هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
#89

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
مرد جوان با شگفتی وارد محوطۀ افسانه ای قصر شد. مجسمه هایی از فرشتگان و دیوها در جای جای باغ قصر دیده می شدند. لابیرنت سبز رنگی سمت چپ و استخری با آب پاکیزه سمت راست راه ورودی خودنمایی می کردند.

با غرور و سری افراشته، قدم زنان از سنگفرش براقی که درب باغ را به ورودی قصر مرتبط می کرد، گذشت. به در مجللی که در برابرش قرار داشت نگاهی انداخت: این خونواده سرشون بره افاده هاشون نمیره. موندم که اون خانوم از خود راضی که چش دیدن خونواده منو نداره چرا منو دعوت کرده اینجا؟


دست راستش را روی فرورفتگی هایی به شکل دست گذاشت که روی درب دیده می شدند. نوری آبی رنگ دستش را احاطه کرد و همچون ماری تا بازویش بالارفت. کمی بعد، نور به همان سرعتی که ظاهر شده بود ناپدید گردید و در باز شد. صدایی ملایم و سرد از داخل به گوش رسید:
- وارد بشین بلیز جوان!

بلیز زابینی متحیر از خوشامدگویی بانوی قصر، وارد شد. نارسیسا مالفوی چند قدمی دورتر از درب ورودی ایستاده بود و به جادوگر جوان می نگریست که شباهتی عجیب با مرد جوان دیگری داشت، که می شناخت. دردی در قلبش چنگ انداخت، ولی با کوچکترین تفاوتی در چهره، دستش را به سوی جادوگر جوان دراز کرد و بوسۀ احترام آمیز او را بر دستش پذیرفت.

بلیز جوان همچنان که با شگفتی به اطراف می نگریست، گفت:
- مادرم همیشه از مهمونی های شما تعریف می کرد. می گفت زمانی که هنوز با پدر من ازدواج نکرده بود توی تمام مهمونی های خانوادۀ بلک می درخشیدین. می گفت شما تنها رقیبش بودین.

دوباره همان درد آشنا... تنها لبخندی زد و تایید کرد:
- بله! تنها رقیب...

و در دل افزود: اما رقیبی شکست خورده! دردمندانه بیست و پنج سال قبل را به خاطر آورد... و ویلای تابستانی بلک را در نیو همپشایر...

جشن تولد هفده سالگی نارسیسا بود و مطابق رسوم، باید به جامعه معرفی می شد. هیجان انگیزترین لحظه برای هر جادوگر و ساحره ای زمانیست که « ردیابی » از رویش برداشته می شد و می توانست از جادو استفاده کند و این روز بخصوص، برای نارسیسا از هر روزی مهم تر بود. چرا که می خواست طلسم عشق، « کوپیدیوس » اولین طلسمی باشد که آزادانه اجرا می کند، آنهم بر روی نوۀ دختری عمویش، به نام آرماندو... پسری جذاب با موهای کاملا مشکی، چشمانی عمیق و صدایی مهربان.

بی صبرانه منتظر بود که رقص آغاز شود و چون آرماندو بزرگترین عموزادۀ مجردش بود، باید برای رقص از نارسیسا دعوت می کرد. و این یعنی بهترین موقعیت برای اجرای طلسم تا پسر جوان را به عشق خود گرفتار کند. چه رویای شیرینی در ذهن داشت.


با صدای مرد جوان روبرویش، خاطرات گذشته موقتا از ذهنش دور شدند. بلیز روبروی عکس خانوادگی مالفوی ایستاده بود و با نیشخند به دراکو می نگریست:
- این عکسو کجا گرفته بودین لیدی مالفوی؟

سعی کرد ذهنش را در زمان حال متمرکز نگه دارد. به تمام هوش و نفرتش نیاز داشت:
- دانمارک. وقتی برای دیدن برادر لوسیوس به کپنهاگ رفته بودیم.

پسر جوان به شخصی در کنار دراکو اشاره کرد:
- اینم همون دخترعموی جذاب دراکو، دوشیزه فلوراست؟

- بله. خودشه!

در ذهنش افزود: بسیار جذاب، و بسیار ثروتمند! همینو می خوای بگی دیگه مگه نه؟ هرچی باشه تو پسر مادرتی! و با صدایی بلندتر ادامه داد:
- خبر دارم این تابستون هم، که دراکو به کپنهاگ رفت همراهش رفته بودی و گویا با دوشیزه فلورا به خوبی رفتار کرده بودی.

بلیز با بی خیالی عکس را سر جایش گذاشت:
- اوهوم!

با تعارف نارسیسا روی کاناپه ای لمید. نارسیسا نمی توانست انکار کند که دراکو در برابر جذابیت این مرد جوان هیچ شانسی نداشت. همانطور که خودش...

دوباره ذهنش به عقب برگشت... جشن شروع شده بود. قبل از جشن با هیجان درمورد برنامه اش با بهترین دوستش ماریا صحبت کرده بود. ماریا به او اطمینان داده بود می تواند طلسم را به خوبی اجرا کند و آرمادو زابینی، حتما متعلق به او می شد. ولی زمانی که آرماندو با لبخند به سمت او می آمد، درست هنگامی که نارسیسا چوبدستیش را با ژست شوخی به سمت او گرفته بود و زیر لب طلسم را زمزمه می کرد « به طور کاملا تصادفی » دست ماریا به دست او خورد و طلسم به سمت لوسیوس مالفوی که از اقوام دور بلک ها بود برگشت. و باز هم « به طور کاملا تصادفی » ماریا چوبدستیش را به طرف آرماندو گرفت و همان طلسم را زمزمه کرد.

این بود که سرنوشت، زندگی ای سراسر تصادفات ناخواسته را رقم زد و حالا او لیدی مالفوی بود و ماریا... پس از مدتی از آرماندو خسته شد و با مرگ مشکوک آرماندو، درحالیکه بلیز به تازگی متولد شده بود، با دومین همسرش ازدواج کرد. دومی... از سری هفتگانۀ همسرانش. خوب، به هرحال هفت عددی بود که همیشه ماریا به آن علاقه داشت!!!


دوباره به رقیب پسرش نگاهی انداخت. نقشۀ ساده ای در ذهن داشت. کمی از زهر مخصوص خانوادۀ مالفوی که از قرون وسطی نسل اندر نسل به ارث رسیده بود در نوشیدنی هردویشان، کار را تمام می کرد. قاتل و مقتول، هر دو رفتنی بودند و مجازاتی در بین نبود.

وارد آشپزخانه شد. مقدار لازم زهر را در نوشیدنی ها ریخت و به جن خانگی خانواده دستور داد نوشیدنی را به اتاق پذیرایی ببرد. چنان ذهنش درگیر اندازه گیری میزان زهر بود که متوجه صدای در ورودی نشد. زمانی صدای صحبت را از اتاق پذیرایی شنید که دیر شده بود:
- اوه، نه! دراکو!!!

با شتاب، بی توجه به قانون غیرقابل شکستن حفظ وقار در بانوان اصیل زاده، به اتاق پذیرایی شتافت. دراکو و بلیز را دید که برادرانه یکدیگر را در آغوش کشیده بودند و دراکو به دوست عزیزش خوشامد می گفت:
- چه نوشیدنی به موقعی! به سلامتی حضورت و اینکه فلورا به پیشنهاد ازدواج من جواب مثبت داده اینا رو می نوشیم.

بلیز نیشخندی زد:
- به سلامتی!

و قبل از اینکه مادر بدبخت فریاد « نه » سردهد، هر دو جوان روی زمین افتاده بودند.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۲۰:۰۷:۲۱
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۲۰:۲۷:۲۲


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
#88

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
من هوس كردم با مرلين دوئل كنم!هوم؟

هيچ كس تنها نيست!پيتر اول!


[b]تن�


بدون نام
اعلام آمادگي مي‌كنم براي هر نوع دوئل!
گويا اين روزا مد شده دوئل كردن!

اين روزها همه دوئل مي‌كنند شما چه طوري، خوبي، خوشي، سلامتي؟!!


ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۱۹:۲۶:۰۲


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
#86

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ها ...

رقیب جدید انتخاب میکنم ...

آلبوس سوروس پاتر بیا که میخوام خونت رو بریزم ...


پ.ن : سوژه ترجیحا جدی باشه چون فکر کنم هم من و هم آسپ جدی نویسیمون بهتره !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: مرا باز گردان !
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
#85

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
یکی بود که همیشه دلم میخواست توی دوئل بزنم لهش کنم

پسرنمای بوقی کوچولویی که هیچ وقت بزرگی منو درک نکرد ، برای همین باید یه گوشمالی بهش بدم !

تد ریموس لوپین ! یا همون تدی کوچولوی خودمون !


با دستور ... نه چیزه درخواست :

سوژه رو خودش(تدی) انتخاب کنه !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۱۰:۲۱:۵۱

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۵۸ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
#84

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هوا صاف و آفتابی و پرنده ها جیک جیک میکنند و نسیم دلنوازی در سطح شهر میوزد و ملت جادوگر شاد و شنگول مشغول رسیدگی به کارهای روزمره خودشون میباشند .... در گوشه یکی از خیابون های شهر لندن بلیز در حالی که یک بستنی قیفی دستشه مشغول قدم زدن در پیاده روئه ...

کمی جلوتر دخترکی جوان از یک تیر چراغ برق بالا رفته و مشغول تعویض لامپ هست ... موهای طلایی رنگش را باد پریشان کرده ... دخترک بدون توجه به اطراف هر از گاهی موهایش را با یک حرکت از جلوی چشمش کنار میزند و دوباره به کارش مشغول میشود ...

بلیز همینجور که مشغول لیس زدن بستنی قیفیش هست قدم زنان میره زیر تیر چراغ برق توقف میکنه و به دخترک خیره میشه ... دخترک به بلیز توجه نمیکنه و همچنان مشغول کار خودشه ... اما بلیز بی توجه به بستنی قیفیش که در حال آب شدنه و بدون لحظه ای پلک زدن به دخترک زل میزنه تا اینکه دخترک نمیتونه بیش از این بی تفاوت بمونه...

دخترک: چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ کار و زندگی نداری تو؟
بلیز: مرگخوار عزیز .... اصلا صحیح نیست که شما با دامن میرید بالای تیر چراغ برق تا لامپ رو تعویض کنید ...

دخترک که نامش نارسیسا بود به این شکل به بلیز خیره میشه ... سپس به این حالت و بعد این حالت و در آخر این حالت در میاد!

نارسیسا: چی گفتی؟ منظورت چی بود؟
بلیز: هیچی ... چیزی نگفتم میگم با دامن از تیر چراغ برق نرو بالا ....
نارسیسا: ای بی ناموس .. ای بچه پر رو ... ای اشرار ... ای عابر نما!
نارسیسا اینو میگه و جعبه ابزارشو به سمت بلیز پرتاب میکنه و بلیزم جاخالی میده ...

بلیز: هه هه دماغ سوخته ... بهم نخورد!
نارسیسا: جیـــــــــــــــــــــغ چطور جرات میکنی! گراوپی!

ناگهان کمی جلوتر، درِ یک ماشین باز میشه و یک عدد غول غارنشین در حد و اندازه های تیم ملی پیاده میشه ...

بلیز!!!!!

گراوپی در حالی که صدای تق و توق انگشتای دستشو در میاره:
- ارباب سیسی .. گراوپ کی رو باید مشت و مال داد؟
نارسیسا: اوناهاش ... همون پسره که بستنی قیفی دستشه داره زبون درازی میکنه؟
بلیز همون لحظه همه بستنیشو میچپونه تو دهنش و در همون حال سعی میکنه منطقی به نظر برسه ....
گراوپ: همون لاغر مردنیه که کنار تیر چراغ برق زیر دامن شما وایساده؟
نارسیسا: آره!!!

بلیز: صبر کنید من فکر میکنم همه چیزو میشه با صحبت حل کرد ....

صدای بلیز در نعره از ته دل گراوپی گم میشه .. صحنه اسلوموشن میشه ... در حالی که بلیز زیر لب نفرین میفرسته و چوبدستیشو در میاره؛ نارسیسا با چوبدستی آماده از بالای تیر چراغ برق به پایین میپره و گراوپی نعره زنان به سمت بلیز میدوه و خلاصه جنگی مخوف در میگیره!

چند لحظه بعد!

بیبو بیو بیبو!

چند وَن آرشاد خیابونو بستن و عده زیادی از مردم تجمع کردن!

بلیز: آقای مامور آرشاد ... ببینید چه بلایی سر من آوردن! پاهامو دور گردنم و دستامو دور تیر چراغ برق گره زدن و منو زیر مشت و لگد گرفتن .. الان همه دندونام ریخته تو حلقم و دماغم چسبیده بالای تیر چراغ برق .. این درسته به من به عنوان یک شخصیت مظلوم اینطور وحشیانه حمله کنن؟

نارسیسا: آقای مسئول آرشاد ... این مرد یک بی ناموسه و من از شکایت خودم صرف نظر نمیکنم!
گراوپی: گوووووهاهاها!

مامور آرشاد: بسه بسه! جناب گراوپی شما چه نسبتی با خانم مالفوی دارید که این مرد رو به این روز انداختیدش؟
گراوپی: من شوهرشم!

همه!!!!

گراوپی: بله ... یادش بخیر ... اون روز ها گراوپی و هاگر تو غارشون بود و هاگر داشت به گراوپی بافتنی یاد داد که ارباب سیسی اومد!

نارسیسا: نــــــــــه ... دیگه تعریف نکن!
گراوپی: ارباب سیسی گفت که شوهرش معتاد شد و اونا رو ترک کرد و احتمالا تا الان مرده و ارباب سیسی بیوه و خرج زندگی بالا و او احتیاج به یک شوهر باوقار و توانمند داشت ... برای همین دل گراوپ برای ارباب سیسی سوخت و ترجیح داد تا این مسئولیت بزرگ را پذیرفت ...

همه
نارسیسا: بسه ... دیگه نگو ...

گراوپی که احساساتی شده:
- ارباب سیسی کلی عاشق گراوپ شد و از گراوپ تعریف کرد و گفت گراوپ بسیار خوش هیکل و خوشتیپ ...
نارسیسا!!!!!!
مامور آرشاد: خب خب؟
گراوپی ادامه میده: ارباب سیسی به گراوپ قول یک زندگی خوب رو در کوههای آلپ در کنار هایدی و پدر بزرگش داد .... تازه گراوپ خوشحال بود که به شما مژده داد به زودی دراکو صاحب یک خواهر کوچولو شد ... البته دکتر در نتایج سنوگرافی گفت بچه دختره ... اما حس پدرانه گراوپ گفت پسره ....

همه
نارسیسا

مامور آرشاد: هممم ... فکر میکنم همتون به یک فس آرشاد فوری احتیاج دارید ... این پرونده باید موشکافی بشه! برای تحقیقات بیشتر سریعا همتون سوار شید بریم آرشاد!

همه به سمت ماشین های آرشاد راه می افتن و گراوپی با اعتماد به نفس جلو تر از همه سوار میشه ....

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ! (صدای ترکیدن چهار چرخ ماشین)

همه!!!!
مامور آرشاد: خب البته پیاده تا وزارت آرشاد زیاد هم راهی نیست .. از این طرف لطفا!

فردای آنروز!

تیتر صفحه اول روزنامه پیام امروز!

- مجرم چه کسی هست؟

در پی بررسی پرونده زد و خورد روز گذشته ... بلیز زابینی ملقب به کلاغ لاغر مردنی، اشرار شناخته شد و به ده سال حبس و پرداخت هزار گالیون جریمه نقدی محکوم شد ... همچنین در پی تحقیقات بیشتر مشخص شد که نارسیسا مالفوی بیگناه هست و تنها توسط دیگران اغفال شده و اتهامات وارده به این شخص هیچ کدام صحت ندارد... نارسیسا بلک امروز صبح آزاد شد!

و اما گراوپی در این پرونده در تمامی اتهامات مجرم اصلی شناخته شد و قاضی دادگاه برای وی درخواست شدید ترین مجازات ها رو کرد ... بدین ترتیب گراوپی در سپیده دم فردا در میدان وزارت سحر و جادو و مقابل دیدگان عموم اعدام خواهد شد!


ده سال بعد!

سر و صدای مرغان دریایی و صدای امواج دریا از دور دست شنیده میشود ... دروازه هایی عظیم در قفای مردی که تازه از آن خارج شده است بسته میشود ...

مرد می ایستد. دستی به ریش انبوهش میکشد و نظری به اطراف می اندازد ... سپس در حالی که غرق در تفکر است ساکش رو از زمین بر میدارد و از یک گوشه پیاده رو به راه می افتد ...

- هی آقا ... ساعت چنده؟
- هه؟ کی؟ کجا؟ کدوم طرف؟
- هی هی هی! آقا بالا رو نگاه کن!

مرد سرش رو بالا میگیرد ... کمی بالاتر دخترکی خندان بر روی داربست ایستاده و مشغول رنگ زدن جداره خارجی ساختمانی میباشد و دامنش بخاطر وزش باد موج برداشته است ...

مرد

پایان!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۱:۳۷:۵۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۲:۰۸:۴۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳ ۱۲:۱۷:۳۷



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
#83

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نارسیسا ارباب از هر نوع دوئل و دعوتی استقبال میکنه.دعوتنامه شما به بلیز زابینی ابلاغ شد.ولی به دلیل مشغله های وزارتی ایشون احتمالا سوژه شما(در صورت قبول بلیز) با چند روز تاخیر داده میشه.

ویرایش:بلیز اطلاع داد که هیچ نوع مشغله وزارتی نداره.بنابراین:
سوژه دوئل نارسیسا و بلیز زابینی:آزاد

دلیل انتخاب نکردن سوژه تنبلی نیست.میخوام آزادانه درباره هر چی که میخوایین بنویسین.بدون محدود شدن.

بدون احتساب امروز 5 روز فرصت دارین.

نکته کنکوری:از این به بعد دوئل کننده ها میتونن با توافق هم سوژه آزاد رو انتخاب کنن.

------------------------------------------------------
نتیجه دوئل:

لرد ولدمورت و مری باود:


-ولم کنین،حق ندارین با من اینطور رفتار کنین.شما هیچی نمیدونین.

صدای خشمگین ساحره در راهروهای وزارت سحروجادو منعکس شد.ساحره بشدت تقلا میکرد که از دستان قدرتمند دو مرگخواری که اسیرش کرده بودند رها شود ولی بی فایده بود.

-تو به من قول دادی.چطور تونستی؟قول داده بودی.

جادوگر سیاهپوش با گامهای آرام به مری نزدیک شد.
-قول؟خب...راستش الان که فکر میکنم میبینم حرف زدن کار خیلی آسونیه مری،ولی وقتی نوبت عمل میرسه...خب...کار کمی سخت میشه.باور میکنی حساب قولایی که تا الان دادم دیگه از دستم دررفته؟

چشمان مری از شدت خشم و نفرت برق میزد.
-باشه.من از مرگ نمیترسم.اینو که خودتم خوب میدونی.من خیلی وقته مردم.روحم مرده.قلبم مرده.ولی به خواسته آخرم احترام بذار.خودت منو بکش.

لرد سیاه لبخندی زد.
-کشته شدن به دست لرد سیاه!این باید آرزوی خیلی از جادوگرا و ساحره ها باشه.ولی میشه لطف کنی و به من بگی که چرا باید برای همچین کار بی ارزشی چوب دستیمو در بیارم؟نه مری...کار من با تو تموم شده...بکشینش...به هر روشی که دوست دارین.

خنده تحقیر آمیز لرد کاسه صبر ساحره را لبریز کرد.همیشه از این جادوگر مغرور و بی رحم متنفر بود.ولی هیچوقت فرصت و شاید جرات ابرازش را نداشت.ولی حالا...چیزی برای از دست دادن نداشت.
-نمیتونی نه؟نمیتونی منو بکشی.میدونی ولدمورت؟دلم برات میسوزه.موجود ضعیف و بیچاره ای هستی.ما میتونیم ازت دور بشیم.میتونیم ازت فاصله بگیریم، ولی تو نمیتونی.نمیتونی از خودت دور بشی.تو مجبوری همیشه و در هر حالتی خودتو تحمل کنی.باید کار سختی باشه.دلم برات میسوزه!

ولدمورت ایستاد.دستش بطرف چوب جادویش رفت.ولی قبل از رسیدن به آن متوقف شد.خاطرات گذشته در ذهنش جرقه ای زد.نمیتوانست...به آرامی به مری پشت کرد و به راهش ادامه داد.
-بکشینش...

زمزمه غم انگیز مری لابلای قهقهه جنون آمیز مرگخواران گم شد.
-نتونست...نتونست منو بکشه.هیچوقت نمیتونه و با مرگ من هرگز کسی نمیفهمه چرا...

ساعتی بعد ماموران وزارت جسد ساحره را روی زمین پیدا کردند درحالیکه لبخند غم انگیزی روی لبانش نقش بسته بود.حدسش درست بود.هرگز کسی عمق درد مری را حس نکرد.هرگز کسی نفهمید چرا...
--------------------------------------------------------------------
ایوان روزیه:
لرد ولدمورت:27 امتیاز _مری باود:25 امتیاز

آلبوس سوروس پاتر:
لرد ولدمورت:28 امتیاز _مری باود:27 امتیاز

امتیازات نهایی:
لرد ولدمورت:27.5 امتیاز_ مری باود:26 امتیاز

برنده دوئل:لرد ولدمورت


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲ ۱۵:۰۵:۵۳



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ یکشنبه ۱ دی ۱۳۸۷
#82

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
مای لرد

بدینوسیله، رسما بلیز زابینی رو به دوئل دعوت می کنم.

اممم... انگیزه... سه تایی هست:

1- یکیش که قبلا نوشته بودم و منتظر موندم خود بلیز خوندش و بعد به دلایلی پاکیدمش.

2- انگیزۀ خاصی ندارم، فقط خواستم دور همی یه نموره همدیگه رو بکشیم.

3- این یکی خصوصیه:
[spoiler=فقط مای لرد بخونن ]بالاخره یه تاپیکی گیرمون اومد که سوژه مفتی بدن و رول تک پستی بخوان! مام یه رقیب خفنز گیر آوردیم که انگیزه بشه یه کم تو رول زدنمون دقت کنیم

هوی بلیز بوقی! کی گفت بیای پیغام خصوصی من و لردو بخونی؟ [/spoiler]

همونطور که من و بلیز معتقدیم: مهم نیست بمیریم، یا زنده بمونیم... مهم اینه که درست مبارزه کنیم!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱ ۲۳:۰۸:۰۱


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۹:۴۳ یکشنبه ۱ دی ۱۳۸۷
#81

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
خب اول به یکی ! بگم که اتفاقاً لرد منظور منو خیلیم درست گرفت ، منتهی یه جاهاییش رو نباید کس دیگه متوجه می شد ...


تو پست قبلی هم گفتم ، اعتراضی به امتیازات نبود ...

نقل قول:
احساس من این بود که اسامی روی دید تاثیر گذاشته بود ، و نه امتیازات !


داورها خوب هستند و کسی هم در داوریشون شکی نداره ، گرچه حتی برای دوئل خودمون هم انقدر اطمینان دارم که بخوام بگم فقط خود لرد داوریش رو به عهده بگیره ...

اما من همونطور که گفتم وقتی دیدم دیدن روی من تاثیر میزاره ، انتظار تاثیر بر روی بقیه رو هم داشتم ... (نظر شخصی بود ، باز نارسیسا نیای بگی این به تو ربط داره و ... )

و در کل به لرد گفتم که پیشنهاد بود فقط ، از نظر من بهتر می شد چون داورامونو انقدری قبول داریم که مطمئنیم کسی پشت پرده باهاشون حرف نیمزنه ...

روی دید ! خواندن پست از طرف خواننده ( یکی مثل خودم ،که فکر میکنم ربطی به دوئلهای قبلی نداشتم و فقط به همین خاطر قبل از اعلام نتیجه خودمون پیشنهاد دادم که شبهه ای برای کسی پیش نیاد ) تاثیر میزاره ...

نباید اینو میگفتم اما فکر میکنم جا داره که بگم :

در رابطه با پیش آمدن شبهه ، ذهن شبهه دار مطلب رو شبهه دار جذب میکنه ولا غیر ...

مرسی لرد ... همونطور که گفتم نظراتم رو پاک میکنم .


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۳:۰۶ یکشنبه ۱ دی ۱۳۸۷
#80

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
حس میکنم مری و نارسیسا باید با هم دوئل کنن.

قبل از هر چیز از فلیت ویک به خاطر همکاری و امتیازاش تشکر میکنم.

و اما درباره اعتراض!

اولا باید بگم که میدونم منظور مری قضاوت من یا ایوان یا داورای سوم نبوده.فقط خواسته برای بهتر شدن اوضاع یه پیشنهاد بده.ولی بهتره درباره داورا توضیح بدم که شک و شبهه ای برای بقیه باقی نمونه که چرا من و چرا ایوان؟

قضاوت و داوری کار خیلی سخت و مسئولیت سنگینیه که نمیشه به عهده هر کسی گذاشت.درباره انتخاب داورا خیلی فکر کردم.درباره خودم مطمئن بودم که اسم یا سابقه یا گروه کسی روم تاثیر نمیذاره و بی طرفانه قضاوت میکنم.ولی درباره داور دوم.ایوان روزیه رو انتخاب کردم چون اولا یکی از قدیمیترین اعضای سایته که تقریبا همزمان با من عضو سایت شد.دوما از روزی که عضو شد هرگز تو هیچ دعوایی شرکت نکرد.یکی از مثبتترین اعضای سایته که فقط فعالیتشو میکنه و کاری به کار کسی نداره.با کسی دشمنی نداره.مطمئنا از کسی هم نمیترسه.ضمنا مشاور ایفای نقش هم هست.خوب مینویسه و قدرت تشخیص پست خوب رو داره.با وجود این با منم اونقدرا ارتباط نداره که بشه گفت امتیازا رو با هم هماهنگ میکنیم و میدیم.علاوه بر این ما برای شرکت کننده ها حق انتخاب داور قائل شدیم.

اعتراضها کاملا طبیعیه.برای اینکه سلیقه ها فرق میکنه.مخصوصا با توجه به اینکه کیفیت پستها بیشتر از حد انتظار من بود.شاید به نظر بعضیا پست مرده ها(یا همون بازنده ها) بهتر باشه.
این قضیه تاثیر گذاری اسمها هم واقعا موضوع حساسی بود که باعث شد داور دوم رو با دقت بیشتری انتخاب کنم.چون واقعا سخته که آدم سابقه و اسم و فعالیت کسی رو در نظر نگیره.برای همین بود که فقط به دو داور اکتفا کردم.الانم فکر نمیکنم اسم هیچکدوم از شرکت کننده ها نه روی من و نه روی ایوان تاثیر گذاشته باشه چون هر دومون از همه این شرکت کننده ها قدیمی تریم.پستا رو خوشبختانه همتون میبینین.بخونین و قضاوت کنین و در صورتیکه کوچکترین اعتراضی داشته باشین داورای جدید انتخاب میکنیم و پستاتون دوباره داوری میشه.کسی هم ناراحت نمیشه.

من و ایوان همزمان امتیازایی رو که دادیم برای هم ارسال کردیم که هیچکدوم نتونیم با دیدن امتیازای اون یکی امتیازای خودمونو عوض کنیم(گرچه هیچ شک و شبهه ای نسبت به هم نداشتیم).

اعتراف میکنم که از یکی از کارام پشیمون شدم.اونم این بود که داوری پست خودمو به عهده ایوان گذاشتم.بهر حال ایوان سالهاست منو میشناسه(تو سایت) و تو این تاپیکم داریم با هم همکاری میکنیم.فکر اینکه این همکاری حتی یک در صد ممکنه رو داوری ایوان تاثیر بذاره باعث شد فکر کنم که شاید بهتر بود داور دوممونم یکی دیگه میشد.ولی کار از کار گذشته بود و به آسپ اطلاع داده شده بود.

قبول دارم که با هیچ روشی نمیشه صد در صد عادلانه بودن امتیازاتو تضمین کرد.اون روشی که مری پیشنهاد کرد خوبه ولی اشکالاتی داره که کارو پیچیده تر میکنه.مطمئنا بعضی از شرکت کننده ها سعی میکنن با داورا ارتباط برقرار کنن و بگن پست خودشون کدوم بوده و باز همین آش میشه و همین کاسه شایدم بدتر!!چون کارا پشت پرده انجام میشه.به نظر من روش فعلی که همه چیز جلوی چشم همه انجام میگیره مطمئن تره.

درباره دوئل کردن برنده ها با هم...در صورتیکه اعضا کلا برای دوئل ثبت نام میکردن اینم پیشنهاد خوبی بود.ولی چون طرف مقابلشونو خودشون انتخاب کردن بهتره همینجا تموم بشه.

در مورد سوژه ها.این سوژه ها رو من و ایوان با مشورت هم از بین سی چهل تا سوژه انتخاب کردیم.سعی کردیم سوژه یه طرفه نباشه تا هر دو طرف بتونن راحت دربارش بنویسن.سعی کردیم نقطه مشترکی برای هر دو طرف ایجاد کنیم.ولی به هر حال توانایی ما هم تا یه حدیه.شاید سوژه ها برای چند نفر جالب نبوده.سعی میکنیم از این به بعد بهتر و جذابتر بشن.

گذشته از این قضایا بهتره یادآوری کنم که برد و باخت در دوئل که فقط با در نظر گرفتن یک پست انجام میشه نمیتونه نشان دهنده خوب یا بد نوشتن کسی باشه.جیمز باخت.نظر کسی درباره بهترین بودنش عوض شده؟فکر نمیکنم.درباره بقیه مرده ها هم همینطوره.

در مورد غلط املایی و اینا.به نظر من کل پست باید به عنوان یک مجموعه در نظر گرفته بشه و زیبایی و کشش داستان خیلی مهمتر از پاراگراف بندی و غلط املایی بود.بقیه مواردم در نظر گرفته شد ولی معیار اصلی جذابیت پست و ارتباطش با سوژه بود.

خلاصه بی تعارف اگه میخوایین داوراتونو خودتون انتخاب کنین.مطمئن باشین کسی ناراحت نمیشه.حتی اگه روش دیگه ای برای داوری در نظر دارین راحت بگین.برای دوئل دو نفر دوئل کننده ها اختیار کامل برای داوری (تعیین داورها و تعداد و روش داوری)دارن.ضمنا نظراتونم با خیال راحت بگین.بالاخره ما هم باید اشکالات کارمونو بفهمیم.

نکته آخر اینکه اینا برای مری نبود.لابلاش به پیشنهادای مری هم جواب دادم ولی بیشترش جواب سوالایی بودن که شاید برای خیلیا پیش اومده باشه.

دوئل کنید!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱ ۶:۰۸:۳۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.