هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#33

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
چیک...

یک جفت چشم بطور ناگهانی باز شدند!

چیک ...چیک...

مردمک چشمای فوق الذکر به شکل وحشتناکی گشاد شده بود و به سرعت توی کاسه می چرخید، رگهای خونی به شکل صاعقه سفیدی چشمش پخش شده بودند و هر آن به نظر می رسید الانه که پاره بشن.

چیک ... چیک... چیک...

فضای اتاق به جز نوری که روی چشم افتاده بود، کاملا" تاریک بوده و به سختی چیزی دیده میشد،سایه های تیره حاکی از وجود موجودی بود که روی تخت خوابیده بود. صدای نفس های سنگین و خرناس مانندش سکوت اتاق را می شکست.

آذرخش یک لحظه همه جا را روشن کرد...

گروومپپپپپپ ( افکت صدای رعد!)

چیک،چیک،چیک،چیک،چیک،.... ( افکت رگبار تند!)

- هوووووووووعووووووووووووو.....!

نگهبان شب انستیتو با شنیدن صدای وحشتناکی که از قسمت آزمایشگاه بلند شد، از جا پرید. در حالی که زانوهاش به شدت می لرزید و تحمل وزنش رو نداشت، چوبدستی به دست از بین راهرو های نیمه تاریک به طرف آزمایشگاه حرکت کرد.

دیششششش( افکت خرد شدن شیشه)

- کی اونجاست؟

چیک،چیک،چیک،چیک،چیک....

عرقش رو با دست پاک کرد و چند قدم بیشتر برداشت و جلوی در آزمایشگاه ایستاد. از دریچه ی نصب شده روی در، به اتاق نگاه کرد...

- نــــــــــــــــــــــــــــــــه!

بدون اینکه حتی لحظه ای به خودش زحمت فکر کردن بده، در رو باز کرد و داخل شد و به تخت خالی و سوراخ بزرگی که در ابعاد هیولا روش ایجاد شده بود، خیره نگاه کرد.

قطرات درشت باران، کف اتاق رو خیس کرده بودند. به دنبال نشانه، نور چوبدستی اش را در اتاق گرداند و نوشته ای توجهش رو جلب کرد:

نقل قول:
نمونه: ماگل از نژاد ممد

سن: حدودا" بیست ساله

جنس: نر

وضعیت جسمانی: سالم، آی کیو در حد کرم فلوبر

هدف از آزمایش: تولید سوپر ماگل

نتایج قابل پیش بینی:

- افزایش قدرت عضلانی
- تابعیت کامل از دستورات
- توانایی رد یابی دشمن با تکیه بر قدرت بویایی
- تغییرات قابل توجه ظاهری

اثرات جانبی غیر قابل پیش بینی:

- خونخواری
- انتقال ژنهای وحشیگری به دیگر موجودات
- سرپیچی از دستورات و سرخود عمل کردن

توضیحات:

طی آزمایشات امروز، 50% تغییرات ژنتیکی صورت گرفته و موجود حاصله اکنون در وضعیت ناپایداری از نظر روانی به سر می برد که با تکمیل آزمایشات طی روزهای آینده امیدواریم به وضعیت ثابتی او را برسانیم و اهداف اولیه ی محقق شوند.


- هوووووووووعووووووووووووو.....!

-

رعد دیگری اتاق را روشن کرد و سایه ی پیکر موجودی وحشتناک را روی نگهبان انداخت...

-

خرت خرت، ملچ مولوچ!

دومین رعد پیاپی، اتاق بهم ریخته، هیکل غرقه در خون نگهبان و جای خالی هیولا را روشن نمود....!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۱۷:۱۳:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#32

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه ی جدید :

کوچه ی دیاگون ، آن روز گرم تر از هر روز دیگری بود و آفتاب سوزان پوست هر جادوگر و ساحره ای را برنزه میکرد . جادوگر ها ، ممد ها و کورممد ها و جاسم ها و قاسم ها ، همه با هم یکصدا ، جاودان ایران عزیز ما .. چیز یعنی ، منظورم اینه که همه ی این ملت به خوبی و خوشی و مانند هر صبح در دیاگون قدم میزند . صدای فروشنده های که با فریاد، کالاهایشان را تبلیغ میکردند و صدای چرخ دستی های دست فروشان ، همه و همه حکایت از روزی زیبا و دلنشین و گولاخ میکردند ...

یکی از میلیون ها ممد حاضر در صحنه ، که در حال عبور از سنگفرش پیاده رو بود ، با صدای ناله ی ضعیفی که از ساختمان قدیمی کنارش می آمد ، لحظه ای ایستاد و با چشمانی درشت و آبی و مظلوم به در نیمه باز آن چشم دوخت ...

هوشت !! ( افکت بیرون آمدن یک دست خون آلود از در نیمه باز و کشیدن ممد به داخل ساختمان قدیمی ! )

هیچ کس متوجه این صحنه ی خشن و وحشتناک و بالای 18 سال نشد... چون ممد برای هیچکس مهم نبود...

ممد قصه ی ما ، یک کشاورز ساده و دهاتی بود ، اون از داردنیا فقط یه مادر پیر و یه گاو داشت، اونا خیلی فقیر بودن ! از قضا ، یه روز مادر ممد بهش گفت که ببره و گاوش رو بفروشه ، ممد بدون هیچ بحثی سوار گاوش شد و رفت و اونو فروخت و به جای گالیون ، به زور از پیرمرد جادوگر، لوبیا گرفت و ...

اه ! قصه ی ما که این نیست . آقای نویسنده ! میشه بریم تو اون خونه ی قدیمی و ببینیم چی داره به سر ممد میاد؟


داخل خانه ی قدیمی :

گوفش ! ( افکت انداختن ممد بر روی تخت آزمایشگاهی )
پخخخخخخخ ( افکت روشن کردن دستگاه های مخوف آزمایشی و ژنتیکی )
قژژژژ.. ( افکت روشن کردن اره برقی )
جیییییغ ! ( افکت ممد ! )
چررررررر ! ( افکت برخورد دندانه های تیز اره برقی با بدن ممد )
فششششش ( افکت پاشیدن خون و دل و روده ی ممد به در و دیوار)
تلیک ! ( افکت جهش یافته شدن ممد !)

دانشمندان دیوانه ، پس از تغییر دادن ژنتیک ممد ، با خستگی در حالیکه اره برقی را به سر و صورت یکدیگر می کوبیدند ، برای استراحت راهی خانه هایشان شده تا فردا با انرژی مضاعفی برگشته و ممد را جهش یافته تر کنند .


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۱۵:۲۰:۵۲


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
#31

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پایان مسابقات المپیک دیاگون مرحله دوم!

به زودی نتایج توسط داورین اعلام میشود.

-----------------------
این تاپیک فعلا قفل میشود تا بعدا با تصمیم گیری بهتر و سوژه جدید به آن کمک کنیم تا فعال شود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵
#30

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
مالدبر که از فکر لوکاس خوشش اومده بود یک چشمک زد و به سمت هدویک بیهوش رفت و او را از روی زمین گرم بلند کرد و به طرف پنجره حرکت کرد.صدای ترق و تروق کفش های مالدبر سکوت فضا را در هم خورد می کرد و باعث میشد که مک و لوکای او را با چشم دنبال کنند.مالدبر در حالی که کمی گیج میزد روبه روی پنجره ایستاد و به بیرون زل زد.نور کمی از بیرون به داخل میتابید که نشانه تاریک بودن هوا و بخاری که از روی زمین بلند میشد نشانه سردی هوا بود.مالدبر آهی کشید و هدویک را در پنجره فرو کرد و با صدای شادی و شیطنت آمیزی گفت:
_حالا شروع کنید .
مک و لوکای شروع به دود کردن شدند و مالدبر هم در گوشه ی از اتاق نشست و شروع به دود کردن مادولین ها کرد.بعد از گذشت نیم ساعت کل فضای اتاق را دود فرا گرفته بود و هدویک که به هوش آمده بود به سختی می توانست نفس بکشد.هدویک در حالی که داشت خفه میشد گفت:
کمک....تو رو خدا.....کمک.
اما هیچ کس در اتاق به او نیم نگاهی هم نینداخت و همه مشغول دود کردن خود شدند.مالدبر در حالی که از جای خود بلند شده بود گفت:
_دیگه بسه.سرتون توی خیابون گیج میره میرید زیر ماشین مشنگی خونتون میفته گردن من.
هدویک در حالی که از تعجب در حال کف کردن بود گفت:
_هوی...مالدبر مگه کوری منو نمیبینی.
مالدبر که تازه متوجه هدویک شده بود با صدای ضعیفی گفت:
_تو رفتی اون تو چیکار کونی؟
هدویک در حالی که به این شکل( )در آمده بود گفت:
_نمی دونم.من بیهوش بودم بعد دیدم اینجام.
مالدبر که رنگش زرد شده بود با صورت به روی زمین افتاد.مک و لوکای که دست کمی از او نداشتند پای دیوار افتاده بودند و نمی توانستند از جای خود بلند شوند.هدویک در حالی که دیگر به گریه افتاده بود گفت:
_بابا جون.یکی من رو آزاد کنه برم پی زندگیم.
ناگهان مک یه وری روی زمین افتاد و پشت سر او لوکای نیز به همان شکل بر روی زمین افتاد.فضای اتاق گرم بود و بوی مادولین کل فضای اتاق را آلوده کرده بود و دیگر اصلا سردی هوای بیرون در فضای اتاق تاثیری نداشت.هدویک که یک طرف بدنش در سرما و طرف دیگر بدنش در گرما بود واقعا در حال شکنجه شدن بود و آرزو می کرد که ای کاش در یک اتاق گرم و نرم خوابیده بود.او در این فکر ها بود که ناگهان صدایی در خارج از اتاق او را از فکر کردن بیشتر بازداشت و او را به خودش آورد.هدویک نمی دانست چه باید بکند که ناگهان فکری به ذهنش رسید.......


جوما�


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#29

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
خدا بگم چه كار كنه اين مخابرات رو ...
از ديروز تا حالا تلفنمون قطع بود.
ايگور بي زحمت رزروا رو پاك كن.
_________ ادامه پست مالدبر:
دردويل: كجاست؟
دكي: سلام عزيزان من. كي كجاست؟
دردويل مي پره روي پيشخون و چند تا ورد نابخشودني روي در و ديوار اجرا ميكنه.
در دويل: ايگور كاركاروف. كجا قايمش كردي؟:
دكي: عزيزان من چرا اينقدر خشنيد؟ بفرمايي روي اين صندلي ها بشينيد كه با هم صحبت كنيم.
دردويل كه هميشه تشنه محبت بود به گريه ميفته و مي پره بغل دكي. تصویر کوچک شده
دكي: عزيزم بشين اين جا جاي اين كارا نيست.
دردويل ميشينه رو بروي دكي و زل ميزنه تو چشماش.
دكي چوبش را تكان ميدهد و تعدادي ليوان پر از شير موز روي ميز ظاهر مي شود.
دكي: خوب بفرماييد شير موز. شما دنبال كي مي گشتي؟
دردويل ليوان شير موزش را بر مي دارد و جرئه اي مي نوشد و ميگويد:
من دنبال ايگور كاركاروفم. رفيق قديميت.
دكي به فكر فرو ميرود.
--- آغاز فلش بك ---
دو كودك با هم بازي مي كنند.
دو كودك (كه بزرگ تر شده اند) به يك نامه مي نگرند كه رويش با جوهر سبز نوشته شده.
دو جوان (همان كودكان) براي آخرين بار به هاگوارتز مي نگرند.
تصوير به لرزه در مي آيد
--- پايان فلش بك ---
دكي به خودش مي آيد و مي بيند كه دو نفر از همراهان در دويل اورا تكان مي دهند.
دكي: بسه باب به هوش اومدم.
دو مرد او را رها مي كنند و سر جايشان مي نشينند.
در دويل: خوب؟


عاقلان دانند...


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۵
#28

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
خوب من اين پستو ميفرستم. چون رزرو زدم
يكي هم پشت تو مي زنم.
ايگور خودت رسيدگي كن.
ممنون
_____________________
مك: چي ... دود و دم؟ برو باب چو مي كشه منو.
هدي: عيب نداره به چو نمي گيم.
مك: حالا چه جوري مي كشن؟
مالدبر: ميريزنش رو كاغذ كبريتو ميگيرن زيرش.
لوكاي: ما كه اينجا كاغذ نداريم
مك: پر جغد كه داريم تصویر کوچک شده
هدي: تصویر کوچک شده نه من خوشم نيومد. نميكشم.
لوكاس ميپره روي هدويگ كه پراشو بكنه اما هدي فرار ميكنه ميره بالا.
هدي: تصویر کوچک شده
ناگهان هدي مي خوره به سقف و بيهوش ميفته زمين.
مالدبر: خوب نفري يه پر ازش بكنيد.
هركس پري از هدي كنده و يك گوشه اتاق ميشيند.
مالدبر اندكي مادولين به هر كش ميده.
مالدبر: حالا كبريت از كجا بياريم؟
لوكاس: من دارم بياين بگيرين.
و به هركس يه كبريت ميده.
همه كبريتا رو ميگيرن زير پر هدي و شروع ميكنن دود كنن.
10 دقيقه بعد....
مك: پس چرا اينجا دود راه نيفتاده؟
لوكاس: آخه اينجا پنجره داره.
مالدبر: كوش؟ كجاست؟ چرا اول نگفتي؟
مك: راست ميگه اوناهاش اونجاست.
مالدبر: حالا چي كار كنيم؟
لوكاس: اون پنجره اندازه اين جغدست. جغده رو ميزاريم توش دودا بيرون نره.
....


عاقلان دانند...


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵
#27

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
با اجازه من پست اولو میزنم.
البته خیلی کار زشتیه(خودم واقعا معذبم!) ولی خوب من امتیاز بیشتری آوردم دیگه... نیست؟
آرتور جون من تو بعد من ادامه بده!(درر ضمن اون پست پایینیه مال اولایی بوده که من اومدم اینجا!)
ایگور راستی نارحت نشی...
_____________________
حسن دردویل(derdevil) جنایتکار خفنی بود. او سالهای سال، با ایگور، هزاران بانک را زده، میلیاردها آدم را کشته، و هزاران خلاف دیگر کرده بود.
ایگور بعد از چندی از کارهای حسن دردویل خسته شده بود، او را به وزارت لو داد و پرونده ی او را بست. خود نیز به سواحل آفتابی فرار کرد و بعد از ده سال به لندن بازگشت...
دیروز...آزکابان__________
باران میبارد و دو نگاهبان در حالی که مردی با نگاه خشن، صورت دریده و پیراهنی خشن به همراه دارند، از دروازه ی آزکابان بیرون می آیند.
یکی از نگهبانان، قایقی آماده و ان را جادو میکند.
نگاهبان دوم، مرد را هول میدهد و دم ساحل میبرد.
نگهبان اول تمسخر امیز میگوید: هه! حالا ببینم توی زندانای دیگه هم شورش راه میندازی؟
مرد، ناگهان چشمانش قرمز میشود و برقی سرخرنگ در انها دیده میشود.
مرد اولین نگاهبان را میگیرد و خفه میکند.
نگهبان دوم که از ترس سفید شده، لرزان بلند میشود و چوبدستی اش را در می اورد و به سمت مرد میگیرد.
مرد به درون قایق میپرد و گردن مرد اول را میشکند. سپس او را به دریا می اندازد و قایق را با چوبدستی او ره می اندازد.
قایق در آبهای سیاه دریا شروع به رفتن با سرعتی زیاد میکند.
مرد با خوشحالی فریاد میزند:
_حسن دردویل بازمیگردد!
_________________________
فردا صبح، لندن.
ایگور در دیاگون دم یک روزنامه فروشی ایستاده و یک پیام امروز را باز میکند.
ناگها ایگور سفید میشود و ده دقیقه بیحرکت همانجا میماند. سپس با عجله به سمتی حرکت میکند و دور میشود.
روزنامه روی زمین افتاده:
«حسن دردویل بازگشت!»
___________________________
ایگور روی صندلی انیستیتو نشسته و در حال حرف زدن با دکتر علیان است.
دکی: ببینم... چطور میخوای باشه؟
ایگور: دکی جون ... من میخوام قیافم عوض شه!
دکی: هزینه ی زیادی میبره...
ایگور: فقط عمل کن!
دکی: سه روز کار میبره! تازه من باید استراحتم بکنم! حاضری سه روز بشینی؟
ایگور: آره!
دکی شروع به کار میکند.
2 ساعت بعد_________________________
حسن دردویل با همان لباس ها در کوچه ای کثیف در لندن ایستاده و در حال سخنرانی برای خلافکاران است.
دردویل: بیایید! فقط اونو از سر راه برداریم!
یکی از خلافکاران بلند میشود.
دردویل: چی؟
خلافکار(مالدبر): من میگم خوب این ایگور کجاست؟ هان؟
دردویل چند دقیقه فر میکند... سپس ناگهان چهره اش روشن میشود و داد میزند:
_ همشاگردی قدیمش! دکتر علیان! انیستیتو!
خلافکاران آلات جنگ خود را بر میدارند و به سمت انیستیتو حرکت میکنند.
________________________________
بووووووووم!
در انیستیتو شکسته میشود و دردویل و خلافکاران پدیدار میشوند.
دکتر علیان کف میکند...


I Was Runinig lose


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵
#26

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مرحله دوم المپیک دیاگون

1-زدن پست در تاپیک انستیتو ژنتیکی دیاگون

*امتیاز اضافه در این دوره به تعداد خط هست.هر 10 خط 5 امتیاز اضافی دارد.کمتر از 3 پست در المپیک رو هم اصلا قبول نمیکنیم.

این مسابقه در این تاپیک برگزار میشود.

*مسابقات ادامه پست آخر این تاپیک زده میشه.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۱ ۱۱:۰۹:۳۹

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۵
#25

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
مالدبر در میزند و وارد میشود.
دکی: جان؟
مالدبر: میخواستم برام مو بکارین.
دکی: کو بابا تو که این همه مو داری؟
مالدبر: خوب... بابا دماغمو پخ کنین!
دکی: دامغت که پخه!
مالدبر: خوب بابا یه کاری واسم بکن! اومدم باهت قرارداد تجاری ببندم!
دکی: بپر رو صندلی!!!
مالدبر میپرد روی صندلی معاینه.
مالدبر به دکی که الکی او را معاینه میکند:
_ ببین دکی جون من تصمیم به افزایش ترویجی مادولین گرفتم و برای اینکار به ابروکو نیاز دارم که فقط شما ازینا میسازین. شما بیا و یه لطفی کن و به ما....
در همین حال:____________
هدی: چی شده؟
لوکاس: چه میدونم! دکتره خسیس! میبینه پول ندارم....
در باز میشود و مالدبر وارد میشود(یعنی انداخته میشود)
مالدبر: چی داداش؟ خوب را نبا چرا...
دکی در را میبندد و میرود.
مالدبر: سلام بچز!
هدی: تو کینی؟
مالدبر: من مالدبرم!
هدی: خوب باش!
مالدبر: برو بابا قد قدیه قناری!
هدی: چی؟؟؟؟؟؟؟
مالدبر: دعوا
دعوا..............
هدی: نه! اینجوری نمیشه! ما باید فرار کنیم!
مکی: کجا آخه؟
هدی: چم دونم! بریم ازینجا!
مالدبر: من یه راه دارم. بیاین مادولین بکشیم دود و دم را بندازیم مارو بندازه بیرون....
ادامه دارد...(داشت!)



خوب با اجازه ی شما یه نقد کوچولو بکنم پستت رو

پست شما به این دلیل ارزشیه که از لحاظ نوشتاری در سطح پایینیه هیچ گونه فضاسازی توش دیده نمیشه هیچ وقت فضا سازی نداره پستات فقط دیالوگ دو نفر رو نشون میده هیچ اتفاق مهمی تو پستات نمیافته
شما برای رفع این مشکلات باید پستای خوبی که تو سایت زده میشه رو مطالعه کنی تا بتونی الگوبرداری کنی از روش
شما ممکنه در ابتدای ورودتون به سایت مجبور باشید تا الگوبرداری کنید ولی بعد از مدتی که نوشته هاتون به سطح بالایی رسید همه از رو پست های شما الگوبرداری میکنند
شما از این به بعد لطف کنید برای زدن یه پست رل وقت بیشتری بزارید


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۰ ۲۳:۰۱:۱۴

I Was Runinig lose


Re: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۳:۴۳ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵
#24

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
بچه ها ميخوايد ادامه بديد تا آخرش بخونيد چون اولاش ربطي به داستان قبلي نداره آخراش مربوط ميشه چاكر همه لوكي
========================================================================

در همان لحظه دفتر انستيتو
لوكاس با قدمهاي بلند وارد دفتر ميشه و به ملت سلام ميكنه و به سمت يه ميز كوچيك ميره كه روش نوشته"دكتر بوق عليان"متخصص انواع زيباييهاي خيلي زيبا
لوكاس با خوشحالي جلو ميره و با دكتر بوق عليان سلام عليك ميكنه
لوكاس:سلام دكي جون من اومدم كه برام يه كاري بكني.
دكتر:جانم بگو عزيزم اگر بتوانيم حتما انجام ميدهيم.
لوكاس:راستش دكي جون قراره يه جورايي با هم فاميل بشيم.
دكي: يعني چي؟
لوكاس:چيز يعني اينكه قراره مرغا برن قاطي من يا من برم قاطي مرغا.
دكي: دوباره تكرار كن.
لوكاس:دكي عاشق شدم ميفهمي عاشق
دكي:خب چه ربطي داره كه با ما فاميل بشي؟من كه دختر ندارم جانم.
لوكاس:جدي؟خب مگه من با هركي ازدواج كنم با شما فاميل نميشم؟
دكي: خب نگفتي حالا براي چي اومدي اينجا؟
لوكاس:خب راستش من اين دماغم يه كم بزرگه به نظرم اگه دو ميليمتر از سرش كوتاه كنم و نوكشو بدم بالا خيلي خوشگلتر ميشم.اونجوري به نظر خودم ميشم عينهو برد پيت
دكي:خب ميخواي دماغتو عمل كني؟خيلي خرجش سنگينه ها...
لوكاس:اشكالي نداره من خيلي پولدارم هرچي شد پولشو ميدم

بعد از عمل

دكي: بيا تو اين آينه ببين دماغت خوب شده؟
لوكاس دماغشو نگاه ميكنه و ميبينه دست نخورده:دكي گذاشتيمون سره كار؟جونه من بگو دوربين مخفيه ؟
دكي:چيچي دوربين مخفيه جانم هفت هزار گيليون(تو مايه هاي ميليون)نقد رد كن بياد.
لوكاس دست ميكنه تو جيبش و يه بيست پنج تومني طرح جديد در مياره ميزاره كف دست دكي.
لوكاس:بسته

سلول اختصاصي بيماران ويژه و آزمايشگاهي

هدي داره آخرين زنجيراشو باز ميكنه و با خوشحالي فرياد شادي ميكشه:آزاد شدم.
در سلول باز ميشه و لوكاس پرت ميشه رو هدي خدي به صورت مچاله در مياد.
لوكاس:سلام منم بازي
هدي و مك بون:


ویرایش شده توسط لوكاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۳:۴۸:۱۲
ویرایش شده توسط لوكاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۳:۵۵:۴۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.