هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۷:۲۷ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۷:۳۵
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 305
آفلاین
ایوا نگاهی به جمعیت انداخت.
-نه من چرا باید توی خوردنی بخوابم؟ من آب نمک رو می‌خورم!

نگاه‌ها سرشار از افسوس بود. تعدادی سر تکان دادند و رو برگرداندند. یکی از مرگخواران دستمالی درآورد و اشکش را پاک کرد. همه تا قبل از این می‌دانستند که ایوا عملا از دست رفته است اما انتظار نداشتند بلاتریکس و مروپ هم از دست بروند.

-بی خیال شیم یعنی؟

همین یک جمله کافی بود تا صدای اعتراض بلاتریکس بلند شود.
-یعنی چی بی خیال شیم؟ می‌خواین ما رو اینجا ول کنین؟ وقتی برگردم کار همتون ساخته است!

مرگخواری زیر لب زمزمه کرد:
-شاید پس باید همونجا بمونه.

سرها به نشانه‌‌ی تایید شروع به تکان خوردن کرد که دوباره فریاد بلاتریکس بلند شد.
-فکر می‌کنین چون توی شکم ایوام نمی‌تونم شکنجه‌تون کنم؟

نمی‌توانست؛ اما او بلاتریکس بود. حتی صدای فریادهایش خودش شکنجه بود.

-خب باید چیکار کنیم تا بیاریمشون بیرون؟

همه، دست زیر چانه، همانجایی که بودند چهارزانو زدند تا فکر کنند. ناگهان چراغ‌ اتاق روشن شد. نگاه‌ها به سمت منبع نور برگشت و همه لامپی را دیدند که بالای سر دوریا روشن شده بود.

-چطوره از خود ایوا بپرسیم چطوری بالا میاره؟



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-هی... پیس پیس هی!
-چیه ایوا؟

لینی همانطور که پرتقال را به سمت دهان ایوا پرتاب می‌کرد این را از او پرسید. ایوا در کسری از ثانیه پرتقال را بلعید و تا خواست شروع به حرف زدن کند بطری بزرگی از آب‌نمک به درون دهانش سرازیر شد ولی او تسلیم نشد، تا آخرین قطره بطری را خورد و پلاکس که برای این موضوع آماده بود از پیتر خواست بطری دیگری را باز کند. بطری جدید باز و مقدار زیادی از آب‌ نمک وارد معده‌ی ایوا شد.

-بابا یه لحظه گوش کنین!
-چیه ایوا؟
-می‌دونستین چرا ما...

سیلی از آب‌ نمک از بالا نازل شد و حرف ایوا را قطع کرد، هکتور که عینک مخصوصی زده بود تشتی پر از آب‌ نمک را نگه داشته و بقیه مرگخواران مطمئن می‌شدند که همیشه پر باشد. ایوا خسته شده بود.
-یه لحظه صبر کنین! خفه شدم. آقا مگه با تو نیستم؟!

فریاد ایوا همه را از جا پراند، لینی با شادی نزدیک شد و گفت:
-شاید اون همه آب‌ نمک کافی بوده باشه. شاید میخواد اونا رو بالا بیاره!
-یعنی چی شاید کافی بوده باشه؟ پس اون همه نمکی که من سفارش دادم الکی بوده؟

مرگخواران از پنجره به بیرون نگاه کردند و صفی از کامیون‌هایی با بار نمک دیدند، به علاوه‌ی مرگخواری که کلاه ایمنی پوشیده بود و داشت به کامیون بعدی راهنمایی برای تخلیه بار می‌داد.

-به من گوش بدین.

همه‌ی نگاه‌ها به ایوا برگشت و همه منتظر بودند تا او چیزی بگوید که نشان دهد زحماتشان بی‌فایده نبوده.
-می‌دونستین وقتی تلویزیونا با هم کار خصوصی دارن بهم چی میگن؟ میگن بدو بیا تی‌وی کارت دارم!
-تی‌وی چیه؟

یکی از میان جمعیت غرغر کرد.
-چت شده ایوا؟ مگه تو آب نمک خوابیدی؟




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
- خوشمزه نیست!

سدریک بالشش را جابجا کرد.
- حرف نزن. بخور. همه چی که نباید خوشمزه باشه. بعضی چیزا برای بدن مفیدن.

و پس از این سخن سنگین و حکیمانه ای که فرمود، بسیار خسته شد و به خواب عمیق تری فرو رفت.

- ولی... کجاش... مفیده...

ایوا در حالی که حباب های بسیاری از دهانش خارج می شد پرسید و بلاتریکس جواب داد:
- درونت رو تمیز می کنن. لینی... مگه بهت نگفتم کمک کن. کجا داری پرواز می کنی؟

لینی نگاهی به خودش و بال هایش انداخت. تا جایی که می دانست پرواز نمی کرد و نشسته بود. نمی فهمید چرا مدام در حال ارتفاع گرفتن است.
تا این که به سقف رسید و حباب صابونی که او را احاطه کرده بود، پس از برخورد به سقف ترکید و لینی روی سر هکتور سقوط کرد و او را نیش زد!
لینی وقتی می ترسید، با دلیل و بی دلیل نیش می زد. حشره ای بود وحشی و غیر قابل کنترل و مضر.

بلاتریکس با ناامیدی از ایوا پرسید:
- الان حالت چطوره؟ احساس نمی کنی درونت به هم ریخته؟ دل و رودت به هم نمی پیچن؟




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
طولی نکشید که مرگخواران به خانه ریدل رسیده، وحشیانه وارد شدند و به سمت ایوای حاوی بلاتریکس و مروپ که در اتاقی کاملا خالی منتظر نشسته بود، هجوم بردند.
- اممم...میگم، تو این اتاقه قبلا چندتا چیز میز نبود؟ مطمئنم یه تخت اون گوشه داشتیم با یه کمد اینور و چندتا هم...

کتی با دیدن ایوا که مستقیم به جلو زل زده و لبخندی عمیق بر لب داشت، از ادامه‌ دادن حرفش صرف نظر کرد. کاملا متوجه بلایی که بر سر اسباب و اثاثیه‌ی اتاق آمده بود، شد.

- خب، از اونجایی که الان معده‌ی ایوا داره از دوتا آدم بالغ و سرویس خواب چوبی اتاق و مقدار زیادی وسیله و خوراکی دیگه پذیرایی می‌کنه، مجبور کردنش به بالا آوردن نباید زیاد سخت باشه. شروع کنید!

در نبود بلاتریکس، لینی از فرصت استفاده کرده و رهبری مرگخواران را بر عهده گرفته بود.
بلافاصله پس از صدور دستورش، مرگخواران یکی یکی اقلام خریداری شده را از کیسه‌ی خریدشان بیرون کشیدند و مرتب کنارشان چیدند. حجم زیادی از وسایلی که تا مدتی قبل در قفسه‌های فروشگاه قرار داشتند، حالا روبه‌روی ایوا قرار داشته و منتظر بودند یکی پس از دیگری ماموریتشان را شروع کنند.

- همه‌ی اینا رو برای من خریدین؟ دستتون درد نکنه، اتفاقا خیلی گشنه‌م بود. آخه می‌دونین، الان دقیقا دو دقیقه و چهل ثانیه بود که هیچی نخور...

قالب صابونی توسط دوریا در حلق ایوا فرو رفت و مانع ادامه دادن حرفش شد.
عملیات آغاز شده بود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت تصمیم گرفته تا مو دار شه، مروپ هم برای اون با میوه یک کله و مو درست میکنه، اما ایوا اونو می‌خوره. مروپ و بلاتریکس داخل معده ایوا میرن تا کله رو پیدا کنن، اما همونجا گیر می‌کنن. حالا در حالی که ایوا گشنه‌ش شده، مرگخوارا باید کاری کنن تا ایوا بالا بیاره.
مرگخوارا وارد یه فروشگاه می شن و کل مشتری ها رو فراری می دن.

............................

حالا مرگخواران( منهای ایوا، مروپ و بلاتریکسشان) در فروشگاه تک و تنها بودند. به همراه سبد های خریدشان!
برای چند دقیقه وسوسه شدند سبد های خرید بیشتر و بزرگتری برداشته و همه را پر کنند. ولی وضعیت ایوا و در واقع، لرد سیاه مهم تر بود.

- خب... حالا پول چیزایی که خریدین رو حساب کنین که بتونیم از اینجا خارج...

مجمسه صاحب فروشگاه که تا چند ثانیه قبل مقتدارنه جلوی در نصب شده بود، روی پلاکس فرود آمد و او را بسیار صاف کرد.

بلاتریکس لبخندی زد و گرد و خاک ردایش را تکاند.
- داشت چرت و پرت می گفت. البته همیشه می گه. ولی الان بیشتر داشت می گفت.

در حالی که پلاکس ذره ذره و به آرامی مجسمه را از روی خودش کنار می زد مرگخواران خریدهایشان را برداشته و از فروشگاه خارج شدند.

پلاکس هم در حالی که کمی نازک شده بود، به آنها پیوست.

همگی با هم برای ایجاد حالت تهوع در ایوا، به سمت او شتافتند.

- نمک هم خریدین؟ می گن آب و نمک تهوع آوره. خیلی به دردمون می خوره.




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- اینطوری که نمیتونیم فرار کنیم.

کتی، به چهار گولاخ دم در ورودی و خروجی اشاره کرد.
- یه فکری دارم.

بر روی صندوق پیشخوان ایستاد.
- همگی! لطفا گوش کنین!

سر ها، به سمت کتی بازگشت که به زور تعادلش را حفظ میکرد. دیزی و پلاکس به پایش چنگ زده بودند تا با سر روی زمین فرود نیاید.

- قراره یه توربین خیلی خیلی بزرگ بیارن اینجا کار بزارن. اگه جونتونو دوست دارین و علاقه ای به له شدن ندارین، توصیه میکنم زودتر جونتونو بردارین و فرار کنین.

قطعا مردم به حرف دخترک قد کوتاهی که گوشه ی لبش کاکائو مالیده، توجهی نشان نمیدهند. پس، بلاتریکس با تمام وجودش فریاد کشید.
- فرار کنین!

جمعیت انبوه مردم به سمت در ها هجوم بردند و گولاخ ها را سردرگم، باقی گذاشتند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۷:۳۵
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 305
آفلاین
مشتری‌های بعدی با ذوق و شوق به اطراف نگاه می‌کردند و دنبال دوربین می‌گشتند.

-چقدر خوب قایمش کردن!
-پس کجاست؟
-آفرین بهشون!

کتی داشت سعی می‌کرد تا مرد را هل بدهد و از فروشگاه خارج کند اما مرد با جدیت تمام میخواست به تمام فامیلش سلام بدهد.

-و ممنونم از خاله سوزان عزیزم که با تمام وجودش همیشه از من حمایت کرده. دوربین همین وره دیگه؟

مرگخواران با بهت به مرد که عملا داشت با هیچ کس حرف می‌زد نگاه می‌کردند.

-کوربین چیه؟ یه حیوون نامرئیه؟
-نگفت کوربین که. گفت توربین.
-خب چی هست؟

آماندا زیر لب شروع به صحبت با ماگل بغل دستی‌اش کرد بلکه بفهمد چه اتفاقی دارد می‌افتد.

-ببخشید، توربین چیه؟
-توربین یک وسیله بلند و غول آسا است که باهاش انرژی باد یا آب رو تبدیل به برق می‌کنند.
-حالا چرا قایمش کردن؟
-کجا قایمش کردن؟

آماندا فکر کرد که شاید اشتباهی متوجه شده و برای رفع شک و تردید خواست وانمود کند تا می‌داند قضیه از چه قرار است.

-همینجا دیگه. گفتن مخفیه. فکر کنم قراره الان ازش رونمایی بشه.
-یعنی چی رونمایی بشه؟ همچین چیز بزرگی رو که نمی‌تونن اینجا قایم کنن که بعدش رونمایی بشه!
-پس قراره الان بیارنش.

خانم ماگل جیغی از سر وحشت کشید.
-اینجا؟

توجه بقیه به سمت آماندایی که سعی می‌کرد وانمود کند متوجه اوضاع شده و خانم ماگل وحشت زده جلب شده بود.
-چی شده؟
-چرا جیغ میزنی؟

خانم ماگل با رنگ پریده رو به جمعیت کرد.
-قراره الان یه توربین بیارن و اینجا نصبش کنن!
-مگه میشه؟
-اصلا چرا باید بخوان اینجا نصبش کنن؟

مرگخواران از قبل بیشتر گیج شده بودند.
در وسط این آشفتگی، فکر بکری به ذهن پلاکس رسیده بود.
- در بریم؟



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۰:۲۷ دوشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
دود کله مرد غلیظ تر شد.
- منو...من به این بزرگی رو... مسخره کردی؟

پلاکس متوجه منظور مرد نمی شد. نقاشی اش به نظر خودش خیلی هم عالی بود. این مرد بویی از هنر نبرده بود.

دیزی و پلاکس با سردر گمی به هم نگاه کردند.
و کتی به کمکشان شتافت.
-چرا نمی فهمین؟ می گه بکش. تو از یه طرفش بگیر و تو از طرف دیگه. بعدش بکشین. فکر می کنم اینجوری به کارت فشار وارد می شه و ازش سکه در میاد.

بسیار منطقی بود!

پلاکس و دیزی کارت را گرفتند و با نهایت توانشان کشیدند.

مشتری عصبانی، با حیرت به آن ها نگاه می کرد.
کمی بعد، رنگش متعادل تر شد. اخم هایش باز شد و لبخند پر محبتی زد و شروع به دست تکان دادن کرد.

کتی با کف دست روی پیشانی اش کوبید.
- ای داد بیداد! خل شد...

مرد با خوشحالی به هر جهت دست تکان می داد.
- چطور زودتر نفهمیدم؟ این فقط می تونه یه دوربین مخفی باشه. دوربینا کجان؟ از همینجا به مامانم و دایی جو و عمه بتی سلام می کنم. آخر هفته می بینمتون.

پلاکس و دیزی با جدیت به کارت کشی ادامه می دادند و کتی جلو رفت و دست مرد را گرفت که بیشتر از این جلب توجه نکند.
- بله آقا... این کوربین مخفی یا هر چیزی که شما گفتینه. شما هم برنده کوربین مخفی شدین. لطفا اجناستونو بردارین و از فروشگاه برین. همشون حساب شدن.




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرد قرمز شد، آبی شد، سبز شد و در نهایت، دود کرد.

-آقا ببخشید… فکر کنم موتورتون روغن سوزی داره. دودتون درومد!

مرد دودش را جمع کرد.
-دود کردم! معلومه که دود کردم. یه کارت می‌خوای بکشی… بکش دیگه! یعنی چی موجودی نداره؟ شما بکش… داره!

پلاکس با لبخند به مرد خیره شد.
-خب چرا از اول نگفتین؟ الکی وقت ما و خودتون رو گرفتین! دو دقیقه زمان بدین، الان میکشم!

و پشت پیشخوان رفت و مشغول شد. مردم در صف عصبانتشان را فراموش کرده، با چشمان از حدقه بیرون زده، به دستان پلاکس خیره شده بودند.
چند ثانیه بعد، پلاکس کارت را پشت و رو کرد و مجددا مشغول شد.
-اینم از این… تمام! بفرمایید!

و نقاشی کارت را بالا گرفت.
-اینم کارتتون! کشیدم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
دیزی، دستپاچه و عرق ریزان، به دستگاه خیره شده بود و کاری از دستش ساخته نبود.
البته، کاری از دست هیچکدام از مرگخواران ساخته نبود.
تا زمانی که پلاکس، دوان دوان از دور ظاهر شد.
_ دیزی! فهمیدم چجوری کار میکنه!

مثل اینکه با پرسیدن از فردی، قلق کار دستش آمده بود.
کالا های مرد را از دستش قاپید و از دهانش صدا های عجیب غریبی درآورد.
_ یه پسره کوچولو اونجا بود. بهم یاد داد چجوری کار میکنه.
مثل اینکه اول باید یه صداهای بوق شکلی از خودت دربیاری و بعد عدد وارد اون دستگاه کارت خوانی شکل بکنی.

مرگخواران، سردرگم به پلاکسی که کارت مرد را پس میداد و میگفت موجودی اش کافی نیست، نگاه میکردند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.