شب سرد و تاریکی بود و دنیای جادوگری رو با خبر بازگشت ولدمورت جدید وحشت گرفته بود ... تا چشم گوش کار میکرد علامت شوم و صدای مورس مودر های پیاپی بود که دیده وشنیده میشد .... مرگخوارا بعد از رفتن ولدمورت کبیر دست به جنگی سنگینو اساسی با محفلیا زده بودن و به علت نبود لرد و سرپرست صدمات زیادی دیده بودند
....
دامبل در حالی که به ریش ارزشیش دست میکشه : سدریک بپر به برو بچه های ارتشت بگو بیان .... تو هاگزمید کمک نیاز داریم .... یه آمارم بگیر چندتا تلفات داده بودیم
سدریک : یعنی الان داری خواهش میکنی ؟ یه کم لطیف تر
دامبل :
ما با هیشکی لطیفو آروم حرف نمیزنم ... فهمیدی هیشکی
سدی : حتی مینروا ؟
دامبل : اون که عمرا
سدریک در همین لحظه : سلام مینروا !
دامبل : داشتم میگفتم ... اون که رو تخم چشم ما جا داره
سدریک در حالی که آه عمیقی میکشید : این قراره مارو رهبری کنه ؟ زن ذلیل بد بخت .... و سپس غیب شد
دامبل : مینروا ..... مینروا کوش سدریک ؟
سدریککو ؟ ... جل المرلین اینقد پیرو خرفت شدم که الان دارم یه ساعت با خودم حرف میزنم ؟
0000000
از زمین و آسمان ورد میبارید و تعداد زیادی مرگخوار و محفلی هر کدام به شکلی دریده و کشته شده بودن و پیروزی محفلیا نزدیک بود که یکهو آسمان مهتابی شد :
از توی تلویزیونای جادوگر رسانه که تو میدون اصلی هاگزمید هم نصب شده بود : شامپوی لیان شامپو با عصاره چقندر قند برای رشد ریشای شما ..... کافه مادام رزما..... خش خششششش خشش ... با برنامه جادوگر تی وی همراهید تبلیغات به علت یه خبر داغ قطع شد ...دوربین میره رو بادراد در حالی که ریشاشو شونه میکنه .... هووووی بادراد پخش زندسا بنال دیگه دارن همه میبیننن
ملت جادوگر که تا همین چند دقیقه پیش داشتن آواداکداوارا نثار هم میکردن الان در حال تخمه شکستنو دل دادن بودن ....
لوسیوس : آنیتا تخمه ژاپنی نداری .... من زیاد از این تخمه ماگلیا دوست ندارم
دامبل در حال ژانگولر بازی برای محفلیا بود تا شاید سر عقل بیانو به جنگ ادامه بدن
سرژ : برو کنار پیرمرد خرفت میدم از ریش دارت بزننا .... مگه نمیبینی داره بادراد جون میحرفه ؟
هدویک : آره دیگه برو کنار ارزشی جلف .. من موندم با 180 سال سن چی دیگه از زندگی میخواد که هنوز زندس ؟ بابا بمیر حداقل من ریاست محفلو بگیرم تا شاید یه معجزه ای شد محفلم یه کم آدم شدو ما هم به نوایی رسیدیم
دامبل : بگیرم با پرات واسه مینروا بالشت درست کنم ؟
استرجس : بدو تخمه داغ ... سی دی زهره دامبلدور .....
در همین لحظه گشت دیوانه سازا میرسه و میریزن سر استرجس و تا خورد زدنش بعدم یکی سرشم نزدیک دهن استرجس کرد و....(به علت بعضی حرکات بیناموسی توسط دیوانه ساز مذبور :proctor: )
...............
بادراد : ریشام خوبه ایگور ؟.... اهم اهم .... طبق خبری که به همتون رسیده پس از بازنشستگی لرد ولدمورت کبیر عزیز جای ایشونو آناکین سابق گرفتن و بر اساس طرحهای سه سالش و در آوردن مرگخوارا از این وضعیت دست به ثبت نام و گزینش افراد پیش قدم و وفادار به ولدمورت .... گفتم ولدمورت .... بابا ولدمورت (هیشکی از جاش تکون نخورد ولی بعد از کلی فشار به مغز فهمیدن الان باید تکون بخورنو بلرزنو به تته ته بیوفتن
) آهان بهتر شد میگفتم .... افرادی وجودشونو اضافی میدونند و خوذشونو بی لرد هیچ میبینن و بهتر بگم افراد آینده نگر برای نشان دادن علاقشون به لرد سری به تاپیک ثبت نام در سایت ماگلی جادوگران بزنند و .... خش خش خششششششش .... چکشهای جاگسن مناسب برای استفاده در چتر باکس و......
------------------------------------
در حالی که همه تو کف خبر بودن و کلا بی خیال جنگ شده بودند استابی رو به سارا خفنگز : این چی گفت الان ..؟ من که مخم جواب نداد
سارا : کوشمولو جان ببینم احساس میکنی هیچ و پوچی ؟ احساس میکنی کسی واست ارزش قائل نیست ؟ احساس ...
استابی : اره ... آره از کجا فهمیدی ؟
سارا : خوب معلومه .... به هر حال اگه میخوای از این وضعیت در بیای که شک دارم برو واسه مرگخواری یه پست بزن ثبت نام کن
استابی : خوب اینا که گفتی قبول میگم اون یارو چی گفت
سارا :
-----------------------
بالاخره استابی به حضور ارباب شرفیاب شد
و آماده مرگخوار شدن که ولدی اومد جلو..
ولدی : ایا حاظری پا به پای من در هر شرایطی بجنگی ؟ آیا قول میدی خیانت نکنی ؟ آیا ....
استابی : آره
ولدی : خب پس آستینتو بده بالا تا کارو تموم کنم
استابی در حال غرور و افتخار : ارباب من تمام واکسنامو زدم ونیازی نیست
ولدی : حیف آواداکداوارای عزیزم که خرج این خل و چل بشه
استابی : آواداکداوارا ... چقدر به نظرم آشناس ... کجا شنیدم ؟ ..... آهان تو غذای چینیا به جای ادویه میریزن
ولدی در حالی که از سوراخ گوشاش حرقه میزد بیرون : بس میکنی یا ؟
استابی : ااااااااا ... چه باحال گوشاشو نگا ..... چه جوری اینکارو میکنی ؟ .... راستی ذماغتو کجا عمل کردی ؟ مدل جدیده ؟
ولدی : نه این بی خیال نمیشه ... بلا بیا بیهوشش کن تا حلالش نکردم
بعد از 5 دقیقه که استابی بیهوش شد ولدی از طریق چوب جادوش مقداری از خونشو از سر انگشتاش به محل اتصال چوب و دست استابی منتقل کرد و علامت شوم شکل گرفت و استابی مرگخوارشد
---------------------------------------
پارتی که ندارم
لااقل یه کم لطیف تر نقد کنید
-------------------------------------------
خب شانس آوردي امروز منم حس لطافت دارم!
ايراد زيادي به نوشتت وارد نيست! فقط يك چيزي كه حتما بايد سعي كني بر طرف اين موضوع زيادي شكلك زدنه! بقيه مواردش نسبتا خوب بود.
اما موضوع اينه كه احتياج به نوشته ي يك مقدار قوي تري دارم تا تاييدت كنم.
در نتيجه به صورت مشروط قبولي! يعني يه مدت توي خانه هاي ريدل فعاليت كن اگر فعاليتت و پست هات مورد رضايت بود تاييد ميشي.
موفق باشي
آرامينتا ملي فلوا
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲ ۱۰:۱۴:۴۶