هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
با سلام

من فقط پست زدم که بگم دعوت اوری به دوئل رو قبول می کنم!


با تشکر از زحمات شما!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه های دوئل:

سوژه دوئل مورگانا لی فای و ایوان روزیه:

آیینه نفاق انگیز.

توضیح:میدونین که وقتی کسی در این آینه نگاه کنه آرزوها و خواسته های پنهانی قلبش رو میبینه.درباره هر شخصیتی که بخوایین میتونین بنویسین.
---------------------------------------------------------
سوژه دوئل کینگزلی و فرانک لانگ باتم:

اولین روز هاگوارتز.

توضیح:سوژه ساده ایه.یکی از شخصیتها رو انتخاب میکنین و درباره اتفاقات روز اول هاگوارتزشون مینویسین.مهم نیست که سال اولی باشه یا بالاتر!و لازم نیست حتما کل روز رو توضیح بدین.کافیه پست مربوط به اون روز باشه.
------------------------------------------
سوژه دوئل آنیتا دامبلدور و آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور:

قدح اندیشه.

توضیح:
---------------------------------------------

قابل توجه دوئل کنندگان:
1- سبک پستها مثل همیشه آزاده.
2-شش روز برای زدن پست فرصت دارید.یعنی تا روز شنبه 5 اردیبهشت.

ویرایش:مهلت دوئل شامل فرانک لانگ باتم و کینگزلی نمیشه.دوئل این دو نفر طبق درخواست خودشون بدون زمان خواهد بود.

موفق باشید و سعی کنید زنده بمانید!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۹ ۲۳:۲۲:۵۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۳۱ ۲۳:۴۳:۲۱



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نتایج دوئل:

نتیجه دوئل بادراد ریشو و آلبوس سوروس پاتر:

امتیازات ایوان روزیه:
بادراد ریشو:25 امتیاز-آلبوس سوروس پاتر:26 امتیاز

امتیازات لرد ولدمورت:
بادراد ریشو:26 امتیاز-آلبوس سوروس پاتر:27 امتیاز

نتیجه:
بادراد ریشو:25.5 - آلبوس سوروس پاتر:26.5

برنده دوئل:آلبوس سوروس پاتر!
------------------------------------------
آلبوس سوروس پاتر نگاهی به دره عمیق و سرسبز روبرویش انداخت.
-چی میخوای بادراد؟چرا نمیذارین من زندگیمو بکنم؟

بادراد ریشو لبخند موذیانه ای زد.
-جناب وزیر ما هرگز شما رو فراموش نمیکنیم.من میخواستم بهتون بگم که اگه مایل باشین طرحهای زیادی برای حمله به وزارت دارم.

آسپ به تلخی خندید.
-من جناب وزیر نیستم بادراد.و میتونم بپرسم حمله به وزارت چه فایده ای برای من داره؟کی بهت گفته که من دوباره وزارتو میخوام؟

بادراد ریشو با چهره ای گرته روی تخته سنگی نشست.
-خب...اون یه جنه و شما یه جادوگر.من فکر میکردم شما مایل باشین قدرت دست یک جادوگر باشه.

آلبوس سوروس پاتر سری تکان داد و آماده رفتن شد...ولی صدای عجیبی که از پشت سرش شنید او را متوقف کرد.وقتی برگشت با جن کوتاه قامتی مواجه شد که کلاه آشنای وزارت را بر سر داشت.بادراد ریشو با دیدن هوکی از جا بلند شد.
-خوش اومدین جناب وزیر.درست به موقع رسیدین.همونطور که تو نامه بهتون اطلاع دادم این جادوگر پست قصد حمله به وزارت رو داشت.نقشه حمله رو میتونین تو جیب رداش پیدا کنین.بعد از جواب منفی من گذاشتش اونجا.

آسپ ناباورانه به خیانتی که در پیش رویش اتفاق میفتاد نگاه میکرد.وقتی وزیر جدید سحر و جادو چوب جادویش را از دستانش گرفت و نقشه را از جیبش بیرون کشید،حتی قادر نبود بفهمد که بادراد کی آن نقشه را در جیب ردایش گذاشته بود.باید حدس میزد نقشه ای درکار است.اگر پیشنهاد بادراد را قبول کرده بود قبل از رسیدن وزیر هر دو از آنجا دور شده بودند.بادراد فکر همه جا را کرده بود.اوبه هر دوی آنها خیانت کرده بود.

هوکی دستش را روی شانه بادراد گذاشت.
-آفرین،کارت عالی بود.تو مثل یه جن واقعی رفتار کردی.همونطور که قول دادم مسئولیت کامل گرینگاتز از این به بعد به تو سپرده میشه.

بادراد یک قدم به عقب رفت و تعظیم بلندی کرد...و همین تعظیم بلند تعادلش را برهم زد.چشمان بهت زده آلبوس سوروس و هوکی شاهد سقوط جن خائن به دره عمیق پشت سرش بود.در آخرین لحظه دستش را به امید گرفتن سنگ یا بوته ای دراز کرد ولی چیزی جز پای نحیف هوکی نصیبش نشد.بادراد دستانش را به دور آخرین امید نجاتش حلقه کرده بود ولی وزن هوکی کمتر از آن بود که قادر به نجات او باشد.تقلای بادراد برای نجات ،هوکی را هم با او به اعماق دره کشاند.

آسپ با افسوس به سقوط دو جن نگاه میکرد.
-------------------------------------------------------------------
نتیجه دوئل استرجس پادمور و جیمز سیریوس پاتر:

نکته:امتیازات جیمز بدون توجه به شرکت نکردن استرجس داده شده.

امتیازات ایوان روزیه:
استرجس پادمور:صفر امتیاز -جیمز سیریوس پاتر: 30 امتیاز

امتیازات لرد ولدمورت:
استرجس پادمور:صفر امتیاز -جیمز سیریوس پاتر:30 امتیاز

برنده دوئل:جیمز سیریوس پاتر با 30 امتیاز!
-----------------------------------------------
استرجس با خیال راحت روی مبل راحتش لم داده بود و گهگاهی جرعه ای از نوشیدنیش را مینوشید.آنیتا با عجله لیست مشاورین را از روی میز برداشت.
-تو هنوز اینجایی؟مگه امروز دوئل نداشتی؟

استرجس نیشخندی زد.
-دوئل؟واقعا فکر میکنی من برای این کارای پیش پا افتاده خودمو خسته میکنم؟این بار هشتمه که یکی رو دعوت میکنم و نمیرم.نمیدونی چقدر قیافه هاشون بامزه میشه.جیمز سیریوس پاتر با اون قد و قوارش واقعا فکر کرده حریف من میشه؟مطمئن باش الان تو حموم محفل قایم شده و داره از ترس میلرزه.

باشگاه دوئل:

ایوان روزیه نگاهی به ساعت انداخت.
-جیمز،دو ساعت گذشته.دیگه نمیاد.نمیتونیم بیشتر از این منتظر بمونیم.

جیمز با عصبانیت لبهایش رابه هم میفشرد.صبح آن روز با همه عزیزانش خداحافظی کرده بود.چقدر تدی اشک ریخته بود.آلبوس دامبلدور در آن ده دقیقه به وضوح چند سال پیرتر شده بود.

ایوان روزیه پرچمش را بلند کرد.
-جیمز سیریوس پاتر که با شجاعت در این دوئل شرکت کرده برنده اعلام میشه.

جیمز سیریوس پاتر آهی کشید و بطرف محفل به راه افتاد...جیمز هرگز نفهمید که داور دوم دوئل در آن لحظه به سراغ استرجس پادمور رفته است.و استرجس بعد از آن روز هرگز نخواهد توانست کسی را به دوئل دعوت کند.
صبح روز بعد جسد تکه تکه شده استرجس در جعبه کوچکی به آدرس محفل فرستاده شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۹ ۲۳:۰۱:۲۵



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
گذر زمان را حس نمی‌کرد. بعد از چند دقیقه یا شاید هم چند ساعت چشم‌هایش را باز کرد و به بدنش خیره شد. ردایش از چند نقطه پاره شده و زخم‌های دست و پایش سفت و سیاه شده بودند اما از جراحت عمیقی که بر روی ساعدش نقش بسته بود همچنان خون می‌آمد.

به سختی از روی زمین بلند شد اما نتوانست دوام بیاورد ... به سینه‌اش چنگ زد و به زانو افتاد. سرما به سرعت به دور زخم‌های پایش نفوذ و سرتاسر بدنش را احاطه کرد. نتوانست بیشتر از آن دوام بیاورد و با چرخش دردناکی بر روی زمین افتاد. بلافاصله بعد از برخورد صورتش به زمین سفت و یخ‌زده فریاد بلندی کشید و با هر دو دستش زخم‌های صورتش را پوشاند.

به نظر می‌رسید سیاهی شب همه‌جا را احاطه کرده است اما اینطور نبود ... باریکه‌ی نوری مه غلیظ کوچه ناکترن را می‌شکافت و بخشی از کوچه را روشن کرده بود. به بالای سرش نگاه کرد و با دیدن منبع نور بدنش لرزید ... علامت شوم! هق‌هق‌کنان و سینه‌خیز به سمت چوبدستی‌اش حرکت کرد. او هنوز زنده بود پس آن علامت در آسمان بالای سر او چه می‌کرد؟ حوادث چند ساعت گذشته به یکباره در جلوی چشمانش پدیدار شدند...

فلش بک!

دقایقی از نیمه‌شب نگذشته بود که با صدای پاق بلندی سه شنل‌پوش در جلوی پاتیل درزدار ظاهر شدند. خیابان‌های لندن در سکوت فرو رفته بودند و هیچ رهگذری در اطراف آنها نبود. وارد پاتیل درزدار شدند و بدون توجه به مرد پشت پیشخوان به حیاط پشتی آنجا رفتند و از راه مخفی دیاگون وارد آنجا شدند.

کوچه‌ی دیاگون در سکوت و آرامش وصف ناپذیری فرو رفته بود. تمام مغازه‌ها تعطیل شده و هیچ صدایی به گوش نمی‌رسید تا اینکه یکی از آنها سکوت را شکست:
-همینجا بمونید. من میرم ناکترن و سریع کارم رو انجام میدم و میام.

ساحره‌ای که عینک طلایی‌رنگ و موهای بلندش در زیر درخشش ستارگان برق می‌زد با صدای آرامی پاسخ داد:
-لجبازی نکن! ما هم همرات میایم. اگر اتفاقی بیفته و یا دامی در کار باشه باید کنارت باشیم.

جادوگر اول این بار با لحن ِ تندی گفت:
-بچه که نیستم. جادوگر ضعیف و بی‌دست ‌و پایی هم نیستم! خودم میتونم از خودم مراقبت کنم!
-پس حداقل بگو کی رو می‌خوای ببینی و برای چی؟
-برای بار هزارم میگم که به تو ربطی نداره!

ساحره با اعتراض نگاهی به همراه دیگرشان انداخت تا شاید او کمکی کند اما جادوگر سوم که مردی موهای بلند و ردایی تیره‌رنگ بود سرش را به آرامی تکان داد و ساحره فهمید که معنای آن این است: "بزار کاری رو که می‌خواد انجام بده."

ساحره که بحث را پایان‌یافته دید به کناری رفت و با صدای اندوهگینی گفت:
-من فقط نگرانتم ... اگر اتفاقی افتاد و نیاز به کم داشتی جرقه‌های قرمز تو آسمون بفرست!
-حتما این کارو می‌کنم اما نیازی به نگرانی نیست ... سریع برمی‌گردم.

سپس شنلش را محکم‌تر به دور خود پیچید و در کوچه دیاگون به راه افتاد. چند لحظه بعد به فرعی سمت راستش پیچید و از نظر دوستانش ناپدید شد. کوچه ناکترن سردتر و بی‌روح‌تر از دیاگون به نظر می‌رسید. به اواسط کوچه که رسید در مقابل مغازه بورگین و بارکز توقف کرد و منتظر ماند.. دقایقی طول نکشید که با صدای پاق خفیفی، جن کوتاه قامت اما تنومندی در مقابلش ظاهر شد و با دیدن او که آنجا ایستاده بود لبخند عمیقی بر صورتش نقش بست.

بادراد دستانش را باز کرد و با شادی گفت:
-تو اومدی ... میدونستم!

پسرک سرش را پایین انداخت و پاسخ داد:
-من همیشه سر قولم هستم اما همونطور که در نامه‌م هم گفتم این آخرین ملاقات بین ماست. اگر اربابت یا دوستان من بفهمن که ما هنوز با هم ارتباط داریم برای هر دوی ما بد میشه.

سپس چوبدستی‌اش را به صورت موجی‌شکل در هوا تکان داد و شیء براق و باارزشی را ظاهر کرد و در دست گرفت. بادراد چشم‌های تیره‌رنگ و درشتش را به آن جسم دوخت و زمزمه کرد.
-تو ... اونو آوردی ... باورم نمیشه!

پسرک کمی جلوتر آمد و شمشیر گریفیندور را در دستان بادراد گذاشت و با لبخندی گفت:
-من همیشه به تو اعتماد داشتم. امیدوارم با این کارم به دوستم کمک و به جامعه‌ی جن‌ها خدمت کرده باشم. فقط ...

مکثی کرد. متوجه جنبشی در مغازه‌ی سمت چپش شده بود. با دقت به شیشه‌های آن خیره شد ولی جز تاریکی مطلق چیزی ندید. حتما اشتباه کرده بود. بار دیگر به بادراد نگاه کرد و جمله‌اش را به پایان رساند:
-فقط تا آخر هفته اون رو بهم پس بده وگرنه امکانش زیاده که متوجه بشن شمشیر سرجاش نیست. خودت هم نیا ... بده یکی از جن‌هات بفرسته!

بادراد به آرامی تعظیم کرد و در حالی که پوزخندش را از او پنهان می‌کرد گفت:
-حتما این کارو می‌کنم ... موفق باشی دوست من!

صدای پاق دیگری به گوش رسید و تا جایی که لحظاتی پیش بادراد ریشو قرار داشت تنها زمین سفت و یخ‌زده‌ی ناکترن دیده میشد. خشنود و راضی از کاری که انجام داده بود برگشت تا به دیاگون بازگردد اما مغازه‌ی کناری‌اش بار دیگر او را متوقف کرد. حرکات و جنبش‌های مبهمی در آن به چشم می‌خورد. چند ثانیه بعد درب مغازه‌ی بورگین و بارکز باز شد و قبل از اینکه بتواند عکس‌العملی نشان دهد شخصی فریاد زد:
-اکسپلیارموس!

چوبدستی‌اش از دستانش خارج شد و در دستان مهاجم قرار گرفت که از مغازه خارج می‌شد. به دنبال او دو جادوگر دیگر نیز وارد کوچه‌ شدند. چهره‌ی هر‌سه‌ی ‌آنها را نقاب‌های سیاه رنگی پوشانده بود و تنها چشم‌هایشان مشخص بود که از شدت نفرت برق می‌زد.

پیشرو آنها که ساحره‌ای به مراتب بلندقدتر از او بود با صدای دخترانه و بسیار آشنایی شروع به صحبت کرد:
- تنها و بی‌دفاع ... بالاخره گرفتیمت ... آفرین بادراد!

چشم‌هایش از وحشت و بیشتر از آن تعجب گرد شد:
-بلا ... بلاتریکس لسترنج؟! تو ... اینجا چه خبره؟

بلاتریکس نقابش را برداشت و با پوزخند گفت:
-اوه ... پسرک ابله... بدون خبر و آگاهی از اینکه چی در پیش رو داره به یک قرار از طرف یک مرگخوار پاسخ مثبت میده و نیمه‌های شب تنها میاد کوچه‌ی ناکترن!

بلاتریکس به خنده افتاد و دو مرگخوار دیگر نیز در اطاعت از او شروع به خندیدن کردند. پسرک هاج و واج به آنها خیره شده بود و بدون چوبدستی تنهاتر و بی‌اراده‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. هرگز نمی‌توانست تصور کند بادراد، دوست قدیمی‌اش به او خیانت کرده است اما این تصور در حال حاضر بسیار خام و دروغین به نظر می‌رسید.

بلاتریکس خنده‌اش را تمام کرد و چهره‌اش دوباره جدی و نفرت‌انگیز شد:
-خیلی به اربابم زحمت دادی. اقرار می‌کنم که کشتن تو با طلسم مرگ هم نمی‌تونه منو آروم کنه. تو رو باید آروم آروم و با زجر کشت تا درس عبرتی بشه برای بقیه و یاد بگیرن در مقابل لرد سیاه باید زانو بزنن نه مقاومت کنن!

چوبدستی‌اش را به سمت قلب پسرک نشانه گرفت و بار دیگر به چهره‌ی مبهوت و بی‌دفاع مقابلش پوزخند زد:
-خیلی احمقی آلبوس سوروس پاتر ... سکتوم سمپرا!‍

پایان فلش بک!

هنوز هم تصور خیانت بادراد برایش غیرقابل‌هضم بود اما وقتی به خونی که از بدنش خارج می‌شد نگاه می‌کرد در دلش به سادگی خود می‌خندید. سرانجام به چوبدستی‌اش رسید و آن را محکم گرفت. با صدایی که به زور از دهانش خارج می‌شد دستش را به سختی به سمت بالا گرفت. پرتوهای قرمز رنگی از نوک چوبدستی‌اش خارج شد و بالاتر از علامت شوم، آسمان بزرگ لندن را روشن کرد.

دستش با بی‌حالی بر روی زمین افتاد. آخرین انرژی و توانش برای بیدار و یا زنده ماندن (!) رو به پایان بود. بدنش سست و منظره‌ی مقابلش مبهم میشد ... می‌توانست صدای قدم‌هایی را که هرلحظه به او نزدیک‌تر میشد بشنود ... حتی صدای چندین نفر به گوش می‌رسید اما نمی‌دانست که آن صداها برخواسته از توهماتش یا واقعی هستند ... پلک‌هایش سنگین و چشم‌هایش آرام آرام بسته میشد و آخرین چیزی که قبل از بیهوش شدن دید چهره‌ی وحشت‌زده‌ی ریتا بود.




Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با عرض معذرت از مای لرد عزیزم.

عمو آبر نتیجۀ دوئل کاملا منصفانه و درست بود. من از صمیم قلب بهتون تبریک میگم.

پست پایینی من فقط یه بهانه پیدا کردن برای دعوت ایوان عزیز به دوئل بود. تازشم، همونطور که قبلا گفتم بعدش می خوام از مای لرد عزیزم دعوت کنم به دوئل.

شما به خودتون نگیرید. اگه بابت پست من رنجیده خاطر شدین واقعا ازتون عذر میخوام.



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
با سلام و روز به خیر

در مورد نتیجه دوئل برای هر دو تا داور محترم پیام شخصی فرستادم که انشا ا... بزودی رسیدگی میکنن

ممنونیوس

*عمو آبر*

پ.ن : این پست زده شد فقط جهت اطلاع مورگانا لی فای عزیز از مذاکرات.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۵۱ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مای لرد... ... مای لرد... ... مای لرد...

می خوام به خاطر نتیجۀ دوئل:

1- به آبرفورث تبریک بگم.
2- عجالتا ایوان رو به خاطر رای ناعالانه ای که داده، به دوئل دعوت کنم.

البته بعد از ایوان نوبت خودتونه. داور هم، اگه ایوان هم موافق باشه، شما و تد ریموس لوپین.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۸ ۰:۵۴:۵۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۸ ۱:۲۶:۴۰


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
نتیجه دوئل آبرفورث دامبلدور و مورگانا لی فای:

با عصبانیت ناسزایی گفت و پشت بلوک آجری نیمه خرابی سنگر گرفت.صدای مورگانا را میشنید که فریاد میزد:مثل موش تو تله گیر افتادی.به زودی میری پیش برادر نازنینت.فقط امیدوارم اون دنیا بز هم داشته باشن!
آبرفورث انرژی اش را جمع کرد و سعی کرد موقعیت خودش را تحلیل کند.بازوی چپش خراش برداشته بود.مچ پایش در رفته بود و از زخم پیشانی اش خون جاری بود.
باید کاری میکرد وگرنه تا دقایقی دیگر مورگانا دخلش را می اورد.
به طرز کاملا اتفاقی توجهش به لوستر فلزی و سنگینی که بالای سر مورگانا بسته شده بود جلب شد.
نباید فرصت را از دست میداد.این تنها را برای پیروز بود.نقسش را در سینه حبس کرد و بیرون پرید.مورگانا هم بیرون امد و چوب دستی اش را به طرف او گرفت.ولی لحظه ای بعد با تعجب فراوان نگاهش به مسیر طلسم ابرفورث جلب شد.طلسم سرخ رنگ از بالای سرش گذر کرد و بعد از برخورد با لوستر قدیمی منفجر شد.
فرصتی برای فرار نبود.مورگانا از سر خشم فریادی زد و لحظه بعد صدای مهیبی همراه با گرد و خاک فراوان توجه همه را به خود جلب کرد.
پروفسور فلیت ویک ریز نقش با اخرین سرعتی که برایش مقدور بود به سمت مورگانا دوید و همان طور با صدای بلند میگفت:آبرفورث...چیکار کردی؟بهتون گفته بودم از طلسم های سنگین استفاده نکنین.این تازه جلسه دوم اموزش دوئل بود!یکی یه شقا بخش خبر کنه...

امتیازات لرد ولدمورت:
آبرفورث دامبلدور 28 امتیاز،مورگانا لی فای 27 امتیاز

امتیازات ایوان روزیه:
آبرفورث دامبلدور 27 امتیاز،مورگانا لی فای 26 امتیاز

نتیجه:
آبرفورث دامبلدور 27.5 - مورگانا لی فای 26.5

برنده آبرفورث دامبلدور


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۹:۴۲ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
سلام تامی!

اومدم دخترمو ازت پس بگیرم! بلا هم پشت سر من وایستاده.. موهاشو هم صاف کرده!

دخترمو پس بده وگرنه مجبور می شم به دوئل دعوتش کنم. این باعث ننگ خاندان دامبلدور و کل جامعه ی سفید جادوگرانه که دختر دامبلدور زن تام بشه.

این دختره از ابتدا یه جور خاصی بود. من فکر می کردم حداقلش یه سوسانو میشه برای باباش.. ولی شد خواهر سیندرلا!

مخلص کلام اینکه یا برمیگرده یا اینکه با من دوئل می کنه!

نکته: بلا هم پشت صحنه داره برام دست می زنه!

سوژه ی پیشنهادی من: قدح اندیشه!
زمان: از همین حالا..!

داور: به کله ی کچلت اطمینان دارم!

پ.ن مهم!: این یک درخواست یک طرفه ست. در هر صورت میام دخترمو پس بگیرم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۸

اوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۱ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۲۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 161
آفلاین
سلام بر لرد کچل من مي خوام که ديدالوس ديگل رو به دوئل دعوت کنم لطفا.البته من مرگ خوار نیستم ولی مای لرد.


ویرایش شده توسط اوری در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۶ ۱۹:۴۹:۲۴

شناسه ی قبلیم که بعد از این ساختمش ولی دوباره برگشتم به این

اینه

عمرا اگه فهمیده باشی چی گفتم

چاکر همه بچه های قدیمی (کینگزلی شکلبوت ، پیوز ، رفوس ، زاخاریاس ، دادالوس دیگل و خیلی های دیگه که حال ندارم بنویسم اسمشون رو )








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.