هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#82

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
شب - پیتزا فروشی:

اسکور میزی را انتخاب کرده بود که در وسط آنجا قرار داشت و البته برای این کار دلیل محکمی هم داشت. اگر نقشه ی اسکور نمیگرفت و رز عصبانی میشد، از آنجایی که در بین جمعیت قرار دارند، به خاطر آبرویشان هم که شده، رز شروع به داد و فریاد نمیکرد.

اسکور پوزخندی زد و نقشه ی بکرش را مرور کرد. این بار موفقیت از آن اون بود. در همین فکر و خیال بود که رز جلویش ظاهر شد و پرسید:

- به کی این قدر فکر میکردی؟

اسکور که دستپاچه شده بود بلافاصله پاسخ داد: خب معلومه عزیزم، تو.

اسکور به اطراف پیتزافروشی نگاهی انداخت و گفت: به نظر جای جالبی میاد. عجب سلیقه ای داریا.

رز با جدیت گفت: تازه اینو فهمیدی؟

اسکور سریع گفت: نه نه، معلومه که نه. فقط یادآوری کردم که هرگز از یادم نره.

نیم ساعت بعد:

اسکور سعی میکرد تا میتواند آرام بخورد تا مبادا رز ناراحت شود. نیم ساعت گذشته بود و رز همچنان در حال خوردن بود و اینجا بود که اسکور دریافت که رز علاوه بر وراجی، خوردن هم دوست دارد.

- عزیزم خیلی خوش مزه س، هی دلم میخواد نخورم، اما نمیتونم جلو خوردنمو بگیرم.

رز محتوای درون دهانش را قورت داد و گفت: آره منم همین طور.

اسکور آهی کشید و اینبار واقعا خوردن را متوقف کرد. رز زیرچشمی نگاهی به اسکور انداخت، اما از خوردن باز نایستاد. اسکور منتظر شد تا دهان رز کاملا پر شود و گفت:

- میدونی ارباب بهم چی گفت؟ گفت من خیلی بهت وابسته م. اون قدر که حتی سر جلسه هم نمیتونم گوشیمو خاموش کنم تا ازت بی خبر بشم. ارباب گفت یه مرد خوب زندگی باید یاد بگیره وسط جلسه نباید گوشیشو روشن بذاره. درست نمیگم رز؟ ... اوه ...

اسکور به صورت رز که در حال گراییدن به سرخی بود و آرام آرام از روی بشقاب به سمت بالا می آمد نگاهی انداخت. شانس آورد که دهان او باز بود وگرنه هرچه از دهانش در می آمد بار او میکرد.

اسکور با تاسف گفت: ولی من در کنار مرد خوب زندگی، عشق خوبی هم هستم پس گوشیم همیشه روشن میمونه.

رنگ رز روشن شد و دوباره سرش درون بشقاب فرو رفت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۱:۱۹:۰۹



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#81

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
فردا صبح در جلسه

- همین که گفتم.آمیکوس از در پشتی میره تو. آگوستوس از دریچه ی مخصوص سگ.

آگوستوس:

- اسکور به رز بگو باید از کولر گربه شو بفرسته تو. جلسه تمومه.

همه ی مرگخواران بلند شدند که بروند.

- شما سه تا مالفوی! وایسین.

همه ی مرگخواران خارج شدند و اسکورپیوس و دراکو و لوسیوس مالفوی داخل اتاق ماندند.

- امروز موبایل هیچ کدومتون زنگ نزد. تبــر یـــ......

دی دی دین دین دی دی دین دین دین.(زنگ نوکیا!)

- دراکو! چرا اون گوشی روشنه؟ ارباب بعد از اتمام جلسه از رو سایلنت برش داشتم.

- پس فردا جلسه داریم. اگه بازم همچین اتفاقی بیفته دسترسی تالار خصوصی مرگخوارا رو ازتون میگرم.

اسکورپیوس دستش را در جیبش کرد و ویبره ی موبایلش را احساس کرد.

- ارباب ببخشید من باید برم دستشویی! میتونم؟

- برو برو! بقیه تون هم میتونین برین.

اسکورپیوس سریع از اتاق خارج شد و بیرون دوید. همین که بیرون آمد، تلفن را جواب داد.

- بله بفرمایین؟

- اسکور؟ خودتی؟

اسکورپیوس سعس کرد جلوی نفس نفس زدنش را بگیرد.

- آره خودمم رز. چیزی شده عزیزم؟

- نه. فقط یه پیتزا فروشی پیدا کردم که خیلی باحاله. میخواستم امشب شام بریم اون جا.

مالفوی کوچک بلافاصله جواب نداد.

- قبوله ساعت چند؟

- خب من تا ساعت 8 درس دارم بعدش میام.

احتمالا فرصت خوبی برای راضی کردن رز بود.

لوسیوس - در حال راه رفتن در پیاده رو

لوسیوس همان طور که راه می رفت، اس ام اس هم می فرستاد.

- ای... ام.. میام. اینم سند...

اس ام اس هم راه خوبی بود! اما لوسیوس راه بهتری پیدا کرده بود. مگر وقتی شارژ تلفن تمام می شود، تلفن خاموش نخواهد شد؟

- ببخشید عزیزم شارژ گوشی م تموم شده بود.

- بنش تو شارژ یه وقت کارت داشتم.

-باشه.

حتما باید این راه را به پسر و نوه اش می گفت.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#80

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
[spoiler=خلاصه]کل خانواده ی مالفوی دچار زن زلیلی مزمن هستن و لرد از این وضعیت ناراحته.به همین دلیل بهشون دستور داده که به همسراشون بگن که توی جلسه باهاشون تماس نگیرن.لوسیوس وقتی موضوع رو مطرح کرد،با یه گلدون که با سرعت هزار کیلومتر در ساعت به سمتش میومد مواجه شد،دراکو یه تلویزیون ترکیده موند رو دستش و اسکورپیوسم یه سیلی آبدار!حالا اونا از یه طرف باید همسراشونو و از طرفی لرد رو راضی نگه دارن.در این میون دراکو کمی تا قسمتی در این امر موفق بوده.[/spoiler]
همون موقع نارسیسا و لوسیوس

-لوسیـــــوس؟
-جونم عزیزم؟
-یه لیوان چایی میخوام.
-عزیزم من الان تا کمر تو وان حمومم...میشه خودت بریزی؟

و با شنیدن صدای شکستن چیزی،از حرفش پشیمان شد و به سمت آشپزخونه رفت و یک لیوان چایی برای نارسیسا برد و در همان حال که نارسیسا چایش را مینوشید،پایین کاناپه نشست.
-سیسی جونــم؟
-هوم؟
-یه چیزی بگــم؟
-بگو.
-اگه نمیخوای بیوه شی...خواهش میکنم تو جلسه ی فردا بهم زنگ نزن...اوخ...سوختــــم!
-به محفل ققنوس که سوختی...معلوم نیس میخواد چه غلطی کنه که من نباید بهش زنگ بزنم.برو گمشو از جلو چشمم مرتیکه بوقی.

لوسیوس که پایش به دلیل خالی شدن یک لیوان چای داغ به رویش،به شدت میسوخت،لنگ لنگان به سمت حمام رفت تا ظرف های شسته را خشک کند.

خانه ی آستوریا و دراکو

-یعنی الان قبول کردی که فردا بهم زنگ نزنی؟
-آره...میخوام بزارم یه خورده با پانسی خوش باشی.
-وای عزیزم عاشق...چــی؟
-دراکو...عزیزم اصلا دوس ندارم گلدون خوشگلم بشکنه پس از جلو چشمم دور شو.

دراکو که باز هم ناکام مانده و فقط سوء زن آستوریا نسبت به او افزایش یافته بود،با سرافکندگی به سمت آشپزخانه رفت.
-در ضمن آقای مالفوی یه بالش و پتو جلوی در برات گذاشتم،تشریف ببرین از خونه بیرون تا یاد بگیری دفعه ی دیگه نه سرم داد بزنی نه مثه امشب باهام حرف بزنی.
دراکو:

رز و اسکورپیوس-دم در خونه ی رز

رز پس از خداحافظی نیم ساعته اش با اسکورپیوس،در ماشین را باز کرد تا از آن خارج شود.
-عشقم؟
-بله؟
-رز...همه توی سالن جلسه بهم میگن زن زلیل...میشه من فردا گوشیم رو خاموش کنم؟

دست رز به اندازه ی سی سانتی متر از سرش بالا تر رفت.
-چی گفتی؟
-اِم...حداقل میشه بهم زنگ نزنی؟
-اسکور میشه یه بار دیگه بگی؟
-خب یه کلمه بگو نمیشه دیگه.

اشک در چشمان رز جمع شد و جیغ بنفشی در گوش اسکورپیوس کشید.
-به چه حقی با من اینجوری حرف میزنــــــی؟

و از ماشین خارج و در ماشین را شتلق بست.برای بار دوم هر سه مالفوی ناکام مانده و مجبور بودند فکری برای جلسه ی روز بعدشان بکنند.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۲۱:۵۵:۰۶



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#79

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اسکورپیوس بیرون رفت.

- اسکور!! درو ببند! من گیر کیا افتادم!

همان موقع- آستوریا و دراکو

- مگه نگفتم اول تلویزیونو درست کن؟!

دراکو با ناراحتی برگشت و تلویزیون را دست کرد. از آشپزخانه مایع ظرفشویی و اسکاچ و سیم و ابر و دست کش برداشت .

- ببینم دست کش میخوای چیکار؟ پوست دستت خراب میشه؟

دراکو دستکش ها را سر جایش برگرداند.

در اشپزخانه

- یعنی چیکار باید کرد با این زن؟

جلینگ جلینگ!

بشقابی را کنار گذاشت تا خشک کند و ادامه داد:
- تقصیر خودمه. اگه از اولش باهاش این طوری رفتار نمیکردم پر رو نمی شد.

صدای پایی به گوش رسید و چندی بعد کله ی آستوریا از لای در نمایان شد.

- شستی ظرف ها رو؟

آستوریا لیوان چایی در دست داشت.

- داره تموم میشه. دستت درد نکنه چای آوردی! چرا زحمت کشیدی؟

آستوریا چای را بالا آورد و یک قلپ بزرگ از آن خورد.

- چای تو توی قوریه.

- خب البته چای توی قوری تازه تره... شام چی داریم؟

- شام نداریم.

دراکو احساس کرد معده اش تکان شدیدی خورد.

- یعنی چی شام نداریم؟

-یعنی اینکه منم گرسنه مه. اسکورپیوس هم حتما بیرون با رز یه چیزی کوفت میکنه. برو دو تا پیتزا بگیر و بیا.

نیم ساعت بعد

دراکو در تمام مدتی که منتظر پیتزا بود فکر کرده بود که چطور خودش را از دست زنش نجات دهد. تصمیمش را گرفته بود. زنگ در را زد و آستوریا در را باز کرد. دراکو داخل شد و سه پیتزا روی میز گذاشت.یک پیتزا را برای اسکورپیوس گرفته بود که مطمئن بود برای کلاس گذاشتن جلوی رز چیزی نمی خورد.

- ئه! چرا سه تا پیتزا گرفتی؟ دستت درد نکنه که به فکر ناهار فردای منم بودی! دیدی گفتم آخرش اون دو تا توی فیلم با هم عروسی میکنن؟

- واقعا هنر کردی که این اتفاق رو پیش بینی کردی.

آستوریا بسیار تعجب کرد و دستش را به سمت نزدیک ترین گلدان برد. دراکو مطمئن شد که راهش جواب نمی دهد مگر با سری شکسته.

- آستوریا!! خواهش میکنم توی جلسات بهم زنگ نزن! خواهش خواهش! پلیز!

همه می دانند که زن ها از منت کشی خوششان می آید.

- حالا تا ببینم چی میشه.

- آستوریا! عزیزم! ناز نکن دیگه! لطفا!

- حالا که انقدر اصرار میکنی باشه. بیا پیتزاتو بخور.

اسکورپیوس و رز - درون کافی شاپ


- اسکور! میدونستم لرد ایرادی نمیگره. مطمئن بودم.

و از بستنی اش با قاشق تکه ای کوچک خورد. اسکورپیوس سرش را تکان داد. حالا دیگر بد بخت تر هم شده بود! دیگر لردی هم نبود که بهانه اش کند.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۲۰:۱۰:۲۳
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۲۰:۱۱:۴۲


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#78

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- تق!

در با صدای محکمی باز شد و به دیوار برخورد کرد و رز در آستانه ی در ظاهر شد. با قدم های منظم به سمت لرد آمد و بعد از تعظیم کوتاهی کارتی را رو به لرد دراز کرد.

- اون موقرمزی و نیمه ساحره هه بهت یاد ندادن وقتی وارد جایی میشی باید در بزنی؟

رز که حتی ذره ای از اشتیاقش را با این حرف از دست نداده بود با هیجان گفت:

- ارباب پوزش میطلبم. کار مهمی داشتم.

اسکورپیوس به آرامی وارد اتاق شد و پشت سر رز قرار گرفت.

- به تو هم در زدنو یاد ندادن؟ ای مرلین! چرا مرگخوارای من این چیزارو نمیفهمن؟

اسکور زیرلبی پاسخ داد: اما من همراه رز بودم ...

رز که دستش از بس دراز مانده بود خشک شده بود، کارت را تکان تکان داد و گفت:

- ارباب چشم رو هم بذارین میبینین روز عروسی ما رسیده، پس این کارتو هرروز نگاه کنین تا مبادا فراموش کنین. بدون شما عروسیم معنی نداره.

رز یک لحظه در ذهنش نبود لرد در عروسیش را تصور کرد و گریه کنان در آغوش اسکور فرو رفت.

اسکور به آرامی گفت: عزیزم هنوز که چیزی نشده، ارباب حتما میان.

و با حالت التماس آمیزی به لرد خیره شد. لرد که نمیخواست دل نداشته ی مرگخوار کوچکش را بشکاند با بی میلی گفت:

- ارباب خشنود شد. عروسیتون فراموش نمیشه!

و برگشت و پشتش را به آن دو کرد. رز از اسکور دور شد و گفت:

- ارباب، اسکور گفته شما نمیذارین موبایلشو تو جلسه روشن بذاره، ببینین دور از چشم من میخواد با یکی دیگه بره! اونوقت میخواد شمارو بهونه کنه.

لرد دوباره به سمت آن ها برگشت و گفت: خودم اسکورو آدم میکنم. تو نباید خودتو آزار بدی.

رز لبخندی زد و بعد از تعظیم کوتاهی از آنجا خارج شد.

اسکور قبل از خارج شدن از اتاق با تعجب پرسید: اما ارباب خودتون گفتین که ...

لرد با جدیت گفت: این مشکله خودته که رزو راضی کنی. اربابو وارد ماجرا نکن.

اسکور آهی کشید و به دنبال رز رفت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۹:۴۸:۳۱



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#77

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
دوباره در پارک- رز و اسکور

اسکور همان طور که به رز خیره شده بود تا بلکه بتواند نقطه ضعفی بیابد نفس عمیقی کشید. ناگهان لامپی کنار اسکورپیوس روشن شد. اسکورپیوس بدون توجه به افرادی که از آن نزدیکی می گذشتند رو به رز کرد وگفت:

- رز من! آی لاو یو! تو عشق منی!

رز:
- وای اسکور! تو مرد رویا های منی!

ملت:

اسکورپیوس در حالی که مطمئن بود نقشه اش جواب می دهد چشمانش را به رز دوخت و با لبخندی که سعی میکرد دوست داشتنی باشد گفت:

- رز! من دیگه نمیتونم توی جلسه باهات حرف بزنم. گوشیمو خاموش نمیکنم چون نمیتونم دوریتو تحمل کنم اما لطفا زنگ نزن عسیسم.

ملت

رز ابتدا با بی خیالی به ابر ها خیره ماند و بعد صدای شترقی توجه رهگذران را جلب کرد. ملت برگشتند و به آن دو نفر خیره شدند و آخرین چیزی که دیدند دست رز بود که بعد از برخورد با گوش اسکور پایین افتاد و اسکور پیوسی که تلو تلو خورد و گوشش را مالید.

- خجالت نمی کشی؟ فکر کردی فایده ای داره این حرفا؟ اصلا خودم میام با لرد صحبت میکنم. حتما ما زنا بشینیم توی خونه ظرف بشوریم شما برین جلسه بگین و بخندین.

- نه عزیزم. ما ایــــــ.....

- بسه!! پاشو بریم پیش لرد. کارت عروسیمون رو هم باید بهش بدیم.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۹:۰۲:۴۴


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#76

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
یه کم اونور تر،خونه ی نارسیسا و لوسیوس:

لوسیوس نفس عمیقی کشید و وارد خونه شد.
-سلام عزیزم.
-سلا...گوشتت کـــــــــو؟
-چیم؟

نارسیسا گلدونی که دستش بود رو به سمت لوسیوس پرت کرد،که با سه سانت فاصله،به دیوار پشت سرش اصابت کرد!
-مگه نگفتم گوشت تسترال بخری؟
-چی...؟نه...نگفتی.
-لوسیوس تا اون گلدون بزرگرو تو سرت نشکوندم برو بیرون.
-آخه عزیزم اگه برم کی ظرف هارو بشوره؟

و همون موقع چشمم به سینک ظرفشویی خالی افتاد.
-اِ...عزیزم چرا زحمت کشیدی؟خیلی ناراحت شدم،مگه نگفتم بزار ظرف هارو خودم میشورم؟

نارسیسا با بدخلقی گفت:
-نشستم،زیاد بودن تو سینک جا نشدن گذاشتمشون تو وان حموم.

لوسیوس با ناراحتی به سمت حموم رفت.
-لوسیوس؟
-جونم عزیزم؟
-من فردا میخوام برم خرید...صد گالیون میخوام.

لوسیوس فرصت رو غنیمت شمرد.
-باشه عزیزم ولی یه چیزی باید بگم.
-زود باش.
-ارباب دستور داده که توی جلسه گوشی هامونو خاموش کنیم.

و با پرتاپ شدن گلدون دوم به سمتش،جواب نارسیسا رو به روشنایی دریافت!




Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#75

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همان موقع دراکو و آستوریا

دراکو در حالی که سعی میکرد کاملا سر به زیر و ناراحت به نظر بیاید رو به استوریا گفت:

- آستوریا جان لرد یه دستور جدید داده.

آستوریا بدون اینکه رویش را از تلویززیون برگرداند گفت:

- چی هست حالا.

دراکو روی صندلی نشست و گفت:

- گفته باید گوشی هامون رو خاموش کنیم توی جلسه.

آستوریا ناگهان از حالت بی تفاوتی خارج شد و کنترل را به سمت تلویزیون پرتاب کرد. کنترل پس از سوراخ کردن تلویزیون و خارج شدن از آن به دیوار برخورد و چند سانتیمتر داخل آن فرورفت.دراکو مسیر حرکت کنترل را دنبال کرد و پس از برخورد آن با دیوار سوتی زد. خدا را شکر که آستوریا این کنترل را به سمت او پرتاب نکرده بود!

دراکو

آستوریا :

- آهان! منظورت از این حرف اینه که وقتی به اسم جلسه سری میری دیدن اون پارکینسون ملعون بهت زنگ نزنم؟

- نه آستوریا.... چه ربطی داره!

- ئه؟ حالا بیا این تلویزیونو درست کن و برو ظرف ها رو بشور. امشب قسمت آخر این سریالس باید حتما ببینم.

دراکو سری تکان داد و به سمت سینک ظرفشویی راه افتاد...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#74

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- خوشت میاد جیگر؟

اسکور که پشت درخت های پارک پنهان شده بود، با دیدن رز، با یک جهش از میان سبزه ها بر روی نیمکت پرید و شاخه گلی را رو به رز دراز کرد.

رز ابتدا با دقت شروع به بررسی گل کرد. گل های تیره رنگ به همراه ربان هایی که انتهای آن به ماری درست شبیه نجینی منتهی میشد. بر روی نیش مار نیز کلمه ی "ارباب" نقش بسته بود.

لبخند رز بر روی صورتش نمایان شد و گفت:

- خوشم اومد. میدونستم هرچیزی که بویی از ارباب داشته باشه مایه ی خوش حالی من میشه. درست نمیگم اسکور جونم؟

قیافه ی اسکور درهم رفت و اخم کنان گفت:

- ولی این سلیقه ی خوب من بود که این گل این طوری تزئین شد و باعث خوش حالیت شد.

رز دست به سینه ایستاد و گفت:

- رو حرف من حرف میزنی؟ یعنی میگی ارباب خوش حالم نمیکنه؟ یعنی میگی این شکل نجینی و ارباب در مقابل کار تو هیچه؟

اسکور که اصلا متوجه حرف رز نشده بود، فقط برای راضی نگه داشتنش گفت:

- درسته عزیزم.

رز در حالی که به آسمان نگاه میکرد، بر روی نیمکت کنار اسکور نشست و به شکل های گوناگونی که ابرها تشکیل داده بودند خیره شد.

- رز؟ تو که عشق من نسبت به خودتو باور داری، درسته؟

رز در همان حالت سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد. اسکور با احتیاط گفت:

- ارباب میگه باید گوشی هامونو موقع جلسه خاموش کنیم.

رز لبخند دیگری زد و به اسکور خیره شد.

- ولی تو حتی یک لحظه هم نمیتونی تصور خاموش کردن اونو بکنی، چون اونوقت از من بی خبر میشی.

اسکور سعی کرد به مغزش فشار آورد و چیزی برای گفتن پیدا کند اما با دیدن صورت رز، آهی کشید و گفت:

- حق با توئه.

و به فکر راه دیگه ای برای مطرح کردن این موضوع افتاد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۳:۵۶:۱۴



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#73

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
[spoiler]تاپیک به طور موقت از شکل تک پستی خارج شد.[/spoiler]

سوژه جدید

در یک روز دل انگیز بهاری،در سالن جلسات سری مرگخواران:
-داشتم میگفتم...نقشمون باید کاملاً سری باقی بمونه چون اگه محفل... .

زیریـــنگ زیریـــنگ(افکت زنگ گوشی لوسیوس مالفوی )

لوسیوس با خجالت روبه لرد تعظیمی کرد.
-ببخشید ارباب.

و گوشیش را جواب داد.
-بله عسلم؟گوشت تسترال؟چشم میخرم...همین؟جونم،بگو؟چشم...باشه عزیزم؛به ظرفا دست نزنی ها،اومدم میشورم؛فدات شم.
ملت مرگخوار:

لرد چشم غره ای به لوسیوس رفت.
-لوسیوس مگه نگفته بودم توی جلسه گوشیتون رو خاموش کنین؟
-چرا ارباب اما دفعه ی پیش که خاموش کردمش،نارسیسا تا یه هفته نذاشت برم خونه.
-به من ربطی نداره...تو و خانوادت؛یعنی دراکو و اسکورپیوس،توی جلسه باید گوشی هاتون رو خاموش کنین.هربار من به جای حساس سخنرانیم میرسم،گوشی یکی از شما سه نفر زنگ میزنه.یا گوشی ها تون رو خاموش کنین یا به نارسیسا،آستوریا و رز بگین که دیگه توی جلسه باهاتون تماس نگیرن،فهمیدین؟

دراکو با شنیدن این حرف به شکل شکم مالی ویزلی()درآمد.
-آخه ارباب من اگه این حرف رو به آستوریا بزنم که باید بیام جلوی در خونه ی ریدل بخوابم.
-ارباب جسارتا من و رز هم که ماه دیگه عروسیمونه اگه الان این حرف رو بهش بزنم... .

لرد با چشم غره ای اسکورپیوس را ساکت کرد.
-بسه دیگه...مگه مرگخوارم اینقدر زن زلیل میشه؟همین الان میرین و بهشون میگین.سریــع.

آن سه از جای خود برخاستند تا از تالار خارج شوند.
-در ضمن...حرفی که زدم یه دستور بود و میدونین که اگه از دستورات لرد سیاه سرپیچی کنین چه عواقبی براتون داره،پس بهتره که کاری که گفتم رو انجام بدین.

لوسیوس،دراکو و اسکورپیوس تعظیمی کردند و به سمت درب خروجی رفتند تا فکری به حال خود و مشکل زن زلیلی خانواده ی خود بکنند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.