هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#45

هلن هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۳ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
از اون جا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
...چند دقیقه بعد...
صدای دخترا که بلند بلند حرف می زدن و می خندیدن میومد و لحظه ای بعد از آستانه ی در وارد شدن...
_وای چه حالی داد...
_خیلی جالب بود...
_چه شیرینی های خوشمزه ای داشت...
همین طور که دخترا با شور و شوق مشغول صحبت کردن بودن چشمشون به قیافه ی هاج و واج پسرا افتاد...
هپزیبا:
_ها؟چتونه؟
سرژ:
اولا ها نه بله(!)دوما شماها کجا بودین؟
رز ه:
_هیچی رفتیم عید دیدنی !
اوتو:
هه!کجای کارین پیتر می خواد عیدی بده!
دختر:
_عـــــــــیدی؟؟؟
و همه شون به سرعت نشستن رو صندلی رو بروی پسرا...
هلن:
_خب؟
پیتر:
_خب قبل از دادن عیدی مختصر صحبتی داشتم...
همه با اشتیاق به پیتر زل زدن تا ببینن چی می خواد بگه...
_خب همون طور که می دونین در راستای اهدافمون برای بقای نسل هافل به نتایجی رسیدیم اعم از...
...........1 ساعت بعد................
_و در نتیجه می تونیم در استراتژیک اخیرمون به اهداف بلند بالامون برسیم...
پیتر متن سخنرانیش رو کنار گذاشت و نگاهی به بچه ها انداخت...همه خواب بودن!!!

-----------------------------------------------------------------------
هلن عزيز!
نوشتت خوب بود. تو اين مدت خيلي خوب پيشرفت كردي. توصيفات خوبي به كار برده بودي...ديالوگهات هم جالب بود. البته!!! موضوع اينه كه باز هم سوژه نداشت پستت. گرچه نوشته ي قبلو خوب ادامه دادي مخصوصا اون قسمت سخراني و ابقاي نسل هافلپاف(واقعا من اينجوريم!؟) خوب بودن...ولي باز هم نفر بعدي بايد از سوژه ي قبل استفاده كنه! سعي كن طوري بنويسي كه از متن تو هم سوژه اي بوجود بياد..نه اينكه صرفا داستان كش پيدا كنه!

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۲:۳۹:۱۵

[size=large][color=0033FF


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#44

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
همه دور سفره هفت سيني كه هپزيبا و سوزان چيده بودند جمع شدن.
تازه چند دقيقه اي از تحويل سال مي گذشت!!
پيتر: خب حالا عيدي بدين!
به اطرافش نگاه كرد تا ببيني كيا در حال عيدي دادند كه ديد كسي اطرافش نيست! در چند ثانيه خوابگاه كاملا خالي شده بود.
پيتر:ا...خب من مي خواستم الان عيدي بدم؟! يعني كسي نبود عيدي بگيره؟
سرژ يكدفعه از زير ميزي كه اون نزديكيا! بود بيرون اومد.
سرژ:ا...اين عروسكم گم شده بود دنبالش مي گشتم! چيزي گفتي پيتر جان؟
در همين هين! ريموس و زاخي و اوتو هم از بخاري بيرون اومدن!
زاخي:آخ..گفتم نريم اينتو! تمومه ردام سوخته...اينو تازه خريده بودم برم پيشه...
اوتو:پيشه؟
زاخي با صداي بلندي روشو از اوتو برگردوند:پيتر جان مي خواستي عيدي بدي؟!
پيتر: آره..الان دخترا هم ميان! جمع شيد اينجا براتون يه سورپرايز دارم!
همه:

-----------------------------------------
خب غرغر نكنين كه خودم مي دونم خيلي ارزشيه!! فقط گفتم باز اينجا پست بخوره راه بيفته!


[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۵
#43

هلن هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۳ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
از اون جا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
در همین لحظه از پشت سر صداهای مشـــکوک مشکوکی(این احیانا تکه کلام کسی که نبود؟!)اومد...
همه با هم به سرعت برگشتن و صدای چرق چروق عضلات گردنشون بلند شد...
پشت سر اونا هلن و رز ه ایستاده بودن که با دیدن نگاه دیگران سر جاشون میخکوب شدن...
هلن:
_بله؟چیه؟
_واسه چی همه تون زل زدین به ما؟
آنیتا:
_شماها این همه وقت کجا رفته بودین؟هاهاهاها؟
هلن:
_ا...یه جایی
رز:
_بابا هیچ جا دیدیم از تو نمایشنامه ها رفتیم بیرون اومدیم بگیم ما هم هستیم...
همه:
_ها؟؟؟؟
هلن:
_ها نه بله!
......................
می دونم سوژه ی جدید ندادم دست نفر بعدی و فضاسازی هم که هیچی.دیالوگام هم افتضاحه توصیف هم که عمرا!کلا 0 هم نمیشم.پس پیتر جان زحمت نکش ولس نه بگو ایراداموها...آخه تند تند زدم ببخشيد

هلن عزيز!
خب خودت به ايرادهاي پستت اشاره كردي. با توجه به اينكه هم گفتي تند تند نوشتي نمي شه گفت ايرادهاي دائميتن. در مورد فضاسازي و ديالوگهاش چيزي نمي گم...فقط موضوع! توي همين چند خط مي تونستي به جاي اينكه فقط ديالوگ بنويسي و موضوع قبلو بي هدف كش بدي يك سوژه ي خوب ايجاد كني. پست سرژ رو كه حتما ديدي؟ از نوشته ي خودت كوتاه تر بود ولي به راحتي موضوع چندين پست رو ايجاد كرد. پس روي ايجاد سوژه بيشتر دقت كن!


موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳ ۱۴:۴۱:۵۴

[size=large][color=0033FF


Re: عيد همه مبارك
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#42

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۱ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
از همون شهري كه پشت درياهاست فقط يك قايق بايد بسازين!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
ميرتل با حالتي تدافعي به بقيه گفت:وا!چيه منم خب واسه آيندم نقشه دارم ديگه!
سوزان:ميرتل جون بيا بشين جانم ما خودمون هنوز مونديم كه ارث و ميراث به كي ميرسه....هلگا جون بگو عزيزم راحت باش
هلگا در گوش آنيتا تند تند يه چيزايي پچ پچ ميكرد و تا فهميد كه بقيه متوجهش شدن زود از جاش بلند ميشه:
وا .....بلند شين جمع كنين خودتونو...خجالت بكشين
هپزيبا:همين.....خب هلي جون بشين همون در گوشي اينارو به آنيتا بگو ما كار داريم
زاخي همون طوري ريشاي سرژ رو نوازش ميكرد ولي آخر سر ديگه طاقتش تموم شد وبه سوزان گفت:ببين سوزان جون موندن نداره كه همه ميدونن كه سرژ فقط تو اين دنيا منو. داره به هيچ كسي هم قولي نداده....هييييييييييييي سرژي جون كجايي ...زنده كه بودي هيشكي سراغتو نميگرفت جز زاخي با وفا ...ولي بيا ببين حالا چه همه مهربون شدن.
يهو همه شروع كردن به پچ پچ:سوزان و هپزيبا هي به زاخي چشم غره ميرفتنو تند تند پچ پچ ميكردن .
سوزان شروع ميكنه به جيغ كشيدن:واييييي مردم بياين بياين ببينين اين زاخي مهربونتون چه جوري ميخواد سر من داغديده كلاه بزاره!!!
زاخي ديگه از نوزش ريشاي سرژ دست برداشته بود و به جاي نوازش دسته دسته وانارو ميكند.
آنيتا مظلومانه همه رو نگاه ميكرد و هيچي نميگفت.
پيتر كه تا اون موقع داشت خون خودشو ميخورد بلند شد و با عصبانيت به بقيه گفت:خجالت بكشين من كه هنوز نمردم دارين اين خوزعبلات (نفهميدم چي نوشتم) رو مينويسين! سوزان جون جمعش كن لازم نكرده ادامه بدي
سوزان :من !!!!!!!!!!من ...(ولي با ديدن قيافه ي پيتر حرفشو قورت داد.)
سرژ كه ريشاش مدل چارلي چاپليني!شده بود بلند شد و دسته دسته ريشاشو از رو زمين جمع ميكرد و زير لب به زاخي فحش ميداد...
آنيتا:آقا يه دقه اين كه نمرده ....ما رو ميزاري سر كار؟؟؟؟؟
واينگونه بود كه سرژ به ابديت پيوست و.....
هپزيبا:سوزان يه دقه ننويس!
سوزان:چرا؟
هپزيبا:ساعت چنده؟
سوزان:ده و......ببينم سال تحويل ساعت چند بود؟اوا قربونتو برم.عيدتون مبارك!
.........................................................
ببخشد اگه زياد شد شما به كمي خودتون ببخشين!

سوزان عزيز!
تو هم يكمي نوشتتو كش دادي. اولشو مي تونستي توي چند خط كوتاه بياري يا اصلا نياري!! چيزي كه منو خوشحال كرد تموم شدن اين موضوع بود! زيادي داشت طولاني ميشد. ديگه بقيش خوب بود كلا شكلك زيادي نداشت..ديالوگهاش خوب بودن و توصيفاتشم تقريبا بجا.
راستي عيد تو هم مبارك!!


موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۵:۰۹:۴۷

آخرين برگ سفر نامه ي باران اين است -------كه زمين چركين است
((شفيعي كدكني))


عيد همه مبارك
پیام زده شده در: ۸:۱۲ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
#41

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
همه بچه ها داشتن آنيتا رو نگاه مي كردن كه قرار بود طوفان كنه زاخي سريع يكي مي زنه تو سر سرژ سرژ دوباره مي افته زمين سوزان و هپزيبا خيلي سريع مي رن تو خوابگاه وقتي برمي گردن يه دست لباس مشكي تنشون بوده
زاخي كه سر سرژ روي زانوهاش بوده :‌سرژ مهربونم چه روزهايي با هم داشتيم يادته
آنيتا مياد كنار سرژ مي شينه مي توسه دوباره تنفس بده و بقيه هم كنارش .
ميرتل رو مي كنه به هلگا :‌ حيف من خيلي دير اين آدم رو كشف كردم بايد يكم گريه كنم تا آروم شم
اما هلگا با انزجار به سوزان و هپزيبا خيره شده بوده
سوزان آنيتا رو از جاش بلند مي كنه و خودش مي شينه جاش و هپزيبا هم خودش رو كنار پيتر جا مي كنه و به سرژ خيره مي شه در حالي كه به شدت گريه مي كرده صداي گريه هاي سوزان دل همه رو مي سوزونده
پيتر كه سعي مي كرد اين صحنه رو هضم كنه روش رو مي كنه به سوزان و مي گه : هان ببخشيد مرحوم سرژ چه نسبتي با شما دارن كه دو دقيقه پيش نداشتن
انگار زاخي و هپزيبا و سوزان منتظر بودن اين كلمه از دهن يكي بيرون بياد شروع مي كنن به گريه و زاري
(نكته كنكوري قبلا چي كار مي كردن ؟؟ )
سوزان:‌حي نگو سرژ ناظنينم هالا بي تو چه كار كنيم واي هافلي پاف رو بگو
سرژ كلشو از دست زاخي مياره بيرون و خيره مي شه به زاخي :‌ زاخي ببين هپزيبا هم غلط املايي داره اونوقت به من مي گي
زاخي يكي مي زنه پس كله سرژ و دوباره مي خوابونتش :‌ من بدون تو نمي تونم حتي زنده بمونم آخه چرا مردي
هلگا يه لحظه گيج مي شه و مي گه :‌سرژ بلند نشد ؟
سوزان :‌نچ توهم بوده
هپزيبا يه دستمال صورتي از جيب شلوار سرژ مي كشه بيرون و اشك هاش رو پاك ميكنه دوباره خيره مي شه به سرژ سوزان هم دست مي كنه تو اون يكي جيب سرژ و جيب خالي رو مي كشه بيرون عصباني مي شه و مي گه :‌پررو يه دستمالم تو جيبش نيست
پيتر كه اوضاع رو خفن مي بينه يه دستمال مي ده به سوزان
هپزيبا آآآآآآآآآآآآآآآاه بلندي مي كشه :‌ الهي من بميرم واسه سرژم ديشب اومد به خوابم انگار مي دونست مي خواد بميره گفت هرچي دارم مال تو هرچي ارزوي خوبه مال تو هرچي كه خاطره دارــــــ(جوگيري نويسنده )
و سوزان ادامه مي ده :‌آره به منم گفت مال دوتاتون
زاخي يه چشم غره مي ره به دخترا و مشغول نوازش ريشهاي سرژ مي شه :‌ آره اول قراربود همه برسه به من بهم گفت شما ها هم گناه دارين به شما ها هم بدم
هلگا و آنتيا به هم خيره مي شن بعد دوباره به گريه زاري بچه ها نگاه مي كنن
سرژدوباره سرش رو مياره بالا :‌بابا دعوا بالاي سر مرده بده مال همتون و سرژ دوباره آرام مي گيرد (آهنگ مصائب مسيح)
ميرتل مي ره يه گوشه و شروع مي كنه به حساب كتاب
زاخي از عصبانيتش يكي ديگه مي زنه پس كله ي سرژ :‌ آخه يادته سرژ هديه چقدر ميزد پس كلت
حالا اگه بازم اموالت رو قسمت كني من جاشو ميگيرم ها سرژ مهربونـــــــــــــــــــــــــــــم
ميرتل شاد مياد پيش بچه ها رو مي كنه به هلگا و آنيتا :‌بچه ها من حساب كردم با سهمم مي تونم همه ي توالت هاي هاگوارتز رو بخرم
بقيه :‌


عيد همه مبارك سال خوب و خوشي رو داشته باشيد همتون


هپزيباي عزيز!
نوشتتو زيادي كش دادي. در حقيقت غير از چند خط آخر بقيش هم تكراري بود و هم بي خودي باعث بلند شدن پستت شد. اگر به اين موضوع توجه نكنيم! توصيفاتت خوب بودن.سعي كن از شكلك كمتر استفاده كني..پستت خيلي شكلك داشت. علامت گذاريم بكن. سعي كن پايان جملهات از نقطه استفاده كني.
يه سري تيكه هاي جالبي هم توي نوشتت بودن مثل همون تيكه ي آخري كه ميرتل گفت. در كل سعي كن بي خود موضوعي رو كش ندي چون باعث خستگي خواننده مي شه.

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط ‌هپزيبا اسميت در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۸:۵۵:۱۴
ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۴:۵۶:۱۵
ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۴:۵۸:۳۹

پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#40

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
سرژ مرده بود، همه کلاهاشونو در آوردن و پیتر شروع به خواندن کرد:
_ از خاک به خاک، از زمین به هوا، از چپ به راست، همه به جای خودشون باز خواهند گشت....!
یهو آنیتا از زیر ریش سرژ می یاد بیرون و داد میزنه:
_ اوهوی.....هنوز که نمرده!
و بی توجه به حرفای بچه ها، شروع میکنه به عملیات احیای قلبی! سه چارتا مشت میکوبونه روی سینه ی سرژ! و بعد دو تا تنفس مصنوعی میده!( نکته ی باناموسی: بابا انحراف! از نوع واقعیشه!)
اون دنیا:
سرژ توی یک دشت سرسبز و باحال ایستاده و داره از دیدن مناظر حال میکنه و میگه:
_ هی.... ما اومدیم این دنیا و هیچکی نیومد به ما تنفس مصنوعی بده!...هی...روزگار!.... خوش به حال این گیلدیه بوقی! اون هم اون دنیا و هم این دنیا، دائم حال میکرد!.... آهای... فرشته ها! کجایین؟! حاجی میگفت سووووت!!
یهو سه چارتا زن خوشگل مشگل و تپل مپل و چشم آبی و مشکی و خلاصه دیگه سوت! میریزن سر سرژ و تنفس بارونش میکنن! سرژ که داره خفه میشه، داد میزنه:
_ بابا غلط کردم..... یکی یکی....آهان....ای جووووووووووونم!....بیا ..... آخیش!
این دنیا:
آنیتای بدبخت هی داره جون میکنه بلکه سرژ زنده بشه! از اون طرف زاخی میگه:
_ آخه عزیز... بیا اینجا، سرژ مرده!
آنیتا :
_ نه!!..... اون نمرده!....جواب بابامو چی بدم؟!
اون دنیا:
سرژ خسته شده و تمام دخترا رو مرخص کرده و میگه:
_ هی... اینجا که حال نمیده!.... همش توهمه! ... کاش توی اون دنیا..... ایول!...اون کیه داره هر دوثانیه یک بار بهم تنفس میده؟!.... آخی.... چقدرم دوستم داره، هی میزنه بهم میگه زنده شو!...ای جونم!.... آقا من که رفتم!...بای!
فرشته ها داد میزنن:
_ نرو سرژی.... اگه بری دیگه نمیتونی برگردیا!
_ عیب نداره!.... کسی که منو که سالی یک بار حموم میرم و این هوا ریش دارم و کاری جز خوانندگی و رنک بردن بلد نیستم رو دوست داره، دیگه نمیذاره که من برگردم!..... خودمم دوست ندارم!
و با یک عملیات آنتحاری، شیرجه میزنه توی جسمش و میگه:
_ آخیش..... قربانت...آ؟.... اینکه بچه ی دومبله! عیبی نداره.....موچ!
آنیتا خشکش زده و میگه:
_ ببخشید؟!
سرژ دندونای زردشو بهش نشون میده و میگه:
_ جانم!.... منم منتظر یک اشارت بودم!....الهی!... چقدر تو خوشگلی!....ملچ مولوچ!
آنیتا دستاشو میزنه به سینشو و صبر میکنه ببینه سرژ کی از رو می ره!
اون طرف اوتو که داره حرص میخوره به هلگا میگه:
_ این چرا کاری نمیکنه؟؟!
هلگا در حالی که داره با بقیه در حالی که دارن بر میگردن زیر پتو و بالای لوستر و یک جایی تا قایم بشن، میگه:
_ آخه این آرامش قبل از طوفان آنیتاست ( بر وزن کاترینا!)... تو هم برو قایم شو!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#39

ویلیام ادوارد شعبه قزوین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۳ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۶ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
از توالت های متروک دخترانه هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
زاخي:آخجون...سرژ هم به دارون و شيو پيوست!
پيتر:وايسا ببينم...اينجا كه از ابر سياه خون نميچكه!
هلگا:اوه اوه...بچه ها بياين سرژ رو ببريم توي محوطه باز!

همه زاخي رو ميگيرن و به محوطه باز ميبرن(نكته تستي:سرژ روي زاخي خوابيده بود)
هيپي:آه...داشت از ابر سياه خون ميچكيد!
زاخي:ولي الان كه نميچكه!
پيتر:سرژ پاشو...الان وقت مناسبي براي مردن نيست! برناممون بهم ريخت!

سرژ سرش رو بلند ميكنه و ميگه:و سرژك به قبر سردي پا نهاد...تا به همه نشان دهد ديگر بچه نيست!
سرژ دوباره سرش رو گذاشت و مرد!

زاخي:درسته كه سرژ از بين ما رفت...ولي هميشه يادش در خاطره ها باقي ميمونه!
پيتر:اهه اوهه واهه(صداي گريه!)
_________________________
اميدوارم سرژ ناراحت نشده باشه!

ميرتل عزيز!
به نسبت پست قبليت اين نوشته هم نكات مثبتي داشت و هم نكات ضعف!!
نكته ي مثبتش ديالوگهاي خوبت بودن. همچنين اين كه تونستي بعد از نوشته ي آلبوس تو هم به نوعي از ابر سياه و غيره استفاده كني كه اين خودش نشون مي ده از نوشته هاي سايت با خبري. و همين توي نوشتن بهت كمك مي كنه...حس مي كنم با كمي تمرين مي توني خوب بنويسي...اين پستت نشون داد كه استعداد خوبي داري.

خب اما نكته ضعف نوشتت! سوژه اي به نفر بعد ندادي! در حقيقت نكته ي خاصي نداشتي كه نفر بعدي بخواد نوشتش رو بر مباناي اون بنويسه. مي توني نكته هاي كوچيك و ظريفي رو بگونجوني كه نفر بعد ناخودآگاه از اونها استفاده كنه. در هر حال خوشحالم كه نسبت به پست قبلت پيشرفت داشتي.

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۴:۴۱:۳۹


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۳۷ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۴
#38

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
ناگهان زاخی با دوتا انگشتش گرگینه رو بلند میکنه و پرتش میکنه به سمت دیوار و گرگینه میخوره به دیوار و با آه و ناله بلند میشه!!!
زاخی باز میره سمتش و یه مشت میزنه تو چشمش و زیر چشم گرگینه کبود میشه!!!...گرگینه چند لحظه بعد اینقدر مشت و لگد از زاخی خورده بود که به ریموس دوباره تغییر شکل میده....

نویسنده:هی زاخی از خواب پاشو!!!
زاخی:ها؟...دارم فکر میکنم؟...کاشکی واقعیت بود!! (نکته ی سرکاری:سر کاری به این میگنا!!)

زاخی با خشم زیاد به سمت گرگینه میدوه و تا چند ثانیه ی دیگه به گرگینه میرسه که صحنه آهسته میشه....

سرژ:نـــــــــــــــــه زاخــــــــــــــــــــی!!!
در یک حرکت یواشکی(!) سرژ به صورت انتحاری(در این جا انتحاری با اون انتحاریا فرق داره ولی مضمونش یکیه!!!) در هوا شیرجه میزنه و زاخی رو بر روی زمین میخوابونه!(نکته ی ناموسی!!:سرژ خودش رو بر روی زاخی خوابونده که زاخی صدمه نبینه!!!)

لحظه ای بعد لوستری که گرگینه به سمت زاخی پرت کرده بود به سرژ میخوره.....

در همون حال که سرژ با حال زار بر روی زمین افتاده بود این جملات از زیر زبونش جاری شد:...و پیرمرد شالمه بسته به خاطر زاخی سرژ را کشت!!


آلبوس عزيز!
خب نكته ي مثبت نوشتت همين ايجاد سوژه بود. در واقع خوب توي چند خط موضع نوشته هاي بعدي رو تعيين كردي. بعضي از اين توضيحات توي پرانتز جالب بودن. فضاسازي و توصيفشم خوب بود. چيزي كه توي نوشتهات جالبه استفاده از زاخيه. فكر مي كنم هم عادت كردي و هم راحت تر باشه. ولي گاهي بد نيست از شخصيت آلبوس هم استفاده كني...مي توني با اون هم سوژه هاي خوبي ايجاد كني.

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۴:۳۱:۰۱

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#37

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۱ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
از همون شهري كه پشت درياهاست فقط يك قايق بايد بسازين!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
سرژ مرتبا تغيير رنگ ميداد و داشت به سرخابي آبي مانند(!)درميومد كه با همت بچه هاي غيور و ميهن دوست هافل پاف از زير لوپين بيرون اومد.
زاخي:ماشالله...بزنم به تخته يه پره گوشت آورديا!
سرژ كه ديگه به رنگ استاندارد در اومده بود چشم غرررررررره اي به زاخي ميره.
سوزان:خب حالا چي كار كنيم ؟حوصلم سر رفت
هلگا:سوزي جون شاديا مثلا مهمون داريم....اونم چه مهموني!
سوزان با خونسردي تمام گفت:وا بابا شماها چه ترسوهايي هستين من يادمه اون زماني كه عمم مرحوم شده بود و ما تو قبرستون مي خوابيديم روزي 50_40 تايي گرگينه ميومد ......
هپزيبا كه حسابي شگفت زده شده بود با كنجكاوي پرسيد:
واقعا!؟شما چي كار ميكردين؟
سوزان:ما؟....خب معلوومه ديگه دوپا ديگه قرض ميكرديم و فراااار!
بقيه:
سوزان :البته يه بار يكيمون فرار نكرد و محكم سر جاش وايستاد....
همه گوشاشونو تيز كرده بودن و با دقت گوش ميدادن.
سوزان كه خوشش اومده بود با آب وتاب مشغول تعريف ماجرا شد:ما هي گفتيم ......بيا!بيا يبا اينجا اونجا نه. ولي اون نيومدو بعدش گرگينه هه اومد ...اول پاشو كند خون از گوشت كنده شده .....ميخواين نگم
ريموس اون ور مشغول جر دادن بالشا بود.
زاخي با شجاعتي كه فقط مخصوص پسر شجاع بود بلند شد و نعره زد:من ديگه نميتونم تحمل كنم .........
و به سمت ريموس شيرجه زد و......
بقيه چشماشونو گرفتن تا مجبور نشن صحنه اي مشابه اوني كه سوزان تعريف كرده بود رو ببينن!

سوزان عزيز!
نوشتت بد نبود. در حقيقت ديالوگ هاي خوبي داشت توصيفاتشم به نسبت! خوب بودن. ولي شديدا يكنواخت بود. در حقيقت نه نكته ي هيجان انگيزي توي داستانت اتفاق افتاد و نه سوژه اي براي پست بعدي به وجود آورد... يكي از چيزهايي كه سعي كن به كار نبري كشيدن حرفهاست. وقتي يك حرفي رو مثل همين "غره" مي كشي به شكل ظاهري نوشتت لطمه مي زنه...

موفق باشي
پيتر


ویرایش شده توسط پيتر پتي گرو در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱۴:۲۱:۳۳

آخرين برگ سفر نامه ي باران اين است -------كه زمين چركين است
((شفيعي كدكني))


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۸۴
#36

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بوووووم
پيتر:ايول...هلگا گوجه فرنگي از كجا آوردي؟....
هلگا نگاهي به دستش كرد و گفت:
هلگا:آخه مثلا ماها داشتيم توي آشپزخونه غذا درست ميكرديم اين اين ريختي ش...سرژ چيكار ميكني؟..
سرژ دورخيز كرد و پريد رو شونه ريموس بعدشم محكم با گوشكوب كوبوند تو سرش!...
سرژ:ها..دارا دار...آ..هاا...(آهنگ تارزان)
از شانس بدش ريموس عقبي افتاد و به لطف خداوندي سرژ زيرش پرس شد!
زاخي دستاش رو به هم ماليد و در حالي كه لبخندي شبيه اوني كه گليدروي ميزنه روي لبش بود رو به دخترا كرد و گفت:
زاخي:هي دخترا...خيلي سخت بود ولي بلاخره از شرش خلاصتون كردم!
دخترا نگاهي به هم كردن و بعد...
همشون با هم:زاخي جون مچكريم...زاخي جون مچكريم...زاخي مو طلايي اميد تالار مايي... :fan: :fan:
زاخي:
سرژ از زير ريموس در حال لهيده شدن چشم غره اي به زاخي ميره كه يعني بذار از اين زير بيام بيرون تا حالت رو جا بيارم!



نمره ش متوسطه...چه به لحاظ فنی، چه خاله بازی! اصولا با خاله بازی مشکل دارم من...ولی خب! اینو که فاکتور بگیرم، توصیف حالت شخصیتها نقطه قوت این پسته! استفاده از شکلک توی پستش هم کمه که این خیلی خوبه! دست به قلم نویسنده ش هم خوب نشون میده...روی هم رفته بعنوان یه پست سرگرم کننده نمره ش سه از پنج میشه

خيلي ممنون!لطف داري واقعا!


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۶ ۱۵:۵۱:۴۳

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.