته بود. دیگر آن لبخند شیطنت آمیز بر روی لبانش نبود. یوآن از پشت دیوار بیرون آمد و فریاد زد:
- اکسپلیارموس!

مرگخوار به راحتی ورد او را مهار کرد، وزیر مشنگ که یک دستش رااز دست داده بود، زیر میز پناه گرفته بود و با چهره ای پر از ترس و وحشت به هزاران طلسمی که درحال رد و بدل بودند، نگاه کرد.

- چیکار کنیم رکس؟ تعداد اونا بیش تره، نمیتونیم خودمونو از جنگ بکشیم بیرون.

دختر جرج ویزلی از طلسم دیگری جاخالی داد و پشتش را به دیوار چسباند، شانه اش را بالا انداخت. ناگهان موضوعی به یادش آمد، همیشه یک شیشه معجون نامرئی شونده داخل ردایش نگه داشته بود. شاید توانایی آن را داشت که مرگخواران را دور بزند.

شیشه را از داخل ردایش در آورد و مقداری از آن را نوشید، حس عجیبی بدنش را فرا گرفت. به آرامی چوبدستی خود را در دستانش فشرد و به سوی میدان جنگ راه افتاد. پشت سر مرگخواران رفت، چندین بار نزدیک بود طلسم مرگ به او برخورد کند اما سال ها نبرد با جادوگران شرور او را آماده کرده بود.

شتق!

به میزی در رو به رویش برخورد کرد و روی زمین افتاد. چه طور آن را ندیده بود؟ ان قدر درگیر جاخالی دادن از طلسم ها بود که از جلوی پایش غافل شده بود. الادورا به سرعت رویش را به سوی او برگرداند، او احمق نبود، وردی را زیر لب زمزمه کرد، حس عجیب در بدنش از بین رفت. به راحتی فهمید که دیگر نارئی نیست.

به سرعت ایستاد و چوبدستی خود را به سوی الادورا گرفت. معلمش با خشم ساطور را روی میز کوبید و با چوبدستی به وزیر مشنگ ها که زیر آن خود را جمع کرده بود اشاره کرد.

- بخاطر اینا خودتو به کشتن میدی؟ بخاطر مشنگ ها؟

الادورا با خشم این را فریاد زد. گیدیون سال ها چنین حرف هایی را شنیده بود. او نیز با عصبانیت فریاد زد:
- اونا قدرت جادویی ندارن، آدم که هستن الادورا بلک!

الادورا ساطورش را بالا برد تا با یک ضربه، کار وزیر مشنگ را تموم کند.

- پتریفیکوس توتالوس!

معلم درس مشنگ شناسی به راحتی طلسم او را دفع کرد و بار دیگر به کارآگاه با تجربه چشم دوخت. نیشخندی زد و گفت:
- پس حاضری خودتو بخاطرش بکشی؟
- آره!

هر دو همزمان وردی را به سوی یکدیگر فرستادند، او با این تصمیم خود را در بین یک دو راهی قرار داد، دوراهی به اسم مرگ و زندگی!


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۴ ۲۱:۴۸:۳۲

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

پاپاتونده old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
بازی عجیبی در جریان بود. فریاد های وزیر در اتاق دفن می شد. این تاثیر جادوی عجیب پاپا تونده بود. یکی از دوستان الا که او را در این نقشه همراهی می کرد. مردی که خیلی خوب بازی را نظاره می کرد. پچ پچ های گیدیون، یوآن و رکسان ویزلی خیلی مشکوک بود. از طرفی پچ پچ های مرگخواران با یکدیگر و آن لبخند های کشیده ی معنا دار ...

پاپا تنها نظاره گر بود. چکه های خون را می دید که از ساطور الا به زمین می چکد. وزیر که تا همان لحظه سه انگشتش را از دست داده بود، تنها فریاد می زد که شاید کسی به کمکش بیاید اما فریادی در پی فریاد دیگر در جادوی پاپا دفن می شد. پاپا شعله ها را خوب می شناخت، شعله های خشمی که در چشم های الا می دید؛ آن شعله ها هر چند بزرگ و غیر قابل مهار بودند اما در مقابل شعله ی آتش جنگی که میان جادوگران زبانه می کشید، ناچیز بودند. پاپا فکر کرد که شاید این بار نتواند بی طرف باقی بماند.

رکسان با سر گیدیون اشاره کرد که از اتاق خارج شوند. آنها خیلی آرام خود را از میان جمعیت عبور دادند. در چند قدمی در بودند که آن صدا ... آن صدای خشک و بی روح آنها را سر جای خود میخکوب کرد.

-جوجه محفلی های ترسو دارن فرار می کنن؟!

خشکشان زد. صدا را نمی شناختند ولی می دانستن که صاحبش بی رحم تر از آن است که بگذارد، سالم از در عبور کنند. محفلی های دیگر چوب دستی ها را در آستین آماده ی حمله کرده بودند. پاپا گرمای شعله ها را حس می کرد. جنگ در راه بود؛ تنها شلیک یک گلوله کافی بود.

-یادتون که نرفته، اینجا کلاس منه! الادورا بلک، اصیل زاده ای که از این مشنگ ها متنفره!

انگشت چهارم وزیر قطع شد و قطرات خون به صورت سفید الادورا پاشید. قهقهه ای از روی مستی زد، این همه خون او را شاداب می کرد. چهره اش ترسناک تر شده بود. وزیر با وحشت به او نگاه می کرد، باید حرف وزیر دیگر را جدی می گرفت.

-الان دیگه می تونی شستت رو بکنی توی حلقت مشنگ! می دونی چیه؟ من آدمایی مثل تو رو خوب می شناسم. من کلا مشنگ ها رو خوب می شناسم و می دونی، این باعث می شه بدونم بیشتر از همه لیاقت چه چیز رو دارن؛ می دونی اون چیه؟

لبخند کشیده ی الادورا نشانه خوبی نبود. وزیر که از درد به خود می پیچید، ترسید چیزی بگوید. چند ثانیه ای سکوت نسبی برقرار شد و بعد الادورا با صدایی محکم و قاطع گفت:
-عذاب!

بعد ساطورش را بالا برد که انگشت دست چپ وزیر را از مچ قطع کند که ...

-اما نه به دست یه مرگخوار یا یه جادوگر اصیل، به دست یه مشنگ زاده ی محفلی. یه آدم بی ارزش فقط باید یه موجود پست رو شکنجه کنه ...
-کافیه!

فریاد یکی از محفلی ها حکم همان گلوله را داشت. گلوله ای که یک جنگ را آغاز می کرد، آن هم میان یک جنگ دیگر! پاپا نمی توانست در میان میدان جنگ از آن دوری کند، شاید امروز روزی بود که باید طرفش را انتخاب می کرد. باید طرف چه کسانی را می گرفت؟ محفلی ها یا مرگخوار ها؟

سحر های رنگارنگ در اتاق وزیر پخش می شد. پاپا همچنان سعی می کرد از خارج شدن صدا جلوگیری کند. تصمیمش را گرفته بود. این مجلس باید تمام می شد و تا پایان آن او نباید به هیچ یک از گروه ها کمک می کرد. او باید بی طرف می ماند.

-کروشیو ...

اولین جادویی که به پاپا برخورد کرد. حس کرد ماری روی ستون فقراتش را نیش می زند اما نباید عکس العمل نشان می داد. برگرداندن آن جادو به منزله ی طرفداری از یک طرف بود. آرام به گوشه ای رفت و سعی کرد همچنان نظاره گر بماند.


ویرایش شده توسط پاپاتونده در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۴ ۱۹:۵۶:۰۸


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
شاگردان رو به روی در چوبی اتاق نخست وزیر منتظر علامت الادورا برای حمله ایستاده بودند. الادورا چند دقیقه قبل برای صحبت با نخست وزیر وارد اتاق شده بود. قرار بود الادورا خواسته هایش را به وزیر بگوید، نقشه این بود که اگر نخست وزیر خواسته ها را قبول نکند حمله‌ای برای خلع نخست وزیر انجام بشود.

الادورا روی صندلی چرمی بزرگ و گران قیمتی رو به روی میز وزارت نشست و با لبخندی مصنوعی به نخست وزیر گفت:
- خب، خواسته های من رو شنیدید جناب نخست وزیر. نظرتون چیه؟ موافقت می‌کنید یا مخالفت؟

چهره ی نخست وزیر سرخ و سفید شد، عصبانیّت در چهره‌اش آشکار بود. روی صندلیش نشست و صورتش را میان دو دستش پنهان کرد. نمی‌دانست به خواسته های وحشتناک الادورا چه جوابی بدهد. اگر موافقت می‌کرد انگلیس و مردمش را در معرض خطر قرار می‌داد و اگر مخالفت می‌کرد، تصورش هم آزارش می‌داد. سرش را از بین دستانش بیرون آورد و با لحنی قاطع جواب داد:
- اگه بخوام بمیرم ترجیح می‌دم به عنوان یه قهرمان بمیرم تا یه عوضی که کشور و مردمش رو فروخت.

الادورا ساطورش را برداشت و با لبخندی کوچک و گذرا آن را بالا برد. بعد از آن صدای فریاد بود که در ساختمان می‌پیچید.

***


پیرمرد که شنل سیاه بلندش را بر زمین می‌کشید، رو به همراهانش کرد و با صدایی بم و خش‌دار گفت:
- الادورا خواسته های خودش رو داره و ما خواسته های خودمون رو. اون می‌خواد سهمی در کنترل لندن داشته باشه ولی ما هدفمون استفاده از قدرت نخست وزیر برای کنترل کردن کل دنیاست.

یکی از همراهانش که قدش از دیگران کمی بلند تر بود من من کنان گفت:
- یـ... یه سوال، چـ... چطوری قر... قراره این کار رو انـ... انجام بدیم؟
- یکی از ما مرگخوارا می‌شه نخست وزیر انگلیس. باید بدونید که انگلیس قدرت زیادی داره، متوجّه شدید که چی‌میگم؟

صدای فریادی از ساختمان وزارت به گوشش رسید، با دست پاچگی گفت:
- اون لعنتی داره چی‌کار می‌کنه؟ زود باشید باید خودمون رو برسونیم به ساختمون نخست وزیری.



پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#99

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
الادورا بلک ساطورش را تابی داد و به دانش آموزان پشت سرش اشاره کرد که سریع تر حرکت کنند. رکسان، یوآن و گیدیون نگاهی به ساطوری که در دست الادورا جا خوش کرده بود کردند و قدم هایشان را سریع تر برداشتند.
- هی، فکر نمی کنین که ما باید این کارو بکنیم؟

گیدیون که پیشاپیش سه محفلی دیگر حرکت می کرد، اولین سوال را پرسید. یوآن و رکسان شانه ای بالا انداختند و جوابی ندادند.
- یادتون نرفته که ما محفلی هستیم؟

یوآن این بار سوال گیدیون را بی جواب نگذاشت:
- خب کی گفته ما باید باهاشون همکاری کنیم؟
- پس بشینیم تا دانش آموزای هافلی، همه امتیازا رو درو کنن؟

رکسان که تا به حال بیخیال قدم هایش را برمی داشت، سوال آخر را پرسید. یوآن نگاهی به دانش آموزان جلوتر از خودش انداخت که با شور و اشتیاق پشت سر پروفسور بلک راه افتاده بودند.
- باهاشون میریم تو وزارتخونه ولی بلافاصله از شلوغی استفاده می کنیم و می زنیم بیرون، بلکم نمی تونه هیچ مدرکی پیدا کنه که ما باهاشون نبودیم، تو اون وضعیت که نمی خواد حاضر غایب کنه؟

یوآن و گیدیون کمی راه حل یوآن را بررسی کردند و سری تکان دادند.
- این راه مخفی رو اگه ادامه بدین، می رسین به طبقه سوم، دو طبقه بالاترش اتاق وزیر قرار گرفته.

الادورا بلک کنار حفره ای ایستاده بود و از دانش آموزان می خواست که وارد آن شوند. سه چهار نفر وارد حفره شدند که نوبت به آن ها رسید. الادورا نگاهی به جمع سه نفره آن ها انداخت و گفت:
- یادتون نره که این جا کلاسه، نه جایی واسه اهداف محفل جویانه یا همچین چیزی!

زیرلب چیزی گفتند و وارد حفره شدند. مقصد بعدی، طبق سوم وزارتخانه بود!


ها؟!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.