هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
کاساندرا: شبیه سرژ شدم؟!

ققی: عالیه ولی یادت باشه بعد از انجام ماموریت، اگر مثل سرژ دیدمت، کله ات رو از جا می کنم. شاید هم دو قسمت ات کردم. امممم صبر کن ببینم. نه اصلا می گذارمت کباب بشی. گر چه شاید هم سیخ کردم تو بوقت! اصلا می گم زنده زنده خاکت کنن. دوست داری کنار سرژ خاک بشی؟! نه صبر کن یک جای بهتر برات پیدا کنم. امممم...

یک ساعت بعد...

ققی: و همچنین با یک خنجر صورتت رو...

ادی: تموم نشد؟

ققی: نه هنوز! صورتت رو نقاشی می کنم و ...

ادی: ققی بسه دیگه! کاساندرا لطفا بعد ماموریت این تیپ بوقی رو عوض کن.

کاساندرا: باشه. منم چندان با این ریش بزی حال نمی کنم!

گابر و الک:


فکری داری؟

ادی: من یک نقشه دارم.

اعضای حذب: خب چی هست؟

ادی: صبر کنید یک کم تکمیلش کنم.

ده دقیقه بعد...

اعضای حذب: بگو دیگه.

ادی: نقشه جالبی هست. هه هه الان براتون می گم.

ده دقیقه بعد...

یکی: اگه نگی تحریم جوراب می شی.

ادی: خب باشه الان می گم. ققی فکری داری؟

اعضای حذب:

آنیت: من یک فکری دارم. گوش کنید. خوابگاه مدیران رو من بهتر از هر کسی می شناسم. نقشه از این قراره که ادی و ققی می رن رو پشت بوم. اون پایین، کنار در ورودی ساختمان خوابگاه، مونتی می ره توی سطل آشغال. بردویک هم کنارش توی یک سطل بازیافت می ره. مورگان هم می ره گم می شه که دیگه بر نگرده! من و الک و گابریل هم می ریم توی رستوران اونور خیابون و از اونجا همه چیز رو پوشش می دیم. راستی آرنولد رو هم گذاشتیم ذخیره!!!

کاساندرا: پس تکلیف مهره اصلی چی می شه؟

آنیتا: آه بله یادم رفت. کاساندرا هم می ره جلوی در خوابگاه مدیران. وقتی همه آماده بودن، کاساندرا شروع می کنه به داد و فریاد کردن و شعار سیاسی و غیر اخلاقی می ده! مدیران می یان بیرون و می بیننش.

ادی: مامان بزرگ بقیه قصه چی می شه؟

آنیتا: هیچی سیندرالا با شاهزاده ازدواج می کنه اما خبر نداره که قبلا سفید برفی ظرفای شاهزاده رو می شسته.

ادی: و بعدش؟

آنیتا: بعدش دیگه برای زیر هجده ساله ها ممنوعه تپلی من!

ققی: و نقشه ما چی شد؟

آنیتا: بازم داشت یادم می رفت. در همین لحظه بنا به تجربه شخصی من، کوییرل انگشت شصتش رو تا ته می کنه توی دماغ عله. عله پاتر هم عصبانی می شه و می کوبه توی کله مدیر کوییرل. در نتیجه عمامه کوییرل می افته. حواست باشه مونتی که تو باید با بیل ات عمامه اش رو بگیری و برش داری. حالا نوبت به برودریک می رسه. اون عمامه اش رو می گذاره جای عمامه کوییرل. کوییرل برش می داره و می ذاره رو سرش. غصه نخورید. برودریک قبلا عمامه اش رو به سم مهلکی آغشته کرده که فیل رو پاره می کنه؛ پس جای نگرانی نیست.

کاساندرا: و باز جای مهره اصلی کجاست؟

آنیتا: این دفعه یادم نرفت کاسی جون! تا اون موقع دیگه مهره اصلی وجود نداره! مدیران دیگه اون رو تیکه تیکه کردن. در این لحظه است که برای لطیفه هم که شده من توی رستوران اونطرف خیابون یک چیزبرگر می خورم تا روح سرژ شاد بشه!!!

ققی: تکلیف من و ادی چی می شه؟

ادی: و همچنین تکلیف سفید برفی و سیندرلا؟

آنیتا: اینجا هست که مدیران جشن گرفتن و دارن توی خون کاساندرا شنا می کنن که ناگهان ققی، ادی رو با چنگال هاش بلند می کنه و می یاره پایین و ادی رو روی کله مدیران می اندازه. قاعدتا سه چهار تاشون له می شن. یکی شون هم حتما زیر ادی، توی خون کاساندرا نفس کم می یاره و خفه می شه. حالا هم اگر ریاضی تون خوب باشه می فهمید که مدیران قلع و قمع شدن و حذب به هدف والای خودش می رسه.

گابریل: چه رمانتیک!

آنیتا: وقتی هم داشتیم بر می گشتیم خونه، به افتخار پیروزی من، برای همتون از اون رستوران چیپس و نوشابه می خرم که الکسا پولش رو می ده!!!

ادی: پس قصه چی شد؟!

آنیتا: وقتی داشتیم بر می گشتیم خونه، توی راه، ادامه قصه رو برات تعریف می کنم. فقط یادت باشه زشته و برای کسی تعریف نکن. در ضمن ملت برای اینکه سوژه رو قاطی نکنید پنج بار دیگه نقشه رو از اول بخونید و مرور کنید!!!


شب عملیات

سرژ تقلبی شاد و خرم جلوی در ساختمان خوابگاه مدیران ایستاد و خوشحال بود که بعد از عمری یک مسئولیت خفن گرفته...


ادامه دارد...
7 امتیاز محاسبه شد !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۹ ۱۶:۵۷:۱۲
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۹ ۱۹:۱۲:۵۸
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۱:۰۶:۳۹

در دست ساخت ...


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
اتاق آرایش

صدای جیغ و داد کاساندرا در آن مکان مخوف شنیده میشد. الکسا موهای کاساندرا را کشید و یک جعبه رنگ را روی آن ریخت.
- حالا موهات مثل سرژ شد.
گابریل هم لباس بسیار گشادی را تن کاساندرا کرده و بعد چندبالش را بزور زیر آن فرو کرد: حالا شکمت هم مثل سرژ شد!

اتاق حذب لیبرات دموکرات:
ادی جورابهای شسته شده خود و دیگران رو بر روی بیل مونتی پهن کرد و بعد بر روی نزدیک ترین صندلی نشست.
- مهمترین کاری که باید انجام بدیم، تسخیر لانه جاسوسی مدیران هست.
برودریک نگاه آستکبارانه ای به وی نمود و گفت: نهههه...عمامه کوییرل از همه مهمتره!
ادی با خشم جواب داد: نهه...لانه جاسوسی مهمتره!اون جا تخت خواب و مبل راحتی داره!تازه کولر هم داره.
- عمامه کوییرل هم توش پنکه داره
ادی یکی از جورابها را بسوی برودریک پرتاب کرد. برودریک با دیدن جوراب ادی که لحظه به لحظه به وی نزدیکتر میشد، صد و یک بار سکته کرد. ناگهان، مونتی با عصبانیت رو به آن دو گفت: برادران آسلام! این دسیسه و آستکبار دولتهای خارجیست که مارا بجان یک دیگر بیندازد! مگر شما شعار مارا مبنی بر نه شرقی نه غربی، حذب لیبرات دمکورات جادوگریالیستی را فراموش کرده اید؟ بجای بجان هم افتادن، بیایید و برناه ای بریزید که هم عمامه، و هم خانه مدیران را تسخیر کنیم.
اشک در چشمان برودریک و ادی حلقه زده بود.ادی باشک را از گونهای خود پاک نمود و گفت: ایی مونتی، ای گورکن، ای که بیلت از جنس آفتابه میباشد، چه خوش گفتی این سخنان رو!


پنج دقیقه بعد

- بعد من میپرم سر کوییرل و عمامشو میگیرم!

و این چنین شد که قرار بر دزدیدن عمامه کوییرل و تسخیر خوابگاه مدیران شدند!


امتیاز : 5


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۲:۴۷:۰۲
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۲:۵۱:۴۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۸

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
در اين لحظه ققي رو چراغ موشي ميگيره و مي پره بغل سرژ و هاي هاي گريه ميكنه كه:


_ نيمه ي گمشده ي من مرده ...!


_ خله من خودم سرژم!!



در اين لحظه ققي رو حسابي جو ميگيره و ميره كه عمل بيناموسي تنف مصنوعي رو انجام بده كه دست بر قضا يه چيزي يادش مي ياد:

" ئه!! سرژ كه هيچوقت حموم نميرفت از دو كيلومتري نميشد بهش نزديك شيم!... كلي جك و جونور از سر و كولش بالا مي رفت!... تازشم، محاسنش(!) فرفري بود نه اينجوري صاف و سوف!"

_ سرژ؟! تو خيلي تغيير كردي! ريشاتو اتو كردي؟!


سرژ ميره عقب تا زير نور اين چراغا هستن تو خيابون! ميره زير همون چراغا تا يه نگاهي به خودش بيفكنه!!! كه نور مي يفته روي صورتش و ققي جيغ ميكشه:

_ تو كه سرژ نيستي!!


در اينجا يه ميز محاكمه از غيب ظاهر ميشه و محض هري پاتري بودن، اسكريم جيور مي ياد ميشه قاضي و ميگه:

_ تو محكومي به تغيير ظاهر و گول زدن پرنده ي مردم و بازي با احساسات لطيفش!! چه توضيحي داري!!!


يارو در حالي كه به پاش غل و زنجيره، يه نگاه" گناه دارما!!" به ققي ميندازه و ميگه:

_ من كاساندرا تريلاني هستم! و چون قدرت پيشگوئيم طي پير شدن افول كرده، منم بيكار شدم، گفتم به مناسبت شباهتم با سرژ( رجوع شود به اواتر كاساندرا) اومدم حذب كه به نون و نوائي برسم! من پشيمونم! همش تقصير رفيق نابابه و من اصلا تحت شكنجه نبودم!!


ققي بمناسبت روحيه ي لطيفش اونو مي بخشه و راهش مي ده توي حذب!




مقر حذب... 2 ساعت بعد...


ادي داره جوراب مي شوره و يه سري اوازهاي محلي هم ميخونه كه ما نمي فهميم چيه!
سايرين هم محض خاطر ادي، دائم جوراباي شسته رو مي پوشن، ميرن يه گشتي دور و اطراف ميزنن، جوراباي دوباره كثيف شده رو برميگردونن براي ادي تا روحش شاد باشه!!




در اين لحظه ققي وارد ميشه و در حالي كه لبخندي بس شيطاني بر نوك!! دارد؛ كاساندرا رو پرت ميكنه داخل و به ميگه:

_ بق بقو بققق بوق بغووو! بوغوغ بغ! بيغ!


و در رو مي بنده و ميره!!!


ملت هيجان زده نگاهي به ادي ميندازن بينن فهميد طرف چي گفت، كه ادي بلند ميشه و نگاه به كاساندرا ميكنه و ميگه:


_ اولين پروژه ي حذب آغاز ميشه! ما كاساندرا رو به شمايل سرژ در مي ياريم، اون رو جلوي در خوابگاه مديران قرار ميديم، مديران به محض ديدنش سعي در خفه كردنش ميكنن؛ در نتيجه در تله ي ما افتاده(!)؛ ما ميريم مقرشونو تصاحيب ميكنيم!!!!!


ملت يه مقدار كف ميكنن و نگاهي به ساحره هاي موجود يعني الكسا و گابر ميندازن و منتظر ميشن ببينن دستهاي تواناي اونها، چقدر كاساندرا رو شبيه سرژ ميكنن!!!




8 امتیاز محسابه شد


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۱:۰۳:۴۳

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

کاساندرا تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
دفتر حذب

ققی: همه چیزمان فنا شد. الان من در یاس و نا امیدی هستم. چیزی تا مرگ نمانده است و سو سوی نوری هم که بر دلم می تابید خاموش شد. آه که زندگی را بی مفهوم می نگرم.

ادی: و من هم با تو خواهم مرد، ای نیمه گمشده من... :fan:

ققی: باشد که برویم..اممم...بوق تو کله ات، بیخود خودت را به من نچسبان که نیمه گمشده من سرژ است. آه. آه که اگر سرژ اینجا بود، راه درست را نمایان می کرد. به من الهام شده است که سرژ الان از در حذب به داخل می آید.

ناگهان در دفتر از جا کنده شد و انوار نور بر اتاق تاریک تابید و پیکره مردی در چارچوب در نمایان شد.

ققی: نفهم مگر مادرت به تو یاد نداده که اول در بزن بعد داخل شو...ادی او کیست که نفهمانه داخل شد؟...واقعا تو کیستی که نفهمانه داخل شدی؟

مرد گامی برداشت و ثانیه ای بعد ریشش نمایان شد.

ادی: جیــــــــــــــــــــــغ...روح!

ققی: زامبی!

سرژ: نه نترسید. من خودم هستم. نه یعنی چیز...من من هستم...من سرژ هستم.

ققی: خب هر کی می خوای باش! بگو ببینم چه کار داری؟

سرژ: این لوله آب قبر بنده چکه می کرد. می خواستم اگر می شه یکی رو بفرستید تعمیرش کنه.

ادی: باشه. فردا می گیم یکی بیاد درستش کنه.

سرژ دستتون درد نکنه. خداحافظ شما!


شب جمعه

ققنوس کنار قبر سرژ نشسته و داره گریه و زاری می کنه.

ققنوس: آخه چرا گذاشتی رفتی سرژ؟ من بی تو چه کنم؟ بچه هاتو یتیم کردی و رفتی پشت تم نگاه نکردی. نون ندارم به بچه هات بدم. خاک تو سرم شده

ققنوس یک مشت خاک بر می داره و با مشت می زنه تو کله خودش! سرژ هم می یاد کنار ققنوس می شینه و دستی بر پرهاش می کشه.

سرژ: غصه نخور. غم آخرتون باشه!

6 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۱۰:۴۶:۵۷
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۱۰:۴۷:۵۱
ویرایش شده توسط كاساندرا تريلاني در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۱۰:۵۲:۲۰
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۵۷:۴۳
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۱:۰۱:۰۲

در دست ساخت ...


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲:۵۶ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
- کمک ... کمک ... کمک

ققی:

- انقدر داد نزن شیرت خش می شه

ادی: ققی اون پنجره رو ببند صداش بیرون نره

ققس می ره کنار پنجره تا اونو ببنده که نگاهش متوجه چیزی می شه که با سرعت سر سام آوری به سمتش داره میاد.

- اون چیه ادی

- به نظر شبیه یه عقابه

- آخه عقاب بنفش رنگ کی دیده

ادی می خواست حرفی بزند که ناگهان، عقاب از پنجره ی باز وارد حزب شد و به سرعت کوییرل رو با خودش برد به دور دستها؛ ققی هم دنبال عقابه پرواز کرد تا شکارشو پس بگیره.

در این میان ادی زنگ می زنه آنیت تا اطلاع بده که سوژه از دستشون در رفته.

- الو سلام ننه

- سلام پسرم چی شد خوشت اومد کوییرل در چه حاله

- اونو دزدیدن

- یعنی چی دزدیدن من خودم براتون فرستادمش

- یه عقاب بنفش رنگ از پنجره اومد تو قاپیدش

- چی عقاب بنفش

- آره می شناسیش

- اون آرنولده پف کوتوله ای که گاهی به شکل عقاب در میاد بزار ببینم می تونم بلاکش کنم

- نه ننه می خوام از زیر زبونش حرف بکشم ببینم واسه چی اونو از مادزدیده

4 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۴۸:۱۱

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با عرض معذرت از علمای عظام موجود در سایت و اعضای منور الـ... (نمی دونم چی چی) حذب، سبک خود را تغییر داده، به سبک حذبیون پستی می نوازیم. (البت... سعی می فرماییم که چنین سبکی را فرا گیریم. صرفا به طور موقت)

باشد که ارباب، لرد ولدمورت کبیر را لختی خوش آید.

-------------------

ادی با لبخندی شیطانی بر لب، دشنه ی تیزی رو سوهان میکشه و ققی با قیافه ای درهم کنارش نشسته و داره به ایوان نگاه میکنه.
- چی شده ققی؟ چرا اینجوری درهمی؟!

ققی دستی به کاکلش میکشه و بدون اینکه چشم از مدیر نگون بخت برداره جواب ادی رو میده.
- باب! این که خیلی خز شد! من دوست ندارم یک مدیر تازه کارو شکنجه بدم!

ادی که جا خورده بود دست از سوهان کشیدن دشنه برداشت.
- یعنی چی که نمیخوای؟ مدیر مدیره دیگه!
ققی : نچ! اینجوری نمیشه. کاشکی میشد یک مدیر زمان ما می بود. مثل کوییرل!

ادی دوباره لبخند رضایت بخشی میزنه.
- بوقی زودتر میگفتی. این کوییرله اصلا کاری نمی کنه که. فقط یک لیست داره هر هفته یک مقدار سیاه سفید میکنه لیست رو مدیرا هم منتظر یک فرصت بودن که از دستش خلاص بشن! در حال حاضر یک مدیر ایفای نقش مهم تره.

ققی : دستت طلا ادی جون.
ادی : قربونت. الان کوییرل رفته دسترسی محفلیا رو بده. اونجا یک نامه مینویسم آنیتا اینا تعویض کنن.

ده دقیقه بعد.

یک عدد از این بوقی بازی های پاترونوسی از دفتر حذب وارد میشه. یک عدد الاغ هست و کوییرل با بند روش بسته شده.
الاغ : عر عر عر!
و محموله اش رو که کوییرل هست رو تخلیه کرده و ایوان رو میگیره و از همون راهی که اومده بر میگرده.

کوییرل در آستانه خراب کردن خودشه!
- اینجا که حذبه!
ققی : آره خوشگل! اینجا حذبه...
6 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۲۳:۵۱:۲۲
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۴۴:۵۹


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
ادی : از ادی به ققی. رمز رو بگو!
- خــــش! خش! رمز هست " حسن مصطفی و لوبیاهای سحرآمیز!"
ادی : درسته. چی کار داشتی؟
- من... خش... اینجا نشسته بودم توی یکی از تله ها... خش... یکی از مدیران گیر کرده! خش... به دام افتاده!
ادی حیران از شانس زیاد از پشت اون ماسماسک هری پاتری فریاد زد : مطمئنی؟ کی هست؟
- نمیشناسمش! جدیده!
لبخندی شوم بر لبان ادی نقش بست.
- الان میام اونجا! همون جنگل هستی؟
صدای ققی شنیده شد : آره. خش... تمام!

جنگل مخوف!

ادی سوت زنان وارد جنگل شده بود. جنگلی بس ژانگولر و هری پاتر با بخار های سفید رنگ که این ور و اون ور میرفت.
ادی : ققی کجایی؟
چند تا برگ در نزدیکی ادی جا به جا شد و سپس ققی در میان درختان دیده شد.
- سلام یار غار قدیمی!
ادی : سلام. بگو این مدیره کجاست؟
ققی : هااا! بیا دنبالم...

ده دقیقه بعد.

بعد از راهپیمایی نسبتا کوتاه ادی و ققی وارد یک منطقه بدون درخت در وسط جنگل شدن. اونجا مدیری که ققی میگفت توسط یک طناب که به پاهاش وصل شده بود کله پا بین زمین و هوا قرار داشت.
ادی : عه اینکه ایوانه!
ققی : خب من نمیشناسمش. بگو ببینم این چند درصد خون کریچری توی بدنش داره؟
ادی : به زودی معلوم میشه. کمک کن ببریمش اتاق شکنجه توی دفتر حذب. اونجا میفهمیم!
6 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۷:۳۷:۵۷
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۴۲:۴۷

where is my love...؟


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
....
ملت:
....
ملت: بريل مينويسي؟!
...... ... .....
ملت: حيرون كردي مار ِ؟ سر ِ كاريه؟!

نويسنده: بابا دارم فكر ميكنم چي بنويسم! همين خود ِ شما (منظور ملت است) هيچي از پست قبلي نفهميدين، ناظر هم كه خوابه نيست بياد رسيدگي كنه زيرش بنويسه اين پست فلان و چلان است لطفاً در نظر نگيريد و از پست قبل ادامه بديد، مدير هم كه از حذب ميترسه جرات نداره بياد اينجا سانسور كنه شايد ما مفهومي رو از پست قبل بفهميم، كارگردان هم كه همش پريده به ما كه آخه كي اين مري رو حذب راه داد، و باز همين خود ِ شما (منظور دوباره ملت است!) گفتيد مري را به اينجا نياوريد و حتي بعضي گفتيد با دشمن اعظم و كبير (مديريت) دست به يكي كرده تا ابتدا بوق ِ مري از اينجا كوتاه شود، و از طرفي هم ....
ملت: اه ... چقده حرف ميزني!
نويسنده: بله كارگردان هم داشت همينو توي گوشي اشاره ميكرد ... پس مستقيماً سراغ سوژه رفته و از هر كار انحرافي‌اي ميپرهيزيم :

اينجا يكمي سرعت گردش سوژه تند ميشه تا بلاخره حذب بتونه بره سراغ كار اصليش، يعني:
به سرعت ققي مياد و ميگه ملت شروع كنين و از اونجايي كه ملت زيادن و توي ساختمون حذب جا نميشن ميان بيرون دم در حذب كمپينگ ميكنن!
اينجا سرعت عادي ميشه:
مونتي ورقاش دستش بوده و داشته شاه رو مينداخته و بي‌بي روش و سرباز روش! بعد ميرفته رديف كناري و همين كار رو ادامه ميداده و عميقاً به فكر فرو رفته بوده!
ادي هم كه از اونطرف مياد جوراب مونتي رو ورداره ببره قاتيه جوراباي ديگه بشوره چشمش به اين منظره ميخوره و كلي ذوق ميكنه، بدي هوا رو بهونه ميكنه و مونتي رو مشايعت ميكنه كه بره توي مقر حذب بخوابه! بعدم خودش ورقارو ميگيره و مياد بيرون ... !

مونتي بعد اينكه يه نگاه سرسري به اتاق ميكنه و چيز خاصي چشمشو نميگيره، همينجوري كم‌كم چشماش گرم ميشه كه صدايي چرت اونو ميپرونه:
خيـــــــــش ... خيــــــــــــش ... از ققي به ادي ... خيــــــــش ... پيام اضطراري ... از ققي به ادي ... به‌گوشي؟ ميگوشي؟ كوشي؟ وردار اون لامصبو ... (لازم به ذكر ِ كه اين وسيله به هيچ عنوان ارتباطي به بي‌سيم ماگل‌ها ندارد و كاملاً هري‌پاتري ميباشد!)

6 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۴۰:۴۳

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
-الان انتظار داری کسی هم توی این دفتر پا بذاره ؟
ادی : خب بهتره که با پا بیان وگرنه ممکنه یه اتفاقاتی براشون بیفته
-نه آخه این چه ترکیبیه درست کردی ؟ بوقمون هم همچین خوش رنگ و نگار نیست ! البته چند روز پیش بهم خبر دادن که دیگه نگار نیست :tthink:
ادی : خیالی نیست ، اصن تو چرا زود اومدی بوقی ، برو همون سر موعدت بیا ، هنوز که زمستون نشده ، برفم نمیاد
-هان ؟ هین ؟ هون ؟
ادی : الان جومونگی صحبت کردی یا اینا که گفتی چیزی بود ؟ :دی
-نه این ورژن سه هزار اِه ، اوه ، آهه
ادی : یعنی میاد ؟
-نه نمیاد راستی خودم اینجا چکار مینم ، ببینم بوقی توی آن حرفات درست دیدم ؟ گفتی برادر حمید ؟
ادی : آره باب جون تو راست میگم !
-نه بابا بزار یه وراسی ***
ادی : ای بوقی نه یگه تا این بیناموسی
-یعنی ما نباید بفهمیم این برادرش یه خواهرشه ؟ اصلا بیخیال عمامه قزوینی چطوری درست میشه ؟کسی تو این اتاق میدونه ؟


اینجست که ادی خیلی راحت و ناراحت میشه با یک اردنگی صحنه رو خالی میکنه

-



امتیاز : 4


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۲:۴۳:۰۰

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ منوی عزیزم... قشنگی و نازی!... حالا تو دیگه، یه کم بخوابی!!... جیگر منی تو!... همستر منی تو!!! ... شمبلیله ی منی تو!! ..


دوربین زوم اوت میکنه و ملت آنیت رو میبینن که داره با محبت و مهر فراوان، منوی مدیریتشو توی گهواره میخوابونه!! آنیت یواش یواش از کنار گهواره می یاد کنار و با عطوفتی مثال زدنی به منو که تازه خوابیده بود نگاه میکنه! بعد میره تا با دلسوزی بیشتر تر تر تری!! به مداوای منوهای مدیریت مابقی مدیران که زیر سیم سرور و کمربند و مشت لگد، نسل جادوگر؛ داشتن از درد ناله می کردن!!! ( ضد حقوق منوئی بودن!!)


که ناگاهان....


_ ژووووو تم!!!.... ژوووووووتم!!!.... ایش لیــــــــــبه!!!! ...

آنیت با خشم تمام شیرجه میزنه روی موبایلش و سریعا بازش میکنه و میگه:

_ بله؟ نمی فهمین شبه، چه خوابه؟!! ها؟ چیکار دارین؟!!

_ سلام بر مادر کبیر و معظم!! منم ادی!

_ ادی و کوفت! تو همیشه ناخلف بودی!!

_ الان ناخلف بودن من چه ربطی داشت ننه؟!

_ چن بار بگم بگو مادر کبیر و معظم! چرا میگی ننه آبروی منو می بری؟!! ... چیکار داری حالا؟!

_ تو از بچگی با من مثل یه جوراب رفتار می کردی! تو خیلی بدی! ازت متنفرم!!! عرررررررررر !!!

_... ای بابا... الهی مادر فدای چشمای باباقوریت بره! ... گریه نکن دیگه!!... جون دلم؟ چیشده که این وقت شب بهم زنگ زدی مادر؟!

_ .. ایول!! ننه ببین ما حذبو راه انداختیم! می خوایم بیایم تیم مدیریت رو بزنیم و بکشیم و اموالشونو به تاراج ببریم!!! خواستم بگم تو عامل نفوذیمون باشی ننه! هان؟ نظرت چیه؟! خیلی باحالم، نه؟!!

_ چــــــــــی؟! ای خدا!! من از دست تو بچه ی ناخلف چیکار کنم؟!! فک کردی وقتی داشتیم توی سرما از گشنگی می مردیم، اگر مدیریت والا و معظم نبود و به من کار نمی داد، تو الان زنده بودی پدر سوخته؟! تو هرچی داری از صدقه سر همین منوئه! چی زرت و پرت اضافه میکنی؟! مگه از خودت خونه زندگی نداری که رفتی دور و بر حذب؟! حالا رفتی عیب نداره، این قضیه قتل عام چیه؟! خاک بر سرت!!!

_ ننـــــــــه!!

_ ننـه و نوستالژی! ای آنفولانزای نوع a بگیری که از شر تو بچه ی ناخلف رها شم!! ... ببین منوی مدیریتمو بدخواب کردی!!

تق!!

ادی:


آنیت میره یکی میزنه توی دهن منو که بدخواب شده بود و داشت نق نق ِ اضافه میکرد!!

بعد ولو میشه روی مبلش و به فکر فرو میره....

_ پسره معلوم نیست چیکار میکنه! منو بگو که تموم عمر و زندگیمو گذاشتم پای این! منو بگو که خواستگاری لردو رد کردم که به این بچه برسم!! منو بگو که اینقدر سعی کردم این بچه رو ... این بچه رو... ئه... از بین رفتن همه مدیران غیر از من؟! حتی عله؟!... پسر من سردسته ست؟!... هوووم!! ... بعد از سوت شدن عله، جایگاه خالی وبمستر اعظمو کی پر میکنه؟!!... واستا ببینم... ولی این حذبیا ممکنه پررو بشن! باید یه جورائی نذارم قدرتشون زیاد بشه!... ایول ایول!! یعنی من مییشم مدیریت معظم، کبیر و وبمستر والا!!! ایول ایول!! خوشم اومد!!

سریعا گوشی رو بر میداره و شماره ادی رو میگیره!

_ عررررررررر!!
_ قربون اون گریه های خوش صدات برم مادر!... همش تقصیر این منوی ورپریده بود، اینقدر گریه کرد که اعصابمو بهم ریخت، نفهمیدم چی میگم!...
_ هق هق!.. تو منو دوست نداری!!!
_ فدای هق هقات بشم مـــــــــــــادر!... اصلا هرچی تو بگی! فقط گریه نکن که جیگرم ریش میشه! خب عزیز دلم؟!!
_ خب! ایول! ننه پاشو بیا دفتر مرکزی حذب! می یای؟!
_ آره که می یام عزیز دلم! تا بعد!

تق!
آنیت:


اون ور خط...

ادی با خوشحالی دستاشو به هم می ماله و میگه:
_ ایول!! مخ ننه مو خوردم!! چقدرم خوش مزه بود!!!!

الکسا با پرسش و چشمانی از حدقه بیرون اومده به ادی نگاه میکنه به معنی" این که وکردی یعنی چه؟!! " که ادی پیشدستی میکنه و میگه:

_ بین خودمون باشه!! ققی گفته بود تا رضایت انیتو نگیرم، نمیتونیم قدم به مرحله ی بعد بذاریم!! صب کن ققی بیاد....!!!

8 امتیاز محاسبه شد !


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۲۲:۰۹:۲۹
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۲۰:۳۸:۱۴

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.