روزي دوشيزه هرميون گرنجر را به همراه آقا ي
ويكنور كرام جستجو گر جوان تيم بلغارستان به يك مهماني دعوت نمودند در اين فكر بودند كه چگونه به اين مهماني بروند كه كرام پيشنهاد داد: (( بيا با
جاروي پرنده به آنجا برويم)) و اين حرف موجب شد كه هرميون به كرام
چپ چپ نگاه كنه (چون جارو سواري تنها كاري است كه هرميون بلد نيست ) به هر حال به محل برگزاريه مهماني رسيدند :
سرسرا يي طويل كه يك صد
شومينه در آن روشن بود . هنگامي كه دوشيزه گرنجر و آقاي كرام وارد سرسرا شدند
پرفسور دامبلدور مدير خل و چل مدرسه ي علوم و فنون جادوگري هاگوارتز در حال سخنراني بود و تمامي سالن را سكوت فرا گرفته بود به همين دليل كرام دست پاچه شد و پايش به اولين صندلي گير كرد و به زمين افتاد با اين كار صداي داد و بيداد و
هيس و پيس حضار بلند شد و اين موجب شد كه هردوي آنها را از سرسرا بيرون انداخته تا پرفسور به ادامه ي صحبتش بپردازد و اما هرميون و كرام هر دو از اين عمل
متحير بودند .
( تا شما باشين ديگه اين دختره ي مو وزوزي
ماگل زاده رو به
جشن دعوت نكنين
)
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱۰ ۱۴:۵۵:۰۶
ویرایش شده توسط ريتا اسكيتر در تاریخ ۱۳۸۴/۳/۱۱ ۰:۱۵:۰۳