همه در حیاط منتظر گرفتن ورقه ی برنامه ی هفتگی خود بودند.
آنیتا در صف منتظر گلوری بود که با او موضوعی را در میان بگذارد.
گلوری پس از 5 دقیقه از راه رسید.آنیتا به او اجازه داد تا در صف جلوی او بیاستد .
گلوری گفت:اوه,ببخشید دیر شد!
آنیتا:راستش رو بخوای در هاگوارتز یک جلساتی داره برگزار می شه!
گلوری:خب,این به من چه ارتباطی داره؟
انیتا:میدونی دوست دارم تو هم در این جلسات شرکت داشته باشی!
گلوری:حالا این جلسات در کجا برگزار می شه؟
آنیتا:این یکی رو نباید بدونی!
گلوری:خب برای عضو شدن باید چی کار کنم؟
آنیتا:باید یک نمایشنامه ی ناقابل بنویسی
گلوری:باشه!سعی خودم رو می کنم.
و انگاه بود که آن ها از هم جدا شدند.
در تالار گریف:
گلوری:آنیتا این چیه دستت؟
آنیتا:اسم این وسیله کامپیوتر هست.
گلوری:اها با این میتونم به تاپیک ثبت نام برم و نمایشنامه ی خوبی بنویسم!!!
آنیتا:درست حدس زدی.خب شروع کن!
گلوری:باشه!!!!!!!!!!!!!
در همان زمان بود که هری پیدایش شدک
هری:گلوری داری مثل همیشه نمایشنامه می نویسی نه؟
گلوری:خب اره مگه چیه؟
هری گفت:این دفعه هیچ کی قبول نمی کنه!!!!
گلوری:از کجا می دونی اقای همه چی دان!!!!!!!!!
هری:شوخی کردم بابا!!!!!!
گلوری در همان زمان نمایشنامه ای نوشت و در همان زمان که انیتا نگاهی به ان انداخت او را تایید کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خواهشا قبولم کن!!!!!!!!!
باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تاييد شد!
[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د