هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷:۵۰ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲

Nazanii


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹:۲۶ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۴۳:۵۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
دختر در اتاق نشسته بود و اهنگی را زیر لب زمزمه می کرد،دست هایش را به دیواره ی اتاق میزد و صدایی که ادم را عصبانی میساخت به وجود می اورد.
جغد تازه رسیده بود و از پنجره ی اتاق داشت ان دختر ماگل را نگاه می کرد.او در فکر بود چگونه قرار است زمانی جادوگر شود و او انگار دیوانه بود . از اتاقش معلوم بود .اتاقی رنگارنگیی داشت ، رنگ ها چشم را میزدند ؛از صورتی،ابی و قرمز جیغ گرفته تا سیاه و طوسی و...
اتاقش غیر طبیعیی تر هم بود . در کنار عکس باب اسفنجی عکسی از اژدهایی هولناک جلب توجه می کرد .در وسط اتاق شاخه ایی که باز هم ان رنگی رنگی بود با نخ اویزان بود و هر بار که دختر بلند می شد سرش به ان میخورد و می خندید . صدای خندیدنش مانند صدای رعد و برق هراس اور بود.
غد که در اصل جغد نبود ئ حانورنمایی بود که برای ماگل ها نامه می برد و برای انها دنیا ی جادئگری را توضیح می داد . نوکی به پنچره زد و نگاهش به دخترک بود که با ترس به سوی او می امد تا نامه اش را بگیرد .وقتی پنچره باز شد جغد دعا کرد که این بار کارش زود تر و بی جیغ و داد تر تمام بشود و وارد شد و...



داستان جالب و متفاوتی بود. فقط یکم اشکالات تایپی و نگارشیت زیاد بود که با یه دور خوندن از روی پست قبل از ارسال رفع می‌شه که توصیه می‌کنم بعد از ورود به ایفای نقش حتما انجامش بدی. ضمنا علائم نگارشی همیشه به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه اسپیس از کلمه بعدی فاصله پیدا می‌کنن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Nazanii در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۸ ۱۷:۳۱:۰۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۸ ۲۱:۲۰:۱۵


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۲۲:۵۲ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲

amnnshadowfiend


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۷:۲۹ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
یه روز طوفانی بود که از خواب بیدار شدم
نفس نفس میزدم. باز خواب ولدمورد رو دیدم کابوس شده برام اگه به چوب دست کهن برسه چی سرمون میاد
هرماینی:هری چون دست کهن چیه
_اون قوی ترین چون دستیه که ساخته شده شاخه اش از درخت گردوی وحشیه و از رگ قلب اژدها درونش استفاده شده.
اسنیپ:اون حالا هم به دستش اورده به خودتون بیاین بچه ها!!.
ویزلی :باید قبلی که به قدرت برسه اخرین هورکراکس رو نابود کنیم.
هرماینی:موافقم بات.
عجله کنید سوار جارو ها بشید بریم هاگوارتز
چه رعد برقی میزنه بچه ها مراقب باشید..
هاگوارتز:
بچه ها رسیدیم باید جدا بشیم دنبال هورکراکس بگردیم
من نخ خاطرات دامبلدور رو دارم
باید حتما اونو ببینیم راهمو ازتون جدا میکنم هرچی پیدا کردید خبرم کنید!
_باشه
اروم اروم خاطراتشو مرور میکردم انگار ی چیزی کمه! درسته اون یه نشونی برای پیدا کردن اخرین امیدمونه!هورکراکس.
بچه ها بچه ها فهمیدیم کجاست
_چیه چی شده چیزی فهمیدی هری؟
اره اخرین هورکراکس خود منم.
_من نمیزارم همچنین کاری بازخودت بکنی هری(با گریه)
مجبورم این اخرین امیدمونه
سنگ زندگی رو برداشتم رفتم رفتم..
رسیدم انگار همه شادی ها دنیامحو شدن!
_هری پاتر تو اومدی که بمیری پس بمیر!!
چیشد چیشد من کجام.
_هری تو الان در کنار منی (دامبلدور)
اینجا کجاست اقا
_ما الان در ارامش هستیم دو راه داری یا پیش من بمونی در ارامش یا بری کمک دوستات.
نمیدونستم چیکار کنم ولی به صدای قلبم گوش دادمو گفتم:من میرم..
_فقط هری اینو یادت باشه بزرگ شدن سخت نیست فراموش کردن سخته.
صدای چی میای؟من کجام. تو بغل هاگرید بودم همه فکر کردن من مردم؛قلعه تسخیر شده ولی ولدمورد ضعیف تر از همیشس.
هرماینی:با گریه داد میزد هری کاش الان بودی!
بغضم گرفته بود با خودم گفتم الان وقتشه از بغل هاگرید پریدمم چوب دستمو به سمتش گرفتم شروع کردم به جنگیدن.
انگار امید تو چشمای همه دیده میشد انگار داریم پیروز میشیم کنار هم همه جنگیدیم دوستامون مردن از پیشمون رفتن ولی شکستشون دادیم اره شکست دادیم ولدمورد دیگه مرده.
افتابی کل قلعه رو فرا گرفت دیگه تموم شد دیگه داستانمون به پایان رسید همه خوشحال خندون بودنو اسم منو فریاد میزدن.
هری پاتر: از خواب پریدم!!
هرماینی:چیشده عزیزم
هیچی خاطراتمون رو خواب دیدم
بریم که دیر شده باید بچه هامون رو برسونیم به هاگواترز.


لطفا این پست رو مطالعه کن و همونطور که گفته شده، حتما هفت کلمه از 10 کلمه رو باید استفاده کنی و کلمات رو متمایز از متن بذاری. تا وقتی اینو رعایت نکنی، نمی‌تونم تاییدت کنم.

اما در مورد همین متن، داستانت رو خیلی خیلی سریع پیش بردی و کلی اتفاقات با سرعت زیادی رخ می‌ده. به جای اتفاقات زیادی که با یکی دو جمله سریع ازشون عبور می‌کنی، بهتره یکی دو اتفاق رو با جزئیات بیشتری شرح بدی.

از طرفی، اشکال تایپی زیاد داشتی که اگه قبل از ارسال یه دور از روش بخونی به راحتی می‌تونی رفعش کنی. از طرفی یه عالمه جمله پشت سر هم نوشتی بدون این که از علائم نگارشی استفاده کنی. یا با (. ! ؟ ...) به جملاتت پایان بده، یا با (، ؛ ...) جمله‌ت رو به جمله بعدی وصل کن. اشکالات دیگه‌ای هم بود، ولی نمی‌خوام فعلا ذهنتو با همه‌شون درگیر کنم و با ورود به ایفای نقش مرحله به مرحله یاد می‌گیری.

پس لطفا یه بار دیگه برگرد و این نکاتو رعایت کن. داستان کوتاه‌تری بنویس و در عین حال از روی اتفاقات مختلف اینقد سریع عبور نکن. اگه برگردی و پستای نفرات قبلی که تایید شدن رو بخونی دستت میاد که منظورم چیه.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۵ ۱۲:۱۳:۰۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳:۲۹ شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲

Parmia1221


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱:۵۶ جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۲۷:۱۱ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
کلمات به کار برده شده: جادو،رنگ،عصبانی،نمره،رعد و برق،شاخه،دست،پنجره،پشمک، سیاه
رعد و برق شدیدی در اسمان شکل گرفت و شاخه های برگ ها به صورت وحشیانه ای این طرف و ان طرف در باد میوزیدند.
از بیرون پنجره همه چیز شبیه به نقاشیی بود که شاهد نقش بستنش روی بوم هستی.
مثل همیشه با صدای بلند دست و غرش عصبانی استاد ورد ها جادو حواسم رو به کلاس برگردوندم. برای بار پنجم منفی گرفتم. از نحوه درس دادنش بدم میاد انگار توی این کلاس دو راه بیشتر نداری!
یا باید درس رو بدون دلیل بپذیری یا مجبوری تا اخر کلاس روی دستات وایسی! که در اون صورت هم تمام کلاس بخاطر پشمکی شدن موهات و اویزون شدنشون بهت میخندن.
شرم آوره.
بعد از تموم شدن کلاس استاد بهم گفت بمونم تا برای تنبیه امروز کلاس رو تمیز کنم.
تنبیها تمومی نداشتن.
_پاتر. همون طور که میدونی منفی هات رفته رفته در حال افزایشن. حتی ممکنه نتونی این ترمتو پاس کنی. میتونی بهم بگی چی اون بیرون هست که ترجیح میدی‌ بجای گوش دادن به درس و یاد گرفتن رنگ جادو ها به بیرون زل بزنی و هر دفعه هم حواس من و هم حواس تمام بچه های کلاس رو با این کارت پرت کنی؟
+راستش بنظرم بچه ها حتی اگه نشون هم ندن از اینکه حواسشون پرت میشه خوشحالم هستن! میدونین، شما از ما توقع دارین درس ها رو بدون اینکه بگین چرا در این قسمت این اتفاق میوفته یا چرا وقتی از این ورد استفاده کنیم رنگش به صورت سیاه در میاد یاد بگیریم. و حتی بعدش هم اگه کسی نمره کامل نگرفت اون رو جلوی همه مسخره میکنین در صورتی که همه ی اینا تقصیر خودتونه. بنظرم بجای اینکه بخواین علت حواس پرتی من سر کلاس رو بفهمین سعی کنین علتی که باعث میشه من سرکلاس ترجیح بدم به درس گوش نکنم رو به خودتون یاد اوری کنین استاد!


خیلی بهتر شد. ممنونم!
فقط یه نکته کوچیکی که باید بگم اینه که دیالوگ‌ها فقط با خط تیره (-) نوشته میشن؛ علائم دیگه‌ای مثل بعلاوه (+) یا آندرلاین (_) نمی‌ذاریم.



تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۱ ۱۹:۳۰:۰۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹:۵۹ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲

ریونکلاو

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵:۴۴ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۹:۵۳:۰۱ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 7
آفلاین
کلمات به کار برده شده: جارو، عصبانی، نخ، شاخه، رعد و برق، رنگ، سیاه، دست، اژدها، پشمک
از جارویش پایین آمد. خیلی عصبانی بود. خراشی روی ردایش به وجود آمده بود و ردایش را نخ کِش کرده بود. معلوم بود که ردایش به شاخه ای گیر کرده است، زیرا کمی برگ روی آن جمع شده بود.
یک نفر پرسید:

- چه بلایی سر ردات اومده؟

اما او انقدر غرق عصبانیت شده بود که صدا را نشنید.

کمی بعد آسمان شروع به تاریک شدن کرد. انگار می خواست باران ببارد. از دور صدای رعد و برق می آمد. او سریع به داخل محوطه ی قلعه رفت تا مثل موش آب کشیده نشود و موهایش به حالت پشمکی در نیاید.

از یکی از پنجره ها، به آسمان نگاه کرد. آسمان، به رنگ سیاه در آمده بود.

یادش آمد که چند دقیقه ی دیگر کلاس شروع می شود. به آنها گفته بودند که برای این جلسه، دستکشی از جنس پوست اژدها دست کنند. او هم شروع به آماده شدن کرد و به سوی کلاس، راه افتاد.


خوب بود!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ ۲۲:۴۳:۴۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۷ ۲۲:۴۴:۰۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷:۳۲ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲

Heleantin


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۳:۵۷ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین

جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه

امروز هوا طوفانیه . خاله کتی گفت زودتر راه بیوفتم .روی جاروم نشستم. باید رنگ ها رو به دست اقای سیمپسون برسونم .مردی به عجیب  غریبی اون ندیدم. اخه کدوم ادم عاقلی کل دیوار های خونشو یه رنگ میکنه اونم سیاه؟؟ اون یه  چوب دستی فروشی داره. چند وقت پیش که  رفته بودیم برای ترور چوب دستی بگیریم باهاش آشنا شدیم و حدس بزن اونجا چی دیدم :"شاخه ی اژدها" ! افسانه ها میگن خون یه اژدهای  باستانی در اون وجود داره و قدرت ماورایی به چوب دستی میده .من و ترور  شرط بستیم که کی صاحبش میشه ... بارون شدید تر شده و داره رعد و برق میزنه.میرم پایین و زیر بالکن نخ فروشی جانکیپ توقف میکنم تا شدت بارون کم شه ،هنوز 7 بلوک دیگه مونده.... بعد از ساعت ها زیر بارون بودن و سرما بالاخره میرسم. اقای سیمپسون با عصبانیت رنگ ها رومیگیره و یه عالمه غر میزنه که چرا دیر کردم. خوبه میبینه بارون میاد! با خستگی برمیگردم خونه .پشمک رو میبینم که جلوی در منتظره.بغلش میکنم و میرم داخل.به هر حال روز سختی بود و الان یه خواب راحت میچسبه.

!شب خوش




داستانت خیلی حس خوب و صمیمانه‌ای داشت...بنظر میاد خیلی راحت و آزادانه نوشته بودی. خسته نباشی!

با فرم صحیح نوشته هم به مرور توی سایت آشنا میشی و نمی‌خوام اینجا متوقفت کنم. پس...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ ۲۲:۱۰:۴۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰:۰۹ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲

اسلیترین

دراکو مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۰:۴۴:۰۶
از عمارت مالفوی
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 9
آفلاین
کلمات:جادو،رنگ،عصبانی،نخ،رعد و برق،شاخه،دست،اژدها،پشمک،سیاه

رعد و برق میزد، بارون میومد که باعث میشد جارو توی دستم بلغزه. آخه کدوم احمقی تو این وضعیت به کوییدیچ ادامه میده؟
- آهای پاتح، مواظب باش کجا میری اسلیترین بهت نیاز داره!
هری جستوجوگر تیممون بود، هیچکس فکرشو نمی کرد با وجود بودن پدرش تو گریف اون بیوفته اسلیترین.
+ پشمک این دیالوگه منه!
اینم از آقای مالفوی، نفر سوم اکیپمون. مهاجم تیم کوییدیچ، من خودم مدافعم و باید مراقب باشم بقیه ی بازیکنا از جمله اون دوتا احمق کار دست خودشون ندن.
× کی گفته فقط تو میتونی ازش استفاده کنی آقای اژدها؟
موهای سیاه رنگم جلوی دیدمو می گرفت، لعنت به این وضعیت! یه شاخه رفت لای موهاممممم!
- خوبی آیلین؟
× اینو من باید ازت بپرسم پاتح! رو مخم نرو لطفا، میدونی اگه اسنیچو نگیری عصبانی میشم! اگه گریف برنده شه خودم به دستای خودم دماغتو مث دماغ ولدی میکنم!
- یا ریش مرلین، دراکو الفراررررر!
یه بلوجر داشت میخورد تو سرش که به دادش رسیدم.
× به جای ور ور کردن برو کارتو بکن هری.
وارد دنیای جادو شدن خیلی خوب بود، یادآوری زندگی کردنم با ماگلا واقعا باعث میشه بخوام بالا بیارم. یا شایدم با یه نخ خودمو خفه کنم.
چند دقیقه گذشت، تا وقتی که...
+ لینننن! هری اسنیچو گرفت!


با این که خلاقیت خوبی به خرج داده بودی، ولی یکم سرسری نوشته بود. به هر حال نمی‌خوام اینجا متوقفت کنم.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۶ ۲۳:۱۸:۴۳


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵:۳۴ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲

Hersilia


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴:۲۲ سه شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۰:۲۷:۰۸ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
کلمات:جادو،رنگ،عصبانی،نخ،رعد و برق،شاخه،دست،اژدها،پشمک،سیاه
شب سیاهی اش را بیشتر از آنچه باید به رخ میکشد.او با پالتویی بلند و قهوه ای سوخته و شلواری تنگ و سیاه رنگبا کفش هایی کشیده و کلاه در کوچه ای با خودش قدم می زد .
ناگهان رعد برق رو به رویش به زمین می رسد . این چیزی عجیب تر از عجیب بود . نمی خواست حدسی که در ذهنش خودنمایی میکرد درست باشد.
بعلههه،حدسش درست بوده .
اژدهایی خاکستری رنگ با دمی بلند که انتهای آن ۲ باله کوچک و پوزه ای کوتاه با چشمانی زرد دقیقا رو به رویش فرود می آید.
جرج از اژدها با حرکتی ماهرانه پایین می آید . اژدها هم پرواز می کند و میرود.
جرج رو به رویش می ایستد و میگوید:
_چرا در انجمنی که در شب گذشته بر گزار شده بود شرکت نکردی؟
+بهت که گفتم من دیگه نمی خوام تو دنیای جادو باشم . جادو وسیله خطرناکیه میخوام یه زندگی آروم داشته باشم بدون این چیزا.
_ دنیای جادو بهت نیاز داره
+شما نمیتونید نظر منو تغییر بدید من تصمیممو گرفتم...
_حتی با وجود اون ؟چیزی که تمام عمرتو واسش صرف کردی؟
+نههه،من تمام عمرمو برای اون گذاشتم شما نمی تونید از اون استفاده کنید
جرج دست اش را توی جیبش میکند و ماده ای خاکستری رنگ بیرون می آورد و فوت میکند .
همه جا خاکستری میشود .دیگر نمی تواند او را ببیند .
+هی،کجا میری؟ چرا هیچوقت این عادت مسخره ات را کنار نمی گذاری؟
او با چهره ای عصبانی و سر در گم به راهش ادامه میدهد. به طرف مقصدی نا معلوم با هزار جور فک و نقشه که چه باید بکند؟!



خیلی خوب بود. فقط اینکه قبل از دیالوگ ها از - استفاده کن.
یه نکته‌ی کوچولوی دیگه هم هست. اونم اینه که علائم نگارشی همیشه باید به کلمه‌ی قبل از خودشون بجسبن و از کلمه‌ی بعدی با یک اسپیس فاصله بگیرن.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۴ ۲۳:۴۴:۱۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۱۳:۳۴ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲

Handeri


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵:۰۴ دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۷:۰۵ یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
سلام
جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه
این کلمات رو بکار بردم برای من باگ داره نمیشه رنگی یا بزرگ نوشت
.
.
.
صدای رعدوبرق
جاروی تو دستم از شاخه ی گلیسین و دورش از نخ
سعی میکردم فرار کنم اما
اژدها دست از سرم بر نمی‌داشت
شاهزاده ای دیدم فریاد زدم
او نزدیک شد و من را دید
رنگ سیاه مو هایش به ان بلندی
و زیبایی مرا شیفته خودش کرده بود اژدها با دیدن شاهزاده اعصبانی شد به او حمله کرد اما شاهزاده با یک حرکت دست او را مثل پشمک دو نصف کرد
به من نزدیک شد ولی نخ بسیار نازکی گذاشته بود و تله بود اگر او میپوکید قصر نابود میشد سعی کردم بهش بگم اما بدون اینکه اون رو ببینه با یک حرکت بریدش و من را نجات داد.



این شکل نوشته ایده‌ی جالبی بود ولی جمله‌بندی ها مشکل داشت.
اینکه سعی کرده بودی چند تا جا از یه سری کلمات به زور استفاده کنی یکم داستانت رو خراب کرد.
استفاده از علائم نگارشی هم نباید فراموش بشه.
یک بار دیگه تلاش کن. مطمئنم این بار موفق می‌شی!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۴ ۲۳:۳۶:۵۹
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۴ ۲۳:۴۴:۵۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۱۲:۵۸ دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
کلمات جدید:

جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه



* یک داستان کوتاه با حداقل 7 کلمه از کلمات داده شده بنویسید.

* بهتره کلمات رو به صورت درشت، زیر خط دار، ایتالیک، همراه علامتی کنار آن* یا با
رنگی دیگر بنویسید که در متن مشخص باشه.

* برای آگاهی از قوانین ورود به ایفای نقش به تاپیک مربوطه مراجعه کنید.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱:۰۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
کلمات به کار برده شده در متن :

قلم پر، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، دیروز، کدوحلوایی

___________
بال های جغد قهوه ای رنگ، هوا را شکافت. جغد پروازکنان خیابان ها را یکی پس از دیگری رد کرد و سرانجام روی کاپوت ماشین آبی رنگ نسبتا قراضه ای فرود آمد.
میخواست قبل از اینکه نامه اش را تحویل دهد نفسی تازه کند؛ اما صدای جیغ کر کننده ی زنی از داخل خانه او را از جا پراند:

- شما دوتا به چه جرئتی با اون قلم پر که از پدرتون کش رفتید امضای فاج رو جعل کردید!! .. فکر نکردید اگر یکی متوجه بشه و گزارشتون رو به وزارتخونه بده پدرتون چقدر توبیخ میشه؟! .. حتی ممکنه اونو اخراج کنن!

دوقلوها سرهایشان را پایین انداخته و در سکوت، زیرچشمی به صورت سرخ شده از خشم مادرشان خیره شده بودند. پس از چند لحظه فرد به حرف آمد:

- ولی ما با امضا و دست خط فاج فقط آب کدو حلوایی خون دماغ کن تبلیغ کردیم ..

جرج حرفش را کامل کرد:

- حتی بیشتر از گالیون هایی که ما درآوردیم خود کورنلیوس فاج سود کرد!

- چون آب کدوحلوایی ما به شهرتش اضافه کرد.

- درسته!

خانم ویزلی که نگاهش بین پسرها میچرخید و سعی داشت متوجه حرف هایشان شود صبرش را از دست داد و نزدیک ترین وسیله ی کنار دستش، که خوشبختانه چیزی بیشتر از یک دستمال آشپزخانه نبود را به طرف جرج پرتاب کرد:

- بسه دیگه نمی خوام بشنوم! تموم دیروز نگران بودم هرلحظه مامورای وزارتخونه بریزن داخل! حالا حتی اگه یه کلمه ی دیگه درباره اش بگید باعث میشه تا آخر تابستون-

حرف خانم ویزلی با صدای برخورد متوالی نوک جغد به پنجره ناتمام ماند. زن با جدیت با سر به پنجره اشاره کرد و یکی از دوقلوها جلو رفت تا مسئولیت تحویل گرفتن نامه را به عهده بگیرد.

لحظاتی بعد مالی ویزلی در حالی که نامه ی وزارتخانه را در دست داشت دوباره شروع به داد و فریاد کرد.


خیلی خوب بود! چقد شخصیتا خودشون بودن!

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Lavida در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۷ ۲۳:۴۴:۲۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۸ ۱۲:۱۹:۱۵

Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.