هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵

پوریا دفتری بشلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
از یک جایی در این دنیای بی کران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار - لبخند - جغد - کنجکاو - پرواز - عقب
_ افكارم به هم ريخته .
_ حتما به خاطر اون چركهاي خياره , آره ؟
_ نه به خاطر اين كه اون روز از آسمون با جاروي پرنده ام افتادم روي اون جغد و بعد از روي اون روي زمين افتادم . دوست داشتم يه راست مي آمدم روي زمين تا برم به سنت مانگو و در آنجا دوره ي فراغتي را بگذرانم .
_ من كه كنجكاو بودم تا تو بيفتي روي زمين و بعد نتوني بري پيش اسنيپ تا مجازاتت كنه , ولي حيف شدا !!!!
_ آره واقعا .
اون روز گذشت و جرج براي تمرين پرواز به همراهي تيم گريفندور به محوطه ي زمين كوييديچ نرفت , ولي آليشيا اسپينت تمرين را عقب ننداخت و تيم بدون جرج تمرين كرد .
جرج هنگامي كه در درمانگاه مادام پامفري از خواب بيدار شد , با خود گفت :
_ مثل اينكه اون آليشيا تمرين رو عقب ننداخته , وگرنه الان فرد و هري و رون بايد اينجا مي بودن .....
ارادتمند شما فرگوس فينيگان



زیاد سخت گیری نمیشه ، تایید شد


ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۷ ۱۱:۲۳:۲۷
ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۷ ۱۱:۳۰:۵۴
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ۱۸:۰۳:۳۱

شناسه قبلي من
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
از خانه ریدل ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار - لبخند - جغد - کنجکاو - پرواز - عقب

چند روزی میشدکه آسمان هاگوارتز را ابرهای سیاه و بزرگی پوشانده بود.
هری با افکار پریشانش از خواب بیدار شد.این سومین بار در این هفته بود که به طور پیاپی این خواب را میدید و این باعث آشفتگیش شده بود.
خواب عجیبی بود که شبها آرامش را از او میگرفت:
در خواب جغد سیاهی با خالهای سفیدی روی بدنش در بالای اتاق هری در خانه ی دورسلی ها پرواز میکرد هری را با چشمان درشتش زیر نظر داشت و در آنسوی اتاق لرد ولدمورت در حالیکه لبخند زشتی بر روی لبانش نقش بسته بود ایستاده بود و هری در حالیکه کاملا بی دفاع بود و از ترس در خواب میلرزید سعی میکرد عقب عقب به سمت در اتاق برود ولی در همان حال پایش به چیزی که به نظر میرسید لباسهایچرک دادلی باشد میگرفت و از پشت روی زمین میخورد و ولدمورت آرام آرام به او نزدیک میشد و وحشیانه میخندید.
در همین حال هری از خواب بیدار میشد و خود را در خوابگاه گریفندور میدید...
ولی اینبار فرق میکرد چون جغد سیاهی در بالای خوابگاه در حال پرواز بود و صدای خنده های وحشیانه ای از آن نزدیکیها به گوش میرسید.



تایید شد ، موفق باشین


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۲۳:۲۲:۰۱
ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۲۳:۲۴:۴۸
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ۱۷:۵۸:۵۵

From The Deads I Come


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار - لبخند - جغد - کنجکاو - پرواز - عقب


اتاقش طبق معمول همیشه نامرتب بود.تمام لباسها و وسایل شخصیش هر کدام در گوشه ای از اتاق پخش شده بودند.خودش نیز مانند کپه ای از رخت چرک بر روی تختخوابش قرار گرفته بود.
سعی میکرد خودش را بیدار نگه دارد و آن چیزی را که منتظرش بود را قبل از هر کس، ببیند.به پنجره ذل زده بود.آسمان ابری و سیاه شب مانع از دیدن فاصله های دور تر میشد.از روی تخوابش بلند شد و به سمت پنجره رفت شاید با باز کردن پنجره و تماشای بیرون افکارش آرام گیرد.
از دور سایه ی پرنده ای را دیده که به سمتش پرواز میکرد.خوشحال شد و به عقب رفت تا جغد با دیدن وی راهش را تغییر ندهد.جغد قهوه ای رنگی بود که به پایش نامه ای بسته شده بود.
دختر با شتاب نامه را باز و شروع به خواندنش کرد.لبخند از روی لبانش خشک شد.باور کردنی نبود که نواده سالازار اسلیترین، حق ورود به هاگوارتز را ندارد. مروپ گانت یک فشفشه بود.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

پوریا دفتری بشلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
از یک جایی در این دنیای بی کران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر
_ اثر نکرد ؟
ــ نه .
ــ این امکان نداره !!!
ــ مطمعنی همه چیزهای معجون درست بود و تو اشتباه نکردی ؟
ــ آره .
ــ چیزی زیاد یا کم نریختی ؟
ــ نه .
ــ جرج ، یه کم فکر کن، اون معجون یک فیل رو مریض میکرد ولی چه طور اسنیپ رو مريض نکرد ؟
ــ نمیدونم فرد نمیدونم ، ما شانس نداشتیم اه ... الان اسنیپ میتونست تو سنت مانگو باشه و ما هم میتونستیم کوییدیچ بازی کنیم .... شرم آوره .
ــآره فکرش رو بکن !!! کل کلاس اون وقت پر از غبار می شد و اسنیپ هم بیهوش میشد. ما هم اون وقت یه قانون دیگه رو زیر پا می ذاشتیم !!!
ــ حیف شد حالا بریم ....
ارادتمند شما فرگوس جان


ویرایش شده توسط lordmp در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۵۳:۳۰
ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۵۹:۱۹

شناسه قبلي من
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

بروی مبل راحتی خود لم داده بود و با حواس پرتی جغد خود را نوازش میکرد.تاکنون سابقه نداشت پسرش تا این وقت شب او را از خود بی خبر بگذارد .نگرانش شده بود.در افکار خود غوطه ور بود که ناگهان صدای تق تقی که از سمت پنجره توجه وی را جلب کرد.چشمانش را ریز کرد تا بهتر ببیند.جغدی در پشت پنجره در حالی که نامه ای را به پایش بسته بودند با نوک خود مرتبا به شیشه ضربه میزد.با عجله به سمت پنجره رفت تا آنرا برای وی باز کند.امکان داشت از طرف توماس باشد.*حقیقت* چون پتکی بر سرش کوبیده شد,آرم بیمارستان سوانح و آسیب های جادویی *سنت مانگو * بروی پاکت آن خودنمایی می کرد.با عجله نامه را گشود.هر خطی از نامه را که می خواند چشمانش بی فروغ تر میشد.این *ممکن* نبود. توماس در یک کلوپ شبانه جادوگری بر *اثر* خورن بیش از حد *معجون رقیق شده نقره* هوش و حواس خود را از دست داده بود و با بیرون آمدن از کلوپ *قانون* ممنوعیت جادو را برای جادوگران زیر سن قانونی را زیر پا گذاشته بود و طلسمی را اجرا کرده بود که به *اشتباه* چوبدستیش آنرا به سمت خود وی برگردانده بود و سبب شده بود آسیب وحشتناکی به حافظه وی وارد شود.
به زحمت خود را به شومینه رساند تا هرچه سریعتر به سنت مانگو برود.در حالی که مشتش را از پودر درخشان سبز رنگی پر میکرد فرک کرد چقدر ممکن است شخصی به این حد بد *شانس* باشد که طلسمش به سمت خود برگردد.هنوز هم دلیل این کار پسر خود را نمیدانست.در همین لحظه پا بدرون آتش سبز رنگ گذاشت در حالی که *غباری* سبزرنگ از پودر را در هوا جا گذاشته بود!
************************
خوب اگر بد بود ببخشید دیگه!من کلا بد مینویسم!در ضمن من همون پروفسور اسپراوت هستم!با احترام.



زیاد سختگیری نمیکنم. تایید شدید


ویرایش شده توسط sprout در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۲۷:۴۲
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۸:۳۳:۳۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

تلالو خورشيد از شياري كه به خاطر چين هاي پرده ايجاد شده بود وارد اتاق مي شد و چشمانم را نوازش مي داد ارام ارام پلك هايم را باز كردم .
چند دقيقه روي تخت نشستم به طرف پنجره رفتم پرده را كنار غبارزدم از خاك از ان برخاست و به سرفه افتادم منظره ديدني بود چند دقيقه اي به آن خيره شدم كه كم كم حقيقت يادم آمد چند لحظه در آرامش بودم و پاك همه چيز را فراموش كرده بودم .
رويم رو به آينه كردم معجون تقريبآ اثر كرده بود و زخم هايم بهبود يافته بود . شانس آورده بودم كه آسيب جدي نديده بودم اكنون اون تحت تعقيب قانون اما هرگز اون صحنه را فراموش نخواهم كرد جسي جلوتر از من حركت ميكرد درب را با افسون باز كرد وقتي وارد شديم اولين چيزي كه در تاريكي ديده شد انوارنقره اي رنگ افسون او بود كه به سينه ي جسي برخورد كرد من هنوز در بهت بودم كه او به خود جستي زد و از راهرو به بيرون فرار كرد !‌
بله اكنون به خاطر اشتباه من است كه او در تخت سنت مانگو آرميده است ولي فعلا اقبالمان خوش بوده كه هنوز زنده است ! اما ممكن بود ...

تایید شدید


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۲۴:۱۳
ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۲۶:۱۶
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۸:۲۹:۰۹

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر


کجا بردنش؟
میگفت بردنش به سنت مانگو . انگار دیشب بردنش

- اهان . پس بگو چرا من امروز صبح هیچ اثری ازش ندیدم . گفتم ممکنه هنوز خوابیده اصلا فکر نمیکردم اون معجون های که دیشب خورد همهش فاسد باشه

- البته اون مقصر هم نبود بدبخت شانس نداره اینقدر روی شیشه های گرد و غبار نشسته بود تاریخ روی شیشه رو ندید

- ولی با این کار بزرگترین اشتباه زندیگش رو کرد . دست نقره ایش حقیقت رو افشا میکنه . همه میفهمن که اون برای لرد سیاه کار میکنه

- پیتر قانون لرد سیاه رو خوب میدونه . مطمئن باش از لرد خیلی بیشتر از اون وزارتی ها میترسه میدونه که اگه حرف بزنه چه بلایی سرش میاد

- امید وارم

____________________________________
این یه بخش از یه مکالمه میباشد همین ( جهت شفاف سازی)

اگه ممکنه بقیه ی مراحل رو هم بگید چون نمیدونم چطوریه


مکالمه ی خوبی بود! تایید شدی. شما یه ذره به خودت فشار بیار مراحل بعدی رو از توی قوانین ایفای نقش بخون! لازمه که کلا قوانین رو یه بار دیگه مرور کنی. اما خب، حالا که تایید شدیف باید توی کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنی. بعد اگه اونجا تایید شدی، باید توی معرفی شخصیت، خودتو معرفی کنی و ... . موفق باشی!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۲۰:۰۵:۳۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵

آلستور مودي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۸ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از نا معلوم مي باشد . اطلاعاتي از اين مكان هنوز به دست نيام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

نويل چشمانش را باز كرد و ديد در يك مكاني بود كه قبلا آنجا آمده بود . اطاقي با پرده هاي سفيد و نه چندان بزرگ , دقيقا به ياد نداشت كه براي چه به سنت مانگو آمده بود . ولي اين را مي دانست كه بر اثر يك اشتباه در كلاس معجون سازي اين اتفاق پيش آمده بود . كم كم داشت همه چيز را به خاطر مي آورد : در كلاس پروفسور اسنيپ در حال ساخت معجون فيليكس فيليسيس بود كه ناگهان اشتباهي پيش آمد كه تمام كلاس پر از غباري نقره اي رنگ شد . ممكن بود كه كمي بيشتر از مقدار لازم دم بز در معجون ريخته باشد . يا ممكن بود بر اثر نريختن آب در معجون اين اتفاق پيش آمده بود . در حقيقت نويل بايد از مدرسه اخراج مي شد ولي خدا را شكر كه پروفسور اسنيپ در كلاس نبود . با اين اميد كه باز هم به هاگوارتز باز گردد چشمان خسته اش را روي هم گذاشت و سريع به خواب رفت .

ارادتمند شما آلستور مودي ( باباقوري )


ویرایش شده توسط آلستور مودي ( باباقوري ) در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۱۶:۰۷:۱۳

هميشه اين هري پاتر است كه مرا به تعجب مي آورد .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

ابوالهولold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۰ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۳۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
از همین دوروبرا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
چشمامو آروم آروم باز کردم سردرد عجیبی داشتم خوب که به دوروبرم نگاه کردم دیدم که تو بیمارستان (سنت مانگو) هستم بروبچ اومده بودن عبادتم تنها چیزی که یادم میومد این بود که داشتم (معجون) اکسیر جوانی درست می کردم که طبق (قانون) عمل نکردم در (حقیقت) (اشتباه) کرده بودم که (ممکن) بود در (اثر) همین اشتباه جونمو از دست بدم البته (شانس) آوردم که بچه ها کمکم کردن در واقع اشتباه من این بود که به جای این که (نقره) رو با خاک رس قاطی کنم با (غبار) و گرد قاطی کرده بودم


اون بالا چه خبره؟؟؟؟


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
مرا به اتاق اعتراف بردند تا از من به جای حقیقت دروغ بشنوند در اتاق اعتراف آنقدر به من معجون راستی دادند که دچار مسمویت شدم ، شانس مرا یاری کرد تا از این مسمومیت جان سالم به در بردم البته زحمات پرستاران سنت مانگو را نیز نباید نادیده گرفت شاید بتوان گفت بدون پرستاری آنها ممکن بود بمیرم .
تنها اشتباهمن این بود که می خواستم قانون را به درستی اجرا کنم . اشتباه دیگرم این بود که می خواستم غبار یکنواختی را از زندگی جادوگرها بتکانم ولی تنها اثری
که از من به جای ماند یک جنگ روانی و نقرهداغ شدن خودم بود .


تایید شدید


ویرایش شده توسط خونریز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۹:۰۸:۳۰
ویرایش شده توسط مدآی مودی کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۱۶:۲۹:۵۷
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۸:۳۲:۵۳


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.