صدا بیدار شده از خلا بود...صدایی سرد،محکم و وحشت انگیز...
در یک لحظه چند اتفاق با هم روی داد؛ نوری آبی، خیره کننده و سرد که در آن اهریمن حکم می راند تمام آن فضای پوچ و بی پایان را فرا گرفت، چشمان هر شش نفر آنها از درد و حیرت گشاد شد و هیولای روی دیوار با عصبانیت نعره کشید.
سینه هر شش نفر فشرده شد و آن نا کجا آباد خالی از هوا شد.
لوسیوس چوبدستی خود را به سمت سرش گرفت و فقط دهانش را مانند ماهی ای که از آب بیرون افتاده باشد باز و بسته کرد.حباب کوچکی از هوا دور سر او ایجاد شد.
دیگران نیز کار او را تقلید کردند و دور سر هر یک از آنها حبابی تشکیل شد.نور محیط به آرامی رنگ باخت و آنها توانستند اثر وحشتناک آن را ببینند.لباسهایشان کاملا سوخته شده بود و سوختگی تا عمق گوشتشان نفوذ کرده بود.آن شش نفر تبدیل به شش موجود بی پوست و مو و سوخاری شده بودند،طوری که حتی نمیتوانستند به هم نگاه کنند.
چوبدستی هایشان به علت نامعلومی سالم مانده بود، اما صدمات جبران ناپذیری به بدن آنها خورده بود که حتی احساس درد را در آنها کشته بود.
یکی از چشمان دالاهوف از کاسه در آمده بود و جای خود ار به حفره ای توخالی و سوخته داده بود.همچنین یک دست و یک پای سیریوس تبدیل به ذغال هایی خشک شد بودند.
چهره غالبا بی رنگ لوسیوس مانند یک همبرگر نیم پخته شده بود و انگشتان دست بلاتریکس کاملا از بین رفته بودند.
صدایی به درون افکار بلاتریکس نفوذ کرد،صدای لوسیوس بود و در آن هراس و ترس موج میزد:
- این یه ارتباط ذهنیه...سعی نکنید جلوش رو بگیرید چون مطمئنا نه امکانش هست که حباب ها رو از بین ببریم و نه اینکه تارصوتی برامون باقی مونده...یه چیزی که من متوجه شدم اینه که اینجا یه سیاره نیست چون کوچکترین نوری دیده نمیشه...فقط عبور هیولاهای بسیار غول پیکر رو میشه دید...
مسلما دیدن یک انسان نیم پخته و زنده از نزدیک چندان جالب نیست مخصوصا اگر خودتان دچار این وضع شده باشید و تبدیل به یک استیک شده باشید.
اما دیدن این منظره برای آن شش نفر هرگز تازگی نداشت و آنها در طول عمر انسان هایی را دیده بودند که در اثر شکنجه های زجر دهنده دیگر شباهتی به یک انسان نداشتند.
به اطراف خود،به پوچی،نگاهی انداختند؛ تا چشم کا میکرد سیاهی و تاریکی مطلق بود و هر از چند گاهی ستاره دنباله داری در فاصله ای بسیار بسیار دور عبور میکرد.
لرزش شدیدی به همراه صدایی مهیب آنها را از جا پراند،یک ستاره دنباله دار با سرعتی باور نکردنی و دور از انتظار از چند ده کیلومتری آنها عبور کرد و دنباله ای از غبار و نور بر جا گذاشت.
لرزش ها بیش تر شد، بسیار بیشتر...و در یک لحظه همه آنها خاموش شد...آرامشی قبل از طوفان...و بعد در یک آن مجددا نور کشنده همه جا را روشن کرد...کرور ها ستاره دنباله دار با فاصله کم از کنرا آنها عبور کردند و آنها را تا مغز استخوان سوزاندند و همه به سمت یک نقطه در خلا حرکت کردند...برج وحشت!!
========================================
خودتون یه جوری درستشون کنین دیگه...
نقد شده در==>
نقد پستهاي خانه ي ريدل ها
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۴:۲۶:۰۸