هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#1

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند
با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد
مقررات:
1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود
2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود
4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)
5-و در آخر شئونات اسلامي را رعايت فرمائيد

كلمات:
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#2

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هری:وای خواب موندم
هری به سرعت لباسهاش رو پوشید و به سرسرا رفت هیچکس اونجا نبود.همه رفته بودن به سرعت خودش رو به سالن جشنها رسوند.در بسته بود.هری روبه روی در خشکش زد
هری:باورم نمیشه چطور تونستن جشن رو بدون من شروع کنن
هری با خودش گفت:اگه الان نرم دیگه نمیتونم وارد سالن شم اگه برمم آبروم میره آمبریجم حسابی ادبم میکنه ولی انگار مجبورم برم
هری به آرامی به سمت در رفت از لای در پروفسور دامبلدورو دید که داره با بچه ها صحبت میکنه
هری:صبر کن ببینم آره اگه از طریق شومینه بتوتم وارد سالن شم کسی منو نمیبینه
هری با سرعت خودش رو به شومینه تالار گریفیندور میرسونه
هری:دیببریوس
چند لحظه بعد هری با صدای وحشتناکی بروی هیزمهای شومینه فرود اومد.چشمهاشو که باز کرد مودی رو دید که داره بهش چپ چپ نگاه میکنه
مودی:هیچ معلومه داری چیکار میکنی بازم که دیر اومدی زود برو سرجات بشین
هری خیلی آروم به سمت صندلیها رفت رون رو دبد که داره براش دست تکون میده .به سمت رون و هرمیون رفت و روی صندلی خالی کنار هرمیون نشست
هرمیون:تا حالا کجا بودی؟
هری:خواب موندم جشن تموم شد
هرمیون:نه تازه به جای خوبش رسیده
هری چشم غره ای به رون میره و میگه:چرا بیدارم نکردی
رون:خودت گفتی ترجیح میدی بخوابی
هرمیون:هیس
دامبلدور:...وارم تا ابنجا از جشن خوشتون اومدم باشه حالا نوبته جادوگری پیشرفتس خواهش دوستتونو تشویق کنی...
هری:اصلا از این کارا خوشم نمیاد
هری کتاب معجون سازیشو از زیر پیراهنش در آورد و شروع به خواندن کرد
هرمیون با عصبانیت زیر دست هری زد وکتاب از دست هری روی زمین افتاد
هرمیون:الان وقته درس خوندنه
رون:مگه از جونت سیر شدی
هری به روی سن یه نگاهی انداخت و گفت:ببخشید نمیدونستم ويكتور کرام قراره برنامه رو اجرا کنه
بعد از اجرای چند برنامه کرام از هرمیون خواست برای اجرای یه جادوی بی نظیربه کمک اون بیاد
هرمیون که انگار قند تو دلش آب شده با سرعت خودش رو به کرام رسوند
کرام:خب هرمیون عزیز لطف کن بگو دوست داری از توی این جعبه ماگلی چی برات بیارم بیرون
هرمیون:یه پالتوی ابریشمی
کرام:ایپاکتوابرسیودیپا
ناگهان جعبه باز شد و یه پالتوی بسیار زیبا از اون بیرون اومد
همه بجز رون:ماااااااااااااااا
رون:هه... حالا انگار چیکار کرده
هرمیون در حالی که بهت زده به پالتو نگاه میکرد گفت:این واقعا ماله منه
کرام:البته
هرمیون دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و کرام رو در آغوش گرفت و...کرام که حسابی سرخ شده بود گفت:فکر کنم دیگه کافیه
ابن عکس به دلایل امنیتی سانسور شد
دامبلدور:بله منم همینطور فکر میکنم کرام ممنون از برنامه زیبات.حالا بهتره دانش آموزان برای پذیرایی به سرسرا برن
همه با سرعت به سمت سرسرا رفتن هری و رون هنوز متحیر از کار هرمیون بودن که واقعا چیکار کرد
در این حین
آمبریج:هری انگار تو دیر کرده بودی
هری:نه پروفسور من سر موقع اومدم
آمبریج:هوووم...دروغم میگی پاتر50 امتیاز از گریفیندور کم میشه
هرمیون:ممنون پاتر





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#3

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
روزي يك ماگل در جشني... يك جادوگري ديد سوار بر جارو پرنده

متحير بماند!!!
پروفسوري ميگذشت..بدو گفت:از چه بابت در عجبي؟
ماگل چپ چپ او را نگاه كرد و گفت: هيس!!...ساكت!!...حواسم رو پرت مكن!!!...اردكي سوار بر جارو ديده ام!!!!...ميخواهم شكارش كنم!!!
جارو سوار اين را بشنيد و حواسش پرت بگشت و به لوله شومينه برخورد بكرد و يه داخل سرسرا سقوط نمود
براستي ويكتور كرام شبيه اردك بود؟!!!!!
------------------
داستان كوتاه زده شود لطفا!!!


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#4

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
[چشم ويكتور كرام عزيز اينم داستان كوتاه]

رون در حالي كه متحيرانه روزنامه پيام امروز را ميخواند به هري كه تازه از سرسرا اومده بود گفت:هري بيا ببين اينجا چي نوشته.هري كه به خاطر جشن ديشب تا صبح نخوابيده بود گفت:هيس ...چرا داد ميزني.فكر كردي تو روزنامه چي مينويسن حتما ديشب يه ماگل رو در حالي كه سوار جاروي پرنده بوده ديدن
رون با عصبا نيت چپ چپ به هري نگاه كرد و گفت:نخير اينجا نوشته ويكتور كرام تصميم داره ادامه تحصيل بده و پروفسوراي كتاب داري رو بگيره .هري به سمت شومينه رفت تا خودش رو گرم كنه بعد گفت:منم اگه يه دوست دختر مثل هرميون داشتم حتما اينو ميگفتم البته واسه جلب توجه





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#5

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
از هر جايي كه به فكرتون مي رسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
روزي دوشيزه هرميون گرنجر را به همراه آقا ي ويكنور كرام جستجو گر جوان تيم بلغارستان به يك مهماني دعوت نمودند در اين فكر بودند كه چگونه به اين مهماني بروند كه كرام پيشنهاد داد: (( بيا با جاروي پرنده به آنجا برويم)) و اين حرف موجب شد كه هرميون به كرام چپ چپ نگاه كنه (چون جارو سواري تنها كاري است كه هرميون بلد نيست ) به هر حال به محل برگزاريه مهماني رسيدند : سرسرا يي طويل كه يك صد شومينه در آن روشن بود . هنگامي كه دوشيزه گرنجر و آقاي كرام وارد سرسرا شدند پرفسور دامبلدور مدير خل و چل مدرسه ي علوم و فنون جادوگري هاگوارتز در حال سخنراني بود و تمامي سالن را سكوت فرا گرفته بود به همين دليل كرام دست پاچه شد و پايش به اولين صندلي گير كرد و به زمين افتاد با اين كار صداي داد و بيداد و هيس و پيس حضار بلند شد و اين موجب شد كه هردوي آنها را از سرسرا بيرون انداخته تا پرفسور به ادامه ي صحبتش بپردازد و اما هرميون و كرام هر دو از اين عملمتحير بودند . ( تا شما باشين ديگه اين دختره ي مو وزوزي ماگل زاده رو به جشن دعوت نكنين )


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱۰ ۱۴:۵۵:۰۶
ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱۱ ۰:۱۵:۰۳

ريتا اسكيتر خبر نگار سابق و ويژه ي نشريه ي وزين پيام امروز در همه جا نزديك شماست
------------------------------------------


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴
#6

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
همه در سرسرا از جشن شب عيد حرف ميزدند تا تعطيلات عيد يك هفته بيشتر نمانده بود.پروفسور مك گونگال با يه جاروي پرنده وارد سرسرا شد وگفت:هيس...
پروفسور از اينكه اصلا متوجه او نشدند متحير شد و به ويكتور كرام كه در كنار شومينه نشسته بود و با شو وهيجان خاصي در مورد ماگل ها براي هرميون صحبت ميكرد چپ چپ نگاه كرد





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۸۴
#7

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اينم كلمات جديد:
كلمات
- باراني - مرغ - خواب - روشن - نوشيدني كره اي- ولدرمورت - چوبدستي - خسته - شنل نامرئي - طلسم

در شبي باراني وقتي همه خواب بودن فقط يكي از چراغهاي مدرسه هاگوارتز روشن بود .داخل كلاس پروفسور لوپين داشت به هري طلسم تبديل رو ياد مي داد.لوپين:هري اگه ميخواي بر ولدرمورت پيروز بشي بايد حواست باشه چوبدستي رو محكم تو دستت نگه داري و طلسم تيببليوس رو بگي.هري كه آن شب خسته تر از هميشه بودفرمان را با صداي بلند گفت.
در اين هنگام مرغي كه روي ميز نشسته بود به هوا پر تاب شد.هري به زمين افتاد و به خواب رفت.او در خواب ديد در زير شنل نامرئي به همراه چوچانگ در حالي كه نوشيدني كره اي ميخورند به سوي هاگزميد در حركتند.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۵:۰۰ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۴
#8

سوسك بي همتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 715
آفلاین
در روزگار قديم زن و مرد جادوگري بودند كه در خانه ي آنها انواع و اقسام ماكيان پيدا مي شد. در شبي باراني در حالي كه همه خواب بودند مرغ اين خانه تخم مرغي گذاشت! وقتي هوا روشن شد ولدمورت كه پسر همسايه ي اين خانواده بود شنل نامرئي را روي خود انداخت و چوب دستي را به دست گرفت و براي دزديدن تخم مرغ ها عازم شد! چون در خانه قفل بود ولدمورت مجبور شد از ديوارخانه بالا برود! در نتيجه بسيار خسته شد! وقتي وارد مرغ داري شد مرغ ها شروع كردند به بع بع كردن! پس ولدمورت هم آنها را با طلسم خفه خون جادو كرد! تخم مرغ ها را برداشت و به مغازه ي سر كوچه رفت و آن ها را با يك نوشيدني كره اي عوض كرد!


سلطان سوسك بي همتا!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۴
#9

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
شبی بارانی ولدمورت روی صندلی اش نشسته بود و مشغول خوردن نوشیدنی کره ای مورده علاقه اش بود همین طور که نشسته بود و نزدیک بود از خستگی خوابش ببرد شیء عجیبی دید چراغ اتاق را روشن کرد و مرغ سفیدی را دید که به شنل نامرئی نوک میزد ارام ارام با چوب دستی اش مرغ را نشانه گرفت و او را طلسم کرد و بقییه ی نوشیدنی کره ایش را خورد .


شک نکن!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۵۱ سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۴
#10

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پروفسور کوییرل تازه از خواب بیدار شده بود.هنوز هوا کاملا روشن نبود ولی صدای قطرات باران که به شیشه میخورد شنیده میشد.خیلی خسته به نظر میرسید.از جاش بلند شد و با چوبدستی شمع روی میز را روشن کرد.بر روی میز مقداری مرغ که از دیشب باقی مانده بود دیده میشد به اضافه یه لیوان نوشیدنی کره ای.
چشمش به شنل نامرئی که روی میز بود افتاد. با چوبدستی به سمت اون اشاره کرد و گفت:بغیبیوس.این طلسم رو ولدرمورت بهش یاد داده بود.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.