هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





آینه نفاق انگیز
پیام زده شده در: ۲:۱۳ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴
#1

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
تصویر کوچک شدهفقط خوشبخت ترین آدم دنیا میتونه از این آینه مثل یه آینه معمولی استفاده کنه.این آینه نه چیزی به کسی یاد می ده نه حقیقتی رو نشون میده.خیلی ها مدت زیادی از وقتشونو جلوی این آینه تلف کردن و مسحور و مجذوب چیزی شدن که در آینه میدیدن.بعضی ها هم دیونه شدن در حای که حتی نمیدونستن چیزی که دیدن واقعیتی امکان پذیر هست یا نه.
نیمه های شب بود و سکوت همه جا را پر کرده بود.صدای قدمهایی از آنسوی راهرو به گوش میرسید.هر لحظه صدا نزدیک و نزدیک تر میشد.در انتهای یکی از راهروهای هاگواتز سایه مردی بر روی زمین نقش بست.صدای نفسهای مرد که با صدای ضربان قلبش در هم آمیخته بود بسیار واضح شنیده میشد.ایستاد و به پشت سرش نگاهی انداخت.میترسید.اگه او را دیده بودند و یا حتی صدای پایش را شنیده بودند به سرعت بدنبالش می آمدند.تمام بدنش از عرق خیس شده بود.بعد از اطمینان از اینکه کسی اورا تعقیب نمیکند براهش ادامه داد.فرصت زیادی نداشت پس بر سرعتش افزود.دیگر چیزی نمانده بود فقط چند پیچ دیگر.به سمت راست پیچید و از کنار تابلوهای روی دیوار که همه در خواب بودند گذشت.وارد راهروی طبقه همکف شد.قطرات عرق از روی پیشانیش به آرامی سر میخورد و قلبش بیشتر از پیش متپید.در برابر دری ایستاد.به اطراف نگریست سپس آنرا گشود و داخل شد.درست روبرویش بود.بزرگی و عظمتش را میستایید.نفسی از روی آرامش بیرون داد و بسمت آینه حرکت کرد.در کنارش ایستاد و با دست لرزانش او را نوازش کرد.چقدر باشکوه بود.بعد از مدتها انتظار به او دست یافته بود پس باید عجله میکرد.چشمایش را بست و دقیقا مقابل آینه قرار گرفت و آنها را باز کرد.باورش نمشد.درست در دستانش قرار داشت.میتوانست آن را لمس کند اما نمیتوانست تصاحبش کند.سنگ جادو فقط چند قدم با او فاصله داشت.کافی بود دستش را دراز کند تا آن را بردارد.اما حیف که این قدرت را نداشت.کوییرل مدتها آرزوی بدست آوردن سنگ جادو را میکرد تا آنرا برای اربابش ببرد.اما چطور نمیدانست.صدایی از پشت سرش شنید.قلبش ایستاد. باید میرفت پس برای آخرین بار به تصویرش در آینه چشم دوخت.به او گفت فردا شب هم خواهم آمد شاید راز کشف آنرا پیدا کند.به آینه لبخندی زد و سپس آنجا را ترک کرد.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.