هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
نام: فليوس فليت ويك
لقب: دوستان هنوز عنايت نكردن كه لقب بذارن..

دليل شما براي انتخاب اين لقب:
در چه گروه هايي عضو هستيد؟ همين گروه هايي كه شما هستيد.
در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد: همينا فقط
سمت ها: تو محفل هيچي ولي تو الف دال قبل از خودت رئيس بودم
آيا قبلا ناظر بوديد اكنون چطور؟
بودم... لندن و سينماي جادويي تحت نظر من بود..الان نيستم
چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )
همه ي اونهايي كه گفتي جز اون فتوشاپ و اينا كه حوصله شو ندارم..
آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟
اگه سارا خفنز بجنگه .. خب منم مي جنگم!
لينك يكي از بهترين پست هاي رولي تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد: همه ي پستام بهترينن!
يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.

كارگردان: فرض كن اينجا يه قصر جادوييه ..تو هم اينجا زنداني شدي... سعي كن فرار كني ..اوكي؟
- من حاضرم تو كي؟
- صدا.. دوربين..اكشن!
چندين جرقه در صحنه زده مي شه و كل صحنه به طرز جادويي ناكي عوض ميشه. دوربين روي كوتوله اي زوم كرده كه در بين ميله هايي از جنس آب نبات گير كرده. پيرزن زشت و چروكي به ميله هاي زندان نزديك مي شه ..
- اوج چشمم!
- ژوووهاهاها.. چت شد؟
- دماغت رف تو چشم!
- ژوهاهاهاها... بذار بخورمت بچه جون بعد مي رم عملش مي كنم.. موهاهاها..
- موهاهاهاها يا ژوهاهاهاها..؟
- هركدوم كه تو دوست داري بچه جون!
- من كه بچه نيستم ... من پيرمردم!
پيرزن نگاههاي مشكوكانه اي به شخص داخل قفس مي ندازه اما تلاش بيهوده ست. هرچقدر هم كه زياد باشد چون يك عدد دماغ همواره در مركز كادر قرار گرفته و تصوير را برفكي و ضايع گردانيده...
- بچه جون..يه كم بيا جلو تر من بتونم ببينمت..
- من كه تو قفسم تو بيا..
- من نمي تونم ان دماغ مانعه... اسم رمز قفس بوقه بگو بيا بيرون پيش من..
بلافاصله طنين دلنواز بوق در فضا مي پيچه و با صداي ناهنجاري در قفس باز مي شه و فرد داخل قفس مياد بيرون و زير دماغ ساحره وايميسته..
- من بازم نمي بينمت كه!
- اينجا نور كمه بريم بيرون قصر..
- هوووم ..باچه بريم.
پيرزن و كوتوله دست در دست هم با كمال آرامش و متانت و اينا مي رن بيرون قصر و زير نو آفتاب توقف مي كنن.
- خب ببينمت...
- پااااق...(صداي غيب شدن!)
- هين؟(?heyn)

خب ديگه منتظر چي هستي؟ فرار كردم ديگه... مگه حتما بايد مثل مشنگا با ژانگولربازي فراركرد؟


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۰۵ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
نمونه پر شده فرم عضويت :



نام : سارا اوانز

لقب : صاعقه

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟

انتخاب اين لقب به خاطر اين بوده كه من معمولا هميشه فعاليت ثابتي در يك جا و در يك گروه ندارم و سعي مي كنم حضورم هم در همه جا تاثير گذار باشه!

در چه گروه هايي عضو هستيد؟

محفل ققنوس ، الف دال

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟

علاوه بر گروه هاي بالا ، در ارتش وايت تورنادو در تالار گريفيندور، دفتركاراگاهان ، ارتش وزارت خانه و گروهي به نام سمباد كه الان منحل شده.

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد.

در محفل به عنوان سران فعاليت داشته ام و در الف دال نيز به عنوان مدير ارتش عضو بوده ام.

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.

بله.ولي الان ناظر انجمن نيستم. ناظر انجمن هاي محفل ققنوس ، ايستگاه كنيزكراس ، مطالب اشتراكي و هري پاتر به زبان فارسي بوده ام.

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )

مانند نقد پست ها ، داشتن آشنايي كار با فتوشاپ و يا برنامه هاي ديگر براي ساخت آرم ارتش ، ارائه سوژه و موضوعات مختلف براي فعاليت و مأموريت ها ، جاسوسي ، خبرنگاري و ...

( در اينجا فقط نام مي بريد كه كدوم از اين مهارت ها رو داريد... چيز ديگه اي هم به ذهنتون رسيد مي تونيد ذكر كنيد.)

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟

بله با خلاف كار بايد مقابله كرد.

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.

لينك

يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.

صداي نفس هايش را به وضوح مي شنيد. آرام و با احتياط. آهسته قدم برمي داشت. چوب دستي اش را در دست مي فشرد و با هر قدم اطراف را نيز از نظر مي گذراند. چند ساعتي بود كه بي هدف و تنها براي يافتن يك راه خروج گام برمي داشت.
روي سنگ مرمري به رنگ آتش كه در كنار ديوار قرار داشت، نشست. خسته بود. سعي مي كرد با كلمات خود را اميدوار سازد كه راه خروجي هست. كم كم خستگي به جانش مستولي گشت. آرام آرام به ديوار تكيه داد و چشمانش را برهم گذاشت.
هنوز كاملا روح از بدنش خارج نشده و نخوابيده بود كه احساس كرد پشتش ناگهان خالي شد. فرصت نيافت به خودش بيايد يا حداقل چوب دستي اش را بيرون بكشد كه در يك تونل باريك افتاده بود و همانطور با سرعت پيش مي رفت.
ترسيده بود. سعي كرد با چوب دستي و با طلسمي خود را متوقف كند. معلوم نبود آخر آن تونل كجاست. مرگ است يا آزادي؟ در همين افكار بود كه به جسم سختي برخورد كرد و سپس احساس كرد كه روي يك سطح صاف پرتاب گشت و ديگر چيزي نفهميد.

نور آفتاب مانع از آن شد كه بتواند به سرعت چشمانش را باز كند. اما وقتي گشود پهنه سبزي در مقابلش بود. اين بدان معنا بود كه او از آن قصر دهشتناك نجات يافته بود.


اين پست فقط و فقط براي راهنمايي دوستان جهت پر كردن فرم عضويت بود. شما هر طور كه بخواييد مي تونيد قصر رو توصيف كنيد يا توصيفات ديگه. ولي در هر صورت بايد مقصود رو بيان كنيد.



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۰۲ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام

جهت شركت در ارتش قدرتمند وزارت سحر و جادو بشتابيد...

فرم عضويت :



نام :

لقب :

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟

در چه گروه هايي عضو هستيد؟

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد.

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )

مانند نقد پست ها ، داشتن آشنايي كار با فتوشاپ و يا برنامه هاي ديگر براي ساخت آرم ارتش ، ارائه سوژه و موضوعات مختلف براي فعاليت و مأموريت ها ، جاسوسي ، خبرنگاري و ...

در صورتي كه از هر كدام از مهارت ها براي انجام دادنشان نام مي بريد توجه داشته باشيد كه در هر زمينه امتحان خواهيد شد. پس با علم به اين موضوع به اين سوال پاسخ دهيد.

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.

يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.


*** دوستان عزيز توجه فرماييد : مهم نيست كه شما تازه وارد هستيد... شما با فعاليت مفيد و قوي مي توانيد در ارتش حضور پيدا كنيد و بهترين فعاليت هم رول نويسي هست كه شما رو مي تونه بالا ببره پس با ديدن سوالات پرسيده شده نااميد نشويد.

*** قوانين ارتش فعلا اعلام تا پايان عضو گيري نوشته نخواهد شد. فقط افراد درخواست دهنده توجه داشته باشند كه ارتش تنها به افراد با مسئوليت و فعال نيازمند است و هركسي در ارتش پذيرفته نمي شود.



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
× دوستان سوژه تموم شده ×

ادامه ندید ، می تونید سوژه جدید بدید ولی قبلی جزو ماموریت بوده و تموم شده دوستان .

منظور من این بود تاپیک محدودیت نداره ، هر کسی میتونه توش رول بنویسه و مخصوص این گروه نیست . اشتباه برداشت کردید .

ممنون رفقا (!)


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۲۰:۲۹:۰۳


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶
#99

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
_اه مرض!این چه ادایی که درمیاری؟کمک میکنی یا نه؟
ماندی:جبران میکنی هلو؟نه منظورم اینه که جبران میکنی پرسی؟
پرسی که کم کم داشته کفرش در میومد ماندی رو گرفت کشون کشون بردش:بیا بابا.من بعدا با تو تصفیه حساب میکنم.بیا بریم قبل از این که ولدی گم شه.
ماندی که با انحراف 23 و نیم درجه کاملا به پرسی چسبیده بود پرسید:ولدی گم شه؟مگه قراره ولدی گم شه؟
پرسی: آره اونا دستگاه کشت مو رو با دستگاه کاشت مو اشتباه گرفتن!دستگاه روی هرکی تو اتاق باشه تاثیر میذاره!
اون طرفتر.تو همون اتاقه:
زمین میلرزه،در و دیوار تکون میخوره.اوضاع خیلی خوفی بود.رودولف داشت از ترس سنکوپ میکرد.تصمیم گرفت به بلا پناه ببره ولی با یک صدم سانتیمتر خطا به جای فرود اومدن تو آغوش بل تو حلق مانتی فرو میره!بلا با خشانت به سمت مانتی میپره:تف کن.تف کن!الان حالت به هم میخوره...
قبل از این که مانتی رودولف رو تف کنه،قبل از این که مانتی حالش به هم بخوره.قبل از این که رودولف متوجه اشتباهش بشه زمین و زمان لرزید.همه چی به هم پیچید.یه نور مخوف همه جا رو روشن کرد و سر و صدای ملت در اومد.بالاخره همه چی آروم گرفت بلیز که در راس سکته کنندگان قرار داشت به آغوش ولدی پناه برد:ولدی جووونم!تو زنده ای!
ولدی:جییییییغ!بی ناموس!رودولف کدوم گوری هستی؟من بلام آخه کجام شبیه ولدیه؟
بلیز با وقار تمام از بغل بلا اومد پایین و با یه ذره دقت بهش نگاه کرد.بعد به حالت دو نقطه دی گفت:آخه بلا جون ماشالا ماشالا اون همه خرمن گیسوی خوشگلت ناپدید شده!
بلا: ولدی؟تو ولدی هستی؟کی هستی تو؟
بلیز که خیلی از شباهت به ولدی جوگیر شده بود بلافاصله چوبش رو درآورد:آینه ایوس ظاهریوس!ماااااااااااا!!
بلیز شباهت وصف ناپذیری به ولدی داشت.همین لحظه سرش رو بلند کرد که به بقیه بگه جاش با ولدی عوض شده که کفید بنه!حدودا ده دوازده تا ولدی کچل دور و ورش بودن!
بلیز اومد دهنش رو وا کنه بگه ولدی کیه،که همین لحظه یه فکر خبیثانه به سرش زد:بوق بر شما باد مرگخوارای بی بخار که ولدیتون رو نمیشناسید!
ملت همه به سمت اون برگشتن ولی یه ولدی دیگه که اون هم کچل بود گفت:چرا پرت و پلا میگی بلیز؟کروشـ...
_:کروشیو!
این رو بلا گفت و ادامه داد:چطور جرئت میکنی ولدی رو شکنجه کنی؟
ولدی واقعی: اینجا چرا اینطوریه؟
یه ولدی دیگه که یحتمل رابسته میگه:برو بابا من خودم ولدیم!حرفیه؟
یکی دیگه:معلومه که هه!من ولدیم!
چه شود پستای بعد این پست!


But Life has a happy end. :)


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۶:۲۴ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶
#98

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
خب، منم باید بگم که بارتی جان، اگه فک کردی تموم شد، بدون نشد!ایناها، پست ماندی رو بخون میفهمی.
-------------------------------------------------------

-نــــــه،ارباب،شرمنده ها،ولی بیخودمیکنید میخواید برید. ما این همه راه کوبیدیم اومدیم...
تام به صورت تصویر کوچک شدهبه بلا نگاه میکنه و میگه:


- خب، خیلی دلت میخواد میتونی بمونی...
- ارباب، اینو نگاه...دستگاه کاشته مو...

تام: تصویر کوچک شده


ملت مرگخوارو تام، به سمتی که بلا اشاره کرده بود میرن. زیر زمین بیش از اندازه تاریک بوده و برای همین تام مجبور میشه از چوبدستی اش استفاده کنه. دستگاهی شبیه میکروسکوب، با این تفاوت که ده برابر بزرگ تره، روی زمین در گوشه ی انباری شلوغ و پر از وسایل و تفنگ های عجیب و غریبه.


- فکر میکنید خطری داشته باشه؟
بلیز: روش نوشته دستگاه کاشته مو!


رابستن:ارباب..میگم که..عکس اسکلت روشه ها!
تام با حالت تصویر کوچک شدهبه سمت دستگاه میره و میخوابه زیر اون، رو به بلا میکنه:


- روشنش کن!
-ارباب..

تام: بارتی تو روشنش کن!


بارتی که منتظر چنین لحظه ای بوده( بچه ام میخواست فقط یکی تو پستا اسمشو بیاره!) دکمه رو فشار میده و بعد، دستگاه شروع میکنه لرزیدن و زمین رو هم میلرزونه.


تلق!


دود از ته دستگاه بلند میشه،پرسی فرصتو غنیمت میشمره و دوباره فرار میکنه.

مرگخوار: ارباب!
- تصویر کوچک شده!

راهرو ی اصلی وزارت - 12:00

- پرسی! هیچ معلوم هست کدوم گوری...

-وای! ماندی،تو اینجایی شلیل من.یعنی.چیزه من! اه منظورم اینه که..گوش کن!لرد و برچبز مرگخوار تو زیر زمینه ابزارهای جنگن..احتمالا همه اشون میمیرن، ولی اگه ما اونا رو زنده دستگیر کنیم، من صددر صد رئیس وزارتخونه میمونم!خب؟

- تصویر کوچک شده

ادامه دارد..



تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۶:۲۹:۲۵

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#97

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
با توجه به اینکه هیچ احدی حق نداره برای تاپیک ها محدودیت ایجاد کنه ... اعلام میکنم اینجا هم آزاده هر کسی مجازه پست بزنه و رول ها رو ادامه بده .

با تشکر دوستان گل .


این یک اعلامیه بود برای کسانی که اشتباها فکر کردن اینجا انحصاری شده .



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#96

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
پست پاياني اين حمله !


پرسي با چشماني نيمه باز به ساعتش خيره شده بود، او رباتهاي سربازش را كه به تازگي از كشورهاي آستكبار ستيز خريداري كرده بود را احظار كرده بود.
تا آنها ظاهر گرديدند مرگخوارا با سرعت چوبدستي ها را بيرون كشيده و آنها را نابود كردند و به پرسي نگاه كردند !
بلا : هي پرسي اون ساعتتو بده ببينم !
پرسي : نننننننننننننننه !
- بدش !
و از دست او كشيد و با عصبانيت به آن نگاه كرد و پس از چند ثانيه آن را نابود كرد ... ناگهان تكه هاي خورده ي ساعت تبديل شدند به نقشه اي كه روي آن نوشته بود :
نقل قول:

نقشه پايگاه نظامي ارتش وزارت سحر و جادو !

- ا پس كه اينطور ! هي ارباب محل نگه داري مهمات درست زير پامونه !
- پس منفجرش كن كه بپريم پايين !
پس از يك عمليات انطحاري و شجاع طلبانه از طرف بلا و رودي ارباب و ديگ مرگخواران بعلاوه ي پرسي به پايين رفتند و تمام مهمات را نابود كرده و شروع كردند به اعمال حركات مضون و ... !
- حالا با اين پرسي چيكار كنيم ؟
ارباب : من مي كشمش !
- نه ارباب ! ايندفعه رو ببخشينش به شرطي كه رياست ارتش رو بده به شما !
- آره فكر خوبيه بارتي ! پرسي حاضري كه رياستت رو بدي ؟
- آره فقط شما منو نكشين !
- قبوله ! فردا صبح بريم و تمام كارهاي قانونيشو بكنيم !
- قبوله ! فقط منو نكشين ! مرليننننننننننننننن !
ارباب كه خيلي خوشحال شده بود و در پوست خود نمي گنجيد به همه ي مرگخوارا گفت :
- خب ديگه جمع كنيني بريم ! ديگه كارمون تمومه ! اون ارتشيا رو هم ول كنيني بذارين حال كنن با هم
مرگخواران با تعجب گفتند :
- چي شد ارباب ؟ ديگه كاري نداريم اينجا ؟ واقعا بريم ؟
- آره بريم . ديگه كاري نداريم ! بريم كه به كار و زندگيمون برسيم . اين پرسي رو هم بيارين كارش دارم . جيگرررررررررررررر !
- نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه !

-------------------------------------------------------------
خب گذشته از همه ي اين حرفا بايد بگم پرسي ويزلي عزيز از مقامش استفا داد و ارباب لرد ولدمورت كبير شده رئيس كل ارتش وزارتخونه !
اينم يه شعر جالب براي وزير :
ماندي جووون / يه حالي بده بهمون
لردي اومد به بازار / پرسي شده دل آزار

حالكن !
شاعرش هم خودمم !


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۱۸:۴۱:۴۱


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#95

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو




ملت مرگخوار به محض روشن شدن برق : !
رابستن كه همچنان سعي در تيزهوشي و اينا داشت در حالي كه داشت قيافه ي دو نقطه دي ش رو حفظ ميكرد، يواش يواش طرف ولدي ميره و ميگه:
- ديدي !؟ نديدي ؟! ( نكته:به سبك اون معلمه تو باور نكردنيا خوانده شود.)
ولدي : بخزيوس !
در همين حال كه پرسي و اعضاي ارتش در مقابل در همچون ماست (!) ايستاده بودند و جرأت نداشتند قدم از قدم بردارند و اينا ، مانتي به همراه گل بليز خيلي زيركانه از پشت ميزي كه در اتاق وجود داشت ، گاماس گاماس خودشون رو به در ورودي ميرسونن .
- آآآآآآآآييي ... وووآآآآييي ... آآآآخخخ ( صداي فرياد پرسي ... )
- نون ... در همين حال صفحه سياه ميشه و تي وي پلاسما مانندي از غيب ظاهر ميشه و مي نويسه : مانتي و گلي همچنان گشنه بود. مانتي، پرسي دوست داشت. گوشته لذيذ )
با اين حركت انتحاري مانتي، اعضاي ارتش سعي در منهدم كردن آنها داشتند كه كار از كار گذشته بود ، زيرا دندانهاي مانتي به تاندوم هاي پرسي نفوذ كرده بود !
در همين حال صداي پراكنده شدن اعضاي ارتش به گوش رسيد، ولدمورت كه متفكرانه مشغول فكر كردن بود گفت:
- خب! ... ياد بگيرين ! .... سپس يه كروشيو دسته جمعي سمت همه فرستاد و ادامه داد:
- حالا كه اسناد و مدارك بايگاني شده نابود شده، بهتره بريم سمت صلاح ها و تجهيزات ، اين سرباز ها هم اگه جيك جيك كردن نوكشونو قيچي كنين ! ... با همتونم ، فهميدين !؟؟!
مرگخوارا : بلي بلي ارباب !!


.:. سيم ثانيه بعد .:.
ارباب ولدي همراه با بلا و ديگر اعضاي ارتش در حالي كه با سيستم بُزكشي در حال حمل يك فروند پرسي بودند ، به سمت انبار مهمات وزارت گام بر ميداشتند. ناگهان صداي ويژژژ ويژژژ بلندي به گوش رسيد.
پرسي با چشماني نيمه باز به ساعتش خيره شده بود، او رباتهاي سربازش را كه به تازگي از كشورهاي آستكبار ستيز خريداري كرده بود را احظار كرده بود.




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۲۲:۳۳:۰۸


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#94

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
در همین لحظه نور مخوفی همه جا رو در بر میگیره ، همه چشماشون نمی بینه از بس فاز نور زیاد بوده ، صدای شکستن چیزی شنیده شد ، جیـــــغ ، عووو...خلاصه همه جا نورانی و خفن شد و ملت هیچ جا رو ندیدن و اینا .

-- چند دقیقه بعد –
ــ این یارو پرسی کجا رفت ؟
ــ نچ نچ...گرفته بودمشا ! مادر نزاییده کسی از دست لرد فرار کنه !

--جایی نامعلوم--
پرسی جلوی ملت ارتش وایستاده و تک تکشون زیر نظر داره ...تک تکشونو !!!

پرسی : این مرگخوارای بوقی حمله کردن به ارتش ! ما باید بریم و بترکونیمشون !
ملت صداهای نامعلومی در میکنن که نشان از موافقتشون بود .

--فلش بک--
پرسی جلوی لرد افتاده و آماده شکنجه شدنه ، لرد چوبدستیشو بالا میاره و پرسی در همون لحظه دکمه ای از ساعتشو فشار میده و همه جا پر از نور میشه ( نکته : نویسنده به جیمز باند علاقه خاصی دارد !!!)

--در میان مرگخواران--
صدای خش خشی شنیده میشد !

ــ ارباب...مطمئنی مجبور بودیم تو تاریکی بشینیم ؟
ــ آره چی فکر کردی ؟ می خوای اون پرسی بوقی بیاد راحت ما رو بکشه بره ؟
ــ ارباب ...ولی ما کار خاصی نکردیم که...فقط برقو خاموش کردیم...پرسی هم میاد برقو روشن میکنه و ما رو میبینه دیگه .
ــ هیسس ! به سیاست های ارباب کاری نداشته باش .

--در نزدیکی مرگخواران--
پرسی عقب ارتش وایستاده و اونا رو از پشت راهنمایی میکنه .

ویولت با صدای آروم : فرمانده پرسی ، نمیدونی کی می رسیم ؟
پرسی : الان دیگه می رسیم !
---
رابستن : ارباب یه صداهایی نماید ؟
لرد : چی مثلا ؟
رابستن : صدای پا و اینا .
---
لودو : هوم ، ببینین این جا چی دیدم ! کلید برقه .
پرسی : بزنش .
لودو : صب کن بزنمش .

چلیک !


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۲۱:۵۹:۵۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.