هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
من فعلاً عکس رو همینجا رو صفحه میزارم برای یک مدتی تا همه ببینن بعداً ورش میدارم:
تصویر کوچک شده


باز هم میگم برای اطمینان .. تو عکس ایگور کارکاروف هست و در کنارش اسنیپ


وقتی �


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ یکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۶

کریسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۳ شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰
از خانه من دریک باغ باشکوه در داستان هایم است
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
بخشید عکس نصفه می اید خواهش می کنم به من بگوید درعکس چه کسانی هستند فقط همین


تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ یکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۶

دلورس جین آمبریجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۴ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۴۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
ببخشید عکس نصفه می آد!

لطفا درستش کنید....



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۱۳ سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از هاگوارتز، بخش ممنوعه کتابخانه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
ببخشید صفحه برای من باز نمیشه... می شه بگید این کدوم عکسه؟ همونه که اسنیپ علامت شوم روی دستش رو به کارکاروف نشون میده؟


Do not pity the dead, Harry. Pity the living, and above all, those who live without love.

Albus Dumbledore

هيچ مي داÙ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
مهلت زدن نمایشنامه ها با عکس قبلی به اتمام رسید!
عکس جدید!

سعی کنید تا جایی که نمایشنامه اجازه میده به عکس مربوط باشه.
از قوه تخیلتون استفاده کنید نه از مطالب کتاب در غیر اینصورت نمایشنامه رد صلاحیت میشه.

با احترام فراوان!


وقتی �


بدون نام
ولدمورت شكست خورده بود از اشباح تا سانتورها و جادوگرها همه و همه در هر گوشه اي از هاگوارتز به شادي مي پرداختند،جشن اصلي در سرسراي بزرگ هاگوارتز بود عده اي دور هري جمع شده بودند و از او تشكر مي كردند و بقيه به پايكوبي بر ميزهاي گروه هاي مختلف مي پرداختند.
هري با تقلاي بسيار زياد در حالي كه صورتش پر از عرق بود موفق شد بالاخره خودش را ار دست اين گروه ازاد كند.
در حالي كه پيش رون و هرميون بر روي نيمكت هافلپاف مي نشست ناگهان دلتنگي عجيبي به سراغش امد،دلنتگي براي دوستان تازه از دست رفته اش و خانواده اش : تانكس ، لوپين ، مودي ، فرد ، مادر ، پدرش و حتي اسنيپ و .....
احساس خود رو به هرميون و رون در ميان گذاشت كه هرميون با چهره اي غمگين و با بغض گفت:
-هري باور كن ما هم مثل تو دلتنگ اوناييم ولي...
هرميون باقي حرفشو خورد و سرشو پايين انداخت هري در اخرين لحظه جاري شدن اشكهاي هرميون را ديد و ترجيح داد اين بحث را ادامه ندهد به رون نگاه كرد رون به فكر عميقي رفته بود و هري مي دونست كه رون در فكر خودش به روزهاي خوشي كه با فرد بوده برگشته و انها را مرور مي كند ناگهان هري متوجه شد رون نيز ارام ارام اشك از چشمانش لغزيد و بر روي گونه هايش سرازير شد.
هري تصميم گرفت بيش از اين مزاحم بهترين دوستانش نشود و انها رو به حال خودشان بزارد و راهي براي دلتنگي خودش پيدا كند.
بي صدا به زير ميز رفت و شنل نامرييش را به روي خود انداخت و از زير ميز بيرون امد و ارام ارم از در ورودي به بيرون رفت و به سمت راه پله ها رفت.
حرف زدن با رون و هرميون به جاي اينكه حالش را كمي خوب كند بدتر هري را بيشتر بهم ريخت همين طور كه از پله هاي طبقات بالا ميرفت و در فكر فرو رفته بود ناگهان نوري بر صورتش افتاد و رفت هري كه به خود امده بود و متوجه نور شده بود كمي به عقب برگشت و دوباره نور شديدي بر صورتش افتاد نور چشمان هري را اذيت مي كرد و هري دستش را جلوي صورتش گرفت تا نور چشمانش را اذيت نكند و منبع نور را ببيند ولي باز موفق به ديدن ان نشد كمي جلو تر رفت و نزديك تر شد اتاقي را ديد كه در ان تا نيمه باز بود كمي جلو تر رفت و شدت نور كم شد و هري توانست درون اتاق را ببيند،در ان ايينه اي ديد كه بالافاصله ان ايينه را شناخت،ان ايينه ي ارزوها بود!!
هري ناگهان فكري به ذهنش رسيد و سريع جلوي ايينه قرار گرفت و چشمانش را بست و بعد چند لحظه حس كرد مي تواند انچه را مي خواست را در ايينه ببيند.
ارام ارام چشمانش را باز كرد و پدر و مادرش همراه با لوپين و تانكس و سيريوس و فرد و مودي و .... را همراه با لبخندي بر روي لبهايشان ديد.
اشك در چشماهايش جمع شد و به تصوير همه نگاه مي كرد به غير از تانكس و لوپين،سنگيني نگاه اندو را بر روي خود حس كرد و يك لحظه به تانكس نگاه كرد و سرش را پايين انداخت،از اندو شرم داشت.اشك از چشمانش جاري شد و همراه با گريه گفت :
- تانكس منو ببخش.
زانو زد و با صداي بلند گريه كرد .
يك لحظه احساس كرد يكي موهايش را نوازش مي كند و يكي دست بر روي شانه اش گذاشته است.
احساس كرد مادرش موهايش را نوازش مي كند سرش را بلند كرد ديد تانكس جلو امده و موهايش را نوازش مي كند و دست لوپين بر روي شانه اش است لوپين به هري خيره شده بود و صدايي در سرش پيچيد :
- هري مواظب تد باش.
هري صدا را شناخت،صداي لوپين بود.
صداي ديگري كمي بعد از صداي لوپين باز در سرش امد اين بار صداي فرد بود:
- كارت عالي بود هري،به همه بگو دوستشون دارم.
هري فقط اشك مي ريخت و به فرد نگاه مي كرد سري تكان داد هم براي لوپين وهم براي فرد.
مادر و پدر هري به پشت هري خيره شدند هري متوجه نگاه انها شد و به پشت سرش نگاه كرد و جيني را ديد كه در چهارچوب در به هري خيره شده و بي صدا گريه مي كند.
هري دوباره به سمت ايينه برگشت و ديد ليلي و جميز براي هري سري تكان دادند و لبخندي زدند سپس همه شستهايشان را براي رضايت از كار هري بالا اوردند،هري دريافت كه وقت رفتن است و به سمت جيني رفت و دست او را در دستانش گرفت و بو سه اي از لبهاي جيني گرفت و به سمت سرسراي بزرگ با هم حرگت كردند.


این بار پستت خیلی به دفعات قبل پیشرفت کرده بود! آفرین!
البته مشکلاتی هم داشت.اعم از مشکلات گرامری و غلط های املایی.
به عنوان مثال به جمله هایی که تو داستانت به کار برده بودی توجه کن :
"احساس خود رو به هرميون و رون در ميان گذاشت "
ببین اینجا اصلاً‌ قوائد گرامری رو رعایت نکرده بودی! البته این مشکلات همشون با یکی دو بار خوندن پست برطرف میشه.
و این یکی :
"حرف زدن با رون و هرميون به جاي اينكه حالش را كمي خوب كند بدتر هري را بيشتر بهم ريخت"
این هم زیاد جمله جالبی از لحاظ قوائد نبود.
از لحاظ قوه تخیل پستت موفق و عالی بود.خلاقیت خوبی به خرج داده بودی ... تونسته بودی به خوبی آینه رو وارد داستان بکنی و توصیفات عالی ای رو ارائه بدی.
در کل پست خوبی بود.
تائید شد.


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۸ ۲۳:۰۱:۱۵
ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۸ ۲۳:۰۲:۲۲


کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۶

پویا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷
از یک کلبه در وسط جنگلی جادویی و سرسبز در ایران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
هری دوباره به هاگوارتز برگشته بود تا در مقابل آینه ی آرزوها قرار بگیرد. چند روز پیش نامه ای از طرف دامبلدور پیدا کرده بود که در آن نوشته بود که هری دوباره باید در مقابل آینه ی آرزوها قرار بگیرد.
هری با خود فکر کرد که شاید این بار هم مانند سال اول تحصیل او دامبلدور چیزی را در آینه مخفی کرده باشد.
به آینه نگاه کرد و در همان لحظه چیی در دستش ظاهر شد. به آن نگاه کرد. قدح اندیشه ی دامبلدور بود، به همراه سه خاطره.
قدح اندیشه را در وسط اتاق گذاشت و خاطره که روی آن
نوشته شده بود لیلی و جیمز را در قدح اندیشه ریخت و بعد با
نوک چوب جادوگری ان را در قدح ثابت کرد و سر خود را در
آن فرو برد.
لیلی و جیمز روی دو صندلی روبروی شومینه نشته بودند هری
ایستاده بود و انها را تماشا می کرد ناگهان جیمز گفت:لیلی
هری خوابیده.
لیلی گفت:اره شیطون 10 دقیقه پیش خوابید .
جیمز گفت:خوب من میرم بهش سری بزنم .
لیلی گفت:نه دوباره میخوایمثل همیشه بیدارش کنی
جیمز گفت:من نه می خوام بهش شب بخیر بگم.
و به طبقه بالا رفت بعد از چند دقیقه صدای گریه ای
بلند شد.
لیلی فریاد زد:جیمز بازم بیدارش کردی من بزور خوابش کرده
بودم .
بعد از ربع ساعت جیمز پایین امد وگفت:عجب بچه شیطونی
چند بار نزدیک بود من خوابم ببره ولی اون خوابش نبرد
خوب بالاخره خوابش برد.
لیلی گفت:کی میخوای به اون بگی.
جیمز گفت:خودت میدونی که اون خودش پس از هفده سالگی
می فهمه.
وخاطره به پایان رسید.
خاطره ای با نام سیریوس را در قدح ریخت و بعد سر خود را
در قدح فرو برد جشن عروسی لیلی و جیمز به پایان رسیده بود
و وقتی که مهمان ها برای خداحافظی امدند جیمز بلند گفت:من
جیمز پاتر از امروز به بعد میگویم که سیریوس بلک پدر
خوانده فرزندان من و لیلی است.
تمام حاضران با شور و اشتیاق دست می زدند در حالی که
سیریوس با تعجب به انها می نگریست از حال رفت.
و بعد خاطره سیاه شد و خاطره دیگری جای ان را گرفت
سیریوس روی تختی در گودریک هالو خوابیده بود وجیمز
بالای سر او نشسته خوابش برده بود ناگهان سیریوس از خواب
بیدار شد و جیمز را صدا کرد.
جیمز به سرعت بالای سر او امد وگفت:اه خدا را شکر
سیریوس تو به هوش اومدی
سیریوس گفت: جشن عروسی تمام شد
جیمزگفت:سیریوس تو 4 روز که بیهوشی .
سیریوس که انگار تازه چیزی یادش امده است گفت:جیمز تو
واقعا پدر خواندگی بچه هایت را به من دادی یا من خواب دیدم.
جیمز گفت:بله من واقعا این کار را انجام دادم .
سیریوس گفت:متشکرم جیمز اصلا چرا من خوابیدم باید جشن
بگیریم جشن و بلند شد و به سرعت رفت.
خاطره تمام شده بود.

پست خوبی بود... از نوع ابتکار و خلاقیت از نمره 20 بهش 19 رو میدم!
ببین فقط مثل اینکه پستت رو دور تند قرار گرفته بود! در مورد هر اتفاق مثل اومدن قدح اندیشه در دستان هری و دیگر مسائل زیاد توضیح نداده بودی.
در هر صورت خوب بود فقط نمیدونم چرا پاراگراف بندیت این شکلیه .. سعی کن مثل پست های قبلی که در این تاپیک زده شده تا به سر خط نرسیدی Enter رو نزنی.
تائید شد!!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۷ ۱۳:۳۷:۲۴

جی.کی.رولینگ از ابتدا همه چیز را می دانست...
او همه چیز را از ابتدا برنامه ریزی کرده بود...
رولینگ مثل یک افعی همه چیØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۴:۵۲ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
همانا اي آراگوگ بر تو مي باشد که به کارهايت يعني تاييد کارگاه بپردازي، دو روز است که من به سر کشي از اين مکان مي پردازم و تو حتي به پستها دست نزده اي...به تو کارت آبي مايل به بنفش(به جاي کارت زرد) مي دهم و مي گويم بيا برادر... بيا که همي مردم مي خواهند به ايفاي نقش وارد شوند...


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۴:۴۱ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
به پاتر ها چشم دوخت.....باردیگر....
آخرین بار که این آینه را دیده بود کنار ولدمورت بود اما حالا آن جا در انباری خانه گریمالد چه می کرد؟
صدای آشنایی را به خاطر آورد: من....من خودمو می بینم که یه جفت جوراب پشمی تو دستمه......
با ناراحتی به خانواده اش نگاه کرد ...اینکه آنها تصویری بیش نبوده اند آزارش می داد..... به بقیه ی پاتر ها نگاه کرد....تا اینکه او را دید....اما امکان نداشت دامبلدور در میان پاتر ها؟
اما ..... اما اون یه پاتر نبود.....اون ...اون.....اون عضو خانواده اش نبود...شاید هم...امکان نداشت دامبلدور هم عضو خانواده پاتر ها بود....بله...همراه با خواهرش آریانا...مادرش کندرا!.....
هری بهت زده جواب سوالی را که 7 سال پیش از دامبلدور در رابطه با چیزی که او در آینه می بیند پرسیده بود یافت.....
چیزی که دامبلدور می دید با تصویری که هری می دید هیچ تفاوتی نداشته......آنها عضو یک خانواده بودند.

ببین من با گذاشتن چند نقطه(.....) موافقم ولی نوشتن بیش از حد این نقطه ها باعث زشت شدن پستت میشه ...
ولی پستت دارای توصیفات خوبی بود.دیالوگ نداشت ولی بعضی از پست ها بدون دیالوگ هم زیبا هستند.
از تخیلت به خوبی استفاده کرده بودی و داستانت هم به عکسی که من داده بودم ربط داشت.
دیگه نکته ای نیست.
موفق باشی.
تائید شد.


ویرایش شده توسط Connor Doyle در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۴ ۶:۵۳:۲۳
ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۴ ۱۸:۰۵:۵۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶

کارداک دیربون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
از ولايتمون!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
هری جلو رفت .اتاق غریبی بود بهم ریخته و نامرتب.برق آیینه ای
بزرگ نظر هری را جلب کرد جلو رفت و باز هم جلو تر...دنگ!پایش
به صندلی گیر کرده بود .بلند شده و به سمت آیینه رفت جلوی
آیینه ایستاد زنی زیبا و مردی شلخته مثل خود هری به او نگاه
می کردن چند نفر دیگه هم در آیینه بودن هری به پشتش نگاه کرد
کسی یا چیزی آنجا نبود! هری با صدایی ارام گفت:مامان بابا؟ و شپلخ! تصویر زن تو ی گوش تصویر هری زد! آخ چرا می زنی ننه لیلی؟ چرا می زنم؟ چرا؟ هنوز چهلم مل نشده با ابن دختره ی عوضی گرینجر! ریختی رو هم! هری:مامان از کجا می دونی؟ننه لیلی:داری اعطراف می کنی رزل؟هری نه اصلا نقد این حرفا نیست من هرمیون رو مثل خواهر خودم دوست دارم.
ننه:با عصبانیت لابد نامزد شدین!(آخه زنیکه دوبلور*! بچه ی 11 ساله نامزد داره؟)) ) هری: اه ننه مثل اینکه دارن رو تصویر پارازیت می ندازن چیزی معلوم نیست! و هری با آجر به اینه کوبید!
........................
دوبلور:دقیقا مثل صدا و سیما ی کلیمانجارو(ایران خودمون!) دوست
رو نامزد معرفی می کنن !

پستت اصلاً جای خوبی نداشت!
پست بی سر و تهی بود ... همون اول توصیف صحنه جدی بعدش طنز بی معنی ... بعدش صحبت های پشت سر هم بدون رعایت قوانین گرامری ... داشتن غلط های املایی و ...
پستت خیلی مشکل داشت. بهتره یکی دیگه بنویسی.

تائید نشد!!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۴ ۱۸:۰۱:۳۶

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.