هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#54

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
محفل – بهتر بگم هتل محفل

دیش دیم .. دارام دیم دیم .. دیم دیم دیم .. دیر دیر .. ریتی ریتی .. ریت ریت صدای آهنگ مشنگی که از دستگاه دی جی بیرون می آید

ماندی رو به استر که دارد رقص مشنگی میکند : اوه اوه ... بیا وسط استر ... ماشاالله ... چه می کنه این بشر .

استر که تازه تو حس رفته : تازه این چیزی نیست که ... یک حرکت ارزشی می کند ، سارا و چو از خجالت جلوی صورتشان را می گیرند .

دامبول پنچره اتاقش را باز می کند و فریاد میزند : خوب خفه کنید این آهنگ و کر شدیم رفت ... پاشید برید دو تا مرگخوار بزنید زمین .

ماندی : دامبول شما هم بیا وسط قرش بده ما آس و پاسیم به خدا ...

{ بهتر است بیش از این هتل بودن محفل را به نمایش نگذاریم }

برج زیسون - اتاق مخفی

در اتاق کوچک بوی رطوبت و خاک خیس می آید در وسط اتاق یک میز دایره شکل قرار دارد که روی آن پر از بطری های آزمایشگاهیه مرتبط به هم است . صدای قل قل معجون ها که به جوش آمده اند تنهای صدایی است که به گوش میرسد .
در اتاق با صدای قیژی باز می شود ، زنی با شنل سبز تیره وارد اتاق میشود در دستش کتابی قطور و رنگ و رو رفته است . زن به پشت میز می رود و بطری را که در آن چند قطره ماده قرمز رنگ وجود دارد بر میدارد سپس کتاب را باز می کند و در صفحه ای از آن مشقول خواندن می شود .


ای پدران زمین ، ای فرشتگان آسمان
از خاک خود ، عنصر حیات بخش ما ، دو باره تنی تازه به ما ببخش
روحی جدا شده ولی یکسان از یک جسم
نیرویی بیشتر ، قدرتی قنا ناپذیر و انسانی جدید ولی از یک روح


بطری معجون را به روی میز میگذارد سپس چوبدستی اش را در آن فرو می کند ... ابری سیاه رنگ در بالای معجون ایجاد می شود . حالا آن زن چوبدستی اش را از معجون بیرون می آورد رنگ معجون به رنگ آبی در می آید و بعد چوبدستی را داخل ابر می کند و دو باره مشقول خواندن می شود ولی اینبار به زبانی ناشناخته ، زبان مارها !

شخص دیگری وارد می شود ، کسی به او نگفته پیجامه نپوش ولی با آن وسط پوست ما هم نیا ... ریشو به سمت آن زن میرود : ای آرمی ... ارباب گفت حاضره ؟

آرمی چوبدستی را از ابر سیاه رنگ بیرون می آورد بعد آن را در محلول درون آن فرو می کند ، به سرعت معجون را هم میزند بعد چوبدستی را از معجون بیرون می کشد حالا رنگش به بنفش در آمده و ابرها از بین رفته اند .

ریشو : این چیه ... چه توهمیه ... میده به مـ ...

آرمی محکم به روی دست ریشو میزند و بعد از کنار او رد میشود تا پیش ارباب سیاه خود رود .

لرد از جایش بلند می شود ، دستانش را باز می کند و به سمت آرمی می آید ... آرمی جا خالی میدهد و لرد زمین می خورد ... لرد : اهم ... بله ... معجون و بده بیاد ..

آرمی معجون را به ارباب کنف شدهء خود میدهد ... لرد کمی معجون را وارسی می کند سپس نصف آن را به داخل یک مجسمه و نصف دیگر را نیز در یک مجسمه دیگر میریزد ... قطره ها به شکل مایعی جاندار تبدیل می شود و همه جای مجسمه را در بر می گیرند مجسمه تیره می شود ناگهان لرد از درد فریاد میزند ...

آرمی با عجله عقب میرود تا از دور این صحنه ها را ببیند ... مجسمه ها جاندار می شوند و به شکل لرد در می آیند ... دو لرد مشابه ... یا بهتر بگوییم سه لرد مشابه ....

لرد اصلی از روی زمین بلند می شود ، کمی سرش را می مالد سپس به سمت صندوقی در گوشه ای از اتاق میرود : آرمی این و ببر یک جا قایم کن ... توی این تکه ای از مجسمه هاست اگر از بین بره ... آی سرم ... لعنتی ، تقسیم روح خیلی درد داره ... اگر از بین بره مجسمه ها از بین میرند ... این قلب مجسمه هاست .

چند هفته بعد محفل ققنوس ...

- دامبول سریع بیا آشپزخونه ... بدو بیا ...
ماندی به سرعت این ها را به دامبول می گوید .. دامبول نگاهی می کند سپس به دنبال او می رود .

همه در آشپزخانه نشسته اند و با هم بازی می کنند ...استر که حسابی تو این مدت جلف شده می گوید : ملت بیاید یکم پاسور بازی کنیم ...

ماندی یک ورد به سمت استر میفرستد که دهانش بسته شود بعد دو روزنامه جلوی ملت و آلبوس میگذارد .. تیتر روزنامه ها نوشته :

روزنامه اول

امروز ساعت 1:5 لرد شخصا به هاگزمید حمله کرد ...

روزنامه دوم

لرد به صورت وحشیانه ساعت 1:5 پل لندن را ویران کرد ...

دامبلدور : خوب که چی ؟

- ولدی در یک زمان در دو مکان بوده ...

آلبوس دستش را در هوا تکان میدهد و می خندد : ای بابا بازم فتو شاپ ... جمعش کنید برید پی کارتون ..

ماندی : مگه من با تو شوخی دارم پیر مرد جلف ...

آلبوس : با یک گروه برید ببینید چه خبره خوب ... ماندی ، سارا ، ( به لیست گروه 1 مراجعه کنید ) و دارن الیور فلامل .... خب دیگه بعد از کلی بخور و بخواب یک ماموریت دارید ... پاشید برید ...

------------------------------------------
ببخشید طولانی شد ... خوب ملت ، نفر بعدی باید گروه محفلی ها رو ببره سره دو مکانی که حمله شده ... در مکان اول مشنگ ها به اونها حمله می کنند بخاطر ظاهر عجیبشون ( فکر می کنند اینها فضایی هستند ) بعد از دست مشنگ ها فرار می کنند ... در محل دومی که حمله شده یکی از مرگخوارها رو در هین جاسوسی خفت می کنند و میبرنش محفل که ببینن چه خبر شده ..



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
#53

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
اینفری ها با حرکاتی ارزشی در حالی که در حین راه رفتن تلو تلو میخوردند به جلو میامدند و ملت مرگخوار هم با آخرین توان فرار میکردند . آنی در حالی که یه به ریش دومبول چنگ انداخته بود فریاد زد :
- این خیلی سنگینه نمیتونم بکشمش ! هیییییی !
در همون لحظه به علت اینکه دومبول مرده بود بافتهای بین بدنش هم شل شده بود و به همین دلیل کلش از جا درومد و انی در حالی که کله دومبول رو در دست گرفت بود با توده ای از پشمک از پشت به زمین خورد !
ملت : خودت جواب ارباب رو میدی
بلا : نه راه دیگه ای نیست !
بلا تریکس چوبدستیشو سمت دومبول گرفت و فریاد زد :
- شپلخیوس !
بلافاصله تیکه های بدن دومبول از هم باز شدن و به اطراف پاشیدن !
ملت
بلا : بدویین ! هر کی یه قسمت از بدنشو برداره فرار کنیم دوباره توی دژ همه رو هم سوار میکنیم !
بدین ترتیب هر کس یه قسمت رو برداشت . آنی مونی ریش دومبول رو همراه با کلش ! مورگان بدن دامبل رو انداخت پشت موتورش .بلیز دستهای دومبول رو برداشت و رودولف پاهاشو !!!
بلا : تو به پاهاش چی کار داری !زود بزارشون زمین
بلا خواست یه ضربه کاتا به رودولف وارد کنه که متوجه شد اینفری ها بیش از حد بهشون نزدیک شدن . به همین دلیل ترجیح داد بی خیال رودولف شده و پابه فرار بزاره !
آنی مونی از جلوی جمعیت :
- بدویین ! بدویین !
همه شروع به فرار کردن .
بلیز : نه رودولف منو جا گذاشتی !
رودولف : تا تو باشی منو دیگه سوژه نکنی !
بلیز : نههههههههه
در همون لحظه اینفری ها همگی پریدند روی بلیز و صحنه ای بی ناموسی رو پدیدآوردند .
صدای بلیز از زیر اینفری ها :
- هلپ می ! پلیز !!! هیییییییی .
ناگهان رودولف به صورت پروانه ای درومد و سعی کرد به بلیز کمک کند .
رودولف : چخه چخه ! برید کنار !
رودولف در همون حال کفشهای دومبول رو از پاش دراورد و یکی یکی به سمت اینفری ها پرت کرد ( اینفری ها ) . سپس همین کار رو با جوراب هاش کرد . سپس شلوارش . تمام اینفری ها یکی پس از دیگری از پای درومدند و روی هم افتادند . در همون لحظه چشم رودولف به پای دومبول افتاد .
بلا : داری چی کار میکنی ؟
رودولف
بلیز : اینور رو بپا !
رودولف به صورت اسلوموشن کلش رو چرخوند و چشمش به سه تا اینفری افتاد که داشتند به بلیز نزدیک میشدند .
بلیز
رودولف با خودش : ( هووووم از بین این پاها و بلیز باید یکی رو انتخاب کنم ! )
سرانجام رودولف تصمیم خودش رو گرفته و پاهای دومبول رو به سمت اینفری ها پرتاب کرده ( در این لحظه صدای موسیقی متن بالا میره ) تمام اینفری ها به گوشه ای پرت میشن به صورت حماسی به خاک و خون کشیده میشن و رودولف از میان انها رد شده و بلیز رو بلند میکند و با اخرین قدرتش به سمت بقیه مرگخواران میدود . و در راه بلیز چوبدستی خودش رو دراورده و به سمت عقب میگیرد !
- اکسیو پاهای دومبول !
دو پا زوزه کشان از عقب میان میخورن تو سر بلیز و رودولف !
رودولف : مرده شور این جادو هاتو برم !
بلیز : یه ذره ولتاژش زیاد شد

چند لحظه بعد

دوربین داره از بالا نشون میده . همه دارن با سرعت میدوند و اینفری ها هم در تعقیب آنها هستند . تا اینکه ....
آنی مونی : به یه دیوار رسیدیم ! از اینجا هم رد بشیم دیگه از قبرستون خارج شدیم !
دوربین 180 درجه بر میگرده . اینفری ها دارن با سرعت نزدیک میشن !
مورگان : حالا چی کار کنیم !
همه شروع به فکر کردن میکنن .
آنی مونی : یافتم
آنی ریش دومبول رو میگیره و سر دومبول رو شروع میکنه به چرخوندن . سپس کله دومبول رو میندازه بالای دیوار ! آنی یکم ریش دومبول میکشه .
آنی : ایول کلش اونور دیوار گیر کرده میتونیم از اینجا بریم بالا !
مرگخواران غیور یکی پس از دیگری از ریش دومبول بالا میرن و در آخر مورگان هم با موتورش به صورت تک چرخ مثل دلقک ها از روی ریش دومبول میره بالا !
بلافاصله تمام اینفری ها میرسن به دیوار و شروع میکنند به زدن به دیوار !
همه : آخیییییییییش
آنی مونی : پس بلا کو !
- من اینجام !
همه به طرف صدا بر میگردن !
بلا از اونور دیوار میاد بیرون !
آنی : از کجا اومدی ؟
بلا : دیوار رو دور زدم !
مرگخواران : هووووم ؟ آهان !
آنی مونی : پس در نتیجه اینفری هام میتونن اینور بیان دیگه نه ؟
بلا : دارن میان !
آنی مونی : پس چرا وایسادید به سمت دژ مرگ فرار کنید !
بلافاصله همه مرگخواران تبدیل به خفاش شده و محل را ترک میکنند !!!

پایان
ادامه این تاپیک در دژ مرگ


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۴:۵۰:۲۰



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
#52

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
همه ی ملت به آدم نیمه سوخاری چشم دوخته بودند و سعی می کردند تا او را شناسایی کنند.
آنکاین:از بلیز بودنش که بلیزه اما فکر نکنم دیگه بتونیم براش کاری بکنیم.
مورگان که ظاهرا بین جمعیت مرگخواران گم نام حضور داشت و به طوری ارزشی هر از چند گاهی یه دیالگو می گفت شروع به صحبت کرد:پس نتیجه می گیریم که باید ولش کنیم بریم.مگر اینکه با پای خودش دنبالمون بیاد.
بلیز:ننننننننمممیییتتن
بلا:نه ما اینو با خودمون می بریمش
رودلف:بلا، دیگه نبینم برای بلیز دلسوزی کنیا.رو بهت دادم پر رو شد..
ضربه ای محکم از جانب بلا به رودلف وارد شد به طوری که رولف 5 متر اون طرف تر روی روی زمین افتاد.
بلا: تصویر کوچک شده این رو زدم تا آدم شی. از این به بعد بلیز رو با خودت حمل می کنی.
و این چنین شد که بلیز سوار بر رودلف و به لطف بلا، به همراه مرگخواران به راه افتاد تا از قبرستون بیرون بیاد.
ناگهان صدایی غیر انسانی ملت مرگخوار را از جا پراند.
- عوووووووووووووووو
- لوووووووووووو
- سووووووووووووووو
ملت مرگخوار که با شنیدن این سرو صداهای نا هنجار تازه به یاد اینفری ها افتاده بودند ، کلماتی همچون کمک و فرار رو به زبون آوردن.
( دوربین تغییر جهت میده و ملت مرگخوار رو از بالا نشون میده)
چندین نقطه ی سیاه پوش در حالی که جسمی پشمک مانند رو در دست دارن ، در حال فرار هستند و یه نقطه ی سیاهپوش هم که ظاهرا رودلفه، از بقیه عقب مونده.
ناگهان رودلف بلیز رو روی زمین می اندازه و سرعت می گیره.
اما از نوک چوبدستی بلیز نوری قرمز رن گبیرون میاد و بلیز دوباره به رودلف می چسبه.
اما در این بین چیزی که از بالا، بیشتر از همه جلب توجه می کنه .مردگان متحرکی هستند که سوار بر موتور سیکلت به دنبال سیاهپوشان مرگخوار حرکت می کنند.
( دوربین ، روی یکی از موتور ها زوم می کنه)
روی متور ، آرم سبز رنگی قرار داره روش نوشته شده:شرکت موتور سازی، ققیسم)


تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۰:۳۱ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵
#51

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-بازشماها سوژه كم آورديد به من گيرداديد؟
-رودولف بيخيال الان وسط حمله هستش چرت وپرت بنويسي لردهممونو تيكه تيكه ميكنه !!!
- بعداز پست مزاحمتون ميشم!!!
رودولف نگاه فوق خشانتباري به مرگخواران مي اندازد بعد عين لواشكي كه در معرض خورشيد قرار گرفته جلوي بلا ولوو ميشود:
-الهي فداي خشانتت چرا اين شكلي نگاه ميكني؟
- چه شكلي؟منكه اصلا نگاهت نكردم!!!
-عادت كردم!!!
- !!!!
-مامان؟
-حانم عزيزم؟!
-مانتي پشمك ميخواد...اين آقاهه پشمك منه!!!
-مانتي اين مرده!!!
-سلام عليكم برادرا
همه باوحشت برميگردند وبعد ترجيح ميدهند بروند وسط قبرستان طعمه دوزخيان بشوند...چون او كسي نيست جز برادر حميد !!!!!
-خداي بزرگ بليز جاموند!!!
همه اندكي سكوت ميكنند وبعد به احترام بليزيك دقيقه سكوت ميكنند:
-عجب مرد بزرگي بود
-خدا رحمتش كنه خيلي خوب پست ميزد!!!!
-خدابيامرز يك مدرسه ساخته بود كه اصلابه هيچكس نگفت!!!!
همه با تعجب برميگردند به آناكين نگاه ميكنند:
-بليزمدرسه ساخته بود؟
-آره هاگوارتز ساخته دست اون مرحوم بود!!!
همه:
آناكين:
ازدوردست صداي دادي وفريادي ميايد:
-ما نميشنويم
-چقدر صداش شبيه اون مرحومه!!!
-
صدالحظه به لحظه نزديكترميشود...همه بحالت آماده باش قرار گرفته اند...چوبدستي ها جلو قرارگرفته وهمه آماده اند...مه كنارميرود ويكنفر سايه اش ديده ميشود:
-اواداكداورا
-كروشيو
-جريوس
-باناموسيوس
-بيناموسيوس
-پشميوس
-(نفريني درمورد خواهرمادر)
بعدازاينكه گرد وخاكي كه براثر نفرينها بپاشده فرو مينشيند ملت با يك عدد آدم نيمه سوخاري مواجه ميشوند...
-چقدر شبيه اون مرحومه !!!!




دفعه ديگر سوژه كم آورديد حميد وارد كنيد من زن وبچه دارم يهوو ديديد مانتي اومد بجاي آبنبات خوردتون


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۲:۴۱:۴۷

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#50

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
زاخی که جلو تز بقیه داشت فرار میکرد بدون اینکه برگرده و در حمل جنازه یدامبل به ملت ارزشی و ورزشی کمک کنه گفت: چرا ما از دست اینا فرار میکنیم؟ بهتر نیست باهاشون بجنگیم

آنی مونی که با بلیز و رودلف سرو ته و ریش دامبل رو گرفته بودن وحملش میکردن به زاخی جواب داد: عزیزم میبینی که ما دستمون بنده تو اگه دوست داری برگرد مبارزه کن

زاخی جواب نداد فقط به سمت چپ پیچید و رفت به سمت یه مه عجیب بقیه هم به دنبالش

سکوتر سمپرا - حذبیوس -جریوس ماکسیوس - کریشیو

انواع و اقسام طلسم ها بود که به سمت مرگخوار ما میامد

بلا که دیگه اعصابش از دست این تعقیب کننده ها خرد شده بود برگشت و یه طلسم عجیب به سمتشون فرستاد

زمین جلوی اون حذبی ها منفرجر شد و یه سوراخ اندازه ی یه اتاق درست شد که همشون افتادن توش بقل دست آقایون و خانوم ها مییت (مرده) طوری که ریش اون آقا خوشگله تو دست یه اسکلت بود

مرگخوار ها کماکان دنبال زاخی میرفتن از دور صدای اون تعقیب کننده ها شنیده میشد که از چاله بیرون اومده بودن

مرگخوار ها به یه مکان عجیبی رسیده بودن تعداد زیادی خونه ی مخروبه اونجا بود درست وسط قبرستون حتی بین خونه ها هم قبر بود

به نظر میرسید جای خوبیه برای مخفی شدن مرگخوار ها یکی از خونه ها رو انتخواب کردن و رفتن توی تبقهی دومش

جای که تقریبا به تمام اطرف مسلط بودن

به نظر میرسید حذبی ها رسیدن نزدیک اون ساختمون های مخروبه صداشون شنیده میشد ولی به یه دلیلی نزدیک تر نمیامدن انگار از یه چیزی میترسیدن

خیلی زود مشخص شد اون افراد از چی میترسیدن
توی گوشه گوشه ی اون اتاق آثار فعالیت دوزخی ها (اينفري) دیده میشد

ولی هنوز اثری از خود دوزخی ها نبود



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#49

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
صدایی نه بلند تر از فریاد سرژ و نه کمتر از فریاد سرژ بلکه دقیقا عین فریاد سرژ از سوی مرد برخاست :
- زود خودتونو تسلیم ما کنید ! سوووهاهاها !
بقیه نیز صداهای بی ناموسی مشابه آن مرد از خود دراوردند .
بلافاصله بلاتریکس ریش مرد رو که از زیر نقابش بیرون زده بود گرفت و اون مرد رو بدون توجه به این مسئله که کلش به قبر های مختلف برخورد میکرد بالای سرش شروع به چرخوندن کرد .
رودولف : عزیزم این یارو ممکنه میکروب داشته باشه بهش دست نزن به فکر مانتیکورمون باش که خونه تنهاست ! آخییی الهی !
بلا در حین چرخوندن اون یارو :
- هان ؟ اصلا به تو چه من دارم چی کار میکنم ؟ ببینم نکنه این ریشوئه زنه هان ؟ تو باز از یه ساحره طرفداری کردی !
رودولف : نه من فقط ... !
در همون لحظه رودولف ضربه ای اساسی رو از سوی بلا نوش جان کرد که بخاطر خشانت بالای این صحنه ذکر نمیشود ! سپس با دست دیگرش مرد ریشو رو انداخت روی بقیه شنل پوشان که در اونجا بودند .
ناگهان صدایی بس مشکوک از فاصله دور شنیده شد !
- هووووووو هووووووووووووو هووووووووو !!!
رودولف : هوم ؟ دارن علامت میدن ! دومبول پیدا شده ایول حالا میتونی این محل ارزشی رو ترک کنیم هووووم بلا ؟ بعد از این ماموریت با یه سفر به با سواحل نیلگون ..... دهه ....
رودولف همینجوری داشت حرف میزد که متوجه شد از روی زمین بلند شده و داره کمی بالاتر از سطح زمین حرکت میکنه!
بلا : بدو باید خودمونو بهشون برسونیم !
در همون لحظه صدای مرد ریشوئه از فاصله دور شنیده میشد :
- بگیریدشون !
رودولف : عزیزم صدای این یارو خیلی آشناستا من این صدا رو یه جا شنیدم !
شق!
رودولف

بلا و رودولف با سرعت از بین قبر ها لایی میکشیدند و پیش میرفتند و ملت شنل پوش هم از پشت دونبالشون میکردند و این روند به مدت ده دقیقه ادامه داشت تا اینکه !
بلا : اونجان ! د نگاه کن اون که دومبوله
بلا و رودولف
بلیز و آنی مونی و عده ای دیگر دست در دست هم داشتند دومبول رو از قبر خارج میکردند .
بلیز : چه عجب اومدید !
در همون لحظه طلسمی به سمت بلا اومد و بلا هم با خشانت تمام ان را منحرف کرد و طلسم یک راست به سمت بلیز رفت و کلش رو به رنگ سیاه دراورد !
آنی مونی : مااااااهاااااا بهمون حمله شده ! بجنبین باید از اینجا خارج بشیم
در همون لحظه آنی و بلیز پریدند و به ریش دومبول چنگ انداختند سپس در حالی که دامبل روی زمین کشیده میشد با آخرین سرعت ممکن شروع به دویدن کردند . و به دونبال بقیه مرگخواران راه افتادند .
- نه آلبوس رو دزدیدند ای بی ناموسا بیگریدشون !
رودولف : وای بلا دارن تعقیبمون میکنن !
بلا : باز تو به پشت سرت نگاه کردی ؟ من که میدونم تو اونجا دونبال چی میگردی ! شششققق !


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۸:۳۶:۵۰



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#48

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
سايه ها نزديك و نزديك تر ميشدند ، رودلف هر لحظه به پشت نگاهي ميانداخت و با ديدن سايه ها احساس خلا در چاه شكمش به او دست ميداد.به اطراف به اميد اينكه گوشه اي اميدي براي فرار پيدا كند ، نگاه ميكرد!ولي هيچ اميدي نبود...با هر قدمي كه بر ميداشت مطمئن تر ميشد كه تمام خشانت درونش پوچ و توخالي بود ، چرا مايع ترس ليوان درونش را لبريز كرده بود؟ مگر او رودلف نبود؟ همه چيز مسخره شده بود ، همه چيز به طرز مضحكي وحشتناك شده بود!سايه ها از پشت نزديك تر ميشدند..
ردلف: بلا...به ريش مرلين دچار توهم نشديم...اين سايه ها دارن حركت ميكنن به طرف ما ميان!ببين يكيشون دو قدمي منه
بلا:پرت پلا نگو
سايه ها خيلي نزديك شده بودند
رودلف: فقط يك لحظه به پشت نگاه كن

_نيازي نيست

ناگهان همه جا روشن شد ، تعداد زيادي با ردايي سياه پشت آنها بودند ، از اطراف چند جارو سوار با لباس ويژه حركت ميكنند و بالاي سر آنها مي ايستند!

_بي حركت...ايوليوس(افسون ضد غيب شدگي) شما در برابر ماموران حذبي بحش امنيتي قبرستان هستيد!به نام «اهورا حذبا» بگوييد اينجا در حال انجام چه كاري بوديد؟ عمليات تروريستي عليه حذب؟

رودلف درگوش بلا:اين يارو ريشش از زير كلاه رداش زده بيروون چقدر صداش اشناست!



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#47

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
برای رزو فقط نیم ساعت وقت دارید و الانم مهلت شما تموم شده.شرمنده

فضای داخل قبرستوان لحظه به لحظه سردتر میشد.مه غلظی که در اطراف قبرستون جمع شده بود و تشخیص مرگخواران، آن هم با لباسهای یکدستی که پوشیده بودند غیر ممکن بود.تمام آنها در کنار هم با وسیله ای ماگلی که به وسیله جادو تغییر کرده بود حرکت می کردند.
برگها در میان درختان در اثر وزش باد میچرخیدند و صدایی همراه با خش خش ایجاد میکردند که باعث میشد هر چند دقیقه یکبار یکی از مرگخواران با ترس به اطرافش نگاهی بیاندازد.
مدتی گذشت اما هنوز اثری از محل دفن دامبلدور پیدا نشده بود.مرگخواران دوبار از سر تا ته قبرستان را گشته بودند اما هنوز امیدوار به پیدا کردن آنجا بودند.
آنی:مطمئنید اصلا اینجا دفن شده؟اگه از اینجا برده باشنش چی؟اگه اصلا دروغ گفته باشن؟
بلیز:نه همینجاست.فقط اشکالش اینه که با انواع و اقسام جادو ها طلسم شــ....
خــــــش
بلا:چی بود؟
بلیز:نترس فقط صدای برگاس از درختا می افتن پایین
رودولف:ولی من فکر نمیکنما اونجا رو یه نگاه بندار
بلیز نگاهی به نقطه ای که رودولف اشاره کرده بود انداخت اما متوجه چیز غیر عادی یا عجیبی نشد
بلیز:خبری نیست...فکر کنم دچار توهم شدی...خیله خب باید دوباره از اول بگردیم این بار از هم جدا میشیم ...بلاو رودولف برن بالا من و آنی هم میرم پاییم شماهم یه سری به چپ برید یه تعداد به راست ...وقتی کارتون تموم شد همگی بیاید همینجا درست کنار قبره...ام ... ام...چی نوشته؟
آنی:بزار الان خودم میگم...لوموس
نور خیره کننده ای از نوک چوبدستی به سمت قبر تابید.در اثر نور چوبدستی سایه هایی بر روی قبرهای اطراف شکل گرفت که باعث وحشت همه شد.
بلیز: اون لعنتی رو خاموش کن...میخوای همه بفهمن ما اینجاییم؟
رودولف که محکم بلارو بقل کرده بود و سعی میکرد با دلداری دادن اون خودش رو آروم کنه با لرزشی که در تمام بدنش ایجاد شده بود گفت:دیدی...دیدی؟گفتمکه یه چیزی اینجاست...اونا رو دیدی...منکه اجازه نمیدم بلا یه دقیقه دیم تو این جایه مخوف بمونه...بیا بریم عزیزم
بلا:ولم کن ...اگه دوست داری تنهایی برو
تعدادی از مرگخوارن که هم ترسیده بودند و هم از اینکه هنوز به اون چیزی که میخوان نرسیده بودن عصبانی بود بدون توجه به گفتگوهای بلا و رودوف به اطراف قبرستون حرکت کردند تا بتونن هر چه زودتر به خانه هایشان برگردند.
بلیز که پخش شدن مرگخوارا رو دید گفت:خب پس یادتون نره همتون تا نیم ساعت دیگه کنار قبر کلاویس جمع بشید اگه کسی قبر دامبل رو پیدا کرد صدای جغد دربیاره...





Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#46

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آنی : خوب همه اینجا باشین من میرم ببینم گیلدی چی میگه !
زاخی : قربان ممکنه خطرناک باشه ها ! هنوز حرف و حدیث های زیادی پشت سر گیلدی زده میشه .
آنی : نگران نباش ! سالم میام !
آنی اسی بدون هیچ حرف دیگه ای همراه با گیلدی از آنها دور میشه و دوتایی خیلی سریع در مه غلیظی که اطراف قبرستون رو در بر گرفته بود محو میشن .
برای چند لحظه همگی ساکت شدند تا ببینند چه اتفاقی رخ میدهد . در اون میان صداهایی همچون صدای غار غار کلاغها ویزویز مگس ها و احساس ترس به خوبی حس میشد .
رودولف : ... عزیزم اون کلاغه رو ببین داره اونجا غار غار میکنه نگاش کن !
پاخخخخخخخ ! در همون لحظه کله رودولف پنج دور ، دور خودش چرخیده بود .
بلا : میبینم که آمار کلاغا رو هم داری ! اصلا به تو چه که اون داره چی کار میکنه ؟

در همون لحظه این صدا همگی رو از جا پروند .....
- نهههههههههههههههههه بگیریدش ! ای بی ناموس !!! وایسا ! حداقل پولش (؟؟؟)
همه با تعجب به محلی نگاه کردند که لحظه ای پیش آنی اسی همراه گیلدی در اونجا محو شده بود . ناگهان آنی اسی با بدنی بی جامه از میان مه بیرون اومد و فریاد زد :
- منو گول زدش ! نهههههههه
ملت

چند لحظه بعد .

آنی اسی دوباره لباس های خودشو تنش کرده بود و همه مرگخوارا هم دورش جمع شده بودند .
آنی : همین دیگه ! به من گفت اینجا محل دفن دومبوله ! منم خواستم خم شم خاک اون منطقه رو بررسی کنم که یهو احساس کردم ......... ( این قسمت هویجوری حذف میشود )

بلا : خوب دیگه بلند شین همه چیز به خیر و خوشی .... ( در همون لحظه آنی مونی ) .... منظورم اینه که از ماموریت خیلی عقب موندیم .
بلیز : خوب باید توی کدوم قطعه دونبال این پشمک بگردیم ؟
همه
آناکین : این محفلی ها بخاطر مسائل فوق امنیتی هیچ وقت نشانه ای از خودشون نمیزارن . فکر میکنم بهتره همه نقشه اصلیمونو عملی کنیم . دومبول یاباتونو دراید !
همه
بلافاصله ملت مرگخوار کوله پشتی های خودشونو میزارن زمین و از درون آن شیئی بی ناموسی که از یه میله و یه چیز بشقاب مانند تشکیل شده بود درمیارن !
آنی : خوب گوشی هاتونو بزاریید روی گوشتون !
همه همین کار رو میکنند . آنی یه شیشه کوچک از توی جیبش دراورد و ریش سیفیدی را از آن بیرون کشید و روی قسمت بشقاب مانند دوموبول یاب قرار داد چند لحظه طول کشید سپس آنی مونی گفت :
- خوبه دومبول یابامون شناساییش کرد میتونیم به حرکت خودمون ادامه بدیم .

همه شروع به حرکت کردند . در اون میان دوربین همینجور بالا و بالاتر رفت به طوری که مرگخواران به صورت یک نقطه به نظر میرسیدند . سپس به سمت عقب حرکت کرد و بعد دوباره پایین اومد . و روی نقطه ای زوم کرد . به راستی که چیز های سیاهی در حال تکون خوردن و نزدیک شدن به مرگخواران بودند !!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۲:۳۲:۴۴



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#45

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
ملت مرگخوار با هر قدمی که می گذاشتند، اطمینان بیشتری پیدا می کردند که دومبل توی یکی از مقبره های شخصی خوابیده.
آنکاین:مرگخوارها ،این دومبل وضعش بد نبوده .
صدای مورگان که به نظر میرسید در پشت سر آنکاین قرار دارد به گوش میرسید:اون چیه؟؟؟
ناگهان همگی ملت مرگخوار به نقطه ای که مورگان اشاره می کرد خیره شدند.
ملت:وااااااااااااااااااااای
همگی مرگخوارها طی یک عملیات انتحاری پا به فرار گذاشتند به جز بلیز که ظاهرا قصد خودکشی داشت.
بلاتریکس در حالی که میدوید فریاد زد:بلیز، فرار کن، چند وقته بوقی شدی.
رودلف:عزیزم ، تو بهتره نگران من باشی
بلا:تو بووووووق شدی
اما در همین لحظه ی ارزشی بلیز شروع به صحبت می کنه:این که گیلدیه؟؟
ناگهان همه ی مرگخوار ها به جسم سفید، خیره شدند.بله او گیلدی بود روی قبر ها، گل های خوش بو می گذاشت.
بلا:wow راست میگه گیلدیه
رودلف:بلا؟چرا ادای جسیکا پاتر محفلی رو در میاری؟؟
بلا:به تو چه؟؟؟اصلا تو بیخود کردی تکه کلام جسی رو میدونی؟؟
بزنم لهت کنم؟؟؟بکشمت....
آنکاین بی توجه به تعوای بلا و رودلف به گیلدی اشاره کرد و گفت:این گیلدی حتما قصد و قرضی داره، بریم پیشش
پاق پاق پاق پاق پاق پاق پاق پاق پاق
همه ی ملت مرگخوار، ناگهان کنار گیلدی ظاهر شدند .
مورگان:آنکاین، ما چرا از همون اول غیب و ظاهر نشدیم؟؟
آنکاین:چون داستان باید بلند میشد
مورگان: تصویر کوچک شده
در همین هنگام بود که گیلدی متوجه مرگخواران شد.و با حرکتی ارزشی جلو آمد.(همگی مرگخواران یک قدم عقب گذاشتند)
گیلدی خنده ی عجیبی کرد و گفت:سلام به آنی اسی.سلام به بلیز و سلام به مرگخوارها خوبید.
مرگخواران:آره تو این جا چی کار می کنی؟؟
گیلدی : من متوجه شدم که قبرستان ها ، از کوچه های قزوین ، پرطراوت ترند.
ملت:هان فهمیدیم
گیلدی نگاهی به جمعیت مرگخواران انداخت و پرسید:شما اینجا چه می کنید؟؟
مرگخوارها می خواستند حرف بزنند اما آنکاین جلوی همگی رو گرفت و خودش حرف زد: ما اینجا دنبال قبر دومبل می گردیم
گیلدی:آنکاین ، من می دونم کجاست، اما شرط داره ، باید با من بیای یه صحبت هایی هست
آنکاین:چچیی؟؟؟؟ تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.