دوربين از بالاي ابرها به صورت بسيار ناشيانه اي در حال فرود آمدن بود . هرچه قدر که پايين تر ميرفت بر سرعتش افزده ميشد . معلوم نبود تصوير داره با سرعت مياد بالا يا دوربين با سرعت ميره پايين در هر حال فرقي نميکرد چرا که سرانجام دوربين موازات زمين ايستاد و تصوير دختر خوشگلي با موهاي وزوزي نمايان شد که داشت با خوشحالي با قلم پرش بر روي کاغذ چيزايي مينوشت .
دختر هر از گاهي سرش رو از روي نامه اش برميداشت و يک دور با علاقه آن را ميخواند و سپس از نو مشغول نوشتن ميشد .
دوربين به صورت صد و هشتاد درجه چرخيد و به سمت بوته ها نشونه رفت و آروم روي سايه شخصي مجهول ايستاد . سپس کمي تا قسمتي زوم کرد .
بله اين تصوير کرام بود که داشت به صورت ارزشي هرميون رو ميپاييد .
کرام هر از گاهي سرشو مياورد بالا و دوباره سرشو ميدزديد و در بوته ها فرو ميرفت .
دوربين مانند چشمان مودي چشم باباقوري با بي رحمي هر چه تمام تر از بدن کرام عبور کرد و دقيقا روي بوته پشتي زوم کرد .... شخصي کمدي با موهايي قرمز در دوربين پديدار شد !
بله او کسي نبود جز رون ويزلي. او نيز بدون اینکه متوجه کرام باشد مانند همتاي خودش از دور هرميونو زير نظر داشت
رون به خودش گفت :
- روووهاهاها ... ديگه وقتشه امروز بايد کار رو تموم کنم .
رون اين رو گفت و از درون جيبش موشکي رو دراورد . موشکي که بخاطرش بي خوابي ها کشيده بود تا آن را به بهترين شکل ممکن جادو کنه .
رون آروم در گوش موشک زمزمه کرد .
- يکراست برو پيش هرميون
رون اين رو گفت و موشک رو به سمت هرميون پرتاب کرد .
( ... بلافاصله دوربين روي هرميون زوم کرد ...)
موشک صاف رفت توي موهاي وزوزي هرميون و مانند حشره اي که در تار عنکبوت گير ميکند در موهاي هرميون اسير شد . هرميون آروم موشک رو از لاي موهاي وزوزيش بيرون کشيد و ان را باز کرد .
متن نامه :
هرميون با خشانت به اطرافش نگاه کرد و نامه رو مچاله کرد و به کناري انداخت .
( نکته : کرام مونده بود که اين نامه از کجا اومده )
رون که نا اميد شده بود خواست از پشت بوته ها دربيايد و بالاخره بعد از گذشت شش کتاب کارو تموم کنه .
اما درست قبل از اينکه رون از روي زمين بلند شه چشمش به کرام افتاد که به صورت مشکوکيوسي داشت به سمت هرميون ميدويد .
رون
کرام نفس نفس زنان خودش رو به هرميون رسوند و گفت:
- سلام هر مي اون !!
هرميون : سلام ويکي
بلافاصله رون به زير بوته ها شيرجه زد تا ببيند چه اتفاقي مي افتد .
کرام که به نظر ميرسد سر رشته حرفاش رو گم کرده تته پته کنان گفت:
-ااااام... ببين ... يادته من بهت گفتم وقتي درسم تموم شد دوباره بر ميگردم .
هرميون
کرام : خوب حالا هم من اومدم که ...
اما هيچ وقت حرف کرام به پايان نرسيد . رون در حالي که خونش به صورت ارزشي به جوش اومده بود در حالي که متوجه تمام قضيه شده بود در يک حرکت شهادت طلبانه از پشت بوته ها بيرون پريد و فرياد زد :
- هووووي با هرميون من چي کار داري ؟ مگه خودت ناموس نداري !
کرام : هر مي اون کي ؟
رون با سرعت به سمت کرام دويد تا مشت محکمي رو بر او وارد کند اما به دلايلي اين کار رو نکرد ( نکته : برای حفظ احترام وب مستر ) . هرميون که هاج و واج مونده بود با دستپاچگي گفت :
- نه تو رو خدا . خواهش ميکنم با هم دعوا نکنين .
کرام : نه مثل اينکه اين رون هنوز چهره اصلي منو نديده .
رون که صورتشم به قرمزي موهاش درومده بود با خشم به کرام خيره شد سپس گفت:
- قبول دارم کمي ارزشي هستي ولي فکر نکنم روي ديگه اي داشته باشي
کرام : جدي !
سپس در يک حرکت انتحاري عينکشو برداشت و در کمال تعجب چشمهاي قرمزي پديدار شدند .
کرام
رون
کرام در يک حرکت انتحاري تر ماسکشو از جلوي صورتش برداشت و به گوشه اي انداخت . ناگهان همه جا رو سکوت فرا گرفت سپس هرميون جيغ بنفشي رو کشيد و بي هوش روي زمين افتاد . آري لرد ولدمورت در وسط حياط هاگوارتز ايستاده بود !
رون : ه.. ه... هووووي.... مرتيکه ...ب..ب..بو...بوقي....... !
اما ادامه حرفشو خورد .
لرد که با تغيير قيافه خودش قدرت تکلم خودش رو نيز بازيافته بود با قاطعيت گفت :
- هرميون براي منه !
رون که مثل بيد داشت ميلرزيد با شنيدن نام هرميون دوباره خشم در درون وجودش لبريز شد به همين دليل فرياد زد :
- عمرا !
صداي رون در تمام فضاي هاگوارتز پيچيد . پرنده ها با سرعت از روي درختان شروع به پرواز کردند و براي چند لحظه منظره مخوفي رو پديد آوردند .
لرد : الان قدرت طنز نويسيمو بهت نشون ميدم تا بفهمي که سربه سر لرد جامعه گذاشتن ...
جمله لرد براي دومين بار در آن روز به پايان نرسيد . چرا که رون متوجه ارزشي بودن داستان شده بود و شايد به همين دليل بود که در يک حرکت انتحاري به روي لرد جامعه پريد و دعوايي خوني را آغاز کرد . در اون ميان هرميون که تازه داشت به هوش ميامد با ديدن اين صحنه دوباره از هوش رفت .
مدتي مبارزه به صورت کسل کننده اي ادامه يافت سپس دوربين به ارامي از مبارزه کرام ( ارباب لرد کبير) و رون ويزلي گذشت و به سمت محلي رفت که نامه نيمه تمام هرميون در اونجا قرار داشت . سپس روي آن زوم کرد :
متن نامه :
گراوپي عزيز !
مدت زياديه که آرزو دارم دوباره به هم برسيم و بتونيم در کنار هم زندگي کنيم . منتها گويا اين رويا تا زماني که کرام و رون در کنارم باشند هرگز به وقوع نميپيوندد.....