هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#52

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
شوالیه داره با بقیه کار می کنه که در باز می شه و اندرو میاد تو :
اندرو ک ببخشید سر زده وارد شدم.
شوالیه : این کار توهه.چرا این قدر بی صدایی ؟؟منم اصلا نفهمیدم کسی پشت دره.
اندرو : خب دیگه.
رومیلدا : خب.حالا برای چی مزا حم شدی؟؟اونم این جوری ؟؟
اندرو : اوه.نمی دونستم شما باید اجازه بدین.
رومیلدا : اندرومیدا بلک!!مواظب حرف.....
شوالیه : بسه!
همه :
شوالیه : خب اگه برای نتایج اومدی باید بهت بگم که هنوز مشخص نشده هر وقت شد بهت اطلاع می دم.باشه؟؟
اندرو : اخه....
شوالیه : اخه بی اخه.درسته که ما نیرو کم داریم ولی باید اعضا را با دقت انتخاب کنیم.
اندرو : باشه.ولی می شه سریعتر ؟؟
شوالیه :
اندرو : اهان.باشه.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۰:۰۶ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#51

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
جيني:خوب حالا بايد با كي دوئل كنم؟ زود تند سريع كاردارم.

همه به هم نگاهی میکنن بعد شوالیه میگه:متاسفم جینی باید مثل اندرومیدا و نویل صبر کنی تا ما بتونیم ارزیابیت کنیم بعد بهت خبر میدیم

جینی که ناامید شده بود میگه:ولی من تصمیم داشتم که امروز حتما بیام تو قلعه

شوالیه:خب ما خیلی زود سعی میکنیم که جواب تو اندرو و نویل رو بدیم فعلا سرمون خیلی شلوغه .بازم سر بزن تا نتیجه ی مذاکرات مارو بفهمی بعد از اون باید با من یعنی شوالیه سفید دوئل کنی تا اجازه ی ورود بگیری

جینی:باشه ....پس من منتظرم

شوالیه و بقیه:به امید دیدار

-------------------
بعد از رفتن جینی همه دوباره توی سالن جمع میشن

هنری:داریم خوب پیش میریم ها .3 نفر درخواست عضویت دادن ولی این در برابر ارتش مرگخورا چیزی نیست

مری:آره بد نیست تازه گمنام هم توی قسمت "دبلیو تی "که من باز کردم درخواست داده

رومیلدا:پس میشه امیدوار بود که نیروهای سفید دوباره دارن جمع میشن

چو:تقریبا

شوالیه:خب بحث درباره ی افراد جدیدرو به بعد موکول میکنیم. فعلا بهتره به ادامه کارمون برسیم .....زمان زیادی نداریم مخصوصا بعد از خبرهای تو هنری

همه:

شوالیه:مری تو در برابر طلسم فرمان مقاومت خوبی از خودت نشون دادی بقیه هم باید فعلا رو این طلسم تمرین کنن بعدا میریم سراغ "کروشیو"

همه:

شوالیه:خوبه ...حالا کی میاد؟؟

رومیلدا:م م م م ن من

شوالیه :خب بیا این وسط ...خوبه ...آماده ..

و فبل از اینکه رومیلدا بتواند حرکت دیگری بکند ذهنش از همه چیز خالی شد گویی هیچ چیز در جهان وجود نداشت ...... وبعد صدایی از درون وجودش به او فرمان داد :بپر ...برو به سمت راست و بپر روی میز..
رومیلدا مطیعانه به طرف میز رفت احساس آرامشی که در وجودش بود را هیچگاه تجربه نکرده بود ...به میز نزدیک شد و میخواست که بپرد فقط باید بپرد .....همین .....ولی ناگهان صدای ضعیفی در ذهنش پیچید :چرا ؟؟
ولی صدای اول قوی تر بود و ارومیلدا به آرامی پرید ولی ...درد شدیدی درسراسر وجودش پیچید و محکم به میز برخورد کرد

رومیلدا:آی ...وای ....

شوالیه :باید بیشتر تمرین کنی

رومیلدا که حالا میفهمید چه اتفاقاتی افتاده با ناله گفت:

شوالیه:خب حالا کی میاد؟؟


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۰:۰۲ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
#50

هنري گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
از نصف‌جهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 58
آفلاین
هنري در اين فكر بود كه چرا حاسوسش خبر نياورده كه يك جغد عقاب‌مانند خاكستري بر روي شانه‌هايش نشست. هنري نامه‌ي به پاشو باز كرد.توي نامه نوشته بود:
"امروز بيا جاي هميشگي خبر‌هايي دارم"
هنري در حالي كه به تقلا‌هاي برتي و چو نگاه مي‌كرد به همه گفت: «من بايد برم جاسوسم پيغام داده» همه به سمت او برگشتند و روميلدا گفت:« خيلي خب ...خداحافظ»
******************************************************************************************
پس از چند ساعت هنري با عجله از در قلعه وارد شد.از حالت چهره‌اش معلوم نبود شاد است يا ناراحت.در اين موقع مري و شواليه بهوش آمده بودند و همه با نگراني دور آن دو حلقه زده بودند وبه محض ورود هنري همه به سوي او برگشته بودند. هنري به تندي به سوي شواليه قدم برداشت به او كه رسيد خم شد و در گوشش گفت:"ببخشيد شواليه...بايد تنهايي باهاتون حرف بزنم"شواليه سرش را به آرامي به سوي هنري برگرداند و گفت:"بريم توي اون اتاق"
وقتي شواليه در را پشت سرش بست هنري به آرامي گفت:
_ قربان جاسوس من امروز به طور كامل يه تاپيك در گروه اسلايترين رو بررسي كرده به اسم فعاليت‌هاي محرمانه...يا يه هم‌چين چيزي...خلاصه اين تاپيك تو اسفند و فروردين خيلي فعال بوده اما از اون موقع تا حالا ديگه فعال نبوده كه به نظر من يه دليل داراه كه در ادامه مي‌گم...اولين موضوعي كه در اين تاپيك مطرح شده سازماندهي براي تصرف مكان‌هاي سفيد مثل محفل ققنوسه كه قسمت هايي كه خيلي فعال نيست رو براي شروع تصرف كنند مثل اين‌كه در دو مورد هم موفق شدند و بعد از اون چون ليدرشون بلاتريسك رفته يه مدت تو كارشون وقفه افتاده بعد موضوع به جاسوسي از ما و جاسوساي ما كشيده شده و تازه وزير جادو گيليدوري لاكهارت و ويكتور كرام هم تو اين‌كار خيلي فعالند... اونجا چند پيام مهم زده شده كه من بهتون ارائه مي دم...
بعد هنري يه رول كاغذ پوستي به دست شواليه مي‌ده و شواليه به دقت به اونا نگاه مي‌كنه مي‌گه:
_خب اون دليلت چي بود؟
_ اِ... خب در اين تاپيك چون بحث سر جاسوسي مي‌شه بلا كه برگشته مي‌گه فقط از طريق پيام در اين مورد باهاش تماس بگيرندو من فكر كنم به خاطر همين ديگه اين تاپيك فعال نيست..قربان...اما فعاليت ارتش جاسوسي اسلايترين ادامه داره.
_خب ديگه چيزي نيست؟
_ اِ...نه
شواليه مي‌خواست از در بيرون بره كه هنري به طور ناگهاني گفت:
_ راستي..ببخشيد يادم رفت بگم در واقع اولين فعاليتشون اذيت كردن اعضاي قدرتمند سفيد بوده كه با مرلين شروع كرده بودند گويا هم موفق شده بودند و به سراغ افراد ديگه مثل بيل و فرد ويزلي و پرفسور مك گونگال هم ‌مي‌خواستند بروند اما نمي‌تونند...دالاهوف در يه پست اشاره كرده كه كالين كريوي مزاحمشون مي‌شه.
_آهان...خب.
_ يه چيز ديگه...
_خب؟
_ببخشيد مي‌دونم اين جزء وظايف من نيست ويا اينكه من گفتم بايد قدرت گريفندور به همه نشون داده بشه ...اما بهتر نيست توي اين وضعيت صبر كنيم ببنيم وضعيت جنگ هافل با ريون چي‌مي‌شه بعد اعلام جنگ بديم.اين طوري گروه‌ها ضعيف مي‌شن و ما مي‌توني يك شكست جانانه بهشون بديم و يا با يكيشون متحد بشيم واز تعداد دشمنان گريف كم كنيم...البته بازم مي‌گم اي جزء وظايف من نيست...ببخشيد.
شواليه نگاه مهربانانه‌اي به هنري مي‌كنه و مي‌گه:
_ قدرت عشقو هيچ وقت دست‌كم نگير.
بعد يه لبخند مي‌زنه و هر دو به سمت سالن مي‌روند.
******************************************************************************************
در سالن همه منتظر آمدن هنري و شواليه بودن به محض اين‌كه آن دو وارد سالن شدند نگاه‌هاي كنجكاو همه به سويشان برگشت.شواليه به اتاقي در بالاي پلكان برجي رفت احتمالاً مي‌خواست به تنهايي متن گزارش هنري رو بخونه.
چو گفت:
_چي شد؟
_فعلاً نمي‌تونم بگم اگه شواليه صلاح بدونه خودش بهتون مي‌گه...واقعاً متاسفم.
همه:
در اين لحظه سرژ دوباره بهش آمده بود هنري كه متوجه شده بود چوب‌دستي شو به سمت سرژ گرفت و در ذهنش گفت:
_ريو.
حالا تصاويري از چند لحظه‌ي قبل را از خودشان را مي‌ديد اما زاويه ديد سرژ و ناگهان حرف‌هايي در ذهنش شكل گرفتند گويا سرژ با خود اين حرف‌ها را زده بود:
_ آخه چو چرا منو اين‌قدر دول مي‌دي بي‌انصاف. به قول حافظ:"گفتم دل رحيمت كي عزم صلح دارد".
هنري با خود گفت:
_آنريو
بعد دوباره سالن را مي‌ديدهمه داشتند با تعجب به او نگاه مي‌كردند در حالي كه نوري خيره كننده از سر چوب دستيش به سرژ بر خورد كرد و او را دو مرتبه بيهوش كرد به سمت چو برگشت و گفت:
_ اگه يه روز برات يه مصراع از حافظ خوند جوابش مي‌شه "گفتا مگوي با كس تا ئقت آن در آيد"
همه به خصوص چو:
بعد يه لبخند زد و رفت روي يك مبل نشست.
(ادامه بديد)

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خب من با اجازه از جيني و با عرض معضرت بدون توجه به نماشنامش اين پست رو زدم چون اون نمي‌تونه با در هر‌كاري بكنه وبياد تو براي همين فرض كردم كه اين نمايش‌نامه زده نشده بازم مي‌گم از جيني معذرت مي‌خوام اما جيني تو نمي‌توني همين‌طوري بيايي تو بايد شواليه اجازه بده ديدي من چقدر ضايع شدو تازه اون‌موقع شواليه هم نبود و من اين طوري شدم.


:bigkiss: :wi


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#49

جینی ویزلی پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۱ جمعه ۱۸ دی ۱۳۹۴
از پناهگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
جيني صبح زود از خواب بلند مي شه اون تصميم گرفته بود كه اون روز حتما بره وقلعه رو پيدا كنه پس لباس هاش رو مي پوشه وبه راه مي افته.پس از عبور از چنگل به يك محوطه ي باز ميرسه كه در اون يه قلعه ي كوچك قرار داشت خيلي خوشحال مي شه وبه سمت اون به راه مي افته .همين جور كه داشت ميرفت از خودش پزسيد اگه اين واقعا قلعه است پس چرا انقدر كوچيكه اون انتظار يك قلعه ي بزرگ را داشت در حالي كه اين...........
حتما كاسه اي زير نيم كاسه بود شايد اين يكي از نقشه هاي HCO بود پس بايد خودش رو اماده مي كرد وانتظار هر نوع اتفاقي را مي كشيد البته اون از قبل خودش را براي دوئل با شواليه اماده كرده بود ولي يك نفر كجا وصد نفر كجا.پس چوب دستي شو رو محكم گرفت واماده ي يك جنگ سخت شد.
به درقلعه رسيد ارام جلو رفت و در زد.
جيني:هي كسي اينجانيست.
ناگهان در شروع به صحبت مي كنه
در:تو نمي توني وا.......
ولي جيني به اون اجازه نمي ده صحبتش رو تمام كنه وبا يك حركت چوب دستي صداش رو خفه ميكنه .
جيني: اينجوري بهتر شد.


داخل قلعه.
اعضا دوباره شروع كرده بودند به تمرين كه دوباره صداي در مياد .
چو : بازم يكي ديگه
هنري :تقصير خودتونه هي تبليغ مي كنين
شاهزاده : بهتره بريم ببينيم كيه.
همه : موافقت مي كنن و ب سمت در به راه مي افتن.
يواش يواش داشت داشت از وجود حيات در اين قلعه نا اميد ميشد كه صداي قدم چند نفر را از پشت در شنيد.
درباز شد وچند نفر پديدار چوب دستي به دست پديدار شدند .جيني نا خوداگاه به چوب دستيش حركتي داد و
باعث شد چوب دستي همه از دستشون خارج بشه و يه متر اون ور تر بيفته.
همه مات و مبحوت نگاه مي كردند كه ...
هنري:ااا... جيني تويي .
جيني كه تازه به خودش امده بود گفت : واقعا متاسفم. وقتي چوبا تون رو ديدم نا خداگاه اين كار رو كردم.حالا برين خدا را شكر كنين از طلسم ديگه اي استفاده نكردم.
همه :عصباني
جيني:خوب حالا بايد با كي دوئل كنم؟ زود تند سريع كاردارم.
........


(به امید خوش بختی جینی و هری) :bigkiss:


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#48

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
همه دور مری جمع شده بودند و چو در حال دادن تنفس مصنوعی بودن.
" – جردن...جردن..چو
چو:چو به گوشم.تمام.
همه:اینجا چه خبره؟
چو:آخ یادم رفت بگم من به لی یه بیسیم داده بودم.
شوالیه:چو من تا الان فکر می کردم ترسویی ،الان فهمیدم خنگم هستی.
چو به سمت شوالیه:آواداکدورا
رتی:کشتی چو ولش کن.
حالا چو در حال تنفس به مری و برتی درحال تنفس به شوالیه بودن.
لی:بابا تنفسو بیخیال شین خبرارو بچسبین.
چو مری رو بیخیال میشه:بگو؟
لی:من امشب دارم برمیگردم.یه سری خبر تاپ دارم.اومدم میگم.
رومیلدا:ایول پس فردا حمله میکنیم.
چو:نه اول باید به مگی بگم این تاپیکو ببره دیاگون بعد.
همه:پس تا روز جنگ.یکی برای همه.همه برای یکی.................


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#47



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
نویل داره بر ی گرده که اندرومیدا رو می بینه
اندرومیدا: چی شد نویل؟ قبولت نکردن؟
نویل : گفتن فردا بیا تا دوئل کنیم؟
اندرومیدا: به منم همینو گفتن ولی راه ندادنم!!
نویل:
نویل:دیگه نمی شه به کسی اعتماد کرد دیگه راستگویی و شرافت ارزشی نداره
اندرومیدا:نویل اینا رو از کجا یاد گرفتی؟
نویل: از تو کتاب خوندم.
اندرومیدا:
اندرومیدا :بیا بریم نویل فردا دوباره بیایم
نویل:نه من باید امروز تکلیفمو روشن کنم باید حسابمو پاک کنم
نویل حسابی قاط زده بود رفت به طرف قلعه حسابی دادو بی داد کرد ولی کسی جوابشو نداد
نویل : حالا که این جور شد من اینجا می شینم تا یکی بیاد بیرون اون وقت مجبوره با من دوئل کنه ؟



W.T


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#46

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
نويل چوبش رو بلند ميكنه كه شواليه ميگه:دست نگه دار امروز نميشه دوئل كرد ما تمرين داريم
نويل:خوب منم تو تمرينتون شركت بدين
شواليه:نميشه بايد عضو باشي
نويل كه ناراحت شده بود ميگه باشه فردا مي يام
بعد از خداحافظي با نويل ميرن به تالار بزرگ

شواليه :مري و چو شما 2تا با هم
روميلدا و هنري هم با هم
اوكي؟ شروع
شواليه:فقط طلسم هاي بي خطر استفاده كنيد
همه:بله فرمانده
شواليه:123
مري و چو باهم طلسم ميفرستن
چو:تارانتالگرا
مري:فينيته
شواليه :خوب دفع كردي مري
مري:متشكرم
از اون طرف روميلدا و هنري مشغول بودن كه..
هنري:لوكوموتور مورتيس
روميلدا:وانوته
شواليه عاليه ادامه بديد
مري:پتريفيكوس توتالوس
چو:فينيتو
شواليه:خيلي خوبه ولي اين افسون ها ساده است
مري:ما كه نميتونيم افسون هاي قوي تري رو هم ديگه اجرا كنيم
روميلدا:مثلا نفرين هاي نابخشودني
شواليه:چرا كه نه ما بايد اون هارو تمرين كنيم
غير از آواكاداورا بقيه كه كشنده نيستن
تازه من دفع اون هارو هم بلدم
همه:
شواليه: اين جوري به من نگاه نكنيد ما ميتونيم
مري:واي ولي اگه يهو يه اتفاقي بيفته
چو:راست ميگه
روميلدا:مثلا فكرشو بكن من هنري رو بكشم
هنري:هااااااااا
شواليه:نترسيد خوب حالا كدومتون داو طلبيد؟
همه به هم نگاه كردن و در آخر مري كه نميخواست لقب شجاعت رو ازش بگيرن با صداي لرزان گفت م م م ...... ن ن ن ..
همه غير مري و شواليه: مري ي ي
مري:آره من اين كارو ميكنم بلاخره كه بايد ياد بگيريم
شواليه:نفر بعدي؟
چوكه نميخواست ديگه بهش بگن ترسو گفت م م م ....ن ن ن
شواليه: چو از تو انتظار نداشتم
چو:چرا مگه من چمه؟
شواليه:هيچي فقط ديگه ترسو نيستي
چو:
شواليه :اوكي شروع
123
چو:ايمپريو
شواليه:اوه لعنت مطلق
حس عجيبي بود بي سابقه بود مري احساس سرگرداني ميكرد مثل اينكه شناور بود
افكارش ازش دور ميشدند و چيزي جز پوچي نميموند
همانطور كه ايستاده بود به زحمت تشخيص ميداد كه ديگران به او خيره شدند
بعد صداي چو اومد
بپر هوا... بپر هوا..
مري:زانوهاش رو تا كرد و آماده ي پريدن شد اما صدايي از درونش بهش گفت براي چه؟ واقعا ميخواي اينطوري خودتو مسخره كني؟
مري:نمي پرم نمي پرم
ميگم بپر
مري احساس كرد از درد نزديك است كه زانوهايش بشكنند
شواليه:عاليه مري عاليه عاليه
درد تموم شده بود حالا دوباره بين دوستاش بود
مري:ها متشكرم و غش كرد
همه:مري
ادامه بديد



ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#45



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
آوازه فلعه زیاد شده بود دیگه همه خبردار بودن حتی نویل!
نویل به طرف قلعه حرکت کرد که یهو اندرومیدا رو دید
اندرو: نویل اینجا چی کار می کنی؟
نویل نمی دونست می تونه اعتماد کنه یا نه اخه از اخرین بار که دفتر چه کلمه رمز ها رو گم کرده بود خیلی محتاط شده بود
خواست سریع جواب بده
نویل:دنبال وزغم می گردم
اندرو: اینجا دنبالش می گردی
نویل: ااااااا ممممم
اندرو: نویل راستشو بگو؟
نویل : نمی تونم بهت اطمینان کنم
نویل چوب دستیشو در میاره
اندرو هیچ عکس العملی نشان نمی ده و فقط به چوب دستی نوی نویل نگاه می کنه
اندرو : نویل این چوب دستی رو تازه خریدی؟
نویل یادش میره واسه چی چوب دستیشو در آورده
نویل: تازه از مغازه الیواندر خریدم توش موی تک شاخ خیلی انعطاف داره نگاه کن
بهویی تمام صورت اندرو سیاه می شه
اندرو : نویل چی کار کردی؟
نویل : او ببخشید
ناگهان هنری می یاد مات و مبهوت میشهاخه خودش یه جورایی به نویل گفته بود ولی فکر نمی کرد اونم بیاد (هنری برای گشت بیرون رفته بود تا بقیه اماده بشن)
هنری: نویل تو اینجا چی کار می کنی؟
اندرو: منم همینو ازش پرسیدم
نویل می بینه هیچ چاره ای نداره وا قعیتو می گه
هنری: ولی نویل اگه بخوای عضو بشی باید با شوالیه دوئل کنی؟
نویل:
نویل:من ترسی از دوئل ندارم!!!!1
هنری:مطمئنی؟؟؟
نویلحسابی گیر کرده بود اون نمی ترسید ولی مطمئن بود که حریف شوالیه نمی شه
نویل: می گن شوالیه خیلی قدرت مند ؟
هنری:اره ولی باید برای عضو شدن شکستش بدی
نویل: تو شکستش دادی؟؟؟
هنری کم اورده بود ولی برای اینکه ضایع نشه گفت اره!!!
نویل:
نویل: میشه یه کاری کنی منم عضو بشم منم می خوام حساب بلاتریکسو برسم اون نباید ازاد یگرده
هنری:نه
نویل گفت پس حداقل بگو کجا باید دوئل کنم
هنری: شجاع شدی نویل ؟
نویل: منو ببر می خوام شوالیه رو ببینم
هنری:باشه
اندو که داشت گوش می داد گفت منم می یام
هنری اونا رو برد به سمت قلعه
ناگهان شوالیه از بالای قلعه اونارو دید
شوالیه:چند نفر دارن می یان اماده باشید!
ادامه بدید.....



W.T


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#44

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
شوالیه:شماها با جنگ موافقین؟؟

چو:آره ولی مسئله اینه که ما به اندازه ی کافی نیرو نداریم

رومیلدا و مری:آره

هنری:ولی نا باید قدرت گریفیندور رو به بقیه نشون بدیم و این بهترین راهه

شوالیه:درسته ....بقیه نباید قدرت گریفیندور رو نادیده بگیرن

مری:راستی شوالیه ..نظرت درباره ی گروهم چیه؟؟

شوالیه:به نظر چیز خوبی میاد ...فقط باید فعالیتشو بیشتر کنی و سعی کنی عضوهای خوب و وفاداری بگیری .میفهمی که منظورم چیه؟؟

مری:بله ...من سعی خودمو میکنم

شوالیه:خوبه

رومیلدا:راستی با لی چیکار کنیم ..هنوز ازش خبری نشده... نگرانش نیستین؟؟

شوالیه :ما به زودی بهش ملحق میشیم......فقط همه ی شما باید برای جنگ آماده بشین......فکر نمیکنم که به اندازه ی کافی آماده باشین ...هستین؟

همه:نه

شوالیه:حدس میزدم ....پس همین الان کارمون رو شروع میکنیم
فقط باید نیروی عشق و قدرتی رو که در وجودتونه به کار بگیرین ... این نیرو میتونه قوی تر از هر چیزی باشه و به شما کمک میکنه ...خب برای دوئل به فضای بیشتری نیاز داریم ....بهتره بریم به سالن اصلی ....راستی سرژ کو ؟؟

رومیلدا:باید بیرون توی تالار ورودی باشه

شوالیه:ممکنه برامون خطرناک باشه پس باید ازش به خوبی محافظت بشه

چو:نگران نباش

شوالیه:پس ..آماده این؟؟

همه:

.......ادامه دهید


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۴
#43

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
اندرو داره توی چمن های یه باغ خیلی گنده که نمی دونه از کجا اومده قدم می زنه البته برای دومین بار.این همون باغیه که یه هو یه قلعه توش دید و با چو ولی در مورد اون حرف زد ولی اون بیشتر شبیه یه خواب بود.اما حالا نه که یه هو دوباره اون قلعه ظاهر می شه .
اندرو : اهای!!کسی اینجا نیست؟؟
توی قلعه :
شوالیه : خب پس فهمیدین که.....صدای چی بود؟
مری : نکنه الان .....
شوالیه : نه.اونا هنوز برنامه ریزی نکردن.
بیرون قلعه :
اندرو : نه بابا.انگار کسی اینجا نیست .یعنی برم تو ؟
توی قلعه :
هنری : یکی داره میاد تو.چی کار کنیم؟
شوالیه : نه.اون هر کسی که هست من احساس بدی بهش ندارم.
و حالا اندرو در اونجایی که اونا وایسدن رو باز می کنه همه چوب دستی ها شونو در میارن و اونو بیهوش می کنن.......
چو : اندرو!اندرو!
شوالیه : اخه شماها به چه اجازه ای الکی طلسم کردین؟؟
اندرو بهوش میاد.:وای این جا چه خبره؟ وای ببخشید.من نمی خواستم بدون اجازه بیام تو.من.....
شوالیه : حالا که اومدی.چرا اومدی؟؟
اندرو : من دیروز هم این جا بودم و به چو گفتم می خوام منم .....
شوالیه : عضو بشی.اره یه چیزایی بهم گفت.حالا پاشو و برو و د مورد این جا به کسی چیزی نگو.بعدا بهت خبر می دم که می تونی عضو باشی یا نه.باشه؟؟
اندرو : حتما.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.