هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#11

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
هري ديگر وقتي تلف نكرد و به سرعت چوبدستيش را بدست گرفت و به هرمیون گفت خوب بلند شو مگه نشنیدی. پاشو بریم هگرید رو منصرف کنیم تا کاری دست خودش نداده.

هرمیون که یک مطلب تازه ای کشف کرده بود و به صورت تقریبا گیج گفت:چی چه اتفاقی افتاده.
رون دوباره همون چیزهایی رو که گفته بود رو تکرار کرد و به سمت کلبه هاگرید راه افتادن. آنها به سرعت می دویدند. که یهو هری خورد زمین انگار یکی سیم سرور رو کشیده بود. بله مالفوی و گراپ و گویل بودند که سیم سرور رو جلوی پای هری انداخته و کشیده بودند و با اینکار می خواستن تلافی کارهایی که هری کرده بود رو سرش دربیارن.
هری چوب دستیشو محکم تو دستش فشار داد و به طرف مالفوی نشانه رفت و .............


من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#10

hadi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
ناگهان رون به طرز وحشتناكي به درون كتابخانه پرتاب شد.
-واي خدا جون.
هري اين را گفت و به سرعت به سمت او رفت.
-چيزيت نشده؟
-نه ولي يكي قراره يه اتفاق بد واسش بيفته...
-خب كي؟
رون در حالي كه نفس نفس مي زد گفت:
-هاگريد ,هري ,هاگريد
-چي؟چطور مگه؟
-من به طور اتفاقي به حرفاش گوش دادم اون يه چيزايي در مورد سانتورها مي گفت.مي گفت كه خيلي پر رو شدن و مي خواد اون هارو ادب كنه.من ديگه بقيشو نفهميدم.
هري ديگر وقتي تلف نكرد و به سرعت چوبدستيش را بدست گرفت و ...


به وبلاگم سر بزنيد.نظر يادتون نره!
هري پاتر و قبرستان جادوگران


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
#9

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
ببخشید هری پاتر 2002 من داستان شما رو ادامه می دم
از پرفسور کوییرل عزیز هم به خاطر ویرایششون ممنونم.
و اینکه پست منو پاک نکردند. (خوب هنوز تازه شروع کردم بهتر میشم)
___________________________________________

-چون كه فكر نكنم تو بتوني كامپيتر ولدمورت رو هك كني!!!و اصلا ولدمورت کامپیوتر نداره.

هری که از اینکه چرا به دنیای ماگلها فکر کرده بود و به علم نوین اونها که فقط اونها رو سرگرم کرده فکر کرده بود احساس پشیمانی می کرد.

هری به سمت کتابخانه ماگلها برگشت و کتابها را سر جای خودشان گذاشت. در این فکر بود که باید یک کار دیگری انجام دهد.
چیز زیادی به ذهنش نمی رسید با خودش گفت بهتره که برم پیش هرمیون و ببینم اون چی می خونه هری داشته به هرمیون و کتابهاش فکر می کرد که ..................


من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۱۰ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴
#8

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
در کوچه دیاگون اتفاق عجیبی افتاده بود همه عرق در شادی و شور بودند هری و رون و هرمیون خودشان را به آنجا رساندند همه به هم شیرینی می دادند و اظهار خوشحالی می کردند هری از پسری که بغلش ایستاده بود پرسد. ببخشید آقا پسر چی شده که همه خوشحال هستند. پسره گفت مگه نمی دونی امروز جه روزیه. و ناگهان ناپدید شد. هری به هرمیون گفت امروز چه روزیه هرمیون گفت باید کتاب تاریخ رو نگاه کنم. همه به سمت کتابخانه که در بعد از مغازه جرج و فرد بودند رفتند و کتاب تاریخ وقایع روز رو باز کردند. در آن چیزی ننوشته شده بود جز "ولادت حضرت امام علی النقی الهادی (ع)" .

این روز رو به همه شما عزیزان تبریک می گم. اینم یک جور داستان نوشتنه دیگه.


ویرایش شده توسط پروفسور لاوین در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۸:۵۶:۲۴

من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#7

hadi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
كسي او را صدا زد به طرف صدا برگشت.هي هري بيا اينجا.صاحب صدا كسي جز جيني نبود كه در كنار هرميون نشسته بود.او حركت كرد و كنار توده كتابهاي هرميون نشست.هري ديگر به اين طور درس خواندن هرميون عادت كرده بود.كتابي را كه در دست داشت روي ميز انداخت و گفت هرميون بيا ببين تو چيزي از اين مي فهمي يا نه؟هرميون با حالت عالمانه اي به كتاب خيره شد و بعد از چند لحظه آن را برداشت و ورق زد.گفت آره ولي به درد تو نمي خوره.هري گفت چرا ؟
-چون كه فكر نكنم تو بتوني كامپيتر ولدمورت رو هك كني!!!و...


به وبلاگم سر بزنيد.نظر يادتون نره!
هري پاتر و قبرستان جادوگران


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#6

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
هری از درسهایی که در هاگواتز می خواند می خواست بیشتر بداند. می خواست اطلاعات ماگلی خود را نیز بیشتر کند بنابراین به بخش ماگلی کتابخانه هاگوارتز رفت. اونجا تقریبا خالی بود و فقط دو نفر در بخش کتابهای قدیمی ماگلها دنبال کتابی به نام درباره جادوگری می گشتند. هری می خواست جدیدترین علم ماگلها را یاد بگیرد, شاید به در نبرد با ولدمورت کمکش کند. او به بخش کتابهای جدید ماگلها رفت و کتاب جدیدی که تازه ظاهر شد را برداشت. اسم کتاب مهندسی نرم افزار نوشته برادران باگز بود هری اول کتاب را باز کرد و فهرست آن را نگاه کرد "قبرستان نرم افزارها, نرم افزارهای مرده, مقدمه ای بر ...." که ناگهان.....


من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
#5

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
همه از کاری که هری کرده بود عصبانی بودند.
او به سرعت فرار می کردند و چندین فرد عصبانی به دنبال او می آمدند.
آنها طلسمهای قرمز رنگی را پشت سرش می فرستادند,
ولی او به سرعت از در خروجی قلعه هاگوارتز خارج شد و ناپدید شد.
بلی هری در ذهنش جایی دور از دسترس را که کسی نباشد را در نظر گرفته و به آنجا آپارات (غیب و ظاهر شد) کرده بود.
هری در جایی که ظاهر شده بود احساس تعجب کرد با اینکه آنجا کسی نبود ولی هزاران هزار آدم آنجا حضور داشتند.
بلی آنها همه مرده بودند و هری در وسط قبرستان مرده ها قرار داشت.
او ماگلهایی را می دید که همه کشته شده بودند.
خواست به جایی که می شناخت برود ولی ناگهان.....


من برگشتم


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۴:۳۰ جمعه ۱۶ دی ۱۳۸۴
#4

بلید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
از هر کجا که خون اشامی باشد بلید هم هست .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 251
آفلاین
این رو فراموش نکن هری تو باید زنده بمونی .
مرگ هرکس روحی تازه برای زندگی توست ما میمیریم تا تو زندگی کنی چون تو اینده ی بشریت رو میسازی هری........
هری از خواب پرید ..............
اون البوس دامبلدور بود که هری در خواب دیده بود برای لحظه ای از این که زندست احساس ارامش کرده بود ولی حالا .......
رون و روی تخت کناریش نبود ..............
دیگه این نمیتونست خواب باشه شب گذشته با ریموس به خونه ی ویزلی ها اومده بود صدای رون رو از پاییین شنید که داد زد و به کسی گفت که هری بالاست.
بعد از مدتی صدای سفیر یک شنل را شنید که داشت پله ها رو طی میکرد بر روی تخت نشسته بود .
در اتاق باز شد به واسته ی تاریکی هری فقط قد و قامت بلندی را دید ولی احساس خوبی داشت .
سلام هری .
بله خودش بود این صدای دامبلدور بود اون زنده بود هری بی اختیار خندید دامبلدور داخل شد و گفت تو که باور نکرده بودی من مرده باشم............................................


خوشحالم كه دوباره برگشتم.


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴
#3

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
وباحرکتی ناگهانی ورقی از جیبش بیرون آورد...اما چهار شاخ مانده بود جریان چیست که وی-مرد تازه وارد-ورق رابه اما داد و یکمی سرخ شد...اما ورقه را گرفت و خواند:
-خانم من شمارا خوشم آمده...شماره تماس شما چیست؟
-
وقتی اما از قبرستان خارج میشد وی-همان مرد بی ناموس-به طرز مخوفی منفجر شده بود


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: قبرستان جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴
#2

مينا لوپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۵
از شيون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
به طرف صدا برگشت مردي چهارشانه وارد شده بود نميتوانست صورتش را در آن تاريكي ببيندقلبش تند تند مي زد دستهايش مي لرزيدمرد جلوتر آمد اكنون به راحتي ميتوانست سبيلها و ابروهاي پر پشت و چشمان سياه بي روحش را كه خيره به او نگاه ميكرد را ببينداما هنوز به خودش نيامده بود كه مرد دستش را در جيب شلوارش فرو برد و...


ویرایش شده توسط مينا لوپين در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۵ ۲۳:۵۶:۰۷

I







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.