هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#31

hadi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
-چرا خودشه ولي چرا داره به طرف درخت ميره؟
-نميدونم.ولي الآن وقت اين حرفا نيست.
هري اين را گفت و به طرف درخت دويد.
-هري اين كار رو نكن...
ولي هري به اين حرف هرميون توجهي نكرد و به راه خود ادامه داد.
-رون رون داري چي كار ميكني؟
رون اكنون خيلي به بيد مجنون نزديك بود به طوري كه شاخه هاي آن شروع به حركت كردند و يكي از آنها از كنارش گذشت.ولي گويي رون اصلا" متوجه نبود.او به آرامي به راه خود ادامه داد و از شكاف ميان درخت عبور كرد و به داخل رفت.هري كه اين صحنه را ديد بسيار تعجب كرد.
-هري چي شد.
اين هرميون بود كه خود را با تلاش فراوان به آنجا رسانده بود.
-هيچي رفت تو درخت.
-چي چه جوري؟
-خيلي ريلكس و آروم.
-حالا بايد چيكار كنيم؟
-نميدونم.ولي فكر نكنم ما بتونيم بريم اون تو.بهتره صبر كنيم تا خودش بياد و ماجرا رو برامون تعريف كنه.
-آره منم موافقم.

*************************************************
آن شب هر دو تا ساعت 2 بامداد بيدار بودند كه رون آمد ...


به وبلاگم سر بزنيد.نظر يادتون نره!
هري پاتر و قبرستان جادوگران


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۴
#30

hadi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
-رون رون كجايي؟
هري اين را گفته بود و دور و بر خودش را نگاه مي كرد.ولي از او اثري نبود.بنابراين آنها تصميم گرفتند بروند زيرا پيش خود فكر مي كردند كه او حتما" پس از مدتي پيدا مي شود.

-هري هنوز رون نيومده نه؟
اين را هرميون گفت و كنار هري سر ميز گريفندور نشست.آنها ديگر داشتند كه نگران رون مي شدند.زيرا او از ظهر تا آن موقع سر و كله اش پيدا نشده بود.
-هرميون به نظر تو اتفاقي براي اون افتاده؟
نمي دونم.ولي ميگم بهتره بجاي دست روي دست گذاشتن بريم دنبالش.موافقي؟
هري سرش را به نشانه موافقت تكان داد.پس هر دو بلند شدند و به طرف سرسراي ورودي و از آنجا به بيرون قدم گذاشتند.هوا خيلي سرد بود و آنها نيز چيزي با خود نداشتند.به همين خاطر هرميون وردي را اجرا كرد و ناگهان آتشي پديد آمد.هر دو با هم صدا زدند:
-رون كجايي؟رون...
-اين جوري فايده نداره.من ميگم بريم طرف بيد مجنون رو بگرديم.
هرميون نيز موافقت كرد.آنها به آنجا رسيدند كه ناگهان دل هري ريخت.
-هرميون اونجا رو نگاه كن.اون رون نيست...


به وبلاگم سر بزنيد.نظر يادتون نره!
هري پاتر و قبرستان جادوگران


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#29

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
من متوجه شدم در دفعات زوج که اين کارو ميکنم متن تبديل به يه نامه ميشه که توش دستور عملع رسيدن به مکان اون تصوير يا نقشه است اين کتاب واقعا جالب فکر کنم مدير اينو به تو داده تا تو برای سفر بعدت آماده بشی کاشکی منم ميتونستم باهات بيام يعنی دامبلدور قبول ميکنه منم با شماها بيام .
هری در حالی که گيج ميزد و خيلی دلش ميخواست بونه که تو اون هرميون تو اون کتاب چی خونده که خودشو روبه روی کلاس اسنیپ ديد .
-پاتر و گرنجر هر کدوم موفق شديد ۱۰ امتياز از گريفندور کسر کنيد راستی دوست با وفاتون کو
هری و هرميون تازه متوجه نبود رون شدن يعنی رون کجا بود


من کی هستم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#28

hadi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
-خب معلومه كه چرا.همون جايي كه رفتيم هوركراكس رو آورديم.
-اوه آره يادم نبود.هري من ديگه بايد برم.تو هم همين طور چون كه الآن كلاسها شروع ميشه.
-آره بهتره كه بريم.

************************************************
-پاتر با تو ام پاتر.حواست كجاست؟
هري وقتي خود را دريافت كه فهميد همه نگاه ها به سمت او برگشته اند و گويا پروفسور مك گونگال سوالي از او پرسيده.
-خب همه منتظر جواب تو ايم.
-ااا... راستش پروفسور من حواسم نبود.
-باشه منم پنج امتياز از گريفندور كم مي كنم.
او رو به كلاس كرد و گفت:
ضمنا" تكليفتون هم تمرين ورد...
زنگ خورد و هري داشت به اين فكر مي كرد كه زنگ بعد با اسنيپ چه خواهند داشت.در اين فكر ها بود كه ناگهان هرميون پيش او آمد و گفت:
-هري يه چيز تازه فهميدم.
-چي؟
-من دوباره حروف رو ريختم ولي ايندفعه يه اتفاق جديد افتاد ...


به وبلاگم سر بزنيد.نظر يادتون نره!
هري پاتر و قبرستان جادوگران


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#27

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
هری در حالی که در دل دعا ميکرد برای يک شب هم شده بتونه بدون صدای خرپوف رون و يا سقوط نويل راحت کپه ی مرگشو بزنه به طلوع خورشيد نگاه ميکرد .
هری با خودش می گفت بايد از هرميون بخوام ببينه تو بقيه صفحات کتاب چی هست . از تختش پايين پريد و از پله ها پايين اومد تو سالن عمومی جز يه سری ورق و پر و يه کپه پارچه هيچ چيز نبود . ولی صبر کن نه اون کپه پارچه هرميونه اوه خداجون ..............
هرميون در حالی که با نگاه خستش به هری نگاه ميکرد گفت : ديشب متوجه شدم کتاب از هفت بخش تشکيل شده و تصوير پشت هر بخش با ديگر بخشها فرق ميکنه هری خيلی برام عجيب بود تا حالا ۴ بخششو کشيدم ولی يکيش برام خيلی آشنا بود يه غار توی ساحل بود هری اين تو رو بياد چيزی نمی ندازه


من کی هستم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#26

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
اون صدا ازش چه خواهشی داشته. هری از رختخواب بلند میشه و دورو بررو نگاه میکنه. همه در خواب بودند و رون خروپف بلندی می کرد. نویل دمرو خوابیده بود و از صدای رون این ور و اون ور می پیچید. هیچکس بیدار نشده بود. هری نیز نمی توانست از رختخواب بیدار شود. چشماش سنگینی می کرد. دوباره خوابش برد. ناگهان صدایی آمد و هری از خواب پرید. بلی بازم نویل از تختخواب به پایین افتاده بود و صدا از نویل بود. هری به سختی بلند شد و خمیازه ای کشید و یاد نقشه قبرستان و خوابی که دیده بود افتاد. "از اینجا ببر"
هری جمله را چند بار با خودش تکرار کرد.
و با خودش گفت شاید چیزی در اون قبرستان باشد که مرده ها رو ناراحت می کنه ولی اون چی می تونه باشه.
هری در حالی که..............


ویرایش شده توسط رزن مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۸:۰۷:۵۸

من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#25

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
هری در خواب ميبينه که داره وسط قبرها حرکت ميکنه اونجا براش خيلی آشناست از توی قبرا صدا ميائ انگار مرده ها ناراضی هستن هری خوب دقت ميکنه چيزی شبيه به اين جملرو ميشنوه : اونو از اينجا ببر ...... اونو ببر.....
ناگهان نوری کور کننده از میان قبرها نمایان میشه وهری از خواب میپره تمام بدنش خيس عرقه هر چقدر سعی ميکنه خوابشو بخاطر بياره نميتونه فقط يه نور به یادش میاد کسی وسط اون نور فریاد میزنه ببر
هری واقعا ترسيده بود حتی نميخواست چشماشو ببنده شايد دوباره اون خوابو ببينه دلش ميخواد بره پيش فيرنزاون يه اوستاده و همينطور يه سانتور حتما ميتونه خوابشو براش تابير کنه مگه نه اين که يه بار جونشو نجات داده اون دوباره ميتونه به هری کمک کنه در يک لحظه جواب پيدا ميکنه امکان نداره که اون کمک کنه پس کی ميتونه .................. اون صدا ازش چه خواهشی داشته


من کی هستم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#24

hadi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
هرميون قلم و كاغذش را بر داشت و شروع به كشيدن كرد.مدتي گذشت و همه در انتظار بودند.بالاخره دست از كار برداشت.
-خب تا اونجا كه مي تونستم شبيه بهش كشيدم.
هري دستش را دراز كرد و كاغذ را گرفت.در نگاه اول فكر كرد هرميون كاغذ را خط خطي كرده ولي وقتي كمي دقيق شد ناگهان قلبش ريخت.
-ببينم اينجا كه عكس يه قبرستونه.
-آره.من هم همينو ديدم.
-ولي آخه اين چه ربطي داره؟
-هري من نميدونم. اصلا" به من چه؟
و بعد با عصبانيت آنجا را ترك كرد.رون كه مثل ابله ها در حال نگاه كردن به رفتن هرميون بود ناگهان گفت:
-هري اونو ولش كن.من اصلا" ميگم اون چرت و پرت ميگه...
هري به طور وحشتناكي فرياد زد:
ميشه انقدر حرف نزني.من مطمئنم كه اون راست ميگه.
رون يهو از جا پريد و گفت:
-باشه باشه حق با توئه.من ديگه ميرم نمي خوام تو دردسر بيفتم.
هري چيزي نگفت و همانطور در فكر بود.كه ناگهان صدايي آمد و رون داد زد:
-هري هري يالا بايد بزنيم به چاك.
-هان...چي گفتي؟
-گفتم بايد بزنيم به چاك.فيلچ داره مياد.
-واي نه.
هري اين را گفت و همراه رون شروع به دويدن كردند و تا رسيدن به سالن گريفندور نايستادند.

**********************************************
آن شب هري اصلا" خوابش نمي برد.همينطور به حوادث آن شب فكر مي كرد كه مدام جلوي چشمش بود. ولي كم كم چشمش سنگين شد و به خواب رفت در خواب ...


ویرایش شده توسط harry potter 2002 در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۴ ۲۲:۴۵:۴۱

به وبلاگم سر بزنيد.نظر يادتون نره!
هري پاتر و قبرستان جادوگران


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#23

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
هری تو درست ميگفتی اسمشونبر ما ماگل زاده ها رو دست کم گرفته بود . خوب بهتره بریم یک جای خلوت ادامه بدیم.

هری دیگر سرتاپا هیجان شده بود. و سوالات زیادی در ذهن هری جریان داشت. می خواست بداند این کتاب چی کار می کند و چه نقشه ای را نشان می دهد.

هرمیون با حالتی مطمئن گفت: خوب میریم به سمت دستشویی میرتل گریان.

هر سه به سمت در خروجی گروه گریفندور راه افتادند. در این بین هیچ کس در اطراف نبود و انگار همه رفته بودند بخوابند. از در خروجی خارج شده و به سمت دستشویی راه افتادند. حتی از پیوس یا آقای فلیچ خبری نبود. بالاخره به دستشویی رسیدند و گوشه ای نشستند. هری که عجله خاصی داشت گفت:
خوب هرمیون حالا چی دیدی برامون توضیح بده. بهتره شکلشو برامون بکشی.
هرمیون...............


من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#22

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
که ناگهان تمام حروف شروع به ريختن کردن وبعد بدون اينکه هرمیون کاری انجام بده بروی صفحه های کتاب برگشتن
هری که دلسرد شده بود و فکر میکرد از دست هرمیون نیز کاری بر نمیاد گفت : نه انگار درست نفهميده بودم
وبه صورت هرميون نگاه کرد توی نگاهش نوعی شادی موج ميزد
- هری تو نديدی تو اونو نديدی
هرميون به پيش رون رفت و به او گفت خوب نگاه کن بار ديگر ورد را اجرا کرد ولی دقیقا همان اتفاق افتاد رون با نگاه عاقل اندر سفيه ای به هرميون نگاه کرد و گفت :
خوب که چی
هرميون حالا ديگه گيج شده بود گفت : واقعا نمی بينيد
هری گفت: نکنه فقط دخترا می تونن اونو ببينن
هری می خواست از هرميون بپرسد که چه ديده ولی هرميون ديگه به خوابگاه دخترا رسيده بود
رون با بيخيالی گفت : سره کارمون گذاشته بود
ولی بعد از چند دقيقه هرميون در حالی که جينی را دنبال خودش ميکشيد برگشت و داد زد : نه جينی هم اونو نديد
هری که حالا واقعا عصبانی شده بود گفت : به جينی چرا جينی رو بيدار کردی و صورتش قرمز شد اگر ميشه فقط به ما بگو چی می بينی
ولی هرميون انگار حرفهای اونو نمی شنيد : من چی دارم که شما نداريد و هی با خودش تکرار ميکرد
رون بلند شد که به خوابگاه برگردد که هرميان جيغ کشيد شما ماگل زاده نيستيد فقط من اين نقشه رو ميبينم چون من ماگل زادم هری تو درست ميگفتی اسمشونبر ما ماگل زاده ها رو دست کم گرفته بود


من کی هستم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.