هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۸ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
خب اين داستان ارزشي كه نوشتم به جادو و جادوگري ربطي نداره !
از جايي هم كپي نزدم از خودم نوشتم !

روزي روزگاري هيزم شكني كه( خلاقيتي) نداشت از كنار يك جنگل كوچك رد مي شد . ناگهان چشم هيزم شكن به درخت كوچكي كه كنار يك درخت بزرگ بود افتاد . تصميم گرفت درخت كوچك راقطع كند . او تبر خود را برداشت و با سماجت به جان درخت افتاد . درخت كوچك خيلي گريه كرد و از هيزم شكن خواست كه او را رها كند ولي التماس هاي درخت به درون دل سخت هيزم شكن نفوذي نكرد . درخت كوچك نا اميد شد و از درخت بزرگ كه مادرش بود خداحافظي كرد و او را در آغوش گرفت . مادر درخت هيزم شكن را نفرين كرد . در اين هنگام درخت تكاني خورد . حواس هيزم شكن به كلاغي كه داشت كلاهش رو مي برد پرت شد . و درخت كوچك بر روي هيزم شكن افتاد . و هيزم شكن به طرزمضحكي نقش بر زمين شد و سپس به درمانگاه انتقال يافت و سپس به قبرستان و آن دنيا ... ( فوقع ماوقع) .
و به اين گونه هيزم شكن طعم نفرين مادر درخت را چشيد و در آن دنيا افسوس خورد .

پايان



همه :

( جمله ي اول به سبك ارزشي به تحرير در آمده است . زياد توجه نكنيد !)

خيلي ارزشي بود ! نه ؟


ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱:۵۲:۲۶
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱:۵۶:۲۴
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۰۳:۴۳

Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۴ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از مخوفستان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
-------------------

موی بی روغن شبیه درمانگاه بی پرستاره
دماغ غیر عقابی مثل فیل بدون خرطومه
کلاس بدون اسنیپ مثل غذای بدون طعمه!

ای مضحک بکش کنار سوروس اومد مثل خفاش / تکون (تکان) بخور تا له نشدی مثل سوسمار!
میگی سوروس اسنیپ، رئیس گروه اسلی بی خلاقیته؟ / ای که هیییی قطع بشه این مو که روغن موتور نداره!
نفوذ میکنم تو بدنت مثل سایه / له میکنم کمرتو با سماجت پاره پاره!
میگی دلت برای سوروس تنگه؟ - پس آغوشتو باز کن اومدم مثل خفاش خزنده

اگر تایید شدم لطفا این پایین یه ویرایش کنید بفهمم با تشکر از تحمل این متن ارزشی


ها برای زدن اینا مراجعه کن به تاپیک اشعار جادویی!
اینجا باید نثر بنویسی! نه نظم!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۹:۲۳

[b][size=large][color=00CC00]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶

ged


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ جمعه ۷ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
فرودو با سخت ترین شرایط خود را به مردر رساند...او بالای بند حلقه را گرفت و هیبنوتیزم شد...او حلقه را در انگشت نشانه فرو برد و نامرئی شد...در این هنگام آن موجود نیمه انسان که تحت فرمان نزگل بود(آن موجود سوار بر ازدها)رد پای فرودو را دید و بعدحلقه را از انگشت نشانه ی نامرئی او کند و حلقه را گرفت و فرودو او را در مذاب انداخت...در هنگامی که همه چیز داشت با مذاب خراب و ذوب می شد عقاب های غول پیکر سر رسیدند و فرودو و سم را از آن شرایط نجات دادند




اینجا یه سایت هری پاتریه...لطفا در مورد هری پاتر بنویس نه داستان دیگه ای!

تایید نشد


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۴:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶

دادلی دورسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۲ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 27
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
_________________
در ازكا بان هوا سرد تر از هميشه شده بود .و هوا تاريك تر از هر وقت ديگر .به چراغ كوچكي كه در كناره ديوار زندان سو سو ميكرد و اميد را دلش زنده نگهميداشت نگاهي انداخت خاموش و ساكت سايه اش را روي صورت او انداخته بود

به خاطر شلوغ بازيي كه چند روز پيش به راه انداخته بود هنوز داشت دوران تنبيهش را ميگذراند.

چند روزي بود كه پيش از يك وعده به او غذا نميدادند .در زندان ارام خوابيده بود و داشت تكه هاي غذايي را كه لاي دندانهايش مانده بود را مزه مزه ميكرد.

با (سماجت) تكه گوشتي را كه لاي دندانهاي آسييابش گير كرده بود در اورد تكه نسبتا بزرگي بود و بيشتر از بقيه (طعم) گوشت را ميداد.

به بدنش (تكاني) داد تا از خشكي درايد چند روزي بود كه از صدقه سري غل و زنجيرهايي كه به پايش بسته اند ثابت يك گوشه مانده بود و دردي كور كننده به اعماق استخوانهايش (نفوذ) كرده بود.

به ياد بچه گيهايش افتاد زماني كه وقتي اسيبي ميديد مادرش او را به ارامي در (آغوش) ميكشيد و دلداريش ميداد.پس از مدتها در ان زندان لبخندي روي لبانش امد و همزمان اشك در چشمانش حلقه زد.

به ياد زماني افتاد كه پايش شكسته بود و در (درمانگاه ) بستري بود و از تنهايي حوصله اش سر رفته بود اما باز هم (خلاقيت) پدر به كمكش امد و براي او يك تلويزيون ماگلي خريد.هيچوقت ان روزهاي را كه با ان تلوزيون گزراننده بود يادش نميرفت حتي در حضور ديوانه سازها.

اما حالا پس ار بيست سال زنداني بودن در ازكابان ديگر اميدش به زندگي (قطع) بود.

لحظه ها برايش به كندي مگذشت و تمام فكرش به مرگ محدود شده بود.واي مرگ چه شيرين بود عجب نوشداروي قويي براي مبارزه با مشكلات بود.

سرش را ارام روي زمين نهاد نفهايش رفته رفته كند شد ضربان قلبش بي نظم ميزد و در اخر نيز نفسشان بند امد.اري او مرده بود.

خوب بود ! تایید شد!


ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۱۰:۱۱:۵۷
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۱۰:۱۵:۳۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۳:۲۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۵۹ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶

مسعود--شكوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از همه ي ايران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
---

اما مسئله ای کوچک و مضحک نبود ...بل در مورد قطع پای بزرگترین و با خلاقیت ترین کارگاه دنیای جادویی بود...
الستور مودی در ان لحظات که بیش از هر لحظه طعم ترس را می چشید تازه متوجه شد که در اوایل خدمتش زمانی که در یکی از نفوذهایش به همراه کارگاهان دیگر به خانه ی یکی از مرگ خواران چرا او پای قطع شده اش را به سختی در آغوش فشرده بود و سماجتی باورنکردنی در نگه داشتن ان داشت حالی که طلسم کاهنده به راحتی در ماهیچه های پایش نفوذ کرده بود و...
در همین افکار بود و یه باد ان خاطرات که بار دیگر پیرمرد سپیدپوش از درب انتهایی درمانگاه وارد شد و با تکان دادن شانه ی او او را از وادی خاطرات بیرون اورد و گفت: جناب مودی پش چرا تشریف نمی آورید...در همان دم مودی متوجه شد که از ان همه ذخیره ی شجاعت هیچ چیز برایش نمانده

احتمالا با عجله نوشته بودی چون جمله ها نیمه کاره رها شده بود و هیچگونه نقطه ای جدا کننده ای چیزی هم نداشت! یه خورده بیشتر وقت بذار و با یه موضوع تازه برگرد!

تایید نشد


ویرایش شده توسط SIB--سیب در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۳:۱۳:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۱:۴۰

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش


در روی یکی از صندلی های شکسته درمانگاه نشسته بود.قیافه مضحکی پیدا کرده بود.با دستانش یکی از پاهایش را در آغوش گرفته بود و به نرمی خود را مانند گهواره، به هر سو تاب میداد.سعی میکرد به خودش آرامش دهد تا دیگر فکر قطع شدن پایش به ذهنش نفوذ نکند.
در یکی از اتاقها باز شد و پیرمردی با روپوش سفید به سمتش آمد.پیر مرد با صدای ضعیفی گفت:" متاسفم پروفسور مودی ما تمام خلاقیتمون رو بکار بردیم ولی نتونستیم دارویی برای نجات پای شما درست کنیم.بهتره دست از سماجت بردارید و قبل از اینکه دیر بشه همراه ما بیاید."
الستور با تکان سر تصمیم دکتر را پذیرفت و همراهش به داخل اتاق رفت.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶

ged


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ جمعه ۷ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
dar amaaghe zehne frodo chizi joz nejaat az ankaboot nabood...
oon beyne taar haa gir kard bad az aan oon mojoode neeme ensaan raa diid ke migoft arbaab tooye daame ankaboot oftaade va halghe vali ferodo baa mahaarat khod raa az miyaane taar haaye ankaboot jodaa nemood va bad
shamshiri peydaa kard va bad dele ankaboot raa shekaaft


برای تایید شدن باید فارسی بنویسی !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط crochio در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲ ۲۰:۵۹:۳۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۸:۵۰:۱۷

you can,t desky your self from me jedi


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق -–کتابخانه- شایسته
مردی به نام پیتر پتی گرو معروف به ورم تیل در اتاقی کوچکی که بوی نم در آن پیچیده بود و پرده های نارنجی به پنجره هایش آویخته بود و عنکبوتی از آن بالا میرفت نشسته بود وبی اشتیاق به آنجا نگاه میکرد و به روز پیش که بی اعتنا به اینکه به هری پاترمدیون است او را کشته بود فکر می کرد.از دی روز تا حالا شبح هری پاتر دنبال او بود .حالا دوبارههری پاتر از داخل کتابخانه آمد واو را مستحق مرگ خواند. ورم تیل به سوی چمدانش رفت تا چوب دستی خود را بر دارد وبا استفا ده از بادبزن جا دویی او را از خود دور کند ولی در چمدا ن قفل بود.ورم تیل از شدت عصبا نیت با چاقو خود را کشت او شایسته ی چنین مرگی بود.

.

نه ... خوب نشده ... یک بار دیگه بنویس ... داستانی که اینجا نوشتی خوب نبود ... خواهش میکنم در نوبت بعدی هم کلمات رو مشخص کن ...
تایید نشد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۹:۰۶:۳۱

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

ریگولوس بلكold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
خوب كسي اينجا نيست بگه نمايشنامه مون تائيد شد يا نشد؟؟؟؟؟؟؟


من که پست شما رو ویرایش کردم !!!
به زیر پستی که خودتون زدید نگاه کنید(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۸:۵۰:۱۹

I am every body


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
شبح- عنکبوت- نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته

امسال آخرین سالی بود که هری به هاگوارتز میرفت. اون دیگه به ارور شدن نزدیک شده بود و بالحق که ((شایسته ی)) اینکار بود... اون دیگه عاشق کسب علم و جادوها و ورد های جدید شده بود و همیشه با هرمیون در ((کتابخانه)) و بخش ممنوعه به دنبال کتبی می گشت که بتونه بوسیله ی اونا به ورد ها و جادوی سیاه دست پیدا کنه... در روزی از روز ها که هری مثل همیشه با هرمیون داشت دنبال کتاب میگشت یک دفعه نیک بی سر یکی از ((شبح های)) هاگوارتز به سمتش اومد و بدون اینکه هیچ حرفی بزنه یه کتاب ((نارنجی)) رنگ رو توی دستش انداخت در رفت... وقتی هری با عنوان کتاب نگاه کرد دید روش نوشته مخوف ترین جادوگر های قرن... هری که بسیار ((مشتاق)) دونستن جادوگر های سیاه بود بدون اینکه به توضیحاتی که در پایین جلد کتاب نوشته شده بود ((اعتنایی)) بکنه اون کتاب رو باز میکنه ولی ناگهان جیغ بلندی از داخل کتاب بیرون میاد که میگه: ابتدا مانند توضیحات روی جلد عمل کن!!
پس از اینکه این صدای بلند تموم شد مسئول کتابخونه به سمت هری و هرمیون اومد و به اونا گفت: چه خبره؟؟ چه سر صداییه که راه انداختین؟؟ همین الان برین بیرون وگر نه...
هری که خودش رو ((مستحق)) چنین عملی از سمت مسئول کتابخونه نمی دونست می خواست به سمت اون حمله کنه که هرمیون جلوش رو گرفت و بهش گفت بیا بریم بیرون هری...
هنگامی که هرمیون و هری داشتن می رفتن به سمت تالار گریفندور یه دفعه پیوز یکی دیگر از اشباح مدرسه که همیشه سر به سر دانش آموزا میذاشت میاد بالای سر هری و به سر هرمیون و هری تخم مرغ پرت میکنه و میگه: اون کتاب مال منه... دزد ها... کتاب من رو بدین....
هری که دیگه از دست پیوز کلافه شده بود اون رو یه جادو میکنه و پیوز هم که در حال خفه شدنه از اونجا دور میشه...
هری و هرمیون که به سمت تالار گریفندور میرن می بینن که رون اونجا نیست... برای همون از نویل می پرسن کجاست که اون هم میگه رفته توی خوابگاه...
هری و هرمیون به سمت خوابگاه و اتاق هری میرن و رون رو اونجا میبینن... هری میگه رون بیا اینجا می خوام یه چیزی رو بهت نشون بدم و وقتی میخواد کتاب رو دوباره باز کنه هرمیون میگه: هری مگه یادت نیس که باید طبق توضیحات کتاب پیش بری؟؟
هری بلند توضیحات رو میخونه: ابتدا 50 گرم از محتویات داخل شکم ((عنکبوت ها)) رو با مقداری از خون خود مخلوط کنید و بعد بر روی عنوان کتاب بریزید...
وقتی هری میاد این کار رو بکنه دوباره هرمیون مثل همیشه سوء ظنی که نسبت به کتاب های ناشناس داره رو نشون میده و میگه هری مطمئنی که می خوای این کار رو بکنی؟؟ باز مثل کتاب شاهزاده دورگه نشه ها؟؟
هری بدون هیچ اعتنایی به حرف های هرمیون به رون میگه: رون تو ((ترازوت)) رو از ((چمدونت)) در یار تا من هم از چمدون نویل چند تا عنکبوت در یارم...



((خوب امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه اگه خواستین بگین ادامه بدم چون میتونم همین رو تا چند صفحه دیگه ادامه بدم و یه داستان کامل ازش بنویسم))


اوکی خوبه ... جملات به صورت عالی به کار برده شده بود ...
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۲۳:۱۲:۰۷

تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.