پست قبلی به دلیل سوژه نبودن و ادامه ی یکی از داستان های پیشین نادیده گرفته میشه!
------------------------------------------------------------------------------
سوژه ی جدیدگرابلی با دوچرخه اش به طرف کافه حرکت می کرد و امیدوار بود که مرگخواری رو گیر بیاورد و با او مشغول دوئل شود1
از طرفی دیگر بلا خسته و غمگین از زندگی یکنواختش به سمت کافه می رفت تا شاید بتواند هم صحبتی پیدا کند و زندگی یکنواخت خود را تغییر دهد!
پس از چند دقیقه داخل کافه!صاحب کافه با ترس نوشیدنی کره ای بلاتریکس رو روی میز گذاشت و سعی کرد هرچه سریع تر از مقابلش دور شود.بلاتریکس با دیدن نوشیدنی سرش را بلند کرد و با مهربانی گفت:
-سلام,حالت خوبه؟
-
-باب چته؟فقط حالتو پرسیدم!
گرابلی که شاهد این صحنه بود با خوشحالی از صندلیش بلند شد و به سوی آن ها آمد.با حالتی تمسخر آمیز رو به بلا کرد گفت:
-هه!چیه اینقدر مهربون شدی مو وزوزی؟!نکنه لردتون دیگه بازنشست شده؟
صاحب کافه با شنیدن این سخن پا به فرار گذاشت!
بلا با خستگی رو به گرابلی کرد و گفت:
-چطوری گرابلی؟بیا بشین نوشیدنی بخوریم!
گرابلی با حالتی
در صندلی مقابل بلا فرو رفت.سپس بلاتریکس نوشیدنی دیگری برای گرابلی سفارش داد و با حالتی خودمانی ذو به او گفت:
-نگفتی چطوری؟!
-باید بگم؟
-هر طور دوست داری. خیلی میای اینجا؟
-بعضی وقتا!صبر کن ببینم!نکنه اینم نقشه ی جدیدتونه؟!لسترنج من جدا" خوشحال میشم باهات دوئل کنم.اصلا" نیازی به این کارا نیست!
بلاتریکس که کلافه شده بود با صدای نسبتا" بلندی گفت:
-برو بابا دلت خوشه!دوئل کیلو چنده؟!باب ولمون کنید تو رو خدا!من اگه کروشیو خور میخواستم که رودلف بود!تو رو میخوام چیکار جوجه محفلی؟
گرابلی که این واژه ی اخیر به سختی غرورش را جریحه دار کرده بود با عصبانیت چوبدستیش را خارج کرد و به سمت بلاتریکس گرفت با فریاد گفت:
-چی میگی تو با اون لرد کچلت!با اون خواهر مو طلاییت!با اون شوهر کروشیو خورت!با اون پسر خواهر مامانیت!با اون...با اون...تو چرا هیچی نمیگی؟نمیخوای دوئل کنی؟
بلاتریکس از وضعیت پیش آمده خسته شده بود صاحب کافه را که نوشیدنی جدید را آورده بود کنار زد و سعی کرد از افراد داخل کافه شخص دیگری را برای گفت و گو پیدا کند.
در گوشه ای از کافه ریموس لوپین با چهره ای غمگین نشسته بود و به قهوه ی مقابلش زل زده بود.
بلاتریکس به سمت او حرکت کرد....