هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
[spoiler=خلاصه]استر،ایوان،آنتونین و بارون خون آلود،از کوییرل خواستن که براشون همسر دلخواهشون رو پیدا کنه.استر عاشق پانسی پارکینسونه ولی اون از استر متنفره،بارونم یهو عاشق روونا ریونکلا شده،حالا این وسط کوییرل از یه طرف باید برای ایوان و آنتونین زن پیدا کنه،از یه طرف باید یه کاری کنه که قبل از اینکه استر دق کنه،پانسی عاشقش بشه و از یه طرفم برای بارون،از روونا خواستگاری کنه.کوییرل تصمیم میگیره که اول بره سراغ روونا و بارون و بعدم یه فکری برای بقیشون بکنه.[/spoiler]

بارون نگاه عاقل اندر صفیحی به تصویرش در آینه ی جیبی کوچکش انداخت.
-ایوان،یه شامپو نداری که باعث کچلی بشه؟
-بارون میخوای کچل بشی؟
-آره آنتونین،مگه نشنیدی روونا گفت از کچلا خوشش میاد؟

کوییرل با تاسف آهی کشید.
-ایوان این استر رو ببر تو خوابگاهش تا من و آنتونین بریم و یه فکری برای بارون بکنیم.

و صدایش را پایین آورد و در گوش ایوان گفت:
-و در ضمن از یه راهی برو که به پانسی بر نخورین،اینی که من میبینم،پانسی رو ببینه دق میکنه.

ایوان سری تکان داد و استر را که مثل مجسمه آنجا ایستاده بود،کشان کشان به سمت خوابگاه مدیران برد.
-خب راه بیوفتین بریم روونا رو پیدا کنیم.

و همراه آنتونین به سمت تالار ریونکلا راه افتاد؛هنوز نیم متر هم نرفته بود که متوجه شد بارون سر جایش ایستاده.
-بارون چرا وایسادی؟
-اِم...کویی جون نمیشه خودمون دوتا بریم؟
-نه نمیشه،اینم باید بیاد بلکه سر راه یه دختر خوب واسش پیدا کردیم.
-آخه پروف این عضبه و میدونین که...!
آنتونین:
کوییرل:
-اِ...خب درسته روحم ولی یه غیرتی دارما!

کوییرل دهانش را بازکرد تا جوابی به بارون بدهد که با صدای فریادی سه متر به هوا پرید.ایوان و استر دوپا داشتند و دوپای دیگر از غیب ظاهر کرده بودند و به سمت آنها میدویدند،ایوان که از ترس روی ویبره بود،پشت کوییرل قایم شد.
-ایوان چی شده؟
-بابا آنتونین،این دختره دیوونس.دم در اتاق مدیرا وایساده بود،این تسترال همین که دیدتش ازش خواستگاری کرد،اونم هر طلسمی که از چوبدستیش در میومد،ریخت رو سرمون.

کوییرل با تعجب پرسید:
-اونجا چیکار داشت؟
-با آنتونین کار داشت...یه کادو هم دستش بود.

در عرض سیم ثانیه همه به آنتونین زل زدند؛بارون چشم غره ای به او رفت و گفت:
-دیدی پروف؟اگه رفته بودیم پیش روونا،احتمالا تا الان مخ اونم زده بود!




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
آنتونین ، ایوان ، استر ، کوییرل و بارون در راهروهای هاگوارتز در حرکت بودند و به دنبال پانسی اولین همسر تایید شده که البته برای استر نا امید کننده به نظر میرسید میگشتند.

استر به پاپیونی که جلوی یقه ی ردایش بسته بود ، دستی کشید و رو به آنتونین گفت: به نظرت خوبه؟

آنتونین به صورتش چینی داد و پرسید: کروات بهتر نبود؟

استر با خوش حالی گفت: میدونم که پانسی از پاپیون بیشتر خوشش میاد.

چهار نفر دیگر که نظری برخلاف نظر استر داشتند بیخیال پاپیون شدند و ایوان دستی به موهای استر کشید و گفت:

- فکر نمیکنی یکم حالتش بده؟

و شامپویی را از درون جیب ردایش بیرون آورد و گفت: اینوبزن به موهات تا درستش کنم!

استر شامپو را که ایوان میخواست به او بدهد را کنار زد و گفت: دیوونه شدی؟ اینجا که آب نی! من میخوام سریع تر پانسی رو ببینم.

ایوان بادی به غبغب انداخت و گفت: شامپو ایوانی گفتنا. این مدل جدیده در سه مرحله. 1- کف میکنه ، 2- میشوره ، 3- محو میشه!

استر فریاد زد: چی؟ میخوای کچل بشم؟

در همان لحظه روونا که از درون دیواری پدیدار شده بود گفت: مگه کچلی چشه؟ نمیبینی لرد سیاه چه قدر جیگره!

ایوان بدون توجه به روونا پاسخ داد: منظورم کفا و ایناشه که محو میشه. موهات به زیبایی میدرخشه ، شوره نمیگیره ، ویتامین داره و ...

ایوان حرفش را قطع کرد و به بارون که چند قدم عقب تر از آنها روی هوا ایستاده بود نگاه کرد و پرسید: چرا نمیای؟

بارون پاسخی نداد اما با دنبال کردن نگاهش هرکسی متوجه میشد به دیواری که روونا لحظه ای پیش از آن رفته بود خیره شده است. آنتونین با افسوس سری تکان داد و گفت: پس من چی؟

کوییرل روی دفترچه یادداشتی که در دست داشت اسم بارون و روونا را هم اضافه کرد. اینبار باید هم به دنبال روونا و هم به دنبال پانسی میرفتند. روونا گزینه ی ایده آل تری نسبت به پانسی با توجه به تنفرش نسبت به استر به نظر میرسید. روونا و بارون خون آلود ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- خدا عالمه.
کوییرل از استرجس گذشت و به بارون نزدیک شد و پرسید:
- خصوصیات مورد نظر تو چیه بارون؟
- روح باشه، خوشگل باشه ، روح باشه.
در این هنگام صدای فریاد شوق آنتونین به هوا رفت و کوییرل رفت تا اسامی را بخواند:
- لاوندر براون، پروتی پتیل، پادما پتیل، پانسی پارکینسون....
ناگهان استرجس از حالت چفت شدگی بیرون آمد و 'گفت:
- اون اینجاست؟ پانسی عزیز اینجاست؟
همه:
آنتونین در حالی که با نا امیدی به لیست همسران مناسبش خیره شده بود گفت:
- پس اونوقت تا حالا اینو میخواست؟ یالا بچه ها باید بریم پانسی رو بیاریم. خدا رو شکر که از خودمونه.

- ولی...
- ولی چی؟
- آخه اون همیشه از استرجس متنفر بوده.
-



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹

دراکو مالفوی old7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از گیل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
- اووووووه آنتونین ببین چی کار کردم برات عمویی! انقدر کیس زیاده این بدبخت هنگ کرده!
- ای جـــــــــان! بگو پروف
- جینی ویزلی، رز ویزلی، مالی ویزلی، فسیلیوس ویزلی، دیوس ویزلی ...
- اوهوی صبر کن بینم کویی این تومار ویزلی چیه برا من ردیف کردی؟ مالی ویزلی الان سابقه ی جنایی داره؟ خوشگله؟
- طبق اطلاعات ما بلاتریکس رو با چوبدستی و 324 نفر دیگرو با دستپختش کشته! خوشگلیم شوهرش گفته من ندیدم.
- میشه لطفا مجرد بودن و زنده بودنم اضافه کنی به خصوصیات کوییرل جان؟

کوییرل بیخیال آنتونین شد و سراغ استرجس رفت که گوشه ای نشسته بود و به دوردست های خوابگاه(!) خیره شده بود. کوییرل آرام بالای سرش آمد و پرسید: چی شده عمویی؟
استر بدون این که چیزی بگوید آهی کشید و به خیرگی ادامه داد.
کوییرل که به او مشکوک شده بود به آنتونین گفت: بیا ببین این چشه بچه.
آنتونین که داشت یواشکی چند خصوصیت دیگر که نمیشد آن ها را به کوییرل گفت را به چرتکه میداد گفت: لازم نیست ببینم، مجنون شده، لازم نیست براش کسیو پیدا کنی خودش عاشق یکیه.
کوییرل با تعجب به استر نگاه کرد و گفت: کی؟


بوق بر مدیران


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
کوییریل چرتکه اش را کنار گذاشت.
-چرا همه کارای شما رو من باید انجام بدم؟خانواده ندارین؟خب...چاره ای نیست.آنتونین،تو چه جور زنی میخوای؟بگو با چرتکه برات سرچ کنم.

گونه های استخوانی آنتونین گل انداخت.به فکر فرو رفت...بعد از چند دقیقه کمی من و من کرد :
-اممم...چیزه...خوشگل،تحصیلکرده،باشخصیت،خانواده دار،کم توقع، خوش اخلاق و مهربون،دارای تعدادی سابقه جنایی،توسری خور...

کوییرل نگاهی به چرتکه اش انداخت و کمی مهره های آن را جابجا کرد.
-خب...بذار ببینم...چقدرم خوش اشتهایی...بلیز خوبه؟

فریاد آنتونین ایوان را که سرگرم کشیدن چهره همسر مورد علاقه اش بود از جا پراند:
-و ترجیحا ساحره....ضمنا سیاهپوستم نباشه.اربابم نمیخوام.گفته باشم.

کوییرل مشخصات درخواستی آنتونین را وارد چرتکه کرد و در حالیکه چرتکه سرگرم جستجو کردن بود از ایوان پرسید:
-نقاشی تو تموم نشد؟بده ببینم همسرت چه شکلی باید باشه.

ایوان با کمی خجالت تصویر عروس آینده اش را به کوییرل داد:

عکس همسر دلخواه ایوان!

کوییرل نگاهی به عکس انداخت.
-هوووم...واقعا زیباست!من متعجبم از این سلیقه!مطمئن باش پیداش میکنیم.فکر نمیکنم کسی که این ریخت و قیافه رو داره تا الان شوهر گیرش اومده باشه.

درست در همین لحظه چرتکه کوییرل که در حال جستجوی همسر مناسب آنتونین بود هنگ کرد...




Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۰۵ جمعه ۸ بهمن ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
السوژه الجدید

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود کوییرل نشسته بود ...

کوییرل طبق روال معمول به امور سایت رسیدگی میکرد و یک چرتکه جلوش گذاشته بود و دو دو تا چارتا میکرد. هویجور رفته بود تو چرتکه و تمرکز کرده بود () که ییهو صدای دق الباب اومد.

کوییرل: بی تو!

استر، ایوان و آنتونین با گردن های کج و چهره های محزون اومدن نشستن جلو کوییرل و تا نشستن زدن زیر گریه. آقا حالا چه گریه ای. حالا گریه کن کی گریه کن.

کوییرل هم همینجور چارچنگولی مونده بود که چیه قضیه و اینا چی میگن. بعد از اینکه سه تاشون خوب گریه کردن، قبل اینکه کوییرل سوال بپرسه، استر دماغشو پاک کرد و گفت:

_ آقا اجازه؟

کوییرل: بوگو!

دست و پای استر شروع کرده بود به لرزیدن ()

کوییرل: د بوگو دیگه! بوگو!
استر: آقا اجازه هولم نکن دست و پاهامو گم نکن ...
کوییرل: اوکی. یه نفس عمیق بکش ... آهان باریکلا حالا جونت بالا بیاد بوگو!
استر: هووووم ... هیـــــــوم ... اووووم ... ما زن میخوایم!
کوییرل: ببند!
استر:
کوییرل: حالا چی شده سه تاتون با هم تصمیم گرفتید زن بگیرید؟
آنتونین: آقا اجازه؟ من و ایوان که دیگه اسکلت شدیم اگه زن نگیریم پس فردا میمیریم ناکام از دنیا میریم. استرجس هم که بلوغ زودرس داره!
کوییرل: خب الان به من چه؟ برید بیگیرید!
آنتونین: شما جای برادر بزرگتر مایی. شما بیا یه آستینی بالا بزن و تو انجمن بگرد و یکی یه زن خوب برا ما پیدا کن! :banana:
در همین حین ناگهان از غیب بارون خون آلود هم ظاهر شد و گفت منم میخوام! ترجیحا برای من روح باشه.



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
هری: آآآآآآآآآآآآی واااااااااای ... مامان لیلی! علامت شوم؟ درست شنیدم علامت شوم؟
کوییرل: آره مگه چشم نداری؟
هری: اکسپلیارموس نمیتونه نابودش کنه؟
کوییرل: نه بابا!
هری: خب پس کار نداری کوییرل جان؟ خوش گذشت. این مدت همکاری خوبی بود. آذرخش منو بدید.
کوییرل: کجا رفتی؟ پس مسئولیت، حس وظیفه شناسی، مدیریت بحران ...

استرجس: کوییرل کار نداری؟ خوش گذشت. نیمبوس دو هزار و یک منو بدید.

کوییرل: نرو! پس ایثار، فداکاری، ایستادگی در برابر مشکلات چی میشه؟

پرفسور تنها، پرفسور بی کس، پرفسور ایدی میدی قیدی گیدی!
کوییرل که دید دیگر کسی از مدیران برای یاریش نمانده است ناامید شد و خودش نیز رفت! هیییییییی

در همین لحظه مرگخواران متوجه از هم پاشیدن سنگرهای دفاعی کاخ سفید مدیران شدند و به داخل محوطه هجوم آوردند. ایوان و آنتونین که هرگز فکر نمیکردند فتح کاخ به همین راحتی باشد بالای دست جمعیت بودند و از رشادت ها و جان فشانی هایشان برای شکستن خطوط دفاعی کاخ، سخن بر زبان میراندند.

در همین حال، ارباب لرد ولدمورت بزرگ جلو آمد و خواست آنتونین و ایوان را بر زمین بگذارند. لرد ولدمورت از آنها خواست زانو بزنند. لرد سیاه، شمشیری که بنظر می آمد شمشیر گریفندور باشد و جزو غنیمت های جنگ با مدیران بود را بالا آورد، بر شانه چپ آنتونین گذاشت و گفت:

_ بدینوسیله تو را به مقام تخم چشم چپ ارباب مفتخر میکنم!

لرد ولدمورت شمشیر را بلند کرد و بر شانه راست آنتونین گذاشت و گفت:
_ اون چپش، اینم راستش! برو کنار کار دارم!

آنتونین کنار رفت و اینبار لرد ولدمورت شمشیر را بر شانه های چپ و راست ایوان گذاشت و او را به مقام تخم چشم راست ارباب مفتخر کرد!

در همین اثنی و در حالی که مرگخواران مشغول پای کوبی و بزم و نشاط بودند ناگهان زنی از نژاد اِلف ها که بر اسب تک شاخی سوار بود و ابرچوبدستی را در دست داشت، با اسبش از پله های کاخ به پایین پرید. اسب شیهه بلندی کشید و روی دو پا ایستاد و در همین حال مافلدا هاپکرک وردی عجیب و غریب را با صدای بلند بطرف مرگخواران فرستاد!

*****

مرگخواران با قیافه های بهت زده بیرون کاخ ایستاده بودند و در وازه های کاخ بسته شده بود!

آگوستوس: ارباب، چی شد؟
ارباب لرد ولدمورت: هووم، چی میگه؟ مهم نیست، چیز خاصی نشد فقط این زنه که وبمستره، یه وردی خوند و ما همگی کمپلت از کاخ شوت شدیم بیرون. حالا کاخ رو محاصره میکنیم تا بالاخره اون و بقیه نگهبانان کاخ تسلیم بشن. هر چقدرم میخواد طول بکشه. چه یک روز چه یک سال!



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
اطراف کاخ سفید

ظلمت شب همه جا را فراگرفته بود.مرگخواران همراه با لرد کچلشان بین گیاهان سرسبز و تازه آب خورده ی اطراف کاخ پنهان شده بودند.

لرد در حالی که با دستش بر سرش می کشید گفت:
_خب آنتونین و ایوان برید.

آنتونین که دیگر رنگ در صورتش نمانده بود گفت:
_قربان فکر نمی کنید داریم خیلی عجله می کنیم.

ولدمورت: نه...اگه زیاد حرف بزنی حسابت رو همین جا می رسم. ایوان را نگاه کن ببین چقدر نترس هست.

تمام مرگخواران به طرف ایوان نگاه کردند.

ایوان:

ولدمورت: خب دیگه زیاد لوس نشو زود برید کارتون رو انجام بدید.

ایوان و آنتونین به طرف کاخ به حرکت در آمدن.

_می گم آنتونین بیا فرار کنیم.

_می دونی که اگه فرار کنیم لرد چه بلایی سرمون میاره.

_پس چی کار کنیم؟

_بابا...میریم یه جای خلوت علامت شوم رو می زنیم و غایم می شم بقیش رو لرد و مرگ خوار ها انجام می دن.

_اگه مدیر ها ببینن چی می شه؟ اونوقت.......... می شیم ها!!

_خب می گی چی کار کنیم، بالاخره که باید این کارو بکنیم.

آنتونین و ایوان بعد از جر و بحث زیاد بالاخره وارد کاخ شدند و در بالاترین طبقه، علامت شوم رو به آسمون کاخ فرستادن و در یکی از کمد ها قایم شدند.

تمام مدیران که با صدای زنگ خطر ماموران FBA بلند شدن و بعد فحش گفتن و لعنت فرستادن از قضیه با خبر شدن و به طرف درب خروجی کاخ به حرکت در اومدن.

بین درختان

_قربان حالا اگه تعداد سرباز ها زیاد باشن چی کار کنیم؟

_ما فقط باید مدیر ها را بکشیم با بقیه که کاری نداریم.

داخل کاخ

همه مدیران دوان دوان در حال خارج شدن از کاخ بودن که کوییرل گفت:
_ای بی عرضه ها ناسلامتی ما مدیریم ها نمی خواهیم یه کاری کنیم؟

هری پاتر که هنوز خواب آلود بود گفت:
_متلا چی کار؟

_بیایین بریم ببینیم کی کشته شده.


هلگا


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سوژه جدید
ظهور علامت شوم

صبح بود و هوا دل انگیز بود. مرغ ها از زمین به هوا برخاستند و بلبل ها دلبری کردند و گل ها عشوه گری.

کاخ سفید

جن های خانگی در حالی که سینی های صبحانه در دستشان بود و بوی خوش سوسیس به هوا برخاسته بود وارد خوابگاه مدیران شدند. پرده های خوابگاه را کنار زدند و با کمرهایی خمیده و تعظیم کنان جلوی تخت های مدیران ایستادند.

کوییرل:
ایوان: بابا من عزراییلم، شب کارم. بذارید بخوابم. استدعا دارم!
استرجس: من آخرش این جن های خانگی رو به درک واصل میکنم.
آنتونین: کیه؟ کـــــــــیه؟

بالاخره بعد از کش و قوس های فراوان مدیران با هزار ناز و کرشمه از تخت های خود به پایین آمدند تا صبحانه شان را بخورند. اما ناگهان دست راست ایوان شروع به سوختن کرد. در همین لحظه دست راست آنتونین هم شروع به سوختن کرد. آنتونین و ایوان مستقیم به هم نگاه کردند و مطئنا هر دو داشتند به یک چیز فکر میکردند ...

خاک سفید

مردم فقیر و تنگدست در خیابان ها در پی لقمه نانی بودند و هر کدام به سویی در رفت و آمد. در میان همین مردم فرودست پایگاه فرماندهی شخصی بود که باعتراف دوست و دشمن در علوم جادوی سیاه بسطوح مافوق تصور رسیده بود و در قرن اخیر نظیرش یافت نشده بود. این فرد بسیار مردمی نیز بود.

لرد ولدمورت در خرابه ای روی صندلی شکسته ای نشسته بود و سر نجینی را که در آغوشش بود نوازش میکرد. آگوستوس، لودو، روفوس، لینی و سایر مرگخواران نیز احاطه اش کرده بودند. در همین حین ...
شپـــــلق!
چند ثانیه بعد:
شترق!

آنتونین و ایوان ظاهر شدند و جلوی لرد تعظیم کردند.

لرد ولدمورت: بموقع اومدید!
آنتونین: ارباب در خدمتیم
ایوان: جان نثاریم ارباب
لرد: وضع مردمو ببینید و خجالت بکشید! شما دارید تو کاخ سفید زندگی میکنید و اصلا از حال این مردم جادوگر خبر ندارید.
ایوان: ارباب ما بدستور خودتون داخل کاخ و جزو مدیران شدیم!
آنتونین: راست میگه ارباب! ما همیشه گوش به فرمان بودیم!
لرد: دیگه وضع مردم خیلی افتضاح شده! باید این کاخ و تاج و تخت رو به زیر بکشیم و علیه مدیران فعلی قیام کنیم ...

از شدت عصبانیت و قدرت، میدانی جادویی لرد ولدمورت را احاطه کرده بود که مدام جرقه میزد و بارقه های نور را به اطراف میپاشید. لرد از جایش برخاست، چوبدستیش را به آسمان برد و فریاد زد:

به زودی همه باید علامت شوم را روی کاخ سفید ببینند!



خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
لرزش وحشتناکی بر منوی مدیریت وارد شد. از آسمان آجر بارید و میان عمارت خوابگاه مدیران و جادوگران شورشی دیواری به بلندای ریش سرژ پدیدار گشت. همهمه ای میان شورشیان برقرار گشت و همگی به آشفتگی به هم خیره و آویزان بودند. دانگ و دار و دسته اش از فرصت بهره بردند و مشغول خالی کردن گالیون ها از جیب ملت شدند. برادران سپاه آسلام وقت را غنیمت شمردند و با تشکیل محافل ریاضت و عرفان جادویی مشغول ارشاد ساحره های کله عریان شدند. لرد سیاه نیز از سمت راست جمعیت اخگرهای سبر رنگ خود را به سمت چپ جمعیت (موقعیت دامبل و محفلیون) شلیک می کرد.

صدای سوت کر کننده ای در فضا پخش شد که موجب سکوت جمعیت میلیونی جادوگر گشت. پس از دو سرفه ی کر کننده ی طولانی که از بلندگو پخش می شد، صدای شیر آب و حمام – شامپو پارتی به گوش رسید و از میان صدای سقوط قطرات آب صدای عله در فضا طنین انداخت :

«کارتون تمومه ملت ! همگی میرین بالاک . به لطف حماسه ای که مدیر عزیزم ایوان آفرید ما دوباره فاتحان منوی مقدس شدیم. بالاک جای خوبیست. به همت پروف کویی و دمنتورها به شدت بهتون خوش میگذره اونجا. هااا هااا هااا ! منم با ایوان جونم الان توی شامپو پارتی هستیم. می شنوید که صدای آبو ! به سلامت ! »

در میان سکوت جمعیت صدای بلندگو با سوت کر کننده ی دیگری قطع شد. همگی به یکدیگر خیره شده بودند و در انتظار یک نگاه که حداقل آن واقعیت محض را تکذیب کند.

سکوت جمعیت با گریه و زاری مالی ویزلی شکست که بر سر خود می کوبید و با لگد بر نواحی مختلف بدن آرتور ضربه میزد. جیغ های گوشخراشی می کشید و می گفت :

«خدا لعنتت کنه آرتور ! خر تو شدم اومدم تظاهرات و شورش. بچه هام ! عزیزام ! الان امشب تنها چیکار کنن توی پناهگاه؟! بیچاره فرد و جورج از غذا میوفتن اگه لقمه نگیرم براشون ! عله هم دوباره جینی رو تنها گیر میاره ! »

در یک لحظه فرد و جورج و جینی در مقابل مالی ویزلی ظاهر شدند که هم آغوشی مالی با آنها و هزار فحش و لعنت وی را رقم زد. دالاهوف و کوییرل به همراه چند دمنتور در جمعیت گام بر می داشتند. منوهای سفید مدیریت شان را فشار می دادند و چوبدستی های تک تک جادوگران را قدم به قدم در دستانشان محو می کردند و سپس با فشار دکمه های دیگر بر اندام همگی لباس های سیاه و سیفید جزایر بالاک را می پوشاندند. جمعیت کنار رفت و چند ریش سیفید به مقابل دالاهوف و کوییرل گام برداشتند و شروع به اعتراض نمودند:

امپراطور: «ببینید. جنبه ی مدیریت نداشتید. شرم کنید. مثلا من مدیر بودم. تو جای من اومدی عمامه جان ! زشته. مرلینو خوش نمیاد ! بذار ما بریم. خر نسل جدید شدیم. مارو از آکادمی فانتزی باز آوردن اینجا واسه شورش. ما بریم سر همون دخمه مون واسه مسابقه ! خواهش میکنم ! »

کوییرل عمامه اش را عقب کشید و کله ی کچلش را به رخ کشید. "مدیر ارشد" با رنگ درخشان و طلایی روی کله اش داغ شده بود. سپس دوباره عمامه را به سر کرد و گفت:

«من مدیر ارشدم. از اول خلقت منو بودم. قبل از شما. ولی زیر پوستی و مخفی. هیچ فرقی بین شما و بقیه نیس. چون سابقه مدیریت دارین به جزیره اختصاصی نسل اول و دوم از جزیره های بالاک میرین ! اعتراض اضافه کنید حذف می شوید ! »



ورودی جزایر بالاک، روی اسکله

جادوگران همگی با لباس های سیاه و سیفید به صف شده بودند تا به نوبت نیمچه بوسه ورودی دمنتورها را تجربه کنند تا به عنوان اثر لب این مورد برای همگی ضبط شود. جینی ویزلی با شوق از انتهای صف به جلو پرید و جیغ کشید:

« وای ! باورم نمیشه میخواین منو بوس کنید. حتما خوشمزه تر از عله اس. اون کله زخمی هیچ وخت مسواک نمیزید. من منتظرم. یا الله. دوبل میخوام ! »

دانگ و دوستان همچنان به سرقت ادامه میدادن. ستاد آسلامیان همچنان مشغول ارشاد و توزیع لباس های یکدست برای ساحره ها و قرص های آنتی ساحریال برای مردان بودند آمـــا این بار دامبل و ولدی کنار هم ایستاده بودند و با نفرت در گوش هم زمزمه هایی آرام میکردند:

«تام ! هر چی باشه شاگردمی. میدونم به چی فک میکنی. موضوع اینه که منم به همون فک میکنم. وقت همفکریه ! »

«خب که چی ریش دراز ؟! من میخوام افراد خودمو نجات بدم. دارم نقشه میکشم !حیف که چوبدستی ام رو ضبط کردن وگرنه بهت میگفتم. مفت خور ! »

« میدونی که بدون من موفق نمیشی. پس بهتره جزیره ی مشترک تقاضا کنیم. »


همگی به نوبت جلو می رفتند و یک بوسه دریافت می نمودند و سپس بی حال و خواب آلود با قایق هایی عازم جزایر مختلف بالاک می شدند(شامل هفت جزیره یا همون بند)...


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۹:۲۲:۱۱
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۱۴ ۱۹:۲۶:۳۶

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.