هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۳:۱۷ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
خب از اونجایی که پست های ماموریت ربطی به داستان قبلی ندارن من از پست آماندا ادامه میدم
با اجازه
..................
روز شب میشه . خبری از لارتن نمیشه ! ساعت نه میشه و ماشین آشغالی میاد . محتوای سطلی رو که لارتن توش بوده رو همینجوری بی هوا خالی میکنن پشت ماشین و : دریدری دریری ریری !!!
ماشین زباله میره به طرف موسسات دیگه برای جمع آوری زباله ... !
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
و همچنان لارتن درون ماشین زباله قرار داره
در آنطرف ریموس به همراه گروه ضربت خودش در حال بالا آمدن پله ها هستن 67،68،...
ویولت : ببینم ما باید توی کدوم طبقه بریم؟
ریموس: ما هنوز زیر زمینیم باید فعلاً برسیم به روی زمین متوجه شدی؟
ویولت :اره بابا
پرد: الو لارتن تویی
آن طرف خط: این شماره واگذار شده خانم دیگه تماس نگرید
پرد: ریموس شماره لارتن واگذار شده دیگه نمیتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم
در آنسوی پله ها و طبقه ها و دیوارها در خانه ایی به نام خانه شماره 12 جسی و اینگو در حال بستن آلبوس به تخت بودند و لیلی از اون سوالات متعددی میکرد
- ببینم دامبلدور الیور رو کجا فرستادی؟
آلبوس: فرستادمش تو آسمون رفت هوا
لیلی ، اینگو و جسی هر سه باهم گفتند: چی؟
آلبوس: هیچی گفت حوصله ام سر رفت و منم یه چی بهش دادم بر تو هوا
اینگو: چی دادی؟
آلبوس ظرف محتوی قرص هایی که روی آن حرف x حک شده بود رو نشون اعضا داد و ادامه داد: از اینا بهش دادم
جسی: من این ها رو میشناسم اینا قرص های توهم زاست
اینگو: بریم ببینیم الیور کجاست. شاید رفته باشه پشت بوم
و هرسه به سرعت به طرف پشت بوم حرکت میکنند
- هی الیور چی کار داری میکنی؟
الیور: ا شما هم اومدین من الان دارم روی مریخ فرود میام
اینگو به سرعت خودشو به الیور میرسونه و اونو میکشه پایین واون رو در کنار آلبوس به روی تخت می بندند
در هیمن حال لارتن از مرکز فاطی پاتر خارج میشه و به سمت ریختن زباله های شهری حرکت میکنه
................
به نتیجه میرسیم لارتن تونست آزاد بشه حالا ریموس اینا احتمال دستگیری دارن

خب با توجه به اینکه لارتن در پست آماندا از موسسه کملا خارج شده بود ، متاسفانه این پست نادده گرفته می شود.اعضا لطا از پست قبل ادامه بدهند.موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۸:۲۹:۵۲

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
سوژه جدید

نمای خارجی:نیمه شب تو کوچه پش کوچه های هاگزمید.آلبوس دامبلدور در حال قدم زدن و برگشتن از یک ماموریت فوق سری و چون فوق سریه و به هیچ کس هم ربطی نداره من هم به شما نمیگم ماموریته چی بوده تا دماغتون بسوزه!
خلاصه داره قدم میزنه که در یکی از کوچه ها جنب و جوشی رو احساس میکنه.قدم به درون کوچه ی تاریک میذاره و اونجا یک نفر رو میبینه که داره کله اش برق میزنه و یکی که ریشش رو دور گردنش انداخته!
_بیا اینم از این حالا میای طرف ما؟
_لیلی بهم گفته با مرگخوارا بازی نکنم!بازم صدای جیرینگ جیرینگی میاد و صدای کله برقیه( )میگه:لیلی دیگه بهت چی میگه؟
صدای نفر دوم به حالت دو نقطه دی:لیلی هیچی بهم نمیگه!
آلبوس جلوتر میره.آیا این مرد آسلام،کالین کریوی نمیباشد؟آیا او این موقع شب در این کوچه چه میکند؟آیا ولدی هنوز موفق به مو کاشتن نشده است؟! در همین لحظه رگ غیرت سفیدیت آلبوس میزنه بالا و چوبدستیش رو میکشه و یک نعره فرا انسانی میکشه و میره که تامی رو بکشه!تامی به سرعت ابر چوبدستی یاس کبود رو که به لطف کالین با همیاری لیلی از هری کش رفته بود رو میکشه.صحنه تیره و تار میشه.صدای رعد و برق میاد.و بقیه افکت هایی که میدون بر و بچه های صدا برداری هستیم و بالاخره صحنه سفید میشه و نشون میده که کالین و ولدی و دامبی هرکدوم یه گوشه دارن ملنگ میزنن مث این که چوبدستی بوقیده به حال هر سه شون.
اولین نفر ولدیه که از جاش پا میشه:دهه.من اینجا چی کار میکنم؟وایی!الان لیلی من رو میکشه!باید سریع برم ستاد آسلام.
بعدش لرد که سیمایش نورانی شده بود به صورت آسلاماتیک از کوچه بیرون میره.دومین نفری که به هوش میاد دامبیه:
_من اینجا چیکار میکنم؟نیگا کن الان اون آلبوس بوقی داره ارتشش رو میچینه من اینجا نشستم.برم ببینم این مرگخوارای مرده ام چیکار دارن میکنن.بد نیست یه حمله بزنیم تو بال محفل تیکه پاره شن!
وقتی آلبوس که به طرز عجیبی خوف شده از کوچه بیرون میره بالاخره کالین به هوش میاد:اه.چه خوابم برده بود.دیشب تو پادگان تا نصفه شب بزن بکوب بود نتونستم بخوابم.از دست اینا!محفلی نیستن که!دیرم شد بابا!
کوچه کاملا خالی و خلوته.نه کالین(دامبی)نه ولدی(کالین)و نه دامبی(ولدی)نمیدونن چه بلایی سرشون اومده...
************************************
کافه اش زیر پوستی بود.فکر کنین که وقتی کالین میره برای هدایت محفلیا اونا تو کافه نشستن!


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۶ ۲۰:۲۶:۲۹

ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
یک هفته بعد

کافه تاریک وساکت بود واز شور و حال همیشگیش خبری نبود.محفلیها خسته و کلافه روی صندلیهای کافه ولو شده بودند.کالین ردای گل منگلی بنفشی پوشیده بود و با حسرت به سیریوس خیره شده بود.حدود بیست مرگخوار به همراه دامبلدوردور میز بزرگی نشسته و با نفرت به ارباب جدیدشان خیره شده بودند.
بالاخره بلیز زابینی سکوت کافه را شکست.

-متوجه شدین که؟تنها راه حل مشکل همینه.ما دیگه نمیتونیم این وضعو تحمل کنیم.یه هفته اس از دست این پیر مرد اعصاب نداریم.قیافه شو نمیشه تحمل کرد.
دامبلدور با خشم و ناباوری به بلیز نگاه کرد.
-زابینی؟؟چطور جرات میکنی؟؟

صدای ولدمورت که برخلاف همیشه مملو از عشق و عطوفت بود از گوشه کافه به گوش رسید.
-خواهش میکنم...دعوا برای چیه؟آروم باشین.آسلام شما رو هدایت میکنه.ضمنا خواهرا و برادرای مرگخوار چرا اونجوری درهم برهم نشستین؟قباحت داره.از برادران محفلی یاد بگیرین.لطفا خواهرا برن اون طرف.

سیریوس که اصلا ازحضور مرگخوارها در کافه راضی به نظر نمیرسید از جا بلند شد.
-خوب..اینجوری نمیشه.بیایین مشکلو حل کنیم.این دامبلدور ظرف این یه هفته سه تا محفلی رو کشته..هیچی هم نمیتونیم بهش بگیم.هر چی باشه یکمی دامبلدوره.اون تخته رو بذارین وسط میز.
محفلیها با انزجار کنار مرگخوارها دور میز نشستند.سیریوس چوب جادویش را در هوا به حرکت درآورد و زیر لب وردی را زمزمه کرد.هوای کافه ناگهان سرد شد.با وجودی که تمام درها و پنجره ها بسته بودند باد سردی شروع به وزیدن کرد.پس از چند دقیقه شبحی روی میز ظاهر شد و کم کم شکل گرفت.همه با ناباوری به شبح خیره شدند...مرلین بزرگ

مرلین خمیازه ای کشید وبه تک تک حاضرین نگاه کرد...نگاهش روی صورت ولدمورت ثابت ماند.
-اوه..من همیشه میگفتم جادوگران سیاه عاقبت خوشی ندارند.ببین چی به روز خودت آوردی.
ولدمورت با عشق لبخندی آسلاماتیک تحویل مرلین داد.

-خوب من میدونم مشکلتون چیه.واز الان بگم که از من انتظار حلشو نداشته باشین چون از دست همتون فوق العاده خشمگینم.الان هزار ساله دارین به تک تک اعضای بدن من قسم میخورین.مدالهای درجه یک و دوی منو میگیرین.دریغ از یک تشکر...دریغ از یک مجسمه یادبود.

-اهم اهم....
نگاهها به سمت بارتی برگشت.
-مرلین بزرگ.این مشکل ما رو کسی جز شما نمیتونه حل کنه.الان یک هفته اس این دامبل اومده تو خانه ریدلها لنگر انداخته و دستور میده.ارباب ما رفته تو وزارت سحرو جادو نشسته.همه مامورهای وزارت گذاشتن در رفتن.کالین هم که از صبحه اونجا نشسته و کاملا برخلاف شئونات آسلامی به سیریوس زل زده.اینجوری که نمیشه.

مرلین مشغول بررسی سه شخصیت مورد اشاره بارتی شد.
-اوهوم..درسته...این وضعیت برای وزیر اصلا جالب نیست.ولی کارزیادی از دست من برنمیاد.من فقط میتونم شخصیت یکیشونو بهش برگردونم.

محفلیها و مرگخوارها از جا پریدند.

-بشینین سر جاتون.من از دامبل و ولدمورت دل خوشی ندارم.دامبل که آبروی هر چی جادوگر سفیده برد.تام هم بدتر از اون.قیافه رو ببین برای خودش درست کرده.من فقط شخصیت کالینوبهش برمیگردونم.با این دوتا هرکاری میخوایین بکنین.من دیگه باید برم.چون دلم براتون سوخته میتونم یه راهنمایی کنم.این دوتا رو فقط یه معجون خوب میکنه.واونم معجونیه که از شصت و سه گیاه سمی تهیه شده باشه.باید معجونو درست کنین و به خورد سه نفر از اعضای گروه مقابل بدین.(محفلیها باید به سه مرگخوار بدن و برعکس)این معجون عوارض جانبی زیادی داره.کسی که از ازش بخوره تا یک هفته به حیوان یا حشره یا گیاه یا هر چیز دیگه ای تغییر شخصیت میده.مواظب باشین.
مرلین در مقابل چشمان متعجب همه لبخندی شیطانی زده و غیب شد.




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مرگخوارها و اعضای محفل ققنوس در حالی که دندان هایشان را بهم میفشارند رو به روی هم صف کشیده اند و هر از چندگاهی دیگ بزرگی را که جلویشان است هم میزنند!
بلیز که از صورت بر افروخته اش کاملاً مشخص چه احساس نسبت به محفلی ها دارد با عصبانیت به محفلی ها گفت:اون عصاره بامبوی آفریقایی رو بدین این طرف.
سارا ملاقه را توی دیگ گذاشت و بطری کوچکی را از جیبش درآرود.همانطور که بطری را مانند بچه اش بغل کرده بود با نیشخندی به بلیز گفت:حالا اگه بهتون ندیم چی میشه؟
یکی از مرگخواران از وسط جمعیت گفت:هیچی نمیشه،چون این معجون رو قراره شماها بخورین اگه ناقص درست بشه احتمالاً تبدیل به جوراب چرک میشین!انتخاب به خودتونه!
شلیک خنده مرگخواران بیشتر از قبل محفلی ها را آزار میداد.سارا با نفرت به طرف مرگخواران رفت و بطری را در دست بلیز گذاشت.بلیز بطری را از دست سارا بیرون کشید.
در آن طرف سیریوس ملاقه را روی دوشش انداخته بود و برای محفلی های بیکار سخنرانی میکرد:...به هر حال من به این موضوع مشکوکم.کلاً من به هرچی که به سیاه ها مربوط باشه مشکوکم.من به شب مشکوکم.به موهای مشکی پر کلاغی هری هم مشکوکم!من کلاً مشکوکم دیگه گیر ندین...!
در کافه در هیمن هنگام باز شد و سخنرانی پربار سیریوس برای چند لحظه به تعویق افتاد.رودولف و استرجس در حالی که سعی میکردند فاصله ایمنی را بین همدیگر رعایت کنن وارد کافه شدن.از قیافه هر دو معلوم بود که در صورت کم شدن فاصله طرف دیگر حتی به اندازه یک میلیمتر جنگ خونین به راه خواهد افتاد!
رودولف کیسه ای را کف سالن کافه گداشت و گفت:باورم نمیشه،چرا این لکه ننگ رو به من سپردین.من با یه محفلی برم بیرون؟!
استرجس عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت:شماهاآدم نمیشین.برای اینکه بیست نوع گیاهی رو که کم داشتیم از مغازه "عطاری جادویی مستر چانگ و رفقا!" برداریم ده بیست نفر رو شکنجه کرد.تنفر آوره!
بلاتریکس کیسه را از روی زمین برداشت و گفت:مشکل از شما سوسول هاست.تا انگشت یکی زخم میشه از حال میرین!خیلی خوب هرکی هرچیزی برای معجون کم داره بیاد برداره.
همه به طرف محصولات عطاری مستر چانگ حجوم بردند تا مواد مورد نیاز خود را بردارند.ریموس که زیر فشار جمعیت در حال له شدن بود فریاد زد:این نامردیه...قبول نیست...ایوان بسته ای رو که من میخواستم برداشت!اونو به من پس بده!مال خودمه!
رودولف با راحتی کنار جمعیت ایستاده بود و مانتی را برای برداشتن مواد مورد نیاز به وسط جمعیت فرستاده بود:...آی یکی این بچه رو ببره از اینجا دماغ منو کند!...رودولف بیا بچه ات رو جمع کن داره چشم های منو از کاسه در میاره!...اگه دستت به اون دوتا بسته بخوره خودم آواداکداواراییت میکنم...!
بعد از چند دقیقه همه چیز مرتب بود.محفلی و مرگخوارها از هم جدا شده بودن و در پاتیل های خودشان در حال هم زدن مواد بودن.تد ریموس لوپین که دماغش به اندازه کدو حلوایی باد کرده بود کنار پاتیل ایستاده بود و با ترس به مانتی نگاه میکرد که هنوز مشتاقانه سعی میکرد خودش را با او برساند!
بعد از چند دقیقه همه چیز آماده شده بود.معجون ها به آرامی درون پاتیل ها قل قل میکردند و دو گروه به هم چشم دوخته بودند.گراوپ نگاهی به محفلی ها انداخت و گفت:خیلی خوب حالا باید از هر گروه سه نفر رو انتخاب کنیم که معجون رو بخوره.البته یادآوری میکنم مرلین گفت هرکی که این معجون رو میخوره تا یه مدت حالت عجیبی پیدا میکنه.ممکنه مثل میز یا مارمولک یا درخت عرعر و این جور چیزها رفتار کنه!
زمان انتخاب داوطلبان فرا رسیده بود و مشکل اینجا بود که هیچ داوطلبی وجود نداشت!
بلیز که نگاه سنگین اطرافیان را بر خودش احساس میکرد با ترس گفت:حتی فکرشم نکنین.من چه گناهی کردم که همیشه توی ماموریت ها این بلا ها رو سر من میارین؟خودتون اگه جرات دارین واطلب بشین!
استرجس هم در حالی که آب دهنش را قورت میداد گفت:میدونین که من معده ام ضعیفه.نمیتونم از این معجون های سنگین بخورم.از بین خودتون یه نفر رو انتخاب کنین دیگه!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۱۹:۲۹:۱۷

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
همه در هیاهوی سکوت انتخاب سه نفر از اعضای گروه خود گم شده بودند.در همین لحظه تد دستش را به سمت دماغش برد و تمامی اعضا به خیال اینکه می خواهد داوطلب شود امیدوارانه به او خیره شدند ولی با صحنه عملیات کند و کاو مواجه شدند...
-اه چرا بهم اینجوری نگاه میکنین...دماغم میخاره دیگه!
سارا و بلیز یهویی با هم شروع به سخن گفتن کردند:
-به نظر من بهتره واسه انتخاب افراد از چوبدستی یاس کبود کمک بگیریم.
رودولف و سیریوس نیز همزمان گفتند:
-ولی چجوری اونو از ولدمورت بگیریم؟
بعد از مدتی سکوت ، بلاتریکس گفت:
-میتونیم از کالین کمک بگیریم ، هر چی باشه الان جفتشون آسلامی اند دیگه...
چند ثانيه بعد از حرف بلاتريکس همه به هم خيره شده بودند
و سپس همه مرگ خواران ومحفلي ها در کمال بزگرواري به سمت در هجوم بردند

***
کالین در کلبه آرام خود نشسته بود و مشغول بررسی وام های ازدواج بود که ناگهان ...
شترق!
در از وسط به دو نیم تقسیم شد و ملت در وسط کلبه محقر کالین پخش شدند.کالین:
-آی بی ناموسی در خونه من...بلند شین ،چرا همتون افتادین روی هم!خواهران کنار من وایسن ، برادران هم در مقابل من!بی آسلامی در خانه مرد آسلام!
بعد از برقراری صفوف منظم آسلامی ، کالین رو به بلیز کرد و گفت:
-حالا بفرماین چی میخواین؟
-ا..
-نه خوب نیست ، صدات خیلی کلفته ، خواهر اوانز امرتون چیه؟
و سارا بعد از پشت چشمی نازک کردن شروع به توضیح دادن ماجرا کرد.
***
کالین در کنار لرد نشسته بود و زیر لب با خود سخن می گفت:
-به آسلام قسم اگر پای آسلام در میان نبود ، حاضر نبودم با این کچل به پای میز مذاکره بنشینم.چگونه توانسته اسم خود را مرد آسلام گذارد؟
-حاجی چیزی گفتی؟
-نه ، با خودم بودم.تام عزیز ، آسلام در خطر است و ما به کمک تو نیاز داریم .
لرد شش متر از جای خود پرید و بعد از خوردن به سقف کافه ، چوبدستی خود را بیرون آورد و گفت:
-آی نفس کش...چه شده؟سیریوس من چه بلایی سرش اومده؟
در این لحظه کله هایی که از پنجره های کافه مستقیما به درون زل زده بودند برای در امان ماندن از دید تام ، ناپدید شدند.
-بشین عزیزم ، ما به تو احتیاج نداریم ، در حقیقت برای پیروزی آسلام به چوبدستی تو برای مدتی کوتاه نیاز داریم.
-ای جانم فدای آسلام...شما امر کنین!
***
چند دقیقه بعد چوبدستی در وسط میز قرار داشت و با سرعت بدور خود می چرخید.تمامی افراد با اضطراب به آن نگاه می کردند.سرانجام چوبدستی متوقف شد و همه اعضا به فرد مشخص شده نگاهی از سر آسودگی انداختند در حالی که در چشمان او ترسی وصف ناپذیر دیده می شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۲۰:۰۵:۰۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۲۰:۲۱:۵۷



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
با احترام تقدیم به لرد سیاه

ماموریت مرگخواران


- یعنی چی ؟ اصلا متوجه نمیشم ... متوجه نمیشم این مزخرفاتو ! روشنم کنین دیگه !
- همچین میگه روشنم کنین که انگار ... همش دو روزه که سیم کشی کردیا .
- ولش کن اونو عزیزم ... بیا ... بیا من خودم روشنت کنم ... ها ... کلیدت کجا بود ... آها برگرده پشتته ! تصویر کوچک شده
- مسخره ی بیناموس ! ببین پرسی ! اینا دارن زیاده روی میکننا ! علاوه بر یه تذکر ، ماجرا رو هم برای من توضیح بده ... و فی البداهه اضافه کرد : لطفا !

پرسی که روی راحتیه عجیبی که خشک بود و در عین حال نمور ، لم داده بود ، با ناراحتی کمی جا به جا شد و خطاب به آن دو گفت : استن ، دانگ ! حواستونو جمع کنید ، نمیخوام هر وقت یه ساحره میاد ، برنجونیدش ! مفهومه ؟

ماندانگاس باندپیچی دستش که تازه آن را تعویض کرده بود را به منزله تصدیق حرف او نشان داد و با دلخوری گفت : اینطوری صحبت نکن با من ، میدونی که رفتاره من قید و بندی نداره و دندان هایش را روی هم سایید و ادامه داد : پس انقدر خودتو منو خسته نکن !

نگاه سردش سراپای او را از نظر گذراند ، تنها چیزی که در سر و وضعش با سایر البسه او مغایرت داشت ، باندپیچی دستش بود که به طور قابل توجهی از بین کثافت هایی که او را احاطه کرده بود ، فریاد میزد و خود نمایی میکرد . لحظه ای به پیپ بزرگ و رنگ و رو رفته و موهای کوتاه و ژولیده اش خیره شد ، به آرامی ردای خود در محدوده بازوی چپش را بالا کشید و با لحنی سرد تر از عمق نگاهش گفت : دهنه گندتو ببند و چشماتو خوب باز کن و به این نگاه کن ... این هست که باعث میشه اینطور با تو صحبت کنم ... و البته یه چیزه دیگه مردک ابلهه خیکی ! چیزی که فکر نمیکنم علاقه ای بهش داشته باشی ... اربابم بهش میگه فوران مرگ ولی من ترجیح میدم آواداکداورا بخونمش ! و در حالیکه لبخندی کریه و ساختگی رو لبانش نقش میبست گفت : دیگه باهاتون کاری ندارم ... از جلوی چشمام دور شید ! تصویر کوچک شده

استن که اظهار نظری نکرده بود و از این بابت متاسف بود ، بدون اعتراضی روی پاشنه پا چرخید و به سمت درب خروجی شتافت و در حالیکه زیر لب زمزمه میکرد : هر وقت ... یه ساحره ی ... در حد تیم کوییدیچ میبینه ... میخواد تنها باشه ... حیف که دیگه خوابگاه نداریم و از اتاق خارج ش تصویر کوچک شده د . ماندانگاس نیز با دلخوری در حالیکه دود پیپش را حلقه حلقه بیرون میداد پشت سر او از اتاق بیرون رفت .

پرسی که گویا بعد از رفتن آن دو احساس راحتیه بیشتری میکرد ، رو به ساحره گفت : خوب و اما الان میریم سراغ سوال دومت نیمفا ! مشکل بزرگی که ما داریم و مرگخوارا دارن روش تحقیق میکنن این هست که طلسم باستانی ای به کار افتاده و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد : و متاسفانه جای سه شخصیت تغییر کرده ... دامبلدور جاش با لرد عوض شده و شده مسئول مرگخوارا و لرد مسئولیت محفل رو گرفته ... جادو باعث شده ، کالین شخصیتش رو از دست بده و ندونه کی هست ! این یعنی فاجعه !

نیمفادورا که هنوز موضوع برایش مجهول مانده بود ، در حالیکه با فر پشت مویش ور میرفت پرسید : یعنی چی که دامبلدور مسئول مرگخوارا شده ؟

پرسی که توجهش به پرنده کوچکی که روی شاخه مقابل اتاق که از روزنه پنجره تخته شده دیده می شد ، جلب شده بود لبخندی زد و پاسخ داد : یعنی اینکه دامبلدور شده لرد و لرد شده دامبلدور ! در واقع چهره دامبلدور تغییر کرده به چهره لرد و همینطور بالعکس ! کنترل مرگخوارا از دستمون در رفته ... خیلی مخالفن با این قضیه و جدیدا بد خُلق شدن ! میگن با وجود این چیزایی که این اواخر درباره دامبل شنیدن ، میترسن وقتی میاد پشتتون کار کنن و دست و دلشون به کار نمیره ! تصویر کوچک شده

نیمفادورا لبخند ملیحی زد و رو به پرسی گفت : ببینم ... این پسرا که خیلی طرفدار این مسائل بودن ، اممممم ... خوابگاه هنوز یادمه ! تصویر کوچک شده

- ما از مرلین کمک گرفتیم ! اون گفت که فقط میتونه شخصیت کالین رو بهش برگردونه ... البته راهی برای اینکه دامبل و لرد سیاه به جای اولشون برگردن هم برامون توضیح داد ! خیلی اتفاقات زیادی افتاده ، الان همه توی کافه جمعن و قراره با چوبدستی کالین یه کاری کنن ! لرد گفت بهت خبر بدم پرسی !

یاکسلی با حضور بی موقعش آن دو را ترساند ولی اخبارش بروز بود !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
یاکسلی نفس نفس زنان نگاه خوفشو بین پرسی و نیمفا میگردوند . بالاخره هم پرسی که جوگیرز شده بود داد زد :
- پس منتظر چی هستین ؟ بریم دیگه !

و اون سه نفر با سرعت آپارات کردند به کافه ی مهفل . وقتی اونا به اونجا رسیدن با دیدن ِ جمعیت ِ فوق زیادی که جمع شده بودند تعجب کردند . کالین و آلبوس و لرد کنار هم دیگه ، و ملت مذکر و مونثم با رعایت فاصله واینا ! کنار هم دیگه ایستاده بودند . کالین چوبدستی آلبوسو (لرد) روی میزی گذاشته بود که جلوش قرار داشت .

کالین : الآن این چوبدستی مشخص میکنه که چه کسانی باید این معجونارو تا تهش بخورن ! هر محفلی میتونه بیاد و اینو بچرخونه . سه دفه تا سه نفر از مرگخوارا انتخاب بشن . هر مرگخواریم میتونه بیاد بچرخونه تا سه تا از محفلیا انتخاب بشن . همانا امیدوارم که واضح بوده باشد !(من که قاطی کردم..لرد شد دامبل؟دامبل کالین؟کالین لرد؟ لرد کالین؟کالین دامبل ؟ها؟)

پرسی: اممم . یادم افتاد ، مثه اینکه یادم رفته زیر گازو خاموش کنم! الانه که سرو کله ی آقای ایمنی ...
ملت :
پرسی: کی به گاز اهمیت میده؟

کالین با ابرو به سارا اشاره میکنه تا بره و چوبدستی رو بچرخونه . چوبدستی مثل بطری سه یا چهار دور میچرخه و بعد وقتی وایمیسته جرقه های کوچکی هم ازشون بیرون میاد .

کالین : امم .. خب ، من که توی هیچ کدوم از این گروه ها نیستم ! خب ؟ .. پس .. ! یه باره دیگه . یکی دیگه لطفا بیاد بچرخونه !
استرجس با وقار جلو میاد ، تو راه! به بلیز پوزخندی هم میزنه و چوبدستی رو با یه حرکت ِ جلفز ! میچرخونه . دو دور و سه دور و چهار دور !

کالین : ای باب ! ما که همانا آعلام کردیم ! برادران ِ آسلام ، کی بلد هست بچرخاند ؟

میگن که تا سه نشه بازی نشه و اینا ! وقتی که ایوان روزیه جلو رفت تا دستش به چوبدستی خورد و سه چهار دور چرخید ، چوبدستی به آرامی در مقابل ِ یکی از محفلی ها قرار گرفت که کسی نبود جز ... !!


[b]دیگه ب


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ یکشنبه ۴ آذر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
- سيريوس بلك !
دو مرگخوار به سمت سيريوس رفتند تا او را براي خوراندن معجون ببرند . سيريس هم از جايش بلند شد و به سمت آنها رفت .
سيريوس كه از عواقب احتمالي معجون آگاهي كاملي داشت تا به آن دو رسيد دو دست را مشت كرد و بر صورت آن دو نفر زد و شروع كرد به فرار كردن .
در كافه را كه به قصد خروج باز كرد بر روي زمين افتاد و با پوزخند يكي از مرگخوارن مواجه شد .
... بالاخره معجون را با زور به او خوراندند و پس اي لحظاتي كه منتظر علايمي در او بودند چيزي در او نديدند و محفليان با صداهاي <<هوفففففففففف>> خد را تخليه كردند و همگي پشت ميز نشستند .
دو مرگخواري كه مشت خورده بودند دائما به سيريوس چشم غره مي رفتند كه براي بار دوم يكي از مرگخواران قصد چرخاندن چوبدستي را كرد كه ناگهان سيريوس از جايش بلند شد و شروع كرد به ديودين به سمت خارج از كافه .
محفليان كه براي او نگران شده بودند همگي به دنبال او و مرگخواران به دنبال آنها از كافه خارج شدند و فقط آلبوس (لرد) و لرد (آلبوس) ماندند .
كافه خلوت شده بود و لرد و آلبوس دائما به هم نگاه مي كردند و بالاخره شروع كردن به صحبت كردن كه هركدام با اين قيافه مي توانند چه كارهايي بر عليه ديگري بكنند ...
بالاخره حرفهايشان به پايان رسيد و به سمت در كافه رفتند و لرد كه تبديل به آلبوس شده تا در را باز كرد صدايي شنيد و خود را كنار كشيد . سيل جمعيت مرگخوار و محفلي به همراه سيريوس وارد شدند و از روي آلبوس كه به لرد تبديل شده رد شدند و از او يك پوستر زيبا كه همچون لرد بود ساختند ...
ملت مرگخورا و محفلي كه بسيار خسته شده بودند نوشيدني سفارش دادند و آلبوس (لرد) دائما به لرد (آلبوس) كه پوستر شده بود مي خنديد و آن دو هم به جمع نوشيدني خوران پيوستند .
پس از صرف نوشيدني كه زمان زيادي را در بر مي گرفت همگي با احوال سالم و كامل و خوب به سمت ميز اصلي كه بر روي آن چوبدستي را مي چرخاندند هجوم بردند و سيريوس را به صندلي اي بستند زيرا او ...



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
زیرا او دچار تغییرات به شدت خوفی شده بود و در حال که بخار از دماغش بیرون میومد سر و صداهای عجیبی هم در میاورد و شباهت خاصی به میش داشت!

قبل از این که کسی چیزی بگه بلیز به صورت انتحاریک پرید وسط میز و گفت:من میندازم. نوبت منه!!
توجهی به استر که با حالت میگفت:چند سالته عمو جون؟ نکرد و رفت تا چوبدستی رو بچرخونه.چوبدستی چرخید و چرخید و چرخید و رو به روی یکی از محفلیا ایستاد که کسی نبود جز :
_ کی من؟کی؟کجا؟ببخشید تدی مونده تو فریزر من باید برم درش بیارم...
ریموس عقب گردی کرد تا هرچه سریعتر جیم بزنه ولی دست رودولف و یاکسلی با سرعت نور پس گردن اون رو چسبیدن و با دقتی معادل صد در صد پرتش کردن تو دیگه معجون!

ریموس:قلپ...من...شنا...قلپ...بلد...نیستـ...

همین که اومد جمله آخر رو بگه رفت زیر آب و دیگه بالا نیومد.سوروس دستشو گذاشت رو قلبش:آی قلبم...آخ قلبم...
لیلی بهش دلداری داد که:نگران نباش اومد روی معجون!
و این بار سوروس جدا از شدت اندوه قلبش گرفت و سکته کرد!

نیمفا:ریموس حالت...
در حالی که به شیوه ای عجیبی شنای قورباغه میرفت نذاشت حرف نیمفا تموم شه:قوووووووووووررررررررررررررررر!!

خب ظاهرا تغییرات معجون رو ریموس هم تاثیر گذاشته بود.ویکتور در حالی که با تاسف اون رو بیرون میکشید گفت:خب در واقع تازه داره به ماهیت اصلیش نزدیک میشه!

رفتار های ریموس که به شدت در نقش قورباغه فرو رفته بود،باعث شد از سمت مرگخواران چند راس تلفات داده بشه و برای بار دوم بلیز خودش مشغول چرخوندن چوبدستی شد تا حال محفلی بعدی رو هم بگیره.همچنان که تلفات مرگخوار رو زمین پیچ و تاب میخوردن و خون خون محفلیا رو میخورد،سیریوس در شرف خرد کردن صندلی بود و ریموس با هنرمندی تموم نقش قورباغه رو ایفا میکرد،چوبدستی سرنوشت ساز حکم کرد که نفر بعدی محفلیا کی باشه:::
_ سوروس؟!اون که سکته کرده!!

این رو بلیز گفت و حاج کالین فتوا داد:همانا این مشکل شماست.یا اون رو زنده میکنین یا تنها کسی که به حالت عادی برمیگرده آلبوسه!.
در این لحظه نیش محفلیا تا هیپوفیزشون وا شد و مرگخوارا شباهت خاصی با کسی پیدا کردن که بهش گفته شده بود باید یک هفته از مانتی مراقبت کنه!


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
محفليها در حالي كه دور سوروس حلقه زده بودن مشغول انجام عمليت مسخره كنون مرگخوارها و جشن و پايكوبي بودن سيريوس هم در نقش ميش به رهبري جمعيت مي پرداخت و مدام بع بع مي كرد اما مترجم برنامه نيومده بود و نمي شد كه سخنان گوهربارش رو ترجمه كنند. استر در ميان جمعيت براي زنده نگاه داشتن ياد آلبوس با تمام وجود بندري مي زد.
مرگخوارها در گوشه اي مشغول قرعه كشي براي انتخاب فرد نگون بختي بودند كه بايد خودش را به ميان جنگل هاي روغني سوروس مي انداخت و با انجام عمليات ماگلي پزشكي او را به هوش مي آورد. و هيچ يك از مرگخواران تيز هوش به فكرشان نرسيد كه اگر دامبلدور به حالت اول برگدد ناچارا لرد هم به حالت اول برمي گردد، دليل اين امر تنها و تنها اين بود كه رولينگ مرگخوارها را از ازل همينطور تيزهوش آفريده بود
ايگور: ببينيد من مدير هاگوارتزم من مي گم كه كي بره اين عمليات رو انجام بده.. من مي گم كه رودولف بايد بره ..هيچ كس هم حرف نزنه!
ولدي(دامبل) كه احساسي قديمي در خودش نسبت به رودولف را حس مي كرد به ضربتي ايگور را به اعلاميه اي در تابلوي اعلانات نصب كرد و با لبخندي مليح () به رودولف زل زد.
بروبچ با صفاي محفل به شدت غرق در شادي بودند اما تنها كسي كه غرق در شادي نبود نيمفا بود چون شنا بلد بود و غرق نمي شد. نيمفا با حالتي تهوع آور و گولاخانه ريموس( قورباغه) را در آغوش گرفته بود و حركات سانسور شده اي انجام مي داد كه اذهان عمومي را به سمت مامان باباي فيونا سوق مي داد!
- فقط همين مونده بود كه تو قورباغه بشي .. گرگينه كه بودي باز بهتر بود ..آخه من چه جوري قورباغه رو تحمل كنم؟
- قووووووووووررررر...قوووووووووووووررر!
مرگخوارها پس از چندي تصميم گرفتند كه گل گوشت خوار بليز انتخاب گر اين عمليات حساس باشد . همه در حالي كه قلبشان را در كنار يك توده ي ديگر* در گلويشان حس مي كردند منتظر قرعه كشب بودند. در كسري از ثانيه گل گوشت خوار بليز حركت انتحاري انجام داد و ماندانگاس از درد فرياد زد- نكته: گل گوشتخوار بليز خوش سليقه بوده- و سقف لرزيد و گراپ مرد آسلام براي دفاع از ماندانگاس بر روي زمين فرود آمد اما نتيجه ي اين امر سونامي در نقطه اي ديگر از زمين نبود بلكه يك موج نوساني بود كه باعث لغزش يكي از مرگخوارن شد.
يك مرگخوار به سبك كدوي قل قل زن، در اثر نيروي حاصل از فرود گراپ قل خورد و در كنار سوروس فرود آمد و در آن واحد نقاب از صورتش كنار رفت!
پرسي در حالي كه لبخند مليح مي زد به حضار نگاه كرد
------------------
منظور سيب گلو بوده به جون كورممد
نظري ندارم


عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.