خلاصه تا آخر این پست، چون طولانیه: یه عنکبوت لرد رو نیش زده و لرد تبدیل به عنکبوت شده. درحالیکه مرگخواران دنبال درمان میگشتن، لرد با یه عنکبوت واقعی مسابقه داده و دائما هی باخته، چون در زمینه عنکبوت بودن تجربه نداره. از طرفی مرگخواران به برایان زنگ زدن که بیاد لرد رو آدم کنه، اما برایان دیوانهست و مجبور شدن بندازنش بیرون، و حالا در پست بعدی باید دوباره از اول دنبال یه راه جدید بگردن. ***
_به من گوش کن عزیز، مگه ما به این دنیا اومدیم که فقط دیگران رو راضی کنیم؟
_اما آخه آقای دکتر مشکل من-
_مگه ما به این دنیا اومدیم که فقط درس بخونیم عزیز؟!
_مشکل من اصلا چیز دیگه-
_من میدونم مشکل شما رو عزیز، شما هنوز خوب متوجه نشدی که پر از نور الهی هستی. خوب گوش کن تا به شما توضیح بدم. صدای رسانهت رو قطع کن از توی تلفن صدای من رو داشته باش.
بیمار که با شنیدن صدای برایان درجا وارد مرحلهی تحول شده بود، صدای رسانهاش را بست و از توی تلفن صدای دکتر سیندرکویی را داشت.
_ببین عزیز، شما-الو؟
اشک از چشمان بیمار سرازیر شد. چنین کلمات شیوا و چنین بیان غرایی را تابحال از زبان هیچکس نشنیده بود.
_بله موجود داریم، دولوکس یا عادی عزیز؟
کف از دهان بیمار سرازیر شد. چنین صدای رسا و چنین تلاوت ظریفی را تابحال هیچ جای دنیا ندیده بود.
_اضطراریه عزیز؟ یه ساعتی وقت لازمه بنده دستگاه مه مصنوعی رو شارژ بکنم.
مغز از گوش های بیمار سرازیر شد، مراحل تحول در بیمار از کنترل خارج شدند و مانند اکثر مهمانان برنامهی
عشقورزی برتر، بیمار از نظر روحی نجات یافت و از نظر جسمی تمام کرد. بیمار در پی سخنرانی زیبنده و ستودنیِ دکتر سیندرکویی، در آخرین لحظات عمر خود با مرگ پدر و متارکهی همسرش براحتی کنار آمد و "بیمهی حضرت سیندرفورد" را به پشتِ وانتش اضافه نمود. برای اطلاعات بیشتر دربارهی چگونگی سفارش پکیج تحول و دستیابی به شادمانی حقیقی در آخرین لحظات زندگی خود با سامانه پیامکی **** تماس حاصل فرمایید. (نمایش شماره)
در همین میان، برایان تلفن همراهش را قطع کرد و در میان نورِ الهیی که دستپخت بچهای تدوین بود، از جا برخاست.
_اگر من رو ببخشید، فرزندان بالقوه ی روشنایی برای بالفعل شدن به من نیاز دارن.
***
مرگخواران دیگر نمیدانستند چه کنند، چرا که لرد از این عنکبوت ها بود که وقتی عصبانی میشوند میپرند روی سر و صورت حضار و وجدان کاری هم به مرگخواران اجازه نمیداد جانشان را بچسبند و او را تنها رها کنند. بعلاوه، یک کم که میگذشت لرد خسته می شد و سدریک واقعا دوست نداشت او را زیر پتویش راه بدهد. تازه، یک کم دیگر هم که میگذشت لرد به پوچی فلسفی میرسید و اگلانتاین واقعا دوست نداشت پیپش را به او قرض بدهد.
اما نگران نباشند! با پکیج آدم کنیِ دولوکس بههمراه کمالات ژلهایِ اشانتیون، هیچ لردی در هیچ کجای جهان به شکل هیچ عنکبوتی به زندگی ادامه نخواهد داد. اگر یک لردِ عنکبوت شده در خانه دارید برای اطلاعات بیشتر با سامانه پیامکی **** تماس حاصل فرمایید. (نمایش شماره)
آسمان از هم شکافت، نور الهی به بیرون درز کرد و محض رضای خدا پس از ده صفحه مقدمه چینی برایان تشریف سگش را آورد و تازه اینجا شروع پست است. او دستگاه مه مصنوعی را به برق وصل کرد، به چندتا از مرگخواران عشقِ تمرینی ورزید و دستکش هایش را هم پوشید، چرا که در کیس بیمارانِ جن زده، ترجیح میداد با دست اهریمن را بیرون بکشد. سپس کیف ابزارش را باز کرد، پنسِ هدایت و تیغِ عرفان را ضد عفونی نمود و در نهایت گفت:
_بیمار رو بیارید.
_بیمار ماییم.
برایان جیغ زنانهای کشید و چند قدم عقب پرید.
_نه راستش فکر میکنم بیمار منم، تو حرف میزنی!
_بیمار ماییم سیندرفورد، و نمیدونیم که چرا دائما به یک دیوانه اعتماد میکنیم.
برایان تابحال کسی را واقعا "آدم" نکرده بود، نه به معنای واقعی کلمه. برایان هنوز خودش هم آن طور ها آدم نشده بود. او نفس عمیقی کشید و خودش را جمع و جور کرد. سپس تلاش کرد از میان کیفِ رئفت و کیفِ عرفان یکی را انتخاب کند، و پس از اینکه نتوانست زیپ کیف احسان را باز کرد و یک دسته کارت بیرون آورد. یکیشان را انتخاب کرد و جلوی لرد سیاه گرفت.
_این رو بخون فرزندم.
_"تو هر روز خوشاندام تر میشی."
_عذر میخوام این پکیج مال بیمار قبلی بود، این یکی رو بخون فرزندم.
_"تو آدم هستی. "
لرد سیاه کم کم داشت عصبانی میشد. او آدم نبود و نادیده گرفتن مشکل چیزی را حل نمیکرد.
_ما اگه آدم بودیم که دیوانهای مثل تو رو راه نمیدادیم به خونهمون.
_اوا اختیار دارید.
_تو میفهمی من چی میگم!
_اوا اتفاقا کارتِ اینم دارم.
این یکی رو بخون فرزندم.
_"تو آدم نیستی."
لرد حالا دیگر کم کم داشت آماده میشد جست بزند.
_خودت آدم نیستی! پدرت آدم نیست!
_برای حل مشکل اول باید مشکل رو باور کنی فرزندم.
مرگخواران دیگر کم کم داشتند از پکیج هدایت دولوکس ناامید میشدند، هرچه نباشد دستگاه مه مصنوعی هم هنوز شارژ نشده بود. سدریک سرش را از زیر پتو بیرون آورد.
_تو متوجهی که بسه دیگه.
برایان از عدم رعایت کپی رایت در خانه ریدل عصبانی شد و برای همین هم تصمیم گرفت لرد را آدم نکند، با اینکه اگر می خواست کاملا میتوانست. اگر میخواهید و نمیتوانید و میخواهید بتوانید با سامانه پیامکی **** تماس حاصل فرمایید. (نمایش شماره)
البته این که در آن لحظه مرگخواران زیر بغل برایان را گرفتند و او را ابتدا با دستگاه مه مصنوعی یکی کرده و سپس بیرون انداختند هم در روند تصمیمگیریاش بی تاثیر نبود.
ویرایش شده توسط برایان سیندر فورد در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۲ ۲۰:۲۲:۱۵