هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۳
#59

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرلين بعد از مدتها وارد كافه مادام پادي فوت مي‌شه تا بلكه چند دقيقه يك جا آرامش داشته باشه(تعبير بد نشه لطفا)
وقتي وارد شد همه ميزها خالي بودند بجز يكي كه بلا و گيلدروي اشغالش كرده بودند و به شدت تنفس هاي مصنوعي انجام مي‌دادند.
مرلين دور از اونها پشت يك ميز ديگري مي‌نشينه و روش رو برمي‌گردونه طرف ديگه تا اونا رو نبينه.
در همين حال كه گيلدروي :bigkiss: بلا مشغول تنفس مصنوعي بودند رودلفس وارد كافه شد و اونها رو ديد
بلافاصله خودش رو از شوك درآورد و گفت: كي به تو زن خيره سر اجازه داده بدون من بياي اينجا؟
بلا: چي شده مگه؟ تازه ميخواستيم بي جامه پارتي راه بندازيم.. گفتم بعد از تنفس مصنوعي تو رو صدا مي‌كنيم.
رودلفس: حالا كه اينطور شد... ههه هههههههههه ههه
رودلفس افتاد روي زمين و گلوش رو گرفت...
رودي: اوه نفسم بالا نمياد.. بلا بيا كمكم كن..
گيلدروي شيرجه مي‌ره طرف رودلوفس: من من... ميخوام تو دهنش امضا هم بكنم تا براي هميشه سالم بمونه
رودلف گيلدروي رو از خودش جدا كرد..: نميخوام... بلا دكتره به تو چه؟
بلا: ببين كوتاه بيا رودي من خسته شدم بس كه به اين و اون تنفس مصنوعي دادم... ديگه تو اون بيمارستان لعنتي نمي‌خوام باشم.. دلم ميخواد از اين به بعد بي جامه پارتي راه بندازم تا اين مرلين...
چشماش به ميزي مي افته كه مرلين نشسته بود....
بلا: اوه آخ جون مرلين اينجاست رودي پا شو بريم نزديك اون خودت رو بنداز زمين تا بهت تنفس مصنوعي بدم...
رودي شيرجه مي‌ره كنار پاي مرلين و گلوشو دوباره مي‌گيره..
بلا هم بهش تنفص مصنوعي مي‌ده و مدام زيرچشمي به مرلين خيره مي‌شه و سعي مي‌كنه تحريكش كنه.
مرلين هم كه با اين كار مخالف بود يه پلك مي‌زنه همشون پودر مي‌شن.


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۳
#58

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
خارجی روز _ بیرون در کافه!
هوق:تو رو خدا!
ونوس:نــــه!
هوق:جون من!خواهـــــــــــــش!برم دیگه؟
ونوس: خیله خوب برو پروانه ی بهداشتشو چک کن زود برگرد!
چند لحظه بعد!
هوق از تو کافه میدوه بیرون پشت سرش یه لنگه کفش پرت میشه!
ونوس: چی شد چرا اینقدر زود برگشتی؟
هوق:هیچی مادام با جارو کوبید تو سرم گفت اینم پروانه ی بهداشت!
ونوس:هووووووم!تو همینجا بمون من همین الان برمیگردم...
ونوس وارد کافه میشه میره سمت مادام
مادام درحالی که جاروشو بالاسرش آماده نگه داشته:چیه نکنه تو هم پروانه ی بهداشت می خوای؟
ونوس:بله ...یعنی نه...کی جرئت داره از شما که کافتون توی کل هاگزیمید مظهر تمیزیه پروانه ی بهداشت بخواد؟...فقط برای کامل کردن یه سری مدارک...میدونید که..تاریخ و چند تا چیز دیگه رو باید از توی پروانتون ببینم!
مادام:اوا ونوس جونم تویی؟چرا زودتر نگفتی؟
ونوس: من که تا حالا اینجا نیومدم شما منو از کجا شناختید؟
مادام:اوا مگه می شه من الهه عشقو نشناسم؟اینجا از برکت وجود پروانه ای شما می چرخه!حالا هم برید پشت یه میز بشینید تا من دوتا قهوه بریزم بیام!
ونوس مثل بچه های حرف گوش کن میشینه پشت یه میز.
مادام با یه سینی قهوه میاد می شینه رو بروی ونوسو پروانه رو میده دستش.
ونوس:مادام کافتون چقدر شلوغه!حتما به خاطر همین شهرت شما به رعایت بهداشته!
مادام:نه عزیزم اینجا نسبت به قبل اصلا دیگه شلوغ نیست...یادش بخیر اون روزا که خونی جونم بود!همه بهداشتو رعایت می کردند...
ونوس زیر لب:حالا چطوری از دست پرحرفی این خلاص بشم؟
مادام:عزیزم چیزی گفتی؟
ونوس:نه مادام شما ادامه بدید! :ylash:
مادام:آره داشتم می گفتم...جای خونی جونم خیلی خالیه...
ونوس:




Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۳
#57

ایلیدان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
نتیجه اخلاقی پست مک گونگال :دعوا نکنید دختر مردم هوا نکنید پسر مردم پاسکاری نکنید دعوا چیه اخ جون غذا


مانده از شب هاي دورادور، بر مسير خامش جنگل، سنگينچيني از اجاقي


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۳
#56

پروفسور مينروا ‏مک گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۳:۱۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 895
آفلاین


هووشتتتتتتت هیییییشششت هااااااششششت

یدفعه من و مرلین و آرتور ظاهر می شیم
من:چطور جرات می کنید به این دو جوان پاک حمله کنید

پایینیوس! بیل و فلور میان پایین
فلور: آه بروفسور مکانکال از شما متشکرم....خیلی ترسیدم...کفتم شاید ما رو فراموش کردید

مرلین:ما کسی رو فراموش نمی کنیم...این مرگ خوارای بی عرضه هم هیچ کاری ازشون بر نمی یاد!

آرتور:بیل مگه نگفتم دیگه با این دختره نگرد...
بیل:من دیگه بزرگ شدم پدر...می تونم برای خودم تصمیم بگیرم
آرتور:حالا صبر کن به مامانت بگم اون وقت می فهمی...

بلا:هی مرلین به کی می گی بی عرضه؟!
مرلین: به شما مرگ خوارا!

لسترنج:بهت حالی می کنم...استپوفای!
مرلین:پروتگو...
مکنر هم با آرتور در گیر میشه من هم با بلا
بلا:چی شده مینروا! کم کم داری پیر می شی
من:صندلیوس تو سریوس!
یه صندلی محکم می خوره تو صورت بلا
بلا:سیلیوس تو صورتیوس!
من:آآآآخ ...الهی چلاق شی...

مادام پادی فوت:آآآآآآآآآآآههههههههههههههااااااااااایییییییی
معلومه اینجا چه خبره؟! اینجا کافه ست یا باشگاه دوئل؟!

من:خب حالا شما کوتاه بیا مادام...به ما چه خودشون شروع کردن

مادام:بسه...دیگه نمی خوام کسی تو این کافه دوئل کنه خب پس حالا همه بیاین بشینید نوشیدنی مهمون من...

همه: آخ جون

همه دور میز می شینن
بلا:راستی مینروا از الستور چه خبر؟!
من:آه دست رو دلم نذار...اگه پیداش کنم من می دونم و اون...

خبر نگار:مگه شما همین دو دقیقه پیش دعوا نمی کردید چطور حالا دوست شدین؟!
من:خب دیگه شما سخت نگیرید
خبرنگار:هدف شما از نوشتن این پیام چی بوده؟!
من:هدف خاصی نداشتم...فقط خواستم بگم ما هنوز هستیم


Minerva McGonagall

Head of Gryffindor House

Deputy Headmistress

Less Expectation , Less Disappointment


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۳
#55

ایلیدان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
فلور : عزیزم
بیل : خفه شو هر چی میشکم از دست تو
فلور :
بوم
لسترنج و جمعی از مرگ خوار ها ظاهر میشه
رودی در میکوبونه بر میگرده طرف بلا مرگ خوار ها میرن طرف جناب وزیر ارادت عرض میکنن
کینگی : بچه براتون یه کار دارم
مرگ خوار ها : بفرمایید
اون دو تا که دارن بهم فحش میدن دو ت سفید برید هر کاری خواستید در راستای اهداف باهاشون کنید
مرگ خوار ها : مو ها ها
بلا : شوهر عزیزم
رودی : این ها چی میگن میخوان با تو باشن
بلا : مهم نیست در گوشی حالشون خوش نیست
رودی : اوو از اون لحاظ چه میخوری عزیزم
بلا : هر چی تو بخوری یه دونه هم برای من بگیر
رودی : ابجی دو تا بستنی بده روش توت فرنگی باشه شربت هم روش بریز
سوروس :

بلا و رودی مشغول خوردن بستنی و حرف زدن
مرگ خوار ها »»»»
مالفوی : اون دختر رو بفرست این طرف ویزل نگاه کن
بیل :
فلور : جون مادرت نکن
مالفوی : برو بالادو دور تو هوا بچرخ کله اش گیج میره میکبنتش زمین برو بالا این کار حدود دویست بار ریپیت میشه
رودی حال داری یه کم بازی کنیم بلا
بلا : با کمال میل
رودی : هو ی گوییل بیل بنداز این طرف
گوییل : بفرمایید ارباب
بلا : بنداز این طرف
رودی : رودی تبدیل میشه به رودی فولر
با پشت پا میندازه به بلا


مانده از شب هاي دورادور، بر مسير خامش جنگل، سنگينچيني از اجاقي


Re: بیل و فلور
پیام زده شده در: ۸:۳۸ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۳
#54

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
بلا با غل و زنجیر به پاش داره بیرون کافه قدم می زنه...جیرییننگ جیرینگگگگ..شکم از کافه بیرون میاد در حالیکه یه قوطی تو دستشه بلا:هومم...شکم..اون چیه تو دشتته؟
شکم قوطی رو نگاه می کنه و میگه:این چیزه..هوممم..یه جور معجون خطرناکه...می تونه آدم ها رو سفید کنه...هومم باید به سوروس نشون بدم...(سعی می کنه مسیر بحث روعوض کنه) راستی دل سوروس رو دوزیدی؟
بلا: یه معجون برای سفید کردن آدم ها...هوممم جالبه...
آرتور با مالی از دور میان...
آرتور:هومم این چیه؟ ااا ببین مالی عزیزم..این همون سفید کننده اس که گفتم..برای تمیز کردن لباس های سفید..مشنگ های اختراعش کردن...طرز کارش خیلی عجیبه..باید از سوروس بپرسم...
شکم:ای خاک تو سرم شد..و با عجله به طرف کافه می دوه..بلا هم غل و زنجیر رو میزاره رو کولش پشتش شروع می کنه به دویدن..
فلور و بیل دارن به اتاق پشتی میرن...
شکم: به نام و راستای اهداف..شما دو نفر متقلب و بی پی جی 13 بازداشتید...چوب دستیشو در میاره....
پت پت پت...
آموش روی شکم ظاهر میشه...
شکم:هوووو بلند شو ببینم..تو چه جوری فرار کردی؟
آموش:افراد فاژ برای انژام ماموریت رفتن..ژندان دیفالاش داشتن منو گاژ گاژ می کردن...منم در رفتم...
فلور و بیل دارن یواشکی از در پشتی خارج میشن..بلا زنجیر پاش رو دور سرش می چرخونه: یوووووووهااااااااااا..از دست من نمی تونین در برین...
مرلین:بلا تازگی ها خیلی خشن شدی...
بلا زنجیر رو می چرخونه و به سمت اونا ول می کنه....فلور و بیل به هم بسته میشن...




بیل و فلور
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۳
#53

بيل ويزليold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۰۴ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۱ چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۳
از KUWAIT
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
کینگزلی میزنه دنباله من و فلور تا اینکه می رسیم به یک بن بست
دان داران داران داران(قلبها به تپش میوفتد)گروپ گروپ گر.پ

فلور میکشم پشت سر خودم
کینگزلی: شما به دلیل رعایت نکردن پی جی ...
بیل:بابا جمش کن ببینم اینجا باید آزادی باشه اصلا همین خودت باعث شدی که به این جاها کشیده بشه یادت میاد در خواست کردم که بیای مارو به .... در بیاریی
کینگزلی:
اینجا چیزی نگ. بعدن با هم صحبت می کنیم عزیز دل برادر
بیل:نه من نمیدونم همه چی اینجا باید حل بشه این همه منو شکنجه دادید کم نبود؟
فلور:بیا جادوی سفید کننده ی مالکتوم را روش اجرا کنیم دوتا هستین حتما در برابر ما شکست می خوره
بیل:شنیدی کینگزلی می خوایم سفیدت کنیم
کینگزلی:خیال کردید می تونید؟؟؟؟
بیل: فلور شروع کن
کینگزلی:نههههههههههههههههههههههههههههه
باشه حالا شما با من بیاین باهم کنار میایم
فلور : بلاخره موفق شدیم بزار این بلا بفهمه

----------------------------------------------------------------------
بعد همراه کینگزلی رفتن تا ببینن چی میشه ولی مطمعنا کینگزلی یکار ی براشون میکنه


مسول برگزاری مسابقه ی زیبا ترین پسر و یا مرد هاگوارتز
but i cant help falling in love with you! (Elvis Presley)


Re: دستكيريه بلا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۳
#52

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
در همین زمانها یا یخورده بعدتر خارج کافه بارون در حال شر شر باریدنه
نمید: اینجا خوبه؟
هری: نه چیزه یعنی ولش بریم یه جای دیگه.
نمید : نه ببین من یه نگاهی به داخلش انداختم خوب بود تو بیا
خلاصه نمید دست هری رو میکشه و می بردش تو کافه وقتی وارد شدن یهو همه برگشتن و هری رو نگاه کردن.
مرلین: اووه هری تو بازم میای اینجا عجب پر رویی هستی تو
هری : شک داشتی معرفی میکنم نمید دوشت خوبم
تانکس: آه اعتیاد ! بیا اینجا نمید جان عزیزم از دست این جانی نجاتت بدم.
بلا : جانی؟ کی اینجا حرف اینا رو زد من خودم ته جانیا و آدم کشا هستم تازه مسوول سنت مانگو هم هستم. عملم میکنم بدون بیهوشی. پسرای مردم رو هم تور میکنم در سه ثانیه
دارک: حاج خانم لطفا ادامه ندید که کار بیخ پیدا میکند. در ضمن من خواستم پیشنهاد بدم این مکان سراسر بی پی جی 13 رو تعطیلش کنید. بعد برای اینکه کفاره گناه کاران پاک بشه صندلی هاش رو بفرستید برای دفتر من
هری: شما اصلا به چه حقی اسم نمید رو میارید نمیدومن

تانکس: نمید جان به حرف این قاتل گوش نده فنون کاراته در چه حاله؟
نمید: چیزه یعنی.
و با ترس به هری نگاه میکنه که زل زده بهش و ادامه میده : خب نرفتم راستش من هری رو خیلی دوست دارم.
جینی: یعنی دیگه نمیزندت
نمید: خب فقط وقتی خیلی عصبانی میشه
تانکس: یعنی کی؟
هرماینی: دوستان مگه نمی بینید این در مقابل هری نمیتونه حرف بزنه اصلا من میگم بجای حمایت از جن های خونگی واجب تره از نمید حمایت کنیم. بله انجمن حمایت از نمید رو تشکیل میددیم. هر کس هم خواست یک گالیون بده و عضو ...
رون: بیا اینم وسط دعوا نرخ تعیین کرد دیروز جن امروز نمید فردا هم حتما میخوای از غولا حمایت کنی.
هرماینی: چرا که نه
در همین لحظه حاجی دارکی فریاد میزنه : ای بی پی جی 13 ها اومدم که حالتون رو بگیرم.
بیل و فلور از زیر میزا در میرن حاجی هم دنبالشون


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: دستكيريه بلا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۳
#51

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
فلورو بیل خارج میشن از کافه....
داشت دست در دست میرفتن که کینگزلی از تو تاریکی در میاد!
کینگزلی:وایسید ببینم!
فلور:سلام جناب وزیر آخر به من امضا ندادینا!
بیل:
کینگزلی: خب....شماها به جرم رعایت نکردن پی جی 13 در نمایشنامه ی های سایت باشگاه علمی مذهبی ادبیه سایت جادوگران بازداشتید.....
کینگزلی با صدای آلن دلون(چه ربطی داشت)
همگی دستا رو سر.....
این دستور مقام معظم رهبری میتیکمان!
احترام بگذارید!
----------------------------------------
صحنه:داخل زندان میخوان بیلو فلورو ببرن!
دستبند تو دستشونه!
بیل:به جون مادرم من بی گناهم...من.. بیگناهم!
فلور:بیل....قهرمانه من!

....
خواهر بی اینور زندان زنونه جداست خواهرا این ور برادرا این ور.....
خواهر کبرا.....
خواهر کبرا بیا این خواهرو ببر زندون!
برادر نعمت.....
برادر نعمت این برادر بیل رو ببر اول ارشاد کن....بعد ببرش زندان!
نعمت(یه مرد خیلی خیلی گنده).:چشم قربان!...هووووم ارشادت میکنم جوون!بیا بریم تو این اتاق!
بیل:
-------------
صداهای داخل اتاق:
آی کمک
دنگ...دیش...بوم....
نزن ....جون مادرت....غلط مردم....پی جی 13 دارم....
دیشدر...بنگ...بیگ بنگ....
ترو خدا....ارشاد شدم.....پی جی.... جی جی
------------------
صحنه:بیلو خونی آوردن تو زندان انداختم!
آموش:چه عژب!ما اژ تنهایی درومدیم...خب..بگو ببینم ژرمت چیه؟
بیل:پی جی....جی جی... 16.....13 /....کمک/////نعمت!


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


دستكيريه بلا
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۳
#50

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
همين طور كه منو بيل و بلا مىرفتيم تا بشينيم يكدفعه مرلين همون كارو مىكنه كه خودش نوشته و بلا دستكير مىشه
اينم قيافه ى منو و بيل در هنكام دستكيريه بلا:
بلا: اوه من كارى نكردم مرلين اين جه كارى بود كردى؟
مرلين: همون كارى كه با من كردى!!!!!!!!!!!
كاركردان: ياالله بلا رو دستكير كنيد سريع
مرلين:
فلور:بلا فقط به جايه س كفت ش
بيل: خب ديكه بايد دستكير بشه بعدا مىفهمى جرا
مرلين: خب همه جيز رو به راهه بفرماييد بريم يك نوشيدنى بخوريم حالشو ببريم !!!!!!!!!!!!!!!!!
فلور : آره بيل بريم
بيل يكم فكر مىكنه خب آخه من با فلور كار دارم اينم كه واى اصلا نمىفهمه
بيل: نه فلور بريم بيرون يك كاره كوجيك دارم
مرلين: هر جور راحتيد
و بيل و فلور از كافه مىرن بيرون ...................
ديكه بقيه شو خودتون بفهميد تا بعد من دوباره بيام


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.